در این مقاله با دیدی اساطیری، جلوههای گوناگون زندگی زردشت بررسی میگردد. هدف بیان کل اسطورة زندگی زردشت نیست! بلکه به مواردی اشاره میشود که نقش «زن» در آنها چشمگیر است. از دید اسطورههای ایرانباستان تکوین هر انسانی از گردآمدن سه عنصر اصلی است: فر، فروهر و گوهرتن. فر یا فره موهبتی ایزدی است که تجلی ظاهری آن نور است و همراهی آن با مردمان موجب تیکبختی و جدایی او از آنان سبب بدبختی است.
فروهر همزاد و روحپاسبان آدمی است که در جوار اورمزد است. پیش از تکوین هر موجودی وجود دارد و پس از مرگ او نیز باقی میماند. گوهرتن صورت مادی و جسم آدمی است. برای تکوین زردشت نیز این سه عنصر خاص به گونهای اساطیری از قلمرو اورمزد و ایزدان، راه آسمان را به سوی زمین طی میکنند تا در هنگام مقدر با هم ترکیب شوند. فره زردشت از طریق مادر به او منتقل میشود:
فره که نمونه اصلی هویت و اصالت پیامبری زردشت است تنها از طریق دوغدو مادر زردشت در وجود او تجلی خواهد یافت. در دینکرد هفتم آمده است: «... آن فره برای آفرینش زردشت، از پیش اورمزد به روشنی بیپایان فرود آمد و از روشنی بیپایان به خورشید، از خورشید به ماه، از ماه به ستارگان و از ستارگان به آتشی که در خانه زوئیش بود و از آن آتش به زوئیش، زن فراهیم روان رسید، چون آن دختر که مادر زردشت بود زاده شد.» وجود این فره دوغدو را نورانی کرد. در دینکرد پنجم آمده است: «در درازنای زندگی، هرگاه مادر زردشت از خانه خویش به جایی میرفت آن فره مانند پرتو آتش، بلند و ستبر، به سرزمینهای دور، روشنی، نور و فروغ میداد.»
دکتر ژاله آموزگار
دشمنی اهل ده زوئیش با دوغدو
مردم ده از این نوری که از بدن دوغدو، از خانه زوئیش میتابید شگفتزده شدند و با خود این پرسش را مطرح کردند: «در ده زوئیش، زن فراهیم روان، آتشی به خودی خود میسوزد، یعنی آن را هیمهای به کار نیاید.»
سپس به دشمنی با آن دختر پرداختند، بدو نسبت جادوگری دادند و برای بیرون کردن او از آن ده با خانواده او به جدال پرداختند. پدر دختر به دفاع پرداخت:
«... چون این دختر در خانه من زاده شد، همه درخشش او روشنی آشکار آن آتشی را که در خانه من بود، به پس راند، یعنی از همه آتشها روشنی را برگرفت، چون این دختر، در اندرونیترین جای خانه که در آن آتشی نیست بنشیند و در سرای آتش بلند برافروزند، بر اثر نوری که از تن او میتابد، آنجا آن دختر نشیند، روشنتر از جایی است که در آن آتش بلند افروزند. چنین دختر فرهندی جادوگر نیست.»
اهل ده از دشمنی باز نایستادند و ایزدان چارهجویی کردند: «ایزدان با نیروی معجزهآمیز، چنین چارهجویی کردند که پدر، آن دختر را به خانه پتیریترسب، پدر پوروشسب بفرستد تا به زنی پوروشسب پدر زردشت در آید.»
بدین ترتیب فره که در وجود دوغدو جای گرفته است، همراه با او به سرزمین دودمان زردشت، «سپیتمان» میرود. برای مراحل بعدی تکوین او، ایزدان فروهر زردشت را به طور معجزهآسایی در ساقه گیاه هوم بر شاخه درختی جای دادند و پوروشسب را به چیدن آن راهنمایی کردند.
گوهر تن زردشت نیز از طریق آبهای مینوی قطرهقطره به زمین فرستاده شد و گیاهان خاصی را رویاند که پژمردگی بدانها راه نمییافت. دو گاوی که هنوز نزائیده بودند، با خوردن آن گیاه معجزهآسا شیردار شدند. دوغدو از شیره آن هوم شیر این گاوان معجونی فراهم آورد. دوغدو و پوروشسب از آن معجون خوردند و در اینجا بود که فرهای که در تن دوغدو بود با فروهر و گوهر تن زردشت یکجا به هم پیوستند و از همآغوشی آنان که علیرغم مخالفت دیوان انجام گرفت، نطفه زردشت در زهدان دوغدو، مادر زردشت بسته شد. همچنان که اورمزد به امشاسپندان گفته بود: «آیا مادرش را دیدهاید، تا زردشت را در او بیافرینیم.»
