خراسان نوشت: «ورود به شمیرانات برای زوج ها ممنوع!» اگر این جمله برای شما هم خنده دار است، باید بدانید طبق آخرین آمار منتشر شده در مناطق بالاشهر تهران به ازای هر 100 ازدواج، 67 طلاق به وقوع می پیوندد که نشان می دهد بیکاری و فقر، تنها عوامل جدایی نیست و ثروت به تنهایی نمی تواند ضامن موفقیت یک زندگی مشترک باشد. در ادامه، مروری داریم بر چند داستان واقعی از زوج هایی که وضع مالی شان خوب بوده و طلاق گرفته اند. در خور ذکر است این داستان ها سرگذشت زوج هایی است که به مشاوران «زندگی سلام» مراجعه کرده اند. سپس نظر دو مشاور خانواده را درباره دلایل طلاق در زندگی هایی که مشکلات مالی مطرح نیست، خواهید خواند.
ماهانه 10 میلیون خرجی به من می داد اما...
مرجان 28 ساله که ازدواج کوتاه مدتی را تجربه کرده و در دوران عقد به آن خاتمه داده است، این گونه می گوید: «من خیلی ناآگاهانه و صرفا به دلیل داشته ها و وضع اقتصادی بسیار خوبی که همسرم داشت، وارد مرحله آشنایی با او شدم. روزهای ابتدایی شروع رسمی زندگی مان هم به خیال یک سری توهماتی که امید به تغییرش داشتم، دلخوش تا چند ماه به زندگی ادامه دادم اما کم کم نقاب های شوهرم کنار رفت.» او که ادعا می کند ماهانه بیش از 10 میلیون تومان از شوهرش فقط برای خرج های دم دستی اش می گرفته است، ادامه می دهد: «پول ضامن خوشبختی ام نبود. زندگی مشترکم خیلی زود به دلیل رفیق بازی های همیشگی شوهرم به ته خط رسید. رفیق هایی که از لحاظ اخلاقی به هیچ اصولی پایبند نبودند. این اواخر وقتی از او خواستم کمتر با آن ها رفت و آمد کند، مدعی شد که به ارتباط های غیر اخلاقی در پارتی ها، معتاد شده است اما من جایگاه دیگری برایش دارم.» مرجان در پایان می گوید: «خلاصه از تاهل و شوهرداری و داشتن یک زندگی خوب، چیز خاصی نصیبم نشد و الان هم از وضعیت روحی مناسبی برخوردار نیستم و اعتماد به جنس مخالف را به کلی از دست دادم و بعید می دانم دوباره بتوانم ازدواج کنم.»
کادوی تولدم یک لکسوس 400 میلیونی بود اما...
نادر 25 ساله که پدرش کارخانه دار محسوب می شود، تنها یک سال به زندگی با دختری ادامه داده که آرزوی ازدواج با او را داشته است. نادر درباره وضعیت مالی خودش و خانواده همسرش می گوید: «بگذارید راحت تان کنم. آخرین کادوی تولد پدرخانمم به من، یک لکسوس 400 میلیون تومانی بود و آخرین کادوی تولد من هم برای همسرم، یک سرویس طلا بود که بیش از 200 میلیون تومان خریدم.» در این شرایط من توقع نداشتم همسرم خودش را عقل کل بداند. او خودش را آدمی متفاوت تر و عاقل تر از من می دید و این برای من قابل تحمل نبود. در هر موضوعی نظر می داد و معتقد بود فقط حرف خودش درست است. ما حرف یکدیگر را نمی فهمیدیم و هر روز بر سر مسائل جزئی با یکدیگر بحث داشتیم.
قیمت خانه مان بیش از 5 میلیارد است اما..
آرزو از جمله زنانی است که برای اشتغال و ادامه تحصیل خود اهمیت زیادی قائل است. او علت جدایی خود از شوهرش را چنین بیان می کند: «مجید از اول به من قول داده بود می توانم ادامه تحصیل بدهم و سرکار بروم ولی الان هر روز با بهانه ای مانع من می شود. او با این بهانه که نیاز مالی نداریم، مانع من می شود اما من دلیلش را می دانم. او می خواهد من زیر بلیت او باشم و من به هیچ وجه زیر بار این حرف زور نمی روم.» آرزو درباره شرایط مالی شان و این که برای چقدر حقوق سر کار می رفته است، می گوید: «قیمت خانه مان که نصفش به نام من بود چون پدرم در خریدش کمک مان کرد، بیش از پنج میلیارد تومان است. تصور این که من برای پول سر کار بروم، خنده دار نیست؟ من دوست ندارم مانند مادر مجید در خانه آشپزی و گردگیری کنم. ما خدمتکار داریم و همه این کارها را انجام می دهد. کاری هم که دنبالش بودم، در یک شرکت تحقیقاتی بود و خرج ماهانه خودم از آن در می آمد. گفته بودند تا هشت میلیون برای هر ماه، پرداخت خواهند کرد.»
هر سال وسایل خانه را عوض می کردم اما...
آرمان 31 ساله، توانایی برآورده کردن توقعات بیش از حد همسرش را نداشت و از او طلاق گرفت. شاید تصور کنید که او با حقوق قانون کار، زندگی اش را می گذرانده که نتوانسته خواسته های همسرش را برآورده کند اما سخت در اشتباهید! عوض کردن سالانه وسایل خانه و چشم و هم چشمی های عجیب و غریب سارا، باعث شد درآمد رئیس یک شرکت کامپیوتری که وارد کننده هم هست، کفاف هزینه های زندگی شان را ندهد. آرمان در این باره می گوید: «سارا همیشه می گفت تو باید درآمدت را خرج من کنی تا فکر کارهای دیگر به سرت نزند! این را به شوخی نمی گفت! درآمد من در ماه های مختلف متغیر بود اما فقط حقوق پرداختی ام به کارمندان شرکت، از ماهی 100 میلیون تومان کمتر نمی شد. با این حال، تقریبا هر سال وسایل خانه را عوض می کردیم اما همسرم هر روز خواسته های جدیدی مطرح می کرد که دیگر نتوانستم همه آن ها را برآورده کنم. شاید عجیب باشد که بدانید، پدر همسرم یک کارمند ساده بود.»
مراسم ازدواج مان فوق لاکچری بود اما...
مهناز از نوجوانی در آرزوی یک ازدواج لاکچری بود. او در این باره می گوید: «همیشه دوست داشتم با مردی ازدواج کنم که همه چی تمام باشد. بالاخره در یک مهمانی دوستانه، با پسری آشنا شدم که به نظرم همه دخترها آرزوی ازدواج با او را داشتند.» زن 23 ساله درباره حال امروزش می گوید: «دقیقا هشت ماه از آن مهمانی و آشنایی مان گذشته و حالا می خواهیم از یکدیگر جدا شویم. حتی حاضر نیستم یک لحظه دیگر او را ببینم. درباره مراسم مان بد نیست بدانید که در یکی از معروف ترین هتل های تهران برگزار شد و به نظرم هزینه پذیرایی از هر مهمان، 400 هزار تومان بود که فقط آن شب 200 میلیون هزینه تالار و 200 میلیون دیگر هم هزینه های جانبی شد. او خودروی خوب، خانه خوب و خانواده خوبی داشت و مرد رویاهایم بود ولی همچنان به مهمانی رفتن هایش ادامه می دهد. هر بار هم که چیزی به او می گویم و اعتراضی می کنم، می گوید: «چی میخوای عشقم، باز پول می خوای؟ بیا بگیر هر قدر می خوای ولی به من گیر نده.» این قدر که پولش را به رخم کشیده، از دیدن پول حالم بد می شود.