از مباحث مهم جهان بینی، بحث حق و باطل است. این بحث که در قرآن نیز به کرات از آن سخن به میان آمده است، در دو قلمرو مورد توجه و بررسی قرار می گیرد: در جهان بینی در جامعه و تاریخ این مقاله بیشتر به قسمت دوم توجه دارد هر چند که خلاصه ای از بحث حق و باطل در جهان هستی نیز در آن مطرح می شود.
در جهان بینی و در جامعه و تاریخ
این مقاله بیشتر به قسمت دوم توجه دارد هر چند که خلاصه ای از بحث حق و باطل در جهان هستی نیز در آن مطرح می شود.
حق و باطل در جهان هستی
آیا نظام عالم نظام حق است؟ نظام راستین است؟ نظامی است آن چنان که باید باشد؟ آیا هر چیزی در این نظام کلی در جای خود قرار دارد؟ یا نه، نظام باطل است؟ در عالم هستی باطل راه دارد؟ چیزهایی هست که نباید باشد؟ کل نظام، پوچ و بی هدف و بی غایت است؟ در برابر این پرسش ها و نظایر آن، اندیشمندان و متفکران چند دسته شده اند: عده ای نظر اول را بر گزیده اند و برخی نظر دوم را، و گروهی دیگر به نظری متفاوت با هر دو دسته قبلی معتقد شده اند. بعضی فیلسوفان، و از آن جمله اکثر مادّیین، نسبت به جهان (و نیز نسبت به انسان) بد بین بوده اند و جهان را در مجموع خود یک امر نبایستنی و نامطلوب و کور و کر و بی هدف می دانسته اند. در مقابل، الهیون و مکاتب الهی و خصوصاً اسلام به طور قاطع و صریح خلقت عالم را بر حق می دانند و آن را عین خیر و نیکی و حسن می شمارند و بر آنند که هیچ کاستی و زیادتی در آن راه ندارد و باطل و لغو و بازیچه نیست و هیچ امر نبایستنی در نظام جهان هستی وجود ندارد:
الَّذِی أَحْسَنَ کلَّ شَی ءٍ خَلَقَهُ[1] قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کلَّ شَیءٍ خَلْقَهُ[2]پروردگار ما خلقت هر چیز را نیکو ساخت، و هر آنچه لازمه خلقتش بود به او اعطا کرد.
نظریه سومین گروه این است که جهان (و انسان) ترکیبی است از خیر و شرّ، نیمی مطلوب و نیمی نامطلوب است؛ نیمی بایستنی و نیمی نبایستنی است.
گرچه بحث خیر و شرّ را در کتاب عدل الهی به تفصیل شرح داده ایم، اما در اینجا نیز به مناسبت اشاره ای به آن می کنیم. در حکمت الهی، اصالت در هستی با حق است، با خیر است، با حسن و کمال و زیبایی است؛ باطل ها، شرور، نقص ها و زشتی ها در نهایت امر و در تحلیل نهایی به نیستی ها منتهی می شوند نه به هستی ها. شر از آن جهت که هست شر نیست، بلکه از آن جهت که منشأ نیستی در شیء دیگری می شود شرّ است.
به این ترتیب، نظام هستی را اگر از آن جهت که هستی است نظر کنیم، باطل و ماهیت و نیستی در آن راه ندارد. از بالا که نگاه کنیم نور است، اما از پایین که نگاه کنیم سایه می بینیم. سایه یک جسم لازمه جسم است که در عین این که اصالت ندارد (و هر چه هست نور است) اما به واسطه آن جسم برای ذهن ما نمود پیدا می کند. سایه چیزی نیست جز نبودن نور در یک محدوده و بودن نور در اطراف آن.
حق و باطل در جامعه و تاریخ
قسمت دوم بحث حق و باطل مربوط می شود به بشر و جامعه و تاریخ. در این قلمرو کاری نداریم به کل عالم هستی که آیا نظامش خیر است، کامل است، احسن است یا نیست، بلکه سوال در لیاقت خود بشر است که این چه موجودی است؟ یک موجود حق جو، عدالت خواه، ارزش خواه و نور طلب است یا برعکس یک موجود شریر، مفسد، خونریز، ظالم و... است؟ و یا آنکه انسان ها برخی طرفدار حق اند و برخی طرفدار باطل، و این ها با هم در ستیزند؟
در اینجا هم چند نظریه وجود دارد. یک نظر این است که: انسان به حسب جنس، موجودی است شرور و بد خواه و ظالم که جز قتل و غارت و دزدی و حیله و دروغ از او سر نمی زند.
این تفکر انحرافی که از فرنگی ها گرفته شده بود توسط هدایت در میان ایرانیان مطرح شد. او همیشه در نوشته هایش چهره های زشت زندگی را مجسم می کرد؛ مثل لجن زاری که جز لجن و گندیدگی چیزی در آن نیست و کرم هایی در این لجن زار، زندگی کثیفشان را ادامه می دهند. عاقبت هم تحت تاثیر حرف های خودش خود کشی کرد.
نگاهی به قرآن
در اینجا لازم است بعضی آیات قرآن در زمینه حق و باطل مورد دقت و تفسیر و توجه قرار گیرد: از (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ) استفاده می شود که رحمانیت خدا اصالت دارد؛ قهر و غضب و جباریت و انتقام هم که از صفات الهی است اسماء تبعی هستند و از لطف او ناشی می شوند. در این دید عالی جز «الله» و رحمانیت و رحیمیت او چیزی وجود ندارد؛ هر چه هست خیر است، کمال است، جود است؛ شر و نقص و عدم، اموری اعتباری و تبعی و نسبی هستند.
کلُّ شَی ءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ[3]وَ یبْقَی وَجْهُ رَبِّک ذُو الْجَلَلِ وَ الْإِکرَامِ [4]در تاریخ بشر هم این بینش حکم می کند که حق پیروز و نظام حق بر نظام های باطل چیره خواهد شد: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ.[5]
آیات سوره بقره: در اوایل این سوره سه گروه در مقابل یکدیگر مطرح شده اند: گروه مومنین، گروه کافرین و گروه منافقین.
گروه مومنین ایمان به غیبت دارند، نماز واقعی و حسابی و کامل بپا می دارند، انفاق می کنند، به مکتبشان که مکتب الهی است ایمان دارند، به عالم آخرت یقین دارند. این گروه موفق اند و در مسیر هدایت پروردگار، رستگاران اند.
به گروه کافرین که می رسد آنها را مثل شاگردی معرفی می کند که معلم هر کاری کرده با هیچ نصیحتی و با هیچ تنبیهی نتوانسته او را به راه بیاورد و آموزش بدهد، بعد پدرش که می آید معلم به او می گوید: دیگر فایده ای ندارد، این یک موجود اصلاح نشدنی است. کفر بعد از عرضه است. این هایی که به آنچه به آنها عرضه شد کفر ورزیدند، نصیحت دیگر فایده ای به حالشان ندارد:
إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یؤْمِنُونَ /خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ. [6]به گروه منافقین که می رسد اهمیت بیشتری می دهد، به دلیل این که آیات بیشتری درباره آنها آمده است. منافقین کسانی هستند که از مذهب علیه مذهب استفاده می کنند؛ یعنی تظاهر به مذهب می کنند و حال آن که در باطن ضدّ مذهب هستند:
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ /یخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یشْعُرُونَ. [7]این ها در مقام فریب دادن خدا بر می آیند، حقیقت را می خواهند فریب بدهند، مومنین را می خواهند فریب بدهند. اما قرآن می گوید این ها موفق نیستند، این ها به خیال خودشان مردم را می فریبند و نمی فهمند و شعور ندارند. قرآن نقش خدعه را بیان می کند و می گوید خدعه با هل حق چنین است.
وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَی شَیاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ. [8]به خیال خودشان خیلی زرنگی می کنند. به اهل ایمان که می رسند می گویند بله ما از شما هستیم، ولی وقتی با برادران واقعی شان، با شیطان هایی مثل خودشان، خلوت می کنند می گویند ایمان ما ظاهری و صوری است و ما باطناً با شما هستیم، ما مسخره شان می کنیم!
بعد قرآن می گوید: «اللَّهُ یسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ»[9] این مسخره کردن ها به ضرر خودشان است، خدا آنها را مسخره خواهد کرد؛ یعنی این جریان و سنت عالم است که آنها را مضحکه قرار خواهد داد و در کوری و حیرت گرفتار خواهد کرد.
بعد بیان عجیبی دارد: مَثَلُهُمْ کمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یبْصِرُونَ.[10]اینها از نقشه های نُکرشان[11] استفاده می کردند و عقل خود را در خدمت هوای نفس و شیطنت خود قرار داده بودند. (بالأخره عقل هم برای انسان یک نوری است، همان طور که حسّ و غریزه برای انسان نور است و راهنما.) کسی که عقل خودش را در خدمت نُکری و علیه هدایت دین قرار دهد، مثل کسی است که در تاریکی آتش روشن کند تا در ظلمت بیابان از نور آن استفاده نماید و راه پیدا کند؛ وقتی آتش را روشن می کند، اول استفاده هم می برد و اطرافش روشن می شود، ولی خدا زود این نور را می برد و او را در تاریکی می گذارد (صُمُّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لَا یرْجِعُونَ)[12] نه تنها آنها را در تاریکی باقی می گذارد بلکه چشم و گوش و زبانشان را هم می گیرد؛ چون اگر چشم باز باشد، اگر چراغی از دور پیدا شود آدم می بیند و راه را پیدا می کند، یا اگر گوشش باز باشد، در تاریکی صدای زنگ شتری یا بوق ماشینی را می شنود و متوجه می شود را از آن طرف است، یا اگر زبان آدم باز باشد فریاد می کشد تا اگر کسی آن نزدیکی هاست، بشنود و او را هدایت کند، ولی همه ی این ها از او گرفته می شود.
أَوْ کصَیبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ.[13]این مثل شدید تری است که قرآن بیان می کند: برقی در آسمان می جهد، یک لحظه هست و بعد خاموش می شود و چون همراه با رعد است این ها انگشتان خود را در گوش های خود می گذارند و در نتیجه از راهیابی و رسیدن به مقصد دور می مانند.
پس قرآن برای خدعه هیچ گونه موفقیتی قائل نیست، نمی گوید عالم را خدعه اداره کرده است. قرآن این منطق را قبول ندارد که جریان تاریخ را زور گردانده و خدعه حرکت داده و ظلمت چرخانده است. اصلاً از نظر منطق قرآن امکان ندارد که در مجموع جامعه ی بشریت غلبه با شر و فساد و ظلم باشد و در عین حال جامعه باقی باشد. این که پیامبر فرمود: «الملک یبقی بالعدل مع الکفر و لا یبقی الجور مع الإیمان»[14] معنایش این است که ما گاهی ظلم را در سطح بالا نگاه می کنیم، مثلاً نادر شاه را می بینیم که همه اش ظلم است، اما جامعه که نادرشاه نیست؛ همان زمان که نادر شاه از کله ها مناره می سازد اگر شما میان توده مردم بروید و یک آمار گیری بکنید، می بینید در مجموع، صداقت غلبه دارد بر کذب، امانت غلبه دارد بر خیانت، عفت غلبه دارد بر بی تقوایی؛ جامعه را در مجموعش باید در نظر گرفت خصوصاً در آن استخوان بندی اصلی اش.
آیات سوره ی صافات: در اواخر سوره صافات، حاکمیت و منصور بودن انبیاء و پیام انبیاء آمده است (این مطلب بابیان های مختلفی در قرآن گفته شده است): وَلَقَدْ سَبَقَتْ کلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِینَ /إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ/وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ.[15]سخن ما، در علم ما گذشته است،سخن ما که تخلّف ناپذیر است این است که بندگان پیام آورد ما و فرستادگان ما تحقیقاً و فقط و فقط آنها منصور و پیروز هستند، و همانا سپاه ما حتماَ آنها غالب و پیروزند.
آیا مقصود از قرآن در اینجا غلبه نظامی است؟ یعنی هرگاه میان یک پیامبر یا پیروان یک پیامبر، یک مرد حق، یک ولی خدا، یک امام با کسی یا کسانی جنگی در بگیرد همیشه طرف مقابل شکست می خورد؟ قطعاً این نیست، چون خود قرآن از کشته شدن نا حق انبیاء سخن می گوید:إِنَّ الَّذِینَ یکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ وَیقْتُلُونَ الَّذِینَ یأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ.[16]یعنی پیامبران، اولیاء حق، طرفداران عدالت، آمرین به قسط کشته می شوند. پس قطعاً مقصود پیروزی نظامی نیست بلکه پیروزی جند الله و اهل حق است. چون جنگشان جنگ اعتقادی و جنگ عقیده ای است، پیروزیشان هم اعتقادی است.
علی ـ علیه السلام ـ تصریح می کند که جنگ های صدر اسلام ماهیت ایدئولوژیکی داشت:حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَی أَسْیافِهِمْ.[17]آنها بصیرت ها و درک ها و آگاهی های خود را روی شمشیر هایشان حمل می کردند.
یعنی می خواستند با این شمشیر ها به مردم آگاهی بدهند نه چیز دیگری. از مردم چیزی نمی خواستند بگیرند، می خواستند بدهند. آنچه را هم می خواستند بدهند بصیرت و آگاهی بود.
آیات سوره انبیاء: در آیات 16 و 17 و 18 این سوره، خداوند خلقت آسمان و زمین را مطرح می کند که در مقیاس جهانی، نظام هستی به حق برپاست نه به باطل و پوچی:
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالأرْضَ وَمَا بَینَهُمَا لاعِبِینَ /لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کنَّا فَاعِلِینَ. بعد می فرماید:بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکمُ الْوَیلُ مِمَّا تَصِفُونَ.
این آیه قدرت حق و ناچیزی و نا توانی باطل را بیان می کند. باطل ممکن است غلبه ی ظاهری و موقت داشته باشد، اما حق یک دفعه از کمین بیرون می آید و آن را نابود می کند. «قَذف» یعنی پرتاب کردن، «دماغ» یعنی جایگاه مغز. مثل این که از حق گلوله ای می سازیم و به شدت به باطل پرتاب می کنیم که مغزش را به اصطلاح خرد می کند. بعد یک وقت می بینید باطل از بین رفتنی بوده است، چیزی نبوده است، «زاهق» بوده است.
ببینید قرآن در جنگ حق و باطل چقدر خوش بینانه نگاه می کند، می گوید: این نمود باطل شما را نترساند، این فراگیری باطل شما را مأیوس نکند، زیرا سرانجام حق پیروز است، حق همیشه پیروز بوده است: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرْضِ.... [18]
در طول تاریخ همیشه حق و باطل با یکدیگر در حال جنگ بوده اند، ولی قرآن وعده ی پیروزی نهایی حق بر باطل را می دهد، آن چنان که هیچ نشانه ای از باطل باقی نماند، و این را سرنوشت نهایی تاریخ می داند؛ لذا توصیه می کند ایمان داشته باشید و غصّه ی هیچ چیز را نخورید (وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا)[19] ایمان داشته باشید که برتری از آن شماست؛ از کمی خودتان و از زیادی آنها بیم نداشته باشید؛ از مال فراوانشان که ثروت های دنیا را انباشته اند ترس نداشته باشید؛ از اسلحه و زور فراوانشان نترسید؛ فقط مجهز به ایمان و حقیقت باشید، مومن واقعی باشید، انسان واقعی باشید؛ اگر چنین شدید، پیروزی از آن شماست.
ما فوجی از ایمان و حق پرستی به حرکت در می آوریم « بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ »[20] یعنی از حق یک نیروی انقلابی می سازیم، آن را بر باطل می افکنیم. این نیروی انقلابی است که خودش را مثل گلوله به قلب دشمن می زند. «بالحقِّ» یعنی با نیروی حق، یا اهل حق. از حق گلوله ای می سازیم و این گلوله را محکم به مغز باطل می زنیم تا مغزش متلاشی شود؛ پس ناگهان می بینی که باطل بر افتاد و چیزی هم نبود، فقط هیکلی بود که از او می ترسیدی. « َإِذَا هُوَ زَاهِقٌ»[21]قرآن نمی گوید که باطل بعداً «زهوق» پیدا می کند، می گوید باطل «چیز زاهقی» است، باطل اصلاً رفتنی است.
آیات سوره رعد: قرآن در آیه 17 این سوره، حق و باطل را به صورت مثلی بسیار جالب و پر معنی بیان داشته است:
أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیةٌ بِقَدَرِهَا.... خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد (یعنی آب صاف و پر برکتی). در اثر ریزش این باران بر کوه ها و بلندی ها، سیلی در وادی ها و رود خانه ها به اندازه ظرفیتشان به راه افتاد.
فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَدًا رَابِیا.[22]پس این سیل، کفی را روی خود حمل کرد.وَمِمَّا یوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ.همان گونه که وقتی فلّزی را روی آتش میگدازند تا از آن زیور یا وسیله ای بسازند چنین کفی در سطح آن آشکار می شود (مواد اصلی ته نشین شده و مواد زائد و به دردنخور روی آن را می گیرد).
کذَلِک یضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ. این چنین خدا حق و باطل را می زند. در این جا بعضی از مفسرین گفته اند که یعنی این چنین خداوند حق و باطل را مثال می زند، بعضی دیگر گفته اند این چنین خداوند حق و باطل را به یکدیگر می زند یعنی این چنین میان حق و باطل تصادم و برخورد واقع می شود؛ برخورد حق و باطل چیزی است نظیر برخورد آب و کف. فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا ینْفَعُ النَّاسَ فَیمْکثُ فِی الأرْضِ. و اما کف می رود و نیست و نابود می شود و اما آن چه به مردم سود می رساند در زمین باقی می ماند .کذَلِک یضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ. خدا مثَلْ ها را این چنین بیان می کند. از این مثال چند نکته جالب استفاده می شود:
الف. نمود داشتن باطل و اصیل بودن حق
«فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَدًا رَّابِیا»، یعنی کف روی آب را می گیرد و می پوشاند بطوری که اگر آدم جاهلی بیاید نگاه کند و از ماهیت قضیه خبر نداشته باشد، کف خروشانی را می بیند که در حرکت است و توجهی به آب باران که زیر این کف هاست نمی کند، در حالی که این آب است که چنین خروشان حرکت می کند نه کف، ولی چون کف ها روی آب را گرفته اند چشم ظاهر بین که به اعماق واقعیات نفوذ نداشته باشد فقط کف را می بیند.
باطل هم چنین است که بر نیروی حق سوار می شود و روی آن را می پوشاند بطوری که اگر کسی ظاهر جامعه با ببیند و به اعماق آن نظر نیندازد همان قله های شامخ و افراد چشم پر کن را می بیند.
آن چیزی که ما می بینیم همان «زَبَدًا رَّابِیا» و کف های روی آب است که به چشم می آید، ولی وقتی انسان وارد متن جامعه می شود و کسانی را که اساساً به چشم نمی آیند و در واقع جامعه را آنها می چرخانند می بیند، آنها را منطبق بر حق و همراه با راستی و صداقت می یابد.
به این ترتیب، حق و نظام حق، اصیل است و مثل آب در زیر جریان دارد و جامعه را به جلو می برد، اما باطل ها بر روی آن قرار می گیرند و نمود پیدا می کنند.
ب. طفیلی بودن باطل و استقلال حق
نکته دیگری که از این مثال قرآنی استفاده می شود این است که باطل به طفیل حق پیدا می شود و با نیروی حق حرکت می کند؛ یعنی نیرو مال خودش نیست، نیرو اصالتاً مال حق است و باطل با نیروی حق حرکت می کند.
کفی که روی آب هست، نیروی کف نیست که او را حرکت می دهد، این نیروی آب کاست که او را حرکت می دهد. معاویه اگر پیدا می شود و آن همه کارهای باطل می کند، آن نیروی اجتماعی را معاویه به وجود نیاورده و ماهیت واقعی آن نیرو «معاویه ای» ندارد! باز هم پیغمبر است، باز هم ایمان است، باز هم معنویت است، ولی معاویه بر روی این نیرو سوار شده است.
قرآن می گوید وقتی که سیل جریان پیدا کرد، آن که حرکت می کند و نیرو دارد و هر چه را در برابرش قرار گیرد می برد، آب است، اما شما کف را می بینید که حرکت می کند. اگر آب نبود کف یک قدم هم نمی توانست برود، ولی به علت این که آب هست، روی آب سوار می شود و از نیروی آب استفاده می کند. همیشه در دنیا باطل از نیروی حق استفاده می کند. مثلاً راستی، حق و دروغ باطل است. اگر در عالم، راستی وجود نداشته باشد دروغ نمی تواند وجود داشته باشد؛ یعنی اگر در دنیا یک نفر وجود نداشته باشد که راست بگوید و همه مردم دروغ بگویند (پدر به پسر، پسر به پدر، زن به شوهر، شوهر به زن، رفیق به رفیق، شریک به شریک)، دروغ نمی تواند کار خود را انجام دهد، زیرا هیچ کس باور نمی کند.
خطبه 50 نهج البلاغه استفاده باطل از حق را به خوبی نشان می دهد. حضرت علی ـ علیه السلام ـ در این خطبه می فرماید: إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ. همانا آغاز فتنه ها و نا بسامانی ها هواهای نفسانی است که منبع واقع می شوند. «وَ أَحْکامٌ تُبْتَدَعُ» و بعد احکامی است که بدعت گذارده می شوند یعنی کسی که می خواهد دنبال هوای نفسش برود از چه استفاده می کند؟ از نیروی حق، بدعتی در لباس دین وارد می کند که حقیقت نیست مارک حقیقت می زند. یخَالَفُ فِیهَا کتَابُ اللَّهِ .کتاب خدا در آن احکام مورد مخالفت قرار می گیرد. وَ یتَوَلَّی عَلَیهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَی غَیرِ دِینِ اللَّهِ.
آنگاه افرادی با هم متحد و متفق می شوند و حزب و جمعیتی تشکیل می دهند ولی به غیر دین خدا، بر اساس همان بدعت؛ و به عنوان دفاع از این بدعت آن را به صورت دین بین مردم تبلیغ می کنند.
بعد حضرت فلسفه ی مطلب را ذکر می کند و چه عالی می فرماید: فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ. پس اگر باطل از امتزاج و آمیختگی با حق جدا باشد و با حق مخلوط نباشد، مردم حق جو منحرف نمی شوند (چون اغلب مردم، «مرتاد»[23]یا حق گرا هستند، ولی می آیند حق را با باطل مخلوط و ممزوج می کنند و امر بر مردم مشتبه می شوند؛ یعنی مردم حق را با باطل اشتباه می گیرند و باطل را با مارک حق می خرند. اگر باطل از حق جدا شود و با آن در نیامیزد مرتادان و طالبان حق مخفی نمی ماند، و اکثریت مردم طالب حق هستند نه طالب باطل). وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ. و اگر حق از پوشش باطل جدا شد و آزاد گردید، زبان بد خواهان از آن قطع می گردد (چون اگر حق و باطل مخلوط شوند عده ای آن را حق محض می بینند، بعد به آثارش نگاه می کنند می بینند آثار بد دارد؛ معاندها زبانشان دراز می شود که این دین ومذهب شما هم خراب از آب درآمد؛ دیگر نمی دانند که این خرابی ها و آثار سوء مال باطل است نه مال حق. حق هرگز طوری رفتار نمی کند که زبان معاندین بر او دراز شود).
سپس امام علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: وَ لَکنْ یؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیمْزَجَانِ! و لیکن از حق قسمتی و از باطل قسمتی گرفته می شود و مخلوط می شوند.
یعنی یک مشت از حق و یک مشت از باطل را با یکدیگر مخلوط می کنند و به خورد مردم می دهند، مانند کسی که در گندم مقداری ارزن قاطی می کند و به نام گندم به مردم می فروشد! مردم وقتی شب آن را خوردند فردا اثرش را می بینند و می فهمند آن چه دیشب خورده اند نان گندم نبوده است.
فَهُنَالِک یسْتَوْلِی الشَّیطَانُ عَلَی أَوْلِیائِهِ وَ ینْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنی. [24] در اینجاست که شیطان بر دوستان خودش مسلط می شود. یعنی ابزار شیطان هم حق است، حق مخلوط شده با باطل، حقی که لباس باطل پوشیده است. این همان معنایی است که از آیه استفاده می شود که باطل از حق تغذیه می کند، خودش نیرو ندارد، از آن نیرو می گیرد. آب اگر وجود نداشت کف دو قدم هم نمی توانست برود. این که می بینید باطل حرکتی دارد از این جاست که بر دوش حق سوار میشود. ببینید قرآن چگونه باطل را پوچ و بی ارزش نشان می دهد!
پی نوشت ها
[1] سجده / 7
[2] طه / 50
[3] قصص / 88.
[4] الرحمن / 27.
[5] توبه / 33.
[6] بقره / 6 و 7.
[7] بقره / 8 و 9.
[8] بقره / 14.
[9] بقره / 15.
[10] بقره / 17.
[11] نکر: شیطنت.
[12] بقره / 18.
[13] بقره / 19.
[14] جامع الاخبار، ص 139.
[15] صافات، 171 ـ 173.
[16] آل عمران / 21.
[17] نهج البلاغه, خطبه ی 150.
[18] نور / 55.
[19] آل عمران / 139.
[20] انبیاء / 18.
[21] انبیاء / 18.
[22] رعد / 17, یعنی کف. یعنی مرتفع. بالا آمده، یعنی کفی که روی آب را فرا گرفته است.
[23] مرتاد به همان معنی حنیف است که در قرآن آمده است.
[24] ر.ک: نهج البلاغه، قم، انتشارات دار البحره، خطبه 50، ص 88.