ماهان شبکه ایرانیان

بازخوانی مهر؛

پاسداشت نظامی گنجوی؛ فلک جُز عشق محرابی ندارد ...

۲۱ اسفند ماه، روز بزرگداشت حکیم نظامی است؛ شاعری که از ارکان شعر فارسی تلقی می شود و پنج گنجش، شُهرتی عالمتاب دارد.

پاسداشت نظامی گنجوی؛ فلک جُز عشق محرابی ندارد ...

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ: همین چند ماه پیش بود که در یکی از نشستهای شورای عالی انقلاب فرهنگی، بیست و یکمین روز از اسفند ماه، به عنوان روز بزرگداشت نظامی گنجوی ثبت شد.

او حکیم جمال الدین ابو محمد مشهور به نظامی گنجه ای یا نظامی گنجوی است؛ متولد سال 525 هجری قمری در شهر گنجه که در سال 614 هجری قمری هم در همان شهر رحلت کرد و به خاک سپرده شد.

از زندگی وی، نکات زیادی در دست نیست؛ اما آنچه مسلم است، این است که وی در کمتر کلاسی و نزد کمتر استادی حضور یافته و با این حال، خود را به عنوان یکی از ارکان شعر و ادب پارسی جاودانه ساخته است.

مشهورترین اثر حکیم نظامی، پنج گنج یا همان خمسه نظامی شامل کتابهای مخزن الاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر و اسکندرنامه است که در کنار هم، بالغ بر 20 هزار بیت را شامل می شود.

بخش مهمی از مخزن الاسرار او به اشعار توحیدی اختصاص دارد که از آن جمله است:

ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده  
آنچه تغیّر نپذیرد تویی
وانکه نمردست و نمیرد تویی  
ما همه فانی و بقا بس تو را ست
ملک تعالی و تقدس تو را ست  
هر که نه گویای تو خاموش بِه
هر چه نه یاد تو فراموش به 
ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد زنده و فرسوده ما  
پیش تو گر بی سر و پای آمدیم
هم به امید تو خدای آمدیم  
یار شو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چاره بیچارگان  
قافله شد؛ واپسی ما ببین
ای کس ما! بی کسی ما ببین  
بر که پناهیم؛ تویی بی ‌نظیر
در که گریزیم؛ تویی دستگیر  
جز در تو قبله نخواهیم ساخت
گر ننوازی تو که خواهد نواخت   
درگذر از جُرم که خواننده‌ ایم
چاره ما کن که پناهنده ‌ایم

او در شعر دیگری هم، خدای تعالی را  می خوانَد و می آوَرَد:

خدایا! جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید؛ خدایی تو راست  
پناه بلندی و پستی تویی
همه نیستند؛ آنچه هستی تویی  
همه آفریدست بالا و پست
تویی آفریننده‌ ی هر چه هست  
تویی برترین دانش‌آموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک  
چو شد حجتت بر خدایی درست
خرد داد بر تو گدایی نخست  
تویی کافریدی ز یک قطره آب
گُهرهای روشن ‌تر از آفتاب  
تو آوردی از لطف جوهر پدید
به جوهر فروشان تو دادی کلید    
نبارد هوا تا نگویی ببار
زمین ناورد تا نگویی ببار  
جهانی بدین خوبی آراستی
برون زان که یاریگری خواستی 
ز گرمی و سردی و از خشک و تر
سرشتی به اندازه یکدیگر  
چنان برکشیدی و بستی نگار
که بِه زان، نیارد خِرَد در شمار  
مهندس بسی جوید از رازشان
نداند که چون کردی آغازشان  
نیاید ز ما جز نظر کردنی
دگر خفتنی باز یا خوردنی  
زبان برگشودن به اقرار تو
نیانگیختن علت کار تو  
حسابی کزین بگذرد گمرهی ست
ز راز تو اندیشه بی ‌آگهی ست.

شعر نظامی را باید سرشار از معانی و مضامین بلند و متعالی دانست؛ آنجا که عارفانه و عاشقانه خطاب به حضرت باریتعالی می سراید: 

بزرگا! بزرگی دها بی کسم
تویی یاوری بخش و یاری رَسَم  
نیاوردم از خانه چیزی نخست
تو دادی همه چیز من چیز توست  
عقوبت مکن؛ عذرخواه آمدم
به درگاه تو روسیاه آمدم  
سیاه مرا همه تو گردان سپید
مگردانم از درگهت ناامید
خداوند مایی و ما بنده ‌ایم
به نیروی تو یک به یک زنده ‌ایم
اشعار نظامی در عین حال از انواع موعظه ها و پندها لبریز است که شعر زیر، یکی از آن نمونه هاست:

به هر مدتی گردش روزگار
ز طرزی دگر خواهد آموزگار 
سرآهنگ پیشینه کج رو کند
نوایی دگر در جهان نو کند  
به بازی در آید چو بازیگری
ز پرده برون آورد پیکری  
بدان پیکر از راه افسونگری
کند مدتی خلق را دلبری  
چو پیری در آن پیکر آرد شکست
جوان پیکری دیگر آرد به دست  
بدینگونه بر نو خطان سخن
کند تازه پیرایه‌ های کهن  
زمان تا زمان خامه‌ ی نخل بند
سر نخل دیگر بر آرد بلند

و این شعر هم از جمله اشعاری است که خطاب به نفس انسانها سروده شده است تا بشنوند و پند گیرند: 

دلا تا بزرگی نیاری به دست
به جای بزرگان نشاید نشست  
بزرگیت باید در این دسترس
به یاد بزرگان برآور نَفَس  
سخن تا نپرسند لب بسته دار
گهر نشکنی تیشه آهسته‌ دار  
نپرسیده هر کو سخن یاد کرد
همه گفته خویش را باد کرد  
به بی دیده نتوان نمودن چراغ
که جز دیده را دل نخواهد به باغ  
سخن گفتن آنگه بُوَد سودمند
کز آن گفتن آوازه گردد بلند

نظامی به مانند دیگر شاعران، از عشق هم مکرر گفته است و عاشقی را اینچنین پاس می دارد:

فلک جُز عشق محرابی ندارد
جهان بی ‌خاک عشق آبی ندارد  
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحبدلان را پیشه این است  
اگر بی‌ عشق بودی جانِ عالم   
که بودی زنده در دوران عالم؟  
کسی کز عشق خالی شد فسردست   
گرش صد جان بُوَد؛ بی‌ عشق مُردست  
نروید تخم کس بی ‌دانه عشق   
کس ایمن نیست جز در خانه عشق  
ز سوز عشق بهتر در جهان چیست   
که بی او گل نخندید ابر نگریست  
اگر عشق اوفتد در سینه سنگ   
به معشوقی زند در گوهری چنگ  
که مغناطیس اگر عاشق نبودی   
بدان شوق آهنی را چون ربودی  
و گر عشقی نبودی بر گذرگاه   
نبودی کهربا جوینده کاه

و اکنون دو بیت دیگر از او را در ستایش عشق به تماشا می نشینیم:  

در عشق چه جای بیم تیغ است   
تیغ از سر عاشقان دریغ است  
عاشق ز نهیب جان نترسد   
 جانان طلبد از جهان نترسد

خیال شاعرانه نظامی اما در بیان پندها و حِکَم، به سراسر کلمات پر می گشاید و گاهی از زبان یک مور و کبک شنیده می شود: 

کبکی به دهن گرفت موری   
می‌ کرد بر آن ضعیف زوری  
زد قهقهه مور بیکرانی   
کی کبک تو اینچنین ندانی  
شد کبک دری ز قهقهه سست   
کاین پیشه من نه پیشه تست  
چون قهقهه کرد کبک حالی   
منقار ز مور کرد خالی  
هر قهقهه کاین چنین زند مرد   
شک نه که شکوه ازو شود فرد  
خنده که نه در مقام خویش است   
 در خورد هزار گریه بیش است

لازم به ذکر است که شاعران بزرگی مانند جامی، وحشی بافقی، خواجوی کرمانی و هلالی جغتایی، از جمله مریدان و مقلّدان نظامی بوده اند و اشعار خود را با الهام از او سروده اند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان