ماهان شبکه ایرانیان

مبانی فکری انسانی و اجتماعی در نهج البلاغه (۱)

پیشگفتار   سخنان مولا علی (ع)از آغاز تا به امروز منبع الهامات و سرچشمه ی اشاراتی برای صاحبان ذوق و معرفت و ارباب علم و دانش، در زمینه های مختلف علم و عمل بوده و هست

مبانی فکری انسانی و اجتماعی در نهج البلاغه (1)

پیشگفتار
 

سخنان مولا علی (ع)از آغاز تا به امروز منبع الهامات و سرچشمه ی اشاراتی برای صاحبان ذوق و معرفت و ارباب علم و دانش، در زمینه های مختلف علم و عمل بوده و هست. عرفا، حکما، زهّاد، متکلّمان، فقها و حکام با ایمان و متعهد، همه و همه - خواه از پیروان تشیع و خواه از برادران و خواهران اهل تسنن- از این لایزال استمداد جسته و می جویند.
گفتگوی ما درباره ی مبانی فکری، انسانی و اجتماعی نهج البلاغه از دیدگاهی غیر از دیدگاه سنتی است، از دیدگاه سئوالات و مشکلاتی است که دنیای امروز و جوامع بشری عصر حاضر مطرح کرده و می کند. اهمیت کلام مولا به عنوان منبع و مرجع این تحقیق از دو لحاظ است:
یکی اینکه سخنان مولا، سخنان انتزاعی ناشی از قیاسات منطقی علمی که از اندیشه و تفکر در گوشه ی عزلت با پشت میز تحریر باشد- به گونه ای که شیوه ی فیلسوفان و یا عبادت متفکران بوده و هست- نیست، بلکه سخنان آن بزرگوار از متن زندگی برخاسته و نتیجه ی یک برخورد زنده و مشخص با انسانها- آن هم در دوره ای پر از تلاطم و بحران- است؛ یعنی در دوره ی آزمایش انسانهایی که تحت تربیت قرآن و سنت، خود ساخته بودند و یا در طریق خودسازی قدم می زدند، و یا لااقل خود را این گونه وانمود می کردند و در عین حال در برابر حق و باطل، در جستجوی راه نجات از حیرت و سرگردانی بودند.

ویژگی سخنان مولا
 

قسمت اعظم نهج البلاغه از انسان گفتگو می کند؛ از انسانی که منبع تضادها و تناقضات است: یعنی از آن انسانی که محکوم دو قطب متضاد «ایمان» و «خدا» و «شیطان» بوده و مسئول ساختن سرنوشت خویش در حرکت به این سو یا به آن سو می باشد؛ انسانی ثابت و پابرجا؛ و یا انسانی متلوّن و مغیّر؛ انسانی مستغرق در اداره ی ربوبی؛ یا انسانی متوّغل در دنیا و دوری و مهجوری؛ انسانی مظهر تجلیات الهی، و یا انسانی محکوم رهنمود فتنه و فساد شیطانی، و سرانجام از انسانی که بر سر دو راهی قرار گرفته؛ یکی راه تسلیم بلاشرط در مقابل حق و حقیقتی که به صورت وحی محمدی تجلی کرده است و دیگری راه زنده کردن عادات و قالبهای ادوار جاهلی؛ قالبهای زندگی فردی و اجتماعی آن.
مولا علی (ع) با این پدیده ها برخورد می کند و در این برخوردها چون شمع فروزانی اطراف خویش را روشن می سازد، ولی خود از غصه و درد و رنج می سوزد: «خود می سوزد تا سوختنش چراغ هدایت دیگران گردد» و این خاصیتی است ویژه ی مولا و سخنان او سلام الله علیه.
باری، اهمیت کلام علی(ع) به عنوان مرجع و منبع تحقیق، یکی از این جهت است که گفته شد و دیگری از آنکه سخنان مولا شارح کلام الله است و شارح قرآن و دقایق و اسرار آن و از این رو روشن نمودن مبانی فکری، انسانی و اجتماعی نهج البلاغه در حقیقت روشن نمودن این پدیده ها از دید وحی محمدی (ص) است.

زمینه ی بحث
 

بعد از اینکه اشارات کلی، برای ورود به بحث مورد نظر، باید قبلاً توضیح مختصری داده شود:
جوامع انسانی، کلاً از جوامع ابرقدرتها گرفته تا ضعیف ترین آنها، با هر ایده و سیاستی که دارا باشند، در حال حاضر دچار یکی از بحرانی ترین دوره های تاریخ بشری هستند. این بحران، به طور آنی و یکروزه به وجود نیامده، بلکه عوامل تاریخی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اعتقادی در مسیر تحولات این جوامع، این بحران عالمگیر پر از تضاد را بوجود آورده است. در جریان پیدایش این بحران، اسلام تا قبل از انقلاب اسلامی ایران وضع دیگری داشت و بعد از آن موضع دیگری پیدا کرد.
تا قبل از انقلاب اسلامی ایران، اسلام به عنوان عاملی از عوامل و عنصری از عناصر در کنار و در حاشیه ی مسیر تحولات جهانی در نظر گرفته می شد، آن هم نه در سطح جهانی، بلکه بیشتر محدود به چهارچوب دنیای اسلام.
بعد از انقلاب اسلامی ایران، موقعیت اسلام در جهان تغییر یافت: اسلام از حاشیه به متن آمد و از کنار مسیر جریانات جدا شده، در مرکز و بطن تحولات قرار گرفت و «اسلام به صورت یک عامل جهانی سرنوشت ساز درآمد».
انقلاب اسلامی ایران تعادل ظاهری سیاست جهان را بر هم زد، تضادهای پنهان، علنی شد و آشکار گشت، دنیا را به شگفتی واداشت و مسئولان اقتصادی، سیاسی و نیز بعضاً مسئولان مذهبی وحشت زده ی دنیا را با نوعی عکس العمل روانی و بیمارگونه در مقابل اسلام قرار داد.این عکس العمل دو نتیجه داشت:یکی به سود اسلام و یکی به زیان آن. از یکطرف توجه تمام مجامع و محافل به اسلام جلب شد:از دبستان گرفته تا مراکز دانشگاهی، فرهنگی، کلیسایی، دوایر دولتی و ملی. در تمام این مراکز، اسلام موضوع روز شد و هنوز هم موضوع روز باقی مانده است، چنانکه روی نیست که محفل و مرکزی، سخنی درباره ی اسلام نداشته باشد و یا در روزنامه ها و مجلات و وسایل ارتباط جمعی از اسلام صحبت نباشد. کتب کهنه ای که حتی از قرن ها پیش درباره ی اسلام نوشته شده، تجدید چاپ می شود و تقریباً ماهی نیست که نوشته و کتاب تازه ای درباره ی اسلام و مسائل اسلامی به بازار نیاید.
تاکنون در تاریخ غرب، اسلام تا این اندازه در فکر و زبان جوامع مغرب زمین (و جوامع سرزمین های دیگر) برای خود جا باز نکرده بود. این خود موفقیتی است به سود اسلام که جوامع غیراسلامی جهان قهراً با قالب و محتوای اسلام آشنا می شوند؛ بخصوص آن دسته از غریبان پیر و جوانی که از ظواهر تمدن، دلزده شده و در پی عاملی معنوی و آرامش بخش می گردند.
از طرف دیگر، انقلاب اسلامی ایران عکس العمل دیگری در جهت ضربه زدن به اسلام به دنبال خود آورده است. وحشت زدگان، از خطری که اسلام و افکار اسلامی برای منافع اقتصادی و سیاسی آنان داشت و دارد به انواع و اقسام مختلف، پنهان و آشکار، به دست دوستان نادان و دشمنان دانا، در تمام زمینه ها و در سطح بین المللی، بیرحمانه و ناجوانمردانه، با اتهامات و نیز با بزرگ کردن و عمده کردن نقصها و خرده گیریهای بحق و ناحق، اسلام و مسلمانان و بخصوص انقلاب اسلامی ایران را می کوبند؛ مبادا که آتش روح انقلابی اسلام، خرمن برنامه های درازمدت آنان را بسوزاند، و می سوزاند.
با توجه به این دو جنبه ای که می تواند به سود یا زیان اسلام تمام شود، باید گفت که اسلام یکی از سخت ترین مراحل حیات تاریخی خود را می گذراند. گویی اسلام بر سر دو راهه ای است که به تعبیری مبالغه آمیز دو راهه ی موت و حیاتش باید نامید.
اگر اسلام از عهده ی انجام رسالت خطیرش در این بحران برآید، تعادل به هم خورده ی جهان را به سود یک معنویت اساسی و بنیادی تغییر خواهد داد، چه بخواهند و چه نخواهند؛ وگرنه بیم آن می رود که وحشت زدگان از اسلام که همچون نیروهای نامرئی، عامل و مجری تحولات تاریخ بشری هستند، آن را برای قرونی دیگر از صحنه ی فعل و انفعالات سرنوشت ساز به عقب بزنند.
این واقعیت، وظیفه ی تمام مسلمانان بخصوص حاملان انقلاب اسلامی ایران را هر روز خطیرتر می کند. انجام این وظیفه، فقط یک راه دارد و آن «علی وار مسلمان بودن است»، «علی وار نفی خویشتن خویش کردن» و «خویشتن خویش را برای اسلام نادیدن». نفی خویشتن خویش- ای برادر مسئول- به مراتب از جان گذشتن سخت تر است. از جان، یک مرتبه می توان گذشت، ولی شخص باید بتوان از خویشتن خویش در همه ی لحظات و آنات حیات، چشم بپوشد و این امری بسیار دشوار است.
بحث ما، درست بر سر همین علی وار مسلمان بودن و اسلام علی (ع) بر اساس نهج البلاغه است؛ ولی از زاویه ی دیدی محدود و فقط در جستجوی مبانی انسانی و اجتماعی آن از دیدگاه سئوالات و مشکلاتی که دنیای امروز و جوامع بشری در عصر حاضر مطرح کرده و می کند.
بحث اول: مبانی فکری و علمی نهج البلاغه در ارتباط با کلام خدا
در خطبه ی اول که مربوط به خلق آسمان و زمین و خلقت آدم است، کلمات مولا ناظر به بیانی است که قرآن مجید در مورد آن موضوع ها و مطالب دارد. همه ی ما بیان قرآن را درباره ی واقعه ی خلقت آدم و لغزش وی در مقابل وساوس شیطان و توبه ی او و بخشایش الهی و قدم نهادن او به عرصه ی زندگی شنیده ایم. (1)
امام (ع) در خطبه ی مذکور این واقعه را فقط بازگو نمی کند، بلکه به وجهی تشریح می نماید« امام (ع) فریب آدم توسط شیطان را چنین توضیح می فرماید که:
«فباع الیقین بشکّه و العزیمه بوهنه و استبدل بالجذل وجلاً و بالاغترار ندماً.» (2)
آدم یقین خود را به شک، و رسوخ و پایداری را به دو دلی بفروخت، شادی درونی را به خوف مبدل ساخت و بالیدن و نازش را به پشیمانی.
گفتگوی ما بر سر این اشاره ای است که امام (ع) در این سخن کوتاه و فشرده به منشا و مبدا دانش بشری می فرماید، یعنی «فروختن یقین به شک»، یعنی «تقدّم مرحله ی یقین، به مرحله ی شک»، با این سخن، یعنی با اشاره به فروختن یقین به شک، مولا مراحل اندیشه ی انسان را مشخص می فرماید. طبق این گفته، مرحله ی نخست اندیشه، مرحله ی یقین و مرحله ی ثانی باید مرحله ی شک باشد و گرنه فروختن یقین به شک نمی تواند تحقق یابد.
با این بیان، مبدا علم «یقین»تلقی می شود و «شک» مولود انحراف از یقین است. اهمیت این نکته وقتی بهتر روشن می شود که شیوه ی علمی دیگری را که از آغاز صورت و شکل گرفتن علوم بشری تا به امروز رایج بوده و هست در نظر بیاوریم.
علم و به طور کلی فلسفه ی متکی بر آن، از شک و سئوال شروع می شود، شک و سئوالی که ناشی از روبرو شدن طالب علم با مطلوب غامض و پیچیده است- به تعبیر یونانیان از مقابله و روبرو شدن با (Aporia)، یعنی آن کلمه ای که در زبان مترجمان متون یونانی به زبان عربی با «معضل» و یا «مسئله» ترجمه شده و در بخش اصول موضوعه ی علوم مورد بحث قرار گرفته است.
بطور مثال فرد طالب دانش، شییء و پدیده ای را (انسان، جهان، موضوعات علوم...) که برای او مجهول است مورد پرستش خود قرار می دهد و از چیستی آن می پرسد، از چگونگی و کیفیت آن سئوال می کند، در تکاپوی یافتن پاسخ به آن برمی آید، از راه تجربه و از راه تحلیلهای علمی و حتی از راه حدس و تخمین، قدم قدم، اجزا و خصوصیات آن را مشخص می کند، تا آنکه جوابی برای سئوال خود به دست آورد. این جواب، پایه ی شک و تردید دیگری درباره ی امور دیگر وابسته به آن موضوع و در نتیجه مایه ی پاسخ های تازه می شود. از این دانش، دانش دیگری به وجود آمده، تدریج دائمی-یعنی وصول از پله ای به پله ی دیگر که ویژه ی علوم است-پدید می آید. به طور معمول، این تدرج را تحول و تکامل می گویند و نیروی عامل و پذیرنده را عقل و اندیشه می نامند. در هر حال این علوم از شک شروع می کنند و از راه تخمین و ظن و گمان و حدس، به مراتب و درجات مختلف یقین می رسند.
ولی مولا، مبدا علم را یقین می داند و یقین را مقدم بر شک می داند و شک را محصول انحرافات از یقین می شمارد و از این راه به شیوه ی علمی دیگری اشاره می فرماید.
این علم چیست؟ و آن علم کدام است؟ قرآن، منشا یقین مقدم بر شک را تعلیم الهی می داند. این خداست که به عنوان اولین معلم، به آدم به عنوان اولین متعلم بر روی زمین، دانش یقینی آموخت:
«و علّم آدم الاسماء کلّها ثمّ عرضهم علی الملائکه فقال أنبئونی باسماءِ هولاءِ ان کنتم صادقین قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انّک انت العلیم الحکیم.» (3)
آن خداوند است که به آدم، یعنی به اولین انسان، تعلیم اسماء می کند؛ یعنی نام هایی را به او می آموزد که ملائکه ی معترض به خلقت انسان، از آن ناآگاه بودند، و ناآگاهی آنان از این رو بود که خدا آن اسماء را بدانان نیاموخته بود.
در اینجا این سئوال پیش خواهد آمد که آیا علم یقینی مقدم بر شک، آن علم انفعالی و غیراخلاقی نیست که به صورت علمی تکامل ناپذیر در حالت وابستگی و جمود خواهد ماند؟ و آیا در چنین وضعی، انسان از نظر فکری به مهره ای بی اراده و فاقد نیروی اندیشه در دست قدرتی نامرئی تبدیل نمی شود؟
جواب این سوال و رابطه ی این دو علم، - علم انفعالی و علم خلاق- را امام (ع) با این عبارت مشخص می کنند.
«ثمّ نفخ فیها من روحه فمثلت انساناً ذا أذهان یجیلها و فکر یتصرّف بها، و جوارح یختدمها و ادوات یقلّبها و معرفه یفرق بها بین الحق و الباطل» (4)
خداوند از روح خود در آن کالبد دمید که انسانی شد صاحب نیروهای ذهنی؛ نیروهایی که به جولان و فعالیت می پردازد و دارای قوای اندیشه، قوایی که به کمک آن در آنچه در دسترسش قرار گرفته دخل و تصرف کند و سرانجام وی را به نیروی معرفت، معرفتی که حق و باطل را از هم جدا و ممتاز می سازد، مسلح می کند.
با این پاسخ، علمی که مولا بر اساس قرآن مدافع آن است، یعنی آن علمی که از منشاء یقین سرچشمه گرفته، پر از فعالیت و خلاقیت و پویایی است. و در عین حال نسبت به آن اندیشه علمی دیگر، یعنی علمی که از مبدا شک برخاسته، این امتیاز را دارد که این خلاقیت و فعالیت،دور از عجز و ناتوانی انسان، با روح خدایی دمیده شده در وی و بر پایه ی یقین تعلیم یافته از حضرت احدیت و مبّرا از مخاطرات و گمراهیهاست.به عبارت دیگر با شروع از مبدا یقین است که انسان بعنوان مظهر علم الهی در روی زمین به تصرف می پردازد.
بعبارتی، سخن بر سر دو شیوه و دو سبک وصول و دستیابی بر دانشهاست.
یکی سبک و شیوه ای که در تاریخ علوم به سبک و شیوه ی علمی و فلسفی یونانی شهرت یافته و دیگری سبک و شیوه ای که به اسم وحی و الهام معروف گشته و حتی ابن سینا در اشارات آن را برابر با عالیترین نوع «حدس» منطقی به حساب آورده است.
سرو کار انسان دانش پژوه در مورد سبک و شیوه ی اول، یعنی روش علمی، ابتدا با شک و با سئوال می باشد؛ یعنی وی با جستجویی از طریق شک و سئوال شروع می کند و از راه جواب هایی که به طور نسبی قانع کننده اند، پایه سئوالات و جواب های دیگر را می ریزد. ابزار علمی طرح پرسش و پاسخ در این قلمرو علمی «منطق» است که به وسیله ی «تعریف» و «قیاس» منطقی طرز طراحی پرسش و یافتن پاسخ را نشان می دهد. به مرور مجموعه ی پرسشها و پاسخها، دستگاه عظیم علم و دانش بشری را تشکیل می دهد؛ یعنی آن دستگاه عظیمی که پیوسته پر از شک و تردید علمی، پر از تخمین و احتمالات و ظنون علمی، پر از «نظریه و تئوری» و اظهارنظرهای علمی (تز) بوده و خواهد بود و بالنسبه کمتر از یقین غیرقابل تغییر، برخوردار می باشد و درست در همین نکته که احتمالات و ظنون و شک و تردید علمی، قسمت اعظم این دستگاه را می سازد و هم چنین در این نکته که تمام آنها قابل تغییر و تحول می باشند، سرّ تحرک (دینامیسم) علوم نهفته است.
در مورد سبک دوم یعنی روش وحی و الهام، یعنی شیوه ای که قرآن از آن یاد می کند و مولا آن را با کلماتی موجز و فشرده می شکافد، اولین قدم را یقین تشکیل می دهد نه شک؛ یقینی که حاصل نشده، بلکه از درون روح خدایی که به انسان عطا گشته سرچشمه می گیرد. انحراف از این مبداء و قطع رابطه با این سرچشمه و منبع، باعث ایجاد شک و تردید می گردد.
در مقابل، یعنی برا حفظ تحرک در قلمرو دانشی که از این راه به دست می آید و هم برای برخورد و اصلاح شک و تردیدهایی که انحراف از یقین همراه می آورد، اعضا و جوارح و نیروهایی به انسان عطا شده که در صورت تنظیم مؤثر آن می توان سازمان علمی مؤثرتر و نسبتاً خالی تر از حیرت و شک و سرگردانی به دست آورد.
در طول تاریخ دانش بشری، غالباً این دو شیوه با هم خلط و آمیزش یافته و حتی جای پای شیوه ی دوم به نام شیوه ی عرفانی (موستیک، موستیسیزم)دراکتشافات علمی بزرگ انسانی بوضوح و روشنی باقی مانده است.
نکته در این است که بحث فقط بر سر بیان دو شیوه ی علمی نیست، بلکه قرآن و کلام مولا با قشرهای عمیق تری در روح و جان انسان سر و کار دارد، با آن لایه و قشری که علم و دانش تنها یکی از آثار بسیار آن می باشد. جستجوی علمی و اساسی درباره ی چگونگی پیدایش علم قرآنی انسان را به سئوال درباره ی آن انسانی می کشاند که شایستگی گرفتن وحی، یعنی شایستگی برقراری ربط مستقیم روح و نیروی دانش انسانی با موضوع مورد پژوهش را دارا می باشد و این مطلبی است که بحث دوم باید به روشنی آن کمک کند.
بحث دوم: مبانی ساختمان وجودی و روحی انسان از دیدگاه نهج البلاغه در ارتباط با قرآن
در اینجا بحث از انسانی است که شایستگی چنین مظهریت علمی را دارد. مولا در موارد مختلف، چنین انسانی را با سه خصلت ویژه مشخص می کند، یعنی خصایلی که فقط در قرآن ذکر شده و در کتب آسمانی و در افکار و اندیشه های صاحبان علم و فلسفه از قدیم و جدید به این صورت جامع و به عنوان بیان ویژگی هستی انسان از آن ها استفاده نشده است. یکی از این سه خصلت همان «روح الهی» دمیده شده در انسان است که به آن اشاره شد.
دیگری اختصاص انسان به «فطرتی» است الهی که همپای آن «روح» قشر و لایه ی زیرین جان آدمی را می سازد. در این مورد به وضع و موقعیت انسان پس از سرپیچی از دستورات الهی اشاره می فرماید:
«فَبَعَثَ فیهِمْ رُسُلَهُ وَواتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبِیائَهُ لِیَسْتادُوُهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ». (5)
خداوند رسل و انبیای خود را به سوی انسانها فرستاد تا ادای عهد «فطرت الهی» را از آنها طلب بکنند؛ آن «فطرت الهی» که سرشت آنها را ساخته است.
به همراه و به موازات «روح» و «فطرت الهی» در انسان، «قلب» سومین خصیصه وی را تشکیل می دهد، همان «قلبی» که به گفته ی مولا:
«وَجابِلَ الْقُلُوبِ عَلی فِطْرَتِها». (6)
بر اساس «فطرت»مبرّا از پیرایه و آلایش آفریده شده است.
اهمیت این سه خصلت برای انسان و برای یقین علمی او از چگونگی «قلب»روشن می شود.«قلبی» که قرآن و مولا از آن صحبت می کنند، عضو صنوبری موجود در تحت جدار سینه نیست، بلکه «قلبی» است که به قول خود مولا حامل مصباح بینش است؛ همان «قلبی» است که قرآن به عنوان نیرویی که می اندیشد و می فهمد، از آن یاد می کند.
در اینجا ما به نکته ی عظیمی بر می خوریم و آن این است که با وجود کثرت کلماتی که در قرآن کریم از قبیل تعقل، فهم، تفکر، تذکر و ... وجود دارد. در هیچ جای آن، نیروی درّا که، نیروی فهمنده و نیروی اندیشه کننده بنام «عقل» نیامده است. با وجود کثرت کلماتی که از ریشه ی «ع ق ل» به صورت فعل ماضی و مستقبل و غیره آمده، هر کجا صحبت از نیروی اندیشه و فهم و درک است، کلمات «لُبّ»، «فؤاد»، و بالاخص «قلب» به کار می رود نه «عقل».
این سئوال باید روشن شود که ربط این سه خصیصه یعنی «روح»، «فطرت الهی» و «قلب» یا یکدیگر چیست؟ و وظیفه ی «قلب» بصورت نیروی دانش کدامست؟
«روح» و «فطرت»، پیوند ذاتی انسان را با خدا برقرار می کنند و «قلب» با حرکت از این مبداء «روح» و «فطرت»، که منشأ یقین است، عمل پژوهش، عمل اندیشه، عمل فکر، عمل تصرف در محیط، عمل خلاقیت مطیع اراده ی الهی را انجام می دهد؛ با این تفاوت که «عقل» که در سبک و روش علمی و فلسفی از مبداء شک حرکت می کند، «در جستجوی جواب» است، ولی «قلبی» که از سرچشمه یقین حرکت می کند، «پاسخگوی به سئوال» است. عقل تا به پاسخ برسد، ولی قلب مشاهده می کند تا به پاسخ برسد، ولی قلب مشاهده می کند و پاسخ می دهد. و این حقیقتی است اسلامی، محمدی و علوی که حتی تاییداتی از علوم رایج ناشی از سنت علمی غیراسلامی، دارد، یعنی تاییدی از آن اکتشافات علمی که همچون «واردات» به عنوان جواب به سئوالهای مطرح نشده در قلمرو ذهن مکتشف وارد می شود و او تازه بعداً به اثبات علمی و تعقلی آن می پردازد. (7)
در هر حال، این بیان اسلامی درباره مبنای فکر و اساس وجود انسانی، معرف پیوند انسان متناهی با خدای لایتناهی، یعنی پیوند «روح الهی محدود مخلوق» با روح لایتناهی خالق است. همین پیوند است که پایه و مایه ی اجتماع اسلامی است و همین پیوند است که عمیق ترین لایه و قشر جوامع بشری را از دیدگاه قرآن و کلام و مولا مشخص می کند و بناهای اجتماعاتی را که بر این پایه ساخته شده، یا باید ساخته شوند، از اجتماعاتی که بر اساس سبک و شیوه ی علمی اول بنا شده بکلی ممتاز می سازد.
در واقع، این پدیده مهمترین ثمر و نتیجه ای است که می توان در حال حاضر برای یافتن راهی تازه بین شیوه های شرق و غرب به آن رسید. روشن نمودن این مسئله، وظیفه سومین بحث است.

پی نوشت ها :
 

1- قرآن کریم، بقره، آیات 35 تا 37.
2- نهج البلاغه، خ1.
3- قرآن، بقره، آیات 31 و 32.
4- نهج البلاغه، خ1.
5- نهج البلاغه، خ1.
6- نهج البلاغه، خ 71.
7- فلاسفه و متفکرانی مثل «برتراند راسل» که در زمینه ی ارتباط و اختلاف بینش عرفانی و اندیشه ی علمی پژوهش کرده اند، به این واقعیت معترفند که بینش عرفانی، منبع و سرچشمه ی دیگری غیر از فکر علمی دارد، ... و این همان منبع و سرچشمه است اساس آن را «یقین مقدم بر شک» یعنی وحی و الهامی تشکیل می دهد، که بر پایه ی فطرت پاک انسانی استوار است.
 

منبع: سالنمای النهج 1-5
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان