به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی شهر کتاب، نشست نقد و بررسی کتاب «من بهشت را دیده ام؛ تأملاتی در فلسفه هنرهای غربی، شرقی و اسلامی» نوشته امیرحسین ذکرگو با حضور محمودرضا اسفندیار، مهرداد قیومی بیدهندی، امیرحسین ذکرگو و زهرا زواریان برگزار شد.
در این نشست زهرا زواریان، نویسنده و پژوهشگر ادبی، درباره چگونگی شکلگرفتن این کتاب، اظهار کرد: هنگامی که دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه بودم به دنبال پرسشهایی بودم چون حقیقت چیست یا چه نسبی با انسانها دارد. فیلسوفان پاسخهای گوناگونی به این پرسش دادهاند، اما از میان انبوه این پاسخهای فلسفی کتاب «محاورات» افلاطون و مجموعه دیالوگهای افلاطون برای من بسیار جذاب بود. شاید از دلایل جذابیت این اثر برای منِ داستاننویس مسائلی چون شخصیتپردازیها، فضاسازیها و پرسشهای جدیای بود که به شکل دیالکتیک آثار افلاطون را پیش میبرد. از نظر افلاطون راه رسیدن به حقیقت دیالکتیک یا همان گفتوگو است.
او افزود: با تقریر و ترجمه کتاب «ادبیات و فلسفه در گفتوگو»ی گادامر، برای پایاننامه ی کارشناسی ارشد، ژانر گفتوگو برایم بسیار جدیتر شد. در همین زمان پیشنهاد این گفتوگو را به ایشان دادم، در ابتدا قصد انتشار کتاب نداشتیم و بیشتر همزبانی را در نظر داشتم. چون متأسفانه دپارتمانهای فلسفی بیشتر فلسفه درس میدهند و نه فلسفیدن. بیشتر استادان متکلم وحدهاند و این در تمام حوزههای هنری، ادبیات، جامعه و احوالات سیاسی جامعه تعمیم یافته است. فضای دنج و خلوتی پیدا کردیم تا بتوانیم فارغ از باید و نبایدها گفتوگو کنیم. بهمرور اتفاقهای خوبی افتاد. نحوهای مواجهه وجودی بود. دیگر گفتوگوی ما گفتوگوی میان دو فرد نبود.
زواریان به حضور وجود و تاریخیت طرفین گفتوگو بهمنزله آنچه در جریان گفتوگو با ذکرگو ظاهر شد، اشاره کرد و دربارهی گفتوگوی کتاب با مخاطب اظهار کرد: آخرین نوع گفتوگو هم گفتوگویی است که کتاب با مخاطبش دارد. فکر میکنم که هر مخاطبی بهنوعی با این متن وارد سخن و دیالوگ میشود و این یعنی استمرار و سیالیت گفتوگو در بیپایان بودن. انگار حدی برای این گفتوگوها نیست. شاید این همان سیالیت وجود است که به جریان میافتد.
او خاطر نشان کرد: من بسیار خوشحالم که آنچه در این کتاب هست مصاحبه یا مذاکره یا تفاهمنامه و چیزهایی از جنس روزمرگی نیست و فکر میکنم برای درک بیشتر کتاب شاید بتوان سطرهای نانوشته آن را خواند. به قول گادامر، منتقد یا خواننده برای درک یک متن باید بتواند وارد لایههای پنهان متن شود و آن چیزی را بخواند که هرگز نوشته نشده است.
این نویسنده تجارب دینی، عرفانی، هنری و زیستی ذکرگو را باعث ارزشمندتر شدن کتاب دانست و درباره ویژگیهای کتاب، بیان کرد: در روزگار ما عبور از ذهنیت کانتی یکی از مسائل مهمی است که در نگاه فیلسوفان مطرح میشود. خود هایدگر که با طرح کردن این ایده دو هزار سال متافیزیک غرب را زیر سؤال میبرد و معتقد است که بشر باید از این سوبژکتیویته عبور کند، بهنوعی شاید اسیر این سوبژکتیویته و ذهن خودش است. به نظرم یکی از ویژگیهای این کتاب و درواقع نحوه زندگی دکتر ذکرگو، عبور از این سوبژکتیویته است. این به نظرم در روزگار ما شایسته ارزش است و میتواند الگویی برای جوانانی باشد که بهنوعی گم شده و دچار نهیلیسم شدهاند و به درودیوار میزنند که راهی پیدا کنند، چرا که ایشان توانسته است امکان خاص یا به قول هایدگر «امکان اخص» خودش را بهمنزله فردیت یک انسان و هنرمند پیدا کند. نکته دیگری که بهنظرم مهم است، عبور ایشان از عرفانی است که در فرهنگ خودمان بسیار پیچیده و مغلق برای جوانان و مخاطب توضیح میدهیم. در کار ایشان با عرفان شرقیای روبهروییم که بهسادگی گرایش دارد و چیزی دور از دسترس نیست که نتواند در زندگی فرد وارد شود.
در ادامه نشست امیرحسین ذکرگو، اسطورهشناس و هندشناس ایرانی، با استثنایی و خوب توصیف کردن تجربه کتاب «من بهشت را دیدهام»، عنوان کرد: در واقع این کتاب گزارشی از احوال درونی است که حضور خانم زواریان امکانش را برای من فراهم کرد. چرا که وقتی انسان بدون پرسش خارجی به احوال درونی خود مراجعه میکند، چیزی نمیبیند. من حدود شانزده یا هفده سال پیش شروع به نگارش زندگینامهام کردم. حتی شانزده فصل نوشتم و از همان روز اول میدانستم که اسم آن «من بهشت را دیدهام» است. پس قرار نبود این اسم روی کتاب حاضر باشد، اما دوستان اصرار داشتند که این کتاب از همان سنخ است و بهتر است به همان اسم چاپ شود.
او افزود: یکی از ویژگیهای این کتاب بلاتکلیف بودنش است. عادت به رویکردی تخصصی داریم و دوست داریم کتابها مشخصاً مبحثی را طرح کنند. همیشه با این دغدغه روبهرو بودم که هیچیک از فعالیتهای من خودم را نمایش نمیدهد. عدهای مرا نقاش، عدهای دیگر عکاس یا استاد یا نویسنده یا حتی افراد نزدیکتر من را ورزشکار و ماهر در آشپزی میشناختند. احساس میکردم که انسانها هیچوقت بهمثابه یک مجموع دیده نمیشوند. یا به تعبیری انسان مجموعه یا جمع جبری نمودهایش نیست. اگر ورزشکاری و آشپزی و نقاشی و عکاسی و نویسندگی و فیلسوفی و علاقه به علمالادیان را در کنار هم بچینید و به هم بفشارید نتیجه یک نفر آدم نمیشود، چرا که آن یک نفر آدم پدیدهای بسیط است و اینها مانند تراوشاتی است که از او خارج میشود. این کتاب از لحاظی سراسر نقص است. چرا که ناممکن است که یک زندگی را از زمانی که من به دنیا آمدم تاکنون که حدود شصت و اندی سال دارم در یک مجلد گرد آورد. از دیگر سو، این محسنات را دارد که چون حجم اندکی دارد، انسان آن یگانگی یا تجربهی وجودی را در آن حس میکند. من با این کتاب دوباره خودم را شناختم، خودم را تماشا کردم و برایم بسیار ارزشمند بود.
این اسطوره شناس با بیان اینکه پیچیدگی امری تحمیلشده و جدا از عقلانیت و تفکری است که انسان را به کمال میرساند، تصریح کرد: امروز آنقدر پیچیدهایم که به نظرم بایستی فقط این پیچیدگیها را از خودمان بزداییم. اگر یک سوی خودکار من کودکی باشد و سوی دیگر عقلانیت و محاسبهگری مارگونه، ما بهشدت به سمت مارگونگی خمیدهایم. لذا اگر تمام تلاشمان را برای حرکت به سمت کودکی کنیم، به وضعیتی میانه خواهیم رسید.
ذکرگو در پایان، ضمن بیان تجربه خواندن کتاب بعد از چاپ، به کهنه نشدن تجارب وجودی برخلاف اطلاعات اشاره کرد و مقدمه کتاب را برای حاضران خواند.
محمودرضا اسفندیار، رئیس دانشگاه آزاد اسلامی واحد اسلامشهر، نیز در این نشست ضمن اشاره به اهمیت نقش مصاحبهکننده و درگیری ذهنی او با مسائل وجودی در ظهور ساحتهای عمیقتر وجودی مصاحبهشونده، اظهار داشت: جزماندیش نبودن و ایدئولوژیک فکر نکردن ذکرگو در کتاب مشخص است و خواننده را در مسیر با او همراه میکند. این برای مخاطب فرصتی ایجاد میکند که با خودش مواجههی وجودی پیدا کند. صراحت و صداقت مصاحبهشونده در بیان افکار و احوالش بسیار مغتنم است. شاید خیلیها، راحت صحبت نکنند یا بهعمد پیچیده صحبت کنند، اما صراحت دکتر ذکرگو باعث میشود که با زحمت کمتری به دالانهای زیبای ذهن او وارد شویم و صحنههایی که تصویر میکند را تماشا کنیم. دوران کودکی و فرصتهای استثنایی و دوستیهای پربار و محیط آموزشی خاص و بهمرور زمان تجارب انقلابی، خاستگاه مذهبی دستبهدست هم میدهد تا شخصیتی پیریزی شود که دارای مبنای محکمی است. شاید ذکرگو تجارب و دگرگونیهای مختلفی را از سر گذرانده باشد، اما از ابتدای کتاب وحدت شخصیت را تا حدی احساس کنید.
او جویندگی را وحدتبخش همه دگرگونیها، کثرتها و تجارب ذکرگو دانست و افزود: تأکید ذکرگو بر قضاوت نکردن و درک عمیق هستی از جمله هنر است و تصویری که از هنر سنتی و نسبت آن با هنر مدرن به دست میدهد برای مخاطب بسیار ارزشمند است و میتواند الگویی برای نگاه کردن باشد.
این استاد دانشگاه در ادامه ویژگیهایی چون در حال زیستن، دگرگونه نگریستن، مشتاقانه به استقبال حادثهها رفتن را در زندگی ذکرگو برجسته کرد. ماجرای پیمودن جادهی ابریشم را از توفیقهای ذکرگو و آشکارکنندهی روح جوینده و زائر او دانست و اظهار کرد:تلاقی هنر غربی ـ شرقی در ذهن و ضمیر دکتر ذکرگو داستان زندگی ایشان را شنیدنیتر کرده است. در نهایت با تجربهی عمیقی که از هند پیدا کرده است، میتوان این گونه گفت که به درک وحدت به کثرت راه یافته است. هند همواره در فرهنگ ما حج فرهیختگان و اهل فرهنگ بوده است. بسیاری از اندیشمندان و حکمای ما یا مقیم هند بودند و یا در هند رفتوآمد میکردند. این نشان میدهد که در سرزمین هند جوشش حکمت به معنای عقل عقل ملموس است و اگر کسی بتواند از این ظاهر متکثر عبور کند و به جان هند دسترسی پیدا کند، حتماً آن آرامش و صبوری و حکمت را تجربه خواهد کرد. چون حکمت زیستن و ملاقات خویشتن خویشتن است، زمانی که انسان بتواند نقابها را کنار بزند و با ساحت عمیق وجود خودش مواجه شود. در یک کلام نگاه تطبیقی ایشان به ادیان با چاشنی عرفان با بینش ماندالایی دکتر ذکرگو متجلی شده است. این ماندالایی دیدن، تودرتو، لایهلایهای و حلقوی دیدن عالم دستاورد ارزشمند ایشان از هند است. همزمان که در درون خودمان از مغرب به مشرق وجودمان حرکت میکنیم، سیر آفاقی هم معنادارتر میشود و هستی لایههای دیگری را به ما نشان میدهد و این مستوران عالم غیب حجاب را کنار میزنند و ما را به ملاقات خودشان دعوت میکنند. این تجربهای بسیار ارزشمند است و این کتاب برای کسانی که میخواهند زائر مشرقی باشند و همهجا در پی آواز حقیقت بدوند، بسیار خواندنی است.
سپس مهرداد قیومی بیدهندی- دانشیار دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه شهید بهشتی- ضمن اشاره به فرآیند اجتماعیشدن کودک انسان بهمنزله ضعیف و وابستهترین موجود، اظهار کرد: بهموازات فرایند اجتماعیشدن، انسان بکر بودن و طبیعیبودن خود را از دست میدهد؛ یعنی اگر ارتباط کودک با جهان ارتباطی بیواسطه و بدون عینک و وجودی است، بهتدریج به ارتباطی بهواسطهی ساختههای فرهنگ و از عینک دیگران تغییر میکند. به عبارت دیگر، ارتباط بیواسطه و تمیز انسان با محیط اطرافش به ارتباط آلوده به فرهنگ تبدیل میشود. هر یک از این انواع ارتباط چیزهایی برای انسان دارند، اما با افزوده شدن لایهی فرهنگ به مجموعهی لایههای ارتباطی انسان با جهان کار دشوارتر میشود.
او ادامه داد: رفتارهایی شبیه به رفتارهای کودکان را در پیامبران میبینیم. نقل است که پیامبر برای وسایل شخصی خود مثل قبا و عصا و دستارش اسم میگذاشت؛ همان کاری که بچهها با اسباببازیهایشان میکنند. عادتها یکی از ساختههای فرهنگیاند. عادتشکنی یا «خلافآمد عادت» در احوال اولیا و آثاری مثل مثنوی معنوی مولانا دیده میشود. عادتشکنی کمک میکند که لایههای متراکم فرهنگ شکسته شود و انسان با طیکردن لایههای عالم به امکاناتی مثل کشفوشهود، وحی، ملاقات حقیقت دست پیدا کند یا نزدیک شود. از حضرت پیغمبر نقل شده که «من بچهها را به پنج دلیل دوست دارم؛ یکی اینکه گریه میکنند و زیاد، دوم اینکه قهر میکنند و زود آشتی میکنند، سوم اینکه با خاک بازی میکنند، چهارم اینکه میسازند، ولی دل نمیبندند و بهراحتی خراب میکنند، پنجم اینکه اگر چیزی به دست میآورند، سریع مصرفش میکنند و برای فردا ذخیره نمیکنند.» با این حال، خوب و بدِ فرهنگ به بزرگسال آموخته که این کارها را نکند تا بتواند بهتر در جامعه زندگی کند. به انسان آموخته که خودش را طور دیگری نشان دهد تا در جامعه آسیب نبیند؛ برای نمونه به او آموخته که تکبر بورزد، اما تظاهر به تواضع کند! این رفتارها برای اهل فرهنگهای پیچیده مثل ما خیلی آشنا است و روزمره با آنها درگیریم.
قیومی در پایان ذکرگو را کودکی شصتساله خواند که ضمن تجهیز به امکانات فرهنگی، محسنات کودکی را حفظ کرده است. سپس با تأکید بر جدا بودن کودکی مدنظر از کلیشههای کودک روان، بخشهایی از کتاب را خواند و به ویژگیهای فردی چون ذوقزدگی کودکانه، سعهی صدر، بیطرفی و برخی آرای ذکرگو در مقابل هنرهای شرقی ـ غربی پرداخت.