از جمله آثار علمی و ذخائر گرانقد تحقیقی در مجموع آثار و کتب دانشمندان عالم اسلام شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه است که همواره مورد تامل و بررسی و تدبّر بزرگان جهان اسلام قرار گرفته است.
این شارح بزرگ، کلام علی (علیه السلام) را از ابعاد گوناگون و زوایای مختلف و منظرهای متفاوت بررسی کرده است. شرح او حاوی تحلیل های ادبی، کلامی، تاریخی، عرفانی، فلسفی، فقهی و ... است که هر کدام از این نقاط در جایگاه خود باید در سنجش و دقت اهل فن و نظر، مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد. دیدگاه کلامی وی دیدگاهی است اعتزالی که طبیعتاً نسبت آن با دیدگاه کلامی شیعه در مباحث مختلف اعتقادی بس واضح و روشن است.
آنچه موجب تعجب و شگفت است تصل و انعطاف ناپذیری ایشان در اعتزالی گری است. این منش و روش تا آنجا به پیش می رود که شارح مذکور حاضر به تفسیر و تاویل های غیرمنطقی و بدون دلیل در کلام آن حضرت می شود تا مباد که اسکلت و شاکله ی دیدگاه اعتزالی وی در ساختار فکریش دستخوش تزلزل و تذبذب گردد. وی هر جا و به هر تناسب که ظهور کلام آن حضرت را در تضاد و تعاند با مبانی خویش بیابد، بی باکانه دست به چنین روشی یعنی روش تاویل و تفسیرهای دور از کلام می زند تا بر مسلک و مکتب کلامی خود که مقدم بر فهم کلام مولی الموحدین (علیه السلام) در او شکل گرفته است هیچ خدشه و خراشی وارد نیاید. اعتزالیت به مثابه ی محکمات و مسلّمات فکری نزد او است بنابراین، کلام آن حضرت (علیه السلام) باید هم وزن و هم قافیه با این نگرش درآید ولو ما بلغ. و این در حالی است که وی در جای جای این شرح سر تسلیم بر آستان علم آن حضرت که خزانه ی علوم الهی است می ساید و برافتادگی و خضوع خویش بر باب مدینه العلم کراراً اذعان و اعتراف می نماید تا آنجا که می گوید: «انّ المعتزله الا شاعره الامامیه و الزیدیه کلهم تعلموا العلم العلم الالهیه من علی (علیه السلام) مستدلاً علیه» معتزلیان و اشاعره و امامیه و زیدیه همه علم الهیات را از علی (علیه السلام) آموخته و برآن استدلال می نمایند. او در نظر چنین است ولی در عمل در حرف چنین می گوید و در کردار به گونه ای دیگر رفتار می کند یعنی اصل محکم، تفکر اعتزال است و کلام علی (علیه السلام) هم بر این تفکر باید تفسیر شود. «اَعاذَنَا اللهُ مِنَ العصبیه» اینک کسی که مدّعی چنین نظری است و معتقد است که لنگرگاه تمامی تفکرات کلامی سخن و فرمایشان علی (علیه السلام) است باید قبل از تماس و برخورد با کلام، خویشتن را از هرگونه داوری و قضاوت و پیش فرض خارج نموده و با ذهنی خالی از مفروضات پیشین به سراغ کلام آن حضرت برود و آنچه از کلام با توجه به سایر استظهار می شود، بر آن گردن نهد.
تعصب محوری را کنار گذارد و در ازای آن حق محوری را جایگزین نماید. در آنجاست که خطاها قابل عفوند و اشتباهات قابل اغماض، آنجاست که می توان گفت: «ان الجواد قد یبکوا و ان السیف قد ینبو» . بر این اساس نگارنده در نظر دارد طی سلسله نوشتارهایی به بررسی و نقد مواردی چند از این تاویلات و تفسیرهای کلامی وی در خصوص بحث امامت بر مبنای آراء عتزالی انجام شده است بپردازد، باشد که خورشید ولایت علی (علیه السلام) که در حجابی از ظلمات گژاندیش و انحراف فکری شارح قرار گرفته است با عنایت و هدایت خاص آن حضرت از پس ابرهای تیره، دگر باره متجلی و نمایان گردد چرا که پروردگارش فرمود: «وَ یُحِقُّ اللهُ الْحقَّ بکلماته وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمون» (2)
1. بحث لزوم حجت در هر زمان
از آنجا که ابن ابی الحدید در بحث حجت های الهی تنها به انبیا و رسل و کتب آسمانی و سنت پیامبر اکتفاء نموده و بر این باور است که این امور هر کدام به تنهائی برای هدایت بشر کافی بوده و دیگر نیازی به حجت به عنوان امام و جانشین پیامبر پس از او در میان مردم نمی باشد لذا در تفسیر کلام آن حضرت در اقسام حجت های بالغه ی الهی، گرفتار یک تفسیر نامعقول و ناموزونی می شود. ایشان در شرح این قسمت از خطبه اوّل که می فرماید:«وَلَمْ یخلِ اللهُ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِی مُرسَلٍ اَوْ کِتابٍ اَوْ حجه لازمه اَوْ محجه قائمه» هیچگاه خداوند سبحان مردم را از نبی مرسل یا کتاب نازل شده یا حجت لازمه خالی نگذاشت، پس از ردّ نظریّه شیعه مبنی بر لزوم حجّت در هر زمان، کلام آن حضرت را (اَو حجِه لازمه) بر عقل حمل می نماید و می نویسد: «یُمَکِنُ اَنْ یَکونَ الْمُراد مِنْها حجه العَقل» ممکن است مقصود از حجت همان حجت عقل باشد. بنابراین، منظور از کلمه «حجه لازمه» همان حجیّت عقل است که شارح در ردّ نظریه شیعه این تفسیر را روی کلام می گذارد. ولی این تفسیر خالی از اشکال نیست زیرا:
1. محدوده ی حجیّت عقل و دامنه ی آن همان هدایت و روشنگری های فطری عقل که در آن هیچ ردّ پا و اثری از اختلاف و دوگانگی در احکام و رهنمودهای آن نمی باشد. حال مقصود از این عقل، همان عقل نظری باشد و یا عقل عملی، بر این اساس است که انسان نسبت به شناخت مبدا هستی و خداوند متعال هیچ عذری ندارد چرا که فطرت انسان بر معرفه الرّب سرشته شده است پس از این معرفت، نوبت به معرفت حجّت تامه و کامل الهی می رسد که ره یابی عقل فی الواقع تا همین نقطه است یعنی اتصال انسان با حجت کامله الهی که همان انبیاء و رسل و ائمه می باشند. خارج از این محدوده نوبت به مسائل نظری و بحث های پیچیده ی عقلانی می رسد. بدیهی است که میدان اختلاف و تشتت آرا در همین منطقه قرار دارد. «کانَ النّاسُ اُمّهٌ واحِده فَبَعَثَ اللهُ النبیّن مُبَشّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمْ الکتاب بِالحقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فیما اخْتَلَفُوا فیه...» (3) بقره، 213 اینک با توجه به این اصل که اصولا فلسفه وجودی انبیاء و رسل (علیه السلام) و انزال کتب، رفع اختلاف و تشتت و پراکندگی از جوامع بشری است (4)، پس چگونه می تواند دستورات آن نمود مطلق و بی قید حجّت بین انسان و پروردگارش باشد؟ و با چه ملاکی می توان عقل را حجت مستقل در عرض سایر حجج الهی مانند انبیا و رسل (علیه السلام) و کتب آسمانی قلمداد کرد؟ و به عبارت دیگر حجیت یک حجیت درونی است که مسئولیت آن برقرار سازی ارتباط انسان با حجت بیرونی است. این حجت در طول سایر حجج الهیه است و در معیت با آن، و نه در عرض آن، پس اگر خارجاً حجّت وجود نداشته باشد، حجّیت برای عقل اثری ندارد. مؤید این مطلب روایت امام باقر (ع) در کافی است که می فرماید: «اِنِ لله عَلَی النّاس حُجتَیْنِ، حجه ظاهره وَ حَجَهٌ باطنه فَاَما الْظَاهرُهُ فَاَلرُسُلُ و الانبیاء و الائمه وَ اَما الباطنه فَالعقولِ» (5) خداوند متعال بین خود و انسانها دو حجت دارد یکی حجت ظاهری است و دیگری حجت باطنی امّا حجت ظاهری همان انبیاء و رسولان الهی اند و امّا حجت باطنی عبارتست از عقول. آنچه از ظاهر این روایت (به دلیل عطق به «واو» به دست می آید این است که اولا این دو حجت در معیت با یکدیگرند یعنی هم انبیا و رسل حجت الهی اند و هم عقول. چرا که اگر عقل نباشد هیچ راهی به سوی انبیا و رسولان نیست هرچند که وجود خارجی داشته باشند و بالعکس اگر تنها عقل باشد و از نظام نبوت و وحی خارجاً خبری نباشد، وجهی برای اعتبار حجیت عقل نیست.
با توجه به مقدمات فوق از آنجا که در کلام آن حضرت اقسام حجت های الهی با لفظ «اَوْ» به یکدیگر عطف شده است پس نمی توان این لفظ را بر عقل حمل نمود بلکه مراد از حجت لازمه همان انسان کامل و معصومی است که هدایت عامه بشر را به سوی کمال به عهده دارد. ثانیاً ظهور سیاقی کلام آن حضرت نیز مؤید نظریه شیعه است چرا که این لفظ در میان اقسام حجت های الهی که از نوع حجت ظاهری است قرار دارد، بدین ترتیب که اولین و دومین آن به پیامبران و کتب آسمانی و سوّمین آن «حجت لازمه» و چهارمین آن سنت پیامبر «محجه قائمه» یاد شده است حال اگر حجت لازمه بر امام معصوم حمل شود با سیاق کلام همخوانی و همگونی دارد.
و ثالثاً همانگونه که بیان شد حجّت عقل رتبتا مقدم بر تمام اقسام حجت های الهی است چراکه اگر عقل هدایتگری به سوی حجت ظاهری ننماید هیچ راهی به سوی انبیاء و رسولان الهی نیست. این عقل است که انسان را به سوی انبیاء و کتب آسمانی و امام معصوم و پیروی از دستورات ایشان هدایت می کند و بر این اساس است تمام آیات و روایاتی که امر به اطاعت از خدا و رسول (ص) می کند حمل بر ارشاد به حکم عقل می شود یعنی عقل مستقلاً انسان را دعوت به پیروی و اطاعت از اوامر الهی و رسولان وحی می نماید. حال با توجه به این نکته اگر مقصود از «حجه لازمه» عقل باشد بهتر آن می بود که ابتداء در کلام ذکر می شد و نه در وسط. در پایان باید توجه داشت که پاسخ دوم و سوم در حدّ جمع آوری قرائن و شواهدی است که به عنوان مؤیدّ مدّعی طرح گردیده است و الا روح جواب و استدلال را در اولین پاسخ باید یافت.
ادامه دارد.
پی نوشت ها :
1. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 23.
2. قرآن کریم، سوره ی یونس، آیه ی 28.
3. نهج البلاغه، ترجمه ی سید جمال الدین دین پرور، خطبه ی اول، ص 16.
4 و 5. کافی، کتاب العل و الجهل، حدیث هشام، ج1، ص 16.
منبع: سالنمای النهج 1-5