دشمنی دیوها با دوغدو
چون نطفه زردشت در وجود مادر بسته شد، دیوان ناخشنود بر آن شدند که او را در شکم مادر نابود کنند. دوغدو را به تب تند و درد آزاردهندهای دچار کردند. دوغدو خواست پیش جادو ـ پزشکی برود، اما ایزدان او را از این کار بازداشتند و بدو توصیه کردند: دست بشوید، و هیمه برگیرد و روغن گاو و بوی خوش بر آتش نهد، روغن بر شکم بمالد و بر آن بوی خوش بسوزاند و در بستر بیارامد تا او و فرزندش رهایی یابند. دوغدو هم چنین کرد.
زایش زردشت و حضور ایزد بانوان و دیو زنان
سه روز مانده به تولد زردشت، از همه وجود دوغدو از همه روزنههای خانه او چنان نوری برتافت که بزرگان ده گمان بردند که ده آتش گرفته است و به هراس افتادند و گریختند. چون باز آمدند، دریافتند که ده نابود نشده و به هیچ جایی آتش نیفتاده است، بلکه دوغدو مرد شکوهمندی را به دنیا آورده است و این روشنی از فره اوست.
در لحظه تولد او، ایزد بانوان یاریرسان دوغدو بودند: اردوی سوره اناهیتا سر و شانه او را گرفته بود، ایزد بانوی اشی بر و پشت او را و مینوی رادی (= بخشندگی) سینه و رودگان او را و ایزد بانوی دین پهلو و فره کیانی سینه وی را لمس میکردند از سوی دیگر در لحظه تولد او هفت جهی (= زن بدکار) و یا هفت زن جادوگر بر بالین او گرد آمده بودند. زردشت نوزاد در لحظه تولد خندید، چون بهمن شادیآفرین با اندیشه او درآمیخته بود.
دشمنیها با زردشت بعد از زایش و واکنش دوگانه پدر و مادر او
پس از زایش معجزهآمیز زردشت و خندیدن او هراس در دل دیوان و جادو زنان بالین دوغدو و دشمنان او افتاد. پوروشسب با آنان هم داستان شد و نخست پیش کرپی به نام دورسرو رفت که در آن ده به جادوگری نامیتر بود و او را از زایش زردشت و معجره خندیدن او در لحظه تولد آگاه کرد و او را برای دیدن زردشت به بالین او آورد. آن جادوگر خواست سر نرم آن کودک پرفره را با دست بفشارد ولی معجره بزرگی رخ داد و دست آن نابکار به پس رانده و خشک شد. دورسرو بیم از زردشت را چنان به اندیشه پوروشسب انداخت که پوروشسب از خود آن جادوگر نحوة از میان بردن زردشت را سؤال کرد و در تباه کردن او از دور سرو یاری خواست.
به سفارش او هیزمی فراهم کردند و آتشی روشن ساختند و کودک را در میان آن قرار دادند. به روایتی آتش نگرفت و به روایتی آتش او را نسوزاند. دوغدو شتافت و فرزند را در آغوش گرفت و به جای امنی برد. بار دیگر پوروشسب به سفارش دورسرو نوزاد را در گذرگاه گله گاوان و بار دیگر در گذرگاه گله اسبان قرار داد اما «رد» (= پیشوا) گاوان و «رد» اسبان او را از آسیب حفظ کردند و بار دیگر دوغدو شتافت و فرزند را برگرفت و به جای امنی برد. سرانجام او را در لانه ماده گرگی گذاشتند که بچههایش را کشته بودند؛ به این تصور که گرگ سر رسد و بچههای خود را کشته یابد و زردشت را بدرد. ولی دگر بار معجزه رخ داد و پوزه گرگ خشک شد.
بهمن امشاسپند و سروش ایزد میش بزرگی را به لانه گرگ رهسپار کردند. میش سراسر شب او را شیر داد. بامداد روز بعد مادر سراسیمه بشتافت. او را زنده یافت. او را برگرفت و دلسوزانه آواز سر داد که دیگر هرگز او را از دست نخواهد داد. در فاصله پانزده سالگی تا سی سالگی زردشت که دوران کمال اندیشه و فضل و پارسایی اوست، جلوه خاصی از «زن» به چشم نمیخورد جز اشاره کوتاهی به همسرگزینی او که از دوشیزهای که برای همسری بدو پیشنهاد شده بود روی برگرداند زیرا زن دیدار از او برگرفته و او را حرمت نگداشته بود. زردشت هم چنان مراحل تکامل را پیمود، به دیدار بهمن امشاسپند نائل شد، اسرار دین بر او آشکار گشت. مخالفان تهمتها بر او زدند و او از همه این حوادث سربلند بیرون آمد.
اهریمن نهایت تلاش را برای گمراهی زردشت به کار برد. این بار ماده دیوی را به صورت زنی زیبا برای اغوای او فرستاد. اورمزد پیش از آن در این باره به زردشت هشدار داده بود. ماده دیو خود را سپندارمد، ایزد بانوی زیبای زمین معرفی کرد. زردشت که زیبایی سپندارمد را به کمال دیده بود دانست که فریبی در کار است و از سوی دیگر میدانست که دیوان از جلو زیبا و از پس زشتند. از این رو از آن ماده دیو خواست که روی برگرداند. چون او به پشت برگشت، زردشت دید که جانوران موذی و خزندگان از تن او آویزانند. زردشت دعای اهونوَر را خواند،ماده دیو از نظر ناپدید شد.
زمانی که چهل ساله بود به دربار گشتاسب رفت و دین خود را عرضه کرد. در یشت نهم بند 26 آمده است که هوتُس همسر گشتاسب پیش از همه به دین او گروید و احتمالاً به توصیه او گشتاسب نیز پیرو زردشت شده است. در این مورد داستانی به صورتی دیگر در کتابهای پهلوی آمده است بدین صورت که درباریان گشتاسب که مخالف زردشت بودند استخوان مرده در انبان او گذاشتند تا تهمت جادوگری بر او زنند و شاه گشتاسب نیز فریب بدخواهان را خورد و زردشت را به زندان افکند. بیماری «شید» اسب محبوب گشتاسب جریان حوادث را به گونهای دیگر برگرداند. زردشت اعلام کرد که میتواند اسب را شفا بخشد ولی به چهار شرط. یکی از این شروط این بود که هوتُس همسر گشتاسب و مادر اسفندیار به دین بهی (= زردشتی) بگرود، اسفندیار از دین حمایت کند، گشتاسب نیز به این دین ایمان آورد و توطئهگران رسوا و مجازات شوند.
همسران و دختران زردشت
زردشت بنا بر سنت سه بار ازدواج کرده است. نام زن نخست و دوم او در هیچکدام از منابع نیامده است. از زن نخست او که پادشا زن بوده است، پسری به نام ایست واستره و سه دختر به نامهای فرینی یا فرین، ثریتی و پوروچیستا به دنیا میآیند. زردشت درگاهان (یسن 53، بند3) از ازدواج این دختر سوم خود یاد میکند و بر حسب روایات دینی زردشتی این دختر به ازدواج جاماست درمیآید. از زن دوم او که چکر زن بوده است دو پسر به نامهای اوروتت نره و هورچیتره به دنیا آمدهاند.
زن سوم او هووی نام دارد که از خاندان هوگو و دختر فرشوشتر، برادر جاماسپ است. زردشت از او فرزندی نداشته است اما موعودهای زردشت به نوعی به این زن مربوطاند. در روایتها آمده است که زردشت سه بار با همسر خود هووی نزدیکی میکند و هووی هر بار خود را در آب کیانسه (= هامون) میشوید و نطفههای زردشت از این طریق وارد این آب میشوند. ایزد نریوسنگ آن نطفهها را در اختیار میگیرد و برای نگاهداری به اردوی سوره اناهیتا میسپارد تا در زمان مناسب با نطفه مادران موعودان زردشت بیامیزند.
جای این نطفهها همان آب کیانسه است که گویند هم جون سه چراغ در بن دریاچه میدرخشند و 99999 فروهر مقدس برای نگاهداری آنها گماشته شدهاند. در سه هزار سال آخرین از تاریخ دوازه هزار ساله اساطیری آفرینش، سه زن که از اعقاب زردشت هستند به ترتیب در سر هر هزاره یکی از این موعودها را به وجود خواهند آورد. در هزاره اول از سه هزار سال آخرین دوشیزه پانزده سالهای از پیروان زردشت، به نام نامیپد، یعنی «کسی که پدر نامی دارد» که نسبش به زردشت میرسد در آب کیانسه (= هامون) مینشیند و از آن میخورد و نطفه زردشت وارد تن او میشود و او اوشیدر / هوشیدر، اولین موعود زردشتی را به دنیا آورد. در هزاره دوم از سه هزار ساله آخر، برای بار دوم دوشیزه بهدینی بنام وِه پِد یعنی «کسی که پدر خوب دارد» که نسبش به زردشت میرسد از طریق آب کیانسه، نطفه زردشت را دریافت میکند و از این دوشیزه پانزده ساله اوشیدرماه/هوشیدرماه، دومین موعود زردشتی به دنیا میآید.
در پایان هزاره سوم از سه هزار ساله آخر، دوشیزه بهدینی پانزده ساله از نسل زردشت بنام اَردَد بد یا گواک پِد به معنی «کسی که دارای پدر فزاینده است»، از آب کیانسه، نطفه زردشت را میپذیرد و از او سوشانس یا سوشیانت آخرین موعود زردشتی به وجود میآید تا جهان را به فرشکرد و تنپسین برساند. به این ترتیب میبینیم که در زندگی زردشت که در همه سرودهای گاهانی خود زنان پارسا را همپای مردان پارسا ستوده است تا چه اندازه نقش زنان پررنگ و تاثیرگذار است.
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb