به نام خداوند بخشنده مهربان
از محمد بنده و فرستاده خدا به هرقل، بزرگ رومیان.
کسی که پیرو راستی گردد، گزند نمی بیند.
اسلام بیاور تا سالم بمانی و اسلام بیاور تا خدا دوبار تو را پاداش دهد
و اگر از پذیرش آن سر باز زدی، گناه «اریوسیان»، (فرقه ای از مسیحیت که بوسیله اسقف اریوس در سال 310 میلادی پایه گذاری شد و معتقد به مخلوق بودن حضرت عیسی و نفی اُلوهیّت او بودند) بر گردن تو خواهد بود.
[بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم؛ و بعضی از ما، بعضی دیگر را -غیر از خدای یگانه- به خدایی نپذیرد. » هرگاه (از این دعوت، ) سرباز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم»!]
پس از آن، قیصر گفت: کسی را از قوم او بیابید تا از وی دربارهٔ محمد پرسش کنیم. در آن هنگام ابوسفیان با عده ای از مردان قریش، در زمان صلح حدیبیه برای تجارت در غزه بودند.
ابوسفیان گوید: فرستاده قیصر نزد ما آمد و ما را پیش او در بیت المقدس برد. وی تاج برسر نهاده بود و بزرگان روم گرداگرد او بودند.
قیصر به مترجم خویش گفت: بپرس کدام یک از اینان به این مردی که ادعا می کند پیغمبر است نزدیک تر است؟
ابوسفیان گفت من نزدیکترم.
قیصر پرسید: نسب تو با او چیست؟
ابوسفیان پاسخ داد: محمد پسر عموی من است.
قیصر گفت: پیش آی. آنگاه به اصحاب ابوسفیان دستور داد پشت او قرار گیرند و به آنان گفت شما را پشت سر او قرار دادم تا اگر دروغی گفت: شما راست آن را بگوئید.
ابوسفیان گوید: به خدا اگر حیا مانعم نبود، هر آینه دروغ می گفتم. اما برخلاف میل خویش و با وجود دشمنی ام با محمد، به پرسشهای او پاسخ راست دادم.
سپس هرقل به مترجم خود گفت: از او بپرس که نسب این مرد در میان شما چگونه است؟
پاسخ دادم: او از ما و با نسب است.
پرسید: آیا کسی از شما پیش از وی چنین ادعایی کرده است؟
گفتم: نه.
پرسید: آیا شما او را به متهم به دروغگویی می کنید؟
گفتم: نه.
پرسید: آیا کسی از پدرانش پادشاه بودند؟
گفتم: نه.
پرسید: مراتب عقل و رأی او چگونه است؟
گفتم: هرگز بر عقل و رأی او عیب نگرفته ایم.
پرسید: آیا چون پیمانی بندد، خیانت می کند؟
گفتم: نه و اکنون در میان ما و او کار به مصالحت برقرار است.
پرسید: آیا با او نبرد آزموده اید؟
گفتم: بلی.
پرسید: جنگ شما و جنگ او چگونه است؟
گفتم: کار ما با او به نوبت رفت؛ گاه او پیروز بود و زمانی ما.
پرسید: شما را به چه امر می کند؟
گفتم: ما را امر می کند که خدای یکتا را بپرستیم و بدو شرک نورزیم و ما را به نماز و زکات و وفای به عهد و ادای امانت امر می کند.
هرقل به مترجم خویش گفت: به او (ابوسفیان) بگو:
من تو را از نسَب او پرسیدم و تو گفتی: او مردی نسب دار است. انبیا چنین باشند و در نسب قوم خویش برانگیخته شوند
و از تو پرسیدم: آیا کسی پیش از او (محمد) چنین ادعایی کرده است؟ و تو گفتی: هیچ کس چنین ادعایی نداشته است و چنانچه کسی پیش از او این سخن را گفته بود، می گفتیم که او این سخن را از دیگران گرفته است
و پرسیدیم: آیا او را به دروغگویی متهم می کنید؟ پیش از آن که در این باره پاسخی دهد، ما گمان کردیم چنین نباشد و ما با پاسخ تو دانستیم که او نمی تواند کسی باشد که به مردم دروغ نگوید، اما به خدا دروغ بندد
و از تو پرسیدم: آیا کسی از پدرانش پادشاهی کرده است؟ و تو گفتی: نه. که اگر پاسخ تو مثبت بود، آنگاه می گفتیم: او مردی است که به طلب پادشاهی پدرش این ادعا را مطرح کرده است
و از تو پرسیدم: آیا بزرگان مردم او را پیروی کردند یا ضعفایشان؟ و تو گفتی: ضُعَفا. حال آنکه اینان پیروان پیغمبران اند زیرا معمولاً پیروان پیغمبران از این طبقه بوده اند
و از تو پرسیدم: آیا شمار پیروانش رو به فزونی است یا کاستی؟ و تو پاسخ دادی: رو به فزونی است. ایمان، چنین است تا آنگاه که تمام و کامل شود
و تو را پرسیدم: آیا کسی از روی نارضایی از دین او ارتداد جسته است؟ و تو گفتی: نه. ایمان، نیز چنین است؛ هنگامی که ایمان حاصل شود، سینه ها گشاده گردند.
تو را پرسیدم: آیا خیانت می کند؟ و تو گفتی: نه. پیامبران، چنین اند و هیچ گاه خیانت روا نمی دارند
و تو را پرسیدم: آیا با او نبرد آزموده اید؟ گفتی: آری و کار ما با او به نوبت بوده؛ گاه او پیروز می شده و گاه ما. پیامبران، چنین آزموده می شدند و در پایان، نصرت از آنِ آنان می شده است.
و از تو پرسیدم: شما را به چه فرمان می دهد؟ پاسخ دادی: او ما را به نماز و زکات و عفاف و وفای به عهد و ادای امانت فرمان می دهد و من از این پاسخها دانستم که او پیغمبر است.