ماهان شبکه ایرانیان

تحلیل تاریخی تقیه (۵)

امام رضا (علیه السلام) در تنگنای قافیه ی حکومت عباسی امام رضا (علیه السلام) در عهد حکومت هارون، پس از شهادت پدر بزرگوارش (علیه السلام)، عهد امامت را پذیرا باشد

تحلیل تاریخی تقیه (5)

امام رضا (علیه السلام) در تنگنای قافیه ی حکومت عباسی

امام رضا (علیه السلام) در عهد حکومت هارون، پس از شهادت پدر بزرگوارش (علیه السلام)، عهد امامت را پذیرا باشد. با این حال خود به خود روشن است که در دوران امام رضا (علیه السلام) نیز باید سیاست تقیه هم چنان ادامه داشته باشد.
پس از درگذشت هارون و افتادن محمد امین و عبدالله مأمون به جان یکدیگر تا مستقر شدن امر حکومت بر مأمون شاید بتوان آن را دوره ی کوتاه «تنفس شیطان» نامید. چیزی که امروز از آن به عنوان سیاست باز یاد می کنند تا از آن برای مقاصد سیاسی استفاده نمایند.
نکته ای که تاکنون از آن نامی نبردیم و در سازمان تشیع بعد از امام رضا (علیه السلام) وجود داشته، مسأله ی وکالت امامان (علیه السلام) در مناطق شیعه نشین است. امام رضا (علیه السلام) به دلیل تحت نظر بودن در دستگاه حکومت، چون به ظاهر با مأمون در امر حکومت نقش دارد، لذا می بینیم در این زمان، از نهاد وکالت سخنی در میان نیست، هر چند گسترش این نهاد را در زمان امام جواد (علیه السلام)، و بعد از ایشان شاهد هستیم. در عین حال امام رضا (علیه السلام) به هواداران خود اجازه ی نفوذ به دستگاه عباسیان را می دهد. البته به صورت فعالیت های مخفی، تنها به منظور هدایت امور مالی و مذهبی امامیه، نه تهدید حکومت مأمون.

چرا مأمون ولیعهدی را به امام (علیه السلام) پیشنهاد داد؟

شبهه ای که در این رابطه مطرح می شود این است که با توجه به این که خطرناک ترین جریان علیه حکومت عباسی در آن زمان علویون زیدیه بوده اند که قیام به سیف را اعتقاد داشتند و تقیه را جایز نمی شمرده اند (1)، به نظر می رسد جلب آنان به خود مهم تر بوده است تا جلب شیعه ی علوی رضوی، زیرا اینان در همه ی نقاط اسلامی آن روز علم مخالفت با دستگاه عباسی را برافراشته بودند و مردم نیز به آنان گرایش داشتند و از آنان حمایت می کردند. از این رو جلب آنان باید اولویت بیشتری برای مأمون می داشت. در واقع این یک شبهه در این مسأله است.
در واقع پاسخ این شبهه را با کند و کاوی در اوضاع سیاسی - فرهنگی آن دوره ی خاص باید جست و جو نمود. مأمون یکی از سیاستمداران پرنیرنگ عباسی بود. وقتی مشاهده کرد تشیع همه را فراگرفته و علویون در تمام نواحی قیام کرده اند و تشیع تا درون دربار او نفوذ کرده است، از فرجام این جنبش علوی نسبت به حکومت و خلافت خویش بیمناک گردید، و صلاح را در آن دید که برابر نهضتی که از سوی پاره ای از علویون به چشم می خورد و نیز نهضتی که پاره ای از علویون در سر می پرورانند چاره ای بیندیشد و به نیرنگی دست یازد. در این زمان گرچه قیام ها توسط علویون زیدی انجام می گرفت اما امام رضا (علیه السلام) امامت و رهبری شیعه را به عهده داشت و سید و سالار آل ابی طالب (علیه السلام) به شمار می رفت و همه ی جریان های شیعه و علویون از او تمکین داشتند (مظفر، 1368، 111).

کلمه ی «رضا» به عنوان یک سلاح بر ضد عباسیان

با این توصیف روشن شد که چرا امام علی بن موسی (علیه السلام) به «الرضا» ملقب شد؛ یعنی مردم به زبان بی زبانی می خواستند به خلیفه ی عباسی بفهمانند که آن «الرضا من آل محمد» موعود امت، این است نه تو! و این یک دهن کجی محکمی به وی بود که در حضور مأمون مردم به علی بن موسی (علیه السلام) به عنوان یا رضا یا رضا خطاب می کردند و مأمون هم از این مسأله آگاه بود. پس در واقع مأمون با جلب نظر امام رضا (علیه السلام) به خود قلب نهضت های علوی را هدف گرفت و عملاً می خواست به طرفداران آنها بگوید که رهبران شما که علیه من قیام می کنند دنبال حاکمیت حق نیستند، دنبال کسب قدرت اند و الا ببینید علی بن موسی الرضا (علیه السلام)، که همه او را قبول دارید، نه تنها با من خصومتی ندارد، بلکه ولی عهد من هم هست و از من حمایت می کند (2)، یعنی در واقع با قبول ولی عهدی من اقرار دارد که من رضای واقعی و به حق آل (صلی الله علیه و آله و سلم)هستم، که اگر او در این نقشه ی خود موفق نمی شد، واقعاً شیعه برای همیشه خلع سلاح می گشت (البته نقشه ی او با درایت امام رضا (علیه السلام) نقش بر آب شد و مردم در عین حال نه تنها ایشان را پس از این واقعه همچنان به عنوان «الرضا» می خواندند که فرزندان شان را تا امام عسکری (علیه السلام) ابن الرضا می نامیدند و این دلیل بر هوشیاری مردم بود).
به عبارت دیگر مأمون از طرح مسأله ی ولی عهدی امام رضا (علیه السلام) به عنوان وسیله ای برای خلع سلاح ناخودآگاه جنبش های ضد خود استفاده کرد.
او علاوه بر این می خواست محوریت اصلی این حرکت ها را نیز بی اثر کند تا گرایش مردم از همه ی آنها سلب شود و خود به خود از هم بپاشند. مأمون با این کار خود می خواست امام رضا (علیه السلام) را از نظر بیندازد و وجاهت او را زیر سؤال ببرد. این موضوع را ما از برخورد خشنی که بین مأمون و امام رضا (علیه السلام) رخ داده است می فهمیم.

نکته های مهم در اثبات مدعا

البته حیله ی مأمون نه تنها در مورد امام رضا (علیه السلام) چنین بود که چنین پیشنهادی را بعد از امام (علیه السلام) به عبدالله بن موسی الجون (3) هم کرد، یعنی به عبارت دیگر نوع خاص ترفند مأمونی این بود که با در آغوش گرفتن حریف او را از پای درآورد. اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبین (صص 628-631) این فقره را به تفصیل یادآور شده است که مأمون به عبدالله بن موسی، که بر ضد او علم مخالفت افراشته بود، نامه ای نوشت و در آن وعده ی ولیعهدی خود را داده، گفته بود من فکر نمی کنم بعد از آن معامله ای که با رضا کردم دیگر آل ابی طالب از من وحشت داشته باشند.
عبدالله در پاسخ او نوشت: من در تعجبم از تو که بخواهی عهد ولایت را بعد از خود به من بسپاری! تو خیال می کنی من نمی دانم با رضا چه کردی؟ تو فکر کرده ای من به چه، دل خوش خواهم کرد تا ولی عهدی تو را بپذیرم، به آن ملکی که لذتش تو را فریفته ی خود ساخته، یا به آن انگور زهرآلوده ای که رضا را با آن کشتی؟!
عبدالله سپس مأمون را تهدید به قیام مسلحانه نمود و نوشت تا آخرین قطره ی خونم علیه تو از پای نخواهم نشست (عاملی، همان، 247؛ آیتی، شیخ محمد باقر، کبریت الاحمر، ج3، ص 76).

ملاحظه

با تأمل در آن چه از آن یاد شده در می یابیم که میزان مظلومیتی که امام رضا (علیه السلام) در بخش دوم زندگی خود در ارتباط با قدرت حاکم تحمل نموده است، نه تنها کم تر از سایر امامان (علیه السلام) نبوده است، بلکه بیشتر نیز بوده است، زیرا با قرار گرفتن در حیطه ی کنترل مستقیم مأمونی، علاوه بر سلب آزادی نسبی سایر امامان علیهم السلام سبب کنترل بیش از اندازه ی ایشان گردیده بود تا آن جا که ایشان نمی توانست سبب کنترل بیش از اندازه ی ایشان گردیده بود تا آن جا که ایشان نمی توانست نمایندگانی در نهاد وکالت شیعه داشته باشد.
از سوی دیگر، مقام ولایت عهدی خلیفه عباسی - چنان که خود امام (علیه السلام) یادآور گردیده بود - یک اتهام بزرگ نسبت به کسی بود که همه ی مباران علوی و غیر علوی او را مقتدا و رهبر اعتقادی و سیاسی خود می دانستند و با این حساب، آنان محوریت مبارزه را از دست می دادند.
دیگر آن که قرار گرفتن امام (علیه السلام) در مرکز و رأس هرم حاکمیت باعث می شد تا شیعیان شناسایی شوند و در فرصت مناسب به حساب آنان رسیدگی شود؛ چنان که بعد از شهادت امام (علیه السلام) شاهد تعقیب و دستگیری عده ای از بزرگان از جمله ابن ابی عمیر بودیم. در واقع تحمیل این پست سیاسی بر امام (علیه السلام) چیزی جز حیله ای برای انهدام قطعی کانون های مبارزه به وسیله ی ترور شخصیت امام (علیه السلام) نبود. با این رویکرد باید دوره ی امام رضا (علیه السلام) را از نظر موقعیت تقیه ای، حساس تر به حساب آورد.

دوره ی ابن الرضا (علیه السلام)، عصر اختناق شیعه

چنان که گفته شد، نظر به عظمت و شهرت امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)از امامان بعد از ایشان به عنوان «ابن الرضا» یاد شده است.
در ارتباط با امام جواد (علیه السلام) با وجود آن که با سن کم به مقام امات - که مسؤولیت های رهبری را برعهده داشت - نایل آمد، شاید چنان به نظر برسد که از نظر حکومت وقت چندان حساسیتی وجود نداشته است، لیکن وقتی به تاریخ زندگی امام (علیه السلام) می نگریم و رفتار حاکمان عباسی را با ایشان از نظر می گذرانیم، می بینیم از وجود امام جواد (علیه السلام) خطر می نموده اند.
چیزی که در برخورد ظاهراً ملاطفت آمیز مأمون پنهان است، نوعی رفتار دوراندیشانه برای مقابله با هر رویداد ناگهانی و احتمالی است. مأمون از دو خطر همواره بیمناک بود:
1) از نظر عموم شیعیان متهم به قتل امام رضا (علیه السلام) بود و لذا برای فروخواباندن خشم و اعتراض شیعیان علیه خود، همان طور که امام رضا (علیه السلام) را ولیعهد خود قرار داد و به نام او سکه زد و دخترش را به عقد حضرت (علیه السلام) درآورد، نسبت به امام جواد (علیه السلام) نیز همان نیرنگ سیاسی را به کار برد.
2) به خلاف بعضی از عباسیان که با دیده ی تحقیر به امام جواد (علیه السلام) می نگریستند، نسبت به مقام ولای ایشان به خصوص در امر زعامت جامعه به خوبی آگاه بود، لذا می بینیم در سال 211 هجری امام جواد (علیه السلام) از مدینه به بغداد آورد، تا فعالیت های فکری و سیاسی ایشان را زیر نظر بگیرد، و هرگاه زیان و خطری را از ناحیه ی او احساس کند، بتواند فوراً راه ها را بر وی ببندد، و روابط او را با شیعیانش قطع کند. (4)
مزید بر این مطلب، فراخوانی دوباره ی ایشان به بغداد، در سال 220، توسط معتصم عباسی، آن هم درست در همان اولین سال حکومت خود، نمی توانست بی ارتباط با جنبه های سیاسی قضیه باشد. به ویژه که درست همان سال که امام جواد (علیه السلام) به بغداد آمد، رحلت کرد؛ این در حالی بود که تنها 25 سال از عمر شریفش می گذشت. عناد عباسیان با آل علی (علیه السلام) و به ویژه با امام شیعیان که در آن زمان جمعیت معتنابهی تابعیت مستقل آنها را پذیرفته بودند، شاهدی است بر توطئه ی حکومت در شهادت امام جواد (علیه السلام). همچنین خواستن آن حضرت (علیه السلام) به بغداد و درگذشت وی در همان سال در بغداد، همگی شواهد غیرقابل انکاری بر شهادت آن بزرگوار به دست عوامل عباسی می باشد.
می دانیم که یکی از ابعاد بزرگ زندگی ائمه ی ما، بعد فرهنگی آن هاست. این پیشوایان بزرگ هر کدام در عصر خود فعالیت فرهنگی داشته در مکتب خویش شاگردانی تربیت می کردند و علوم و دانش های خود را توسط آنان در جامعه منتشر می کردند، اما شرایط اجتماعی و سیاسی آن زمان یکسان نبوده است، مثلاً در زمان امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) شرایط اجتماعی مساعد بود و به همین جهت دیدیم که تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق (علیه السلام) بالغ بر چهار هزار نفری شد، ولی از دوره ی امام جواد (علیه السلام) تا امام عسکری (علیه السلام) به دلیل فشارهای سیاسی و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و از این نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مکتب آنان نسبت به امام صادق (علیه السلام) کاهش بسیار چشمگیری را نشان می دهد. بنابراین اگر می بینیم که تعداد راویان اصحاب امام جواد (علیه السلام) قریب صد و ده نفر بوده اند (5)و در مجموع 250 حدیث از آن حضرت نقل شده (6)، نباید تعجب کنیم، زیرا از یک سو، آن حضرت شدیداً تحت مراقبت و کنترل سیاسی بود و از طرف دیگر، به اتفاق نظر نویسندگان به هنگام شهادت، بیش از بیست و پنج سال از عمر ایشان نگذشته بود. (7)

پی‌نوشت‌ها:

1) زیدیه یعنی پیروان زید بن علی بن الحسین معتقد بودند که امام باید قائم السیف باشد یعنی قیام مسلحانه داشته باشد، و همگی شش فرقه زیدیه معتقد بودند که با فرمان راویان ستمگر باید جنگید و ستم را نابود کرد و حق را جایش نشانید و امامت جائر درست نیست و نباید به او اقتدا کرد.
2) جریان امر به طوری که صدوق در عیون اخبار نقل کرده بدین قرار است که مأمون افرادی را به سوی امام (علیه السلام) گسیل داشت که به طوس آید. پس از این که امام آمد در یک جلسه ای بین امام (علیه السلام) و او سخنانی رد و بدل می شود بدین مضمون که مأمون می گوید می خواهم خود را از خلافت عزل نموده آن را به تو واگذارم. امام (علیه السلام) می گوید اگر حقت هست که نمی توانی از خود آن را بگردانی و اگر حقت نیست که چطور چیزی را که به تو مربوط نیست به دیگری وامی گذاری؟ مأمون می گوید در عین حال باید آن را قبول کنی، امام (علیه السلام) می گوید افتخارم به عبودیت الهی است و نجات از شردنیا را از زهد می جویم ... مأمون می گوید اگر خلافت را نمی پذیری باید ولیعهدی مرا قبول کنی. امام (علیه السلام) پاسخ می دهد که به اختیار خودم این کار را نمی کنم. اکنون نکته در اینجاست:
مأمون رو به امام (علیه السلام) می کند و می گوید: تو می خواهی در مردم چنین وانمود کنی که زاهدی در دنیا؟ امام (علیه السلام) می گوید: من در عمرم دروغ نگفته ام و برای دنیا هیچ وقت زهد نورزیده ام، ولی می دانم تو چه می خواهی! مأمون پرسید: چه می خواهم؟ و امام (علیه السلام) توضیح می دهد که تو می خواهی که مردم بگویند علی بن موسی الرضا (علیه السلام) زاهد نیست دنیا از او برگشته است و الا ببینید وقتی فرصت یابد چطور به آن رو می آورد و ولایت عهدی مأمون را می پذیرد! این جا مأمون می بیند نقشه ی او را امام (علیه السلام) خوانده است عصبانی شده و می گوید: به خدا سوگند اگر نپذیری گردنت را می زنم. امام (علیه السلام) می فرمایند: خدا مرا از انداختن خود به هلاکت منع کرده است و اگر الا و لابد باید چنین باشد هرچه به نظرت می آید خوب است بکن ولی من در صورتی می پذیرم که نه فرمان دهم و نه نهی کنم و نه قضاوت کنم و نه چیزی را عوض کنم. مأمون به این پیشنهاد امام (علیه السلام) راضی می شود و آن را می پذیرد (مغنیه، 1992، 166).
3) امامزاده عبدالله بن موسی از علویون به نام، از نوادگان امام حسن مجتبی (علیه السلام)، در پی تعقیب حکام عباسی در سال 203ه، به نواحی قهستان مهاجرت نمود و در محل کارشک فعلی قاین در اختفا به سر می برد تا این که در زمان متوکل (247هجری) همان جا رحلت فرمود (مفید شاطری، فرهنگ خراسان، سال سوم، شماره 9 و 10 ص 167).
4) با بهره گیری از سایت (http://eteghadat.com/forum/forum-f66/topic-15878.html) HYPERLIKN
5) شیخ طوسی، رجال، الطبعه الاولی، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1381ه، ص 397-409. مؤلف مسند الامام الجواد تعداد یاران و شاگردان امام جواد (علیه السلام) را 121 نفر می داند (عطاردی، شیخ عزیز الله، مسند الامام الجواد، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضا (علیه السلام)، 1410ه) و قزوینی آنها را جمعاً 257 نفر می داند (قزوینی، سید محمد کاظم، الامام الجواد من المهد الی اللحد، الطبعه الاولی، بیروت، مؤسسه البلاغ، 1408ه).
6) عطاردی در مسند الامام الجواد با احصائی که کرده مجموع احادیث منقول از پیشوای نهم را در زمینه های مختلف فقهی، عقیدتی، اخلاقی و ... تعداد مذکور در فوق ضبط کرده است.
7) با بهره گیری از سایت http://www.tafrihi.com/Ahlebeit/

منبع: نشریه امامت شناسی 88-87.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان