مقدمه
پس از توطئه خوارج که منجر به ضربت خوردن و شهادت امیرمومنان شد، معاویه چنین شرایطی را بهترین فرصت برای دست یافتن به آرزوی دیرین خود و خاندانش (خلافت ) یافت [1] و تصمیم گرفت بدون فوت وقت و قبل از آنکه امام حسن (ع) پایه های قدرت خود را گسترش داده و تقویت نماید به کوفه حمله کند. به همین جهت در مدت کوتاهی که تاریخ نگاران، آن را هجده روز ذکر کرده اند به عراق لشکرکشی کرد (ابن ابی الحدید، ١٣٨١: ٢٤).
کوفه شهری بود متشکل از اقوام گوناگون عرب که سابقۀ اختلافات قبیلگی آنها در عصر جاهلیت با ظهور اسلام هنوز خشکیده نشده با سیاست هایی که در دورۀ خلفاء سه گانه اتخاذ و اجرایی شد، در حال احیاء هم بود. از سوی دیگر سیل غنایمی که از جبهه ها میرسید مردمان آن را به شدت دلبستۀ دنیا کرده ؛ سالها جنگ در ایران و سپس چندین جنگ داخلی در زمان حکومت امام علی (ع) هم آنها را از جنگ و جهاد خسته نموده بود. مردم شام نه تنها در تمام مواردی که ذکرش رفت با کوفیان متفاوت بودند، بلکه از نظر خصلت های اجتماعی هم نسبت به آنها متفاوت عمل میکردند. خاندان امیه به خاطر سال ها سابقه تجارت با شام پیش از بعثت نبی اکرم (ص ) و بعدها امارت «یزید بن ابی سفیان» بر این منطقه ، شناخت نسبتا کاملی از محیط و مردمان آن داشتند. میتوان گفت که ابوسفیان و خانواده اش این سرزمین را محیطی مناسب برای یک فعالیت سیاسی بلند مدت و پرفایده یافته بودند. با این همه با مرگ یزید هنگامی که عمر از معاویه خواست به امارت شام برود وی پیش از پذیرش این مقام با افراد متعددی مشورت کرد تا آیندۀ سیاسی خود را در صورت پذیرش این مقام دریابد، از جمله «ابن کوا» به عنوان یک قوم شناس به او یادآوری کرد که «مردم شام به امام و رهبر خویش وفادارند» (شهیدی، ١٣٨٨: ٩٦).
اما در این سو تشتت و پراکندگی که کوفیان در زمان حیات علی (ع) داشتند با شهادت ایشان به اوج رسید و اگر چه در مراسم بیعت با فرزند بزرگوارش نمایش بزرگی از عظمت و وفاداری برپا کردند اما خیلی زود نشان دادند که آن همه شعار و تظاهر فقط برای روزهای آرام و بدون دغدغه است و در روزهای خطر، خود دشمن ترین مردم نسبت به خاندان نبوت و امامت اند. پژوهش حاضر در صدد است به روش تحلیلی- توصیفی به بررسی پیمان صلح میان امام حسن مجتبی (ع) با معاویه بن ابی سفیان بپردازد.
کوفه شهر نفاق
وقایعی چون سقیفه بنی ساعده ، قتل خلیفه سوم و سرکشی و طغیان اصحاب جمل نشان میداد که جامعه نوپای اسلامی در شیبی تند از تفرقه و دشمنی افتاده است. اوج این اختلاف و ناپایداری در جنگ صفین خود را نمایان کرد. جنگی که در آن از میان سپاهیان خودی علیه فرمانده و امام شان شورش شد؛ گستاخی سپاهیان تا بدانجا رسیده بود که ایشان را بین قبول حکمیت یا مرگ مخیر کردند و حتی زمانی که با فشار و تهدید نظر خود را بر کرسی نشاندند، به اندک زمانی طغیان از سر گرفتند و از لشگر او خارج شده، آهنگ جنگ و جدالی دیگر کردند.
برای درک موقعیت امام حسن (ع) در برابر معاویه و سپاه شام شناخت مجملی از کوفه در آن دورۀ زمانی لزوم بسیار دارد. جامعۀ اسلامی از زمان حکومت خلفای اول به تدریج دچار استحاله شد. در این میان تصرف سرزمین های وسیع و چنگ اندازی به ثروت غیر قابل تصور آنها و اجرای سیاست هایی چون تقسیم درآمدها براساس سوابق افراد توسط خلیفۀ دوم [2] (طبری، ١٣٧٥: ٥. ١٧٩٤) و سپس سیاست خویشاوند سالاری عثمان [3] باعث شد تا کم کم روحیه دنیا طلبی و عادت به تبعیض در میان مسلمین گسترش یابد. با در نظر داشتن این نکته که اکثر اعراب از کسانی بودند که در اواخر عمر شریف پیامبر اکرم (ص ) اسلام آورده بودند[4] طبعا فرصتی نمانده بود که بتوان آنها را از زیر بار سده ها فرهنگ جاهلیت خارج کرد. این بود که بیشتر این جماعت خیلی زود به مناسبات و ارزش های قبیلگی سابق خود بازگشتند و در نتیجه عصبیت سخت جان جاهلی در جامعه اسلامی با عوض کردن نقاب به حیات خود ادامه داد.
این بود که گرچه در سراسر امپراتوری وسیع و نوپدید اسلامی، نوای خوش اذان و قرآن به گوش میرسید اما نفاق، فخر فروشی، تبعیض ، دنیا طلبی و منفعت پرستی روی دیگر و حقیقی آن شده بود. ٤ (مادلونگ، 130: 1386).[5]
شاید این پرسش پیش آید که گزارشهای ابوالفرج به دوران اموی مربوط است اما با کمی تفکر آشکار میشود که ساکنان این شهرها از همان نسل فاتحین صدر اسلامند و هنوز زمانی دراز از عصر پیامبر و کوفه نمونه ای کامل از چنین جامعه دوچهره و پر از نفاق بود. این شهر که در ابتدا به عنوان پادگانی برای تجمیع و توزیع رزمندگان برای جهاد و فتح شهرهای ایران در زمان عمربن خطاب ساخته شده بود، در طی سال ها به سبب مهاجرت قبایل مختلف عرب و از سوی دیگر سیل اسراء و غنایمی که از ایران می - رسید به شهری بزرگ مبدل شده بود که گوناگونی رفتارها و فرهنگها در زیر لایه ای از تقدس مآبی در آن به وضوح قابل مشاهده بود. از جمله ویژگیهای جامعه عرب جاهلی تعصبات سخت، کورکورانه و فخر فروشیهای ابلهانه بود. [6] (ابن اثیر، ١٣٨٥: ١٤٠٣. ٤ و١٤٤٧) در زمان فتوحات و مهاجرت قبایل به سرزمین های فتح شده همان رقابت ها و چشم و هم چشمیها و در بسیاری موارد دشمنیها و کینه های قدیمی به سرزمین های جدید منتقل شد و نه تنها در این دوران بلکه در سراسر دوران حکومت بنی امیه از اصلیترین نمودهای سرزمین و حاکمیت مناطقی گشت که قبایل مختلف عرب در آن سکنی یافتند. طبعا کوفه هم در وضعیتی چنین قرار گرفته بود و کینه ها و اختلافات میان قبایل گوناگون ساکن در آن از جمله عواملی گشته بود که بر شدت تضادها و اختلافات در مرکز حکومت حضرت علی (ع) و بعدا امام حسن (ع) میافزود. نکته ای که امام بارها به آن اشاره کرده [7] و حتی باعث شده بود که امام علی (ع) از دست چنین مردنمایانی به خدا شکایت برده، از خدا برای خود بهتر از آنان و برای آنان بدتر از خود را طلب نماید.[8] امام حسن (ع) نیز بعدها در پاسخ به اعتراض های برخی از یاران دربارۀ چرایی صلح با معاویه فرمود: «من به این علت، حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی میداشتم شبانه روز با او میجنگیدم تا کار یکسره شود. اما من کوفیان را خوب میشناسم بارها آنها را امتحان کرده ام . آنها مردمانی فاسد هستند که اصلاح نخواهند شد. نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهای خود پایبندند و نه حتی دو نفر شان با هم موافق. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه میکنند، ولی عملا با دشمنان ما همراهند» (رجبی دوانی، ١٣٧٨: ٥٠٣ ).
خلافت امام حسن (ع)
حکومت خلفای راشدین نگذشته و اگر زمینه های بسیار مساعدی بین آنها برای ارتکاب آن همه فسق و فجور وجود نمیداشت هرگز به آن سرعت چهرۀ مقدس ترین بلاد اسلامی دگرگون نمیشد.
پس از شهادت امیرمؤمنان، کوفیان با فرزند رشیدش امام حسن (ع) بیعت کردند و وی شرط این بیعت را «بر کتاب خدا و سیرۀ پیامبر (ص ) که همۀ شرطها در آن جمع است» قرار داد. ایشان با عهده دار شدن خلافت ، از آنجا که میدانست معاویه از این فرصت، نهایت سوء استفاده را خواهد کرد در پی دفع شر او و یا در صورت امکان مطیع کردنش برآمد (طبری، ج ٦، پیشین: ٢٧١٣). در این راستا سیاست ها و راهکارهایی را تعیین و به اجرا گذاشتند که بدین شرح است:
الف ) تثبیت نظام مدیریتی:
امام مجتبی (ع) پس از اولین سخنرانی خود، بعد از شهادت امیرمؤمنان، به اداره مملکت پرداخته و کارگزاران سابق را در یمن، حجاز، آذربایجان، خراسان، کرمان و فارس در کار خویش ابقاء نمود و عبدالله بن عباس را هم به بصره فرستاد (رجبی دوانی، پیشین: ٥٧٦).
ب ) جلوگیری از نفوذ دشمن :
پس از آنکه معاویه از بیعت مردم با امام حسن مجتبی (ع) آگاه شد، توطئه های مختلفی را با هدف ایجاد نابسامانی و از هم گسیختن امور، تدارک دید که فرستادن جاسوس به سوی کوفه و بصره، از آن جمله است. هدف معاویه از اعزام این جاسوسان کسب اخبار از محیط عراق و کوفه و دامن زدن به اختلافات و تردیدها میان لشگریان امام بوده است . برای مقابله با این دست توطئه ها به دستور حضرت، یکی از جاسوسان معاویه را که در کوفه دستگیر شده بود گردن زدند و امام در نامه ای به حاکم بصره (ابن عباس ) از وی خواست جاسوس معاویه در آن منطقه را هم دستگیر و اعدام کند (همان: 579).
ج ) اتمام حجت با معاویه:
معاویه با بهانه های بی اساس، از تسلیم شدن در مقابل حکومت امیرمؤمنان علی (ع) سرباز زد. عملکرد معاویه، حتی طبق مبانی اهل سنت که اتفاق اهل حل و عقد را برای امامت کافی میدانند نیز محکوم بود. امام مجتبی (ع) با یادآوری این اصل ، برای اتمام حجت به معاویه نامه نوشت و او را از مخالفت با حکومت مرکزی بر حذر داشت (همان: ٥٨٣).
در بخشی از این نامه چنین آمده است «همانا علی (ع) چون از جهان چشم فروبست، که رحمت خدای بر او باد، روزی که به شهادت رسید و روزی که خداوند بر او با انتخاب اسلام منت نهاد و روزی که در قیامت بر انگیخته شود پس از او مسلمانان مرا به خلافت و امامت برگزیدند. از خداوند خواستارم که عطایای دنیوی او، چیزی از آنچه مایه کرامت ما، در آخرت است، کم نکند. آنچه مرا به ارسال این نامه واداشت، این است که بر تو اتمام حجت کنم و نزد خداوند معذور باشم؛ اگر بپذیری، بهره ای بزرگ می یابی و کاری به صلاح مسلمانان مینمایی. پس باطل را رها کن و در آنچه دیگران از بیعت من وارد شدند، تو نیز داخل شو؛ زیرا خود نیک میدانی که من، نزد خدا و نزد آنان که به سوی حق باز میگردند و پیمان ها و احکام او را حفظ میکنند، از تو شایسته تر به خلافت هستم» (همان: ٥٨٩).
در مقابل معاویه که با حمایت بی دریغ مردم شام توانسته بود در مقابل امام علی (ع) که سابقه و اقتدارش زبانزد عامۀ مسلمین بود، مقاومت کند و زیر بار بیعت نرود؛ به این سیاست در مقابل امام حسن (ع) تداوم بخشید و در مدت ٦ ماهی که آن حضرت جانشین مشروع پدر بزرگوارش در امر خلافت مسلمین شد، با جنگ و گریز، توطئه، فریب و پراکندن اختلاف و نفاق بین سپاهیان حضرت نه تنها با ایشان بیعت نکرد بلکه شرایط را چنان بر حضرت تنگ کرد که ایشان مصلحت جامعه و آینده مسلمین را در صلح یافتند.
پیش از آن ، امام نهایت تلاش خویش را برای تحریک مردم به جنگ با معاویه به کار برد و به وضوح شرایط خطیری که مردم نسبت به آن بی تفاوت بودند را برایشان گوشزد کرد، اما نهایتا در پاسخ پرسش بدون ابهامشان که «معاویه ما را به چیزی دعوت میکند که در آن نه عزت است و نه عدالت ، اگر شما خواهان مرگ (جهاد) باشید، دعوتش را به او باز می گردانیم و... و اگر خواستار زندگی (عافیت ) باشید آنچه را میخواهد می پذیریم...» مردم از همه طرف در برابر این دعوت فریاد برآوردند «زندگی، زندگی... صلح را تمام کن» (منتظر القائم، ١٣٨٠: ٢٧٧).
کوفیان کسانی نبودند که بتوان با سیاست اخلاق محور علوی آنها را به راهی برد. رفتار اجتماعی آنان ضرب المثل عرب شده بود که «مردم شام به زر رام شوند و عراقیان به زور» ! صدق این گفتار در موارد متعددی از جمله دعوت از ابی عبدالله (ع)، قیام توابین، قیام زید بن علی (ع) و... با ادعاهای حمایت این مردم و سپس تنها گذاشتن آنها به سبب ترس از مجازات اثبات شد. همچنین زمانی که معاویه از کوفه خارج شد، دستجاتی از خوارج برای جنگ با او آماده شدند و حتی موفق شدند دسته ای از لشگریان او را شکست دهند؛ معاویه بر کوفیان نهیب زد که «شر این گروه را خودتان به وجود آورده اید، اگر دفعش نکنید هیچ گونه امانی نزد من نخواهید یافت» . کوفیان از ترس معاویه، خود به دفع خوارج برخاسته و در جواب پرسش آنها که «چه میکنید، معاویه هم دشمن ما و هم دشمن شماست. بگذارید با او بجنگیم که اگر پیروز شدیم شر او را از سر شما باز کرده ایم و اگر هم شکست خوردیم حداقل زحمت جنگ با ما از دوش شما ساقط میشود» . با این توجیه که معاویه برای ما چاره ای باقی نگذاشته است به جنگ و کشتار همشهریان خود پرداختند! (ابن اثیر، پیشین، ج ٥: ٢٠٢٦).
سیاست بازی معاویه
معاویه در میان اهل سنت به دو صفت تحمل و سیاستمداری (دهاء) موصوف و معروف است. حتی گاه تا به همین امروز در میان عوام گفته میشود که معاویه از علی و حسن (ع) سیاستمدارتر بوده است. گویا چنین اتهامی در همان دوران هم شایع بوده که آن حضرت مجبور شد بگوید «سوگند به خدا معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما معاویه اهل حیله و فردی خدعه گر است و اگر نیرنگ ناپسند نبود همانا من زیرکترین افراد بودم. ولی هر نیرنگی گناه ، و هر گناهی نوعی کفر و انکار است و در روز رستاخیز به دست هر حیله گری پرچمی است که با آن شناخته میشود».[9] همچنین امیرالمؤمنین (ع) طی نامه ای به ابن زیاد، معاویه را شیطان مینامد و این گونه توصیفش میکند «از او بترس که شیطان است. از پیش رو، پشت سر، و از راست و چپ به سوی انسان میآید تا در حال فراموشی، او را تسلیم خود سازد، و شعور و درکش را برباید» . [10] در واقع معاویه گونه ای از سیاست ورزی را پیشه کرده بود که امروزه به سیاست ماکیاولیستی مشهور گشته است. سیاستی که در آن خدعه، پیمان شکنی، توطئه و جنایت عین حکومت داری دانسته میشود و این راه و رسمی نبود که با اخلاق و منش خاندان نبوت و امامت قابل جمع باشد.
این موضوع را امام علی بن ابیطالب (ع) ضمن خطبه ای چنین بیان داشته بود «... واویلاه یمکرون بی و یعلمون انی بمکرهم عالم، و أعرف منهم بوجوه المکر، و لکنی اعلم ان المکر و الخدیعة فی النار فأصبر علی مکرهم و لا أرتکب مثل ما ارتکبوا...» (وای که اینان با من مکر کرده و میدانند که من به مکر و فریبشان دانا و آگاه هستم، و به راههای مکر ایشان آشناترم ، ولی من میدانم که مکر و نیرنگ در آتش دوزخ است و از همین رو در برابر مکرشان صبر کرده و کارهایی را که ایشان مرتکب میشوند، من مرتکب آنها نمیشوم...)».[11]
از آنجا که معاویه به هیچ چیز جزء به دست گرفتن قدرت و حفظ آن فکر نمی کرد، طبعا برای حق و یا سوابق افراد در اسلام هم ارزشی قائل نبود و این قاعده ای بود که رفتار و کنش سیاسی اش را چه پیش و چه پس از دستیابی به خلافت شکل می داد. نمونۀ آن زمانی بود که اعتراضها علیه رفتار خلیفۀ سوم و کارگزارانش بالا گرفت و خلیفه چند تن از عاملان و نزدیکانش را به مشورت فرا خواند. در آن جلسه معاویه در ابتدا از خلیفه خواست که برای خاموش کردن معترضین، علی، طلحه و زبیر را بکشد و چون مخالفت خلیفه را به سبب سوابق و نزدیکی آنها با رسول خدا دریافت، به او پیشنهاد کرد که پس رهبران و افراد مورد علاقۀ انقلابیون را از هم جدا کرده، «به گونه ای که حتی دو تن از آنها در یک شهر نباشند و سپس آنها را همراه لشگرها و سپاهیان به جنگ در مناطق دور دست بفرست تا بدان حد که زخمهای بدنشان از نماز هم برایشان مهمتر شود» . معاویه هرگاه با کسی دچار مشکل میشد سعی میکرد با بخشش یا رشوه دهانش را ببندد؛ اگرنه یا او را سر به نیست میکرد و یا همراه سپاهیان به جنگ در مناطق دور دست روانه کرده، او را به جلو میانداخت»[12] (مرتضی عاملی، علیهم السلام ١٣٧٢ ١٧١). ارتباطات قوی، حیله گری و مهارت در اقناع افراد ویژگیهایی بود که از همان جوانی در معاویه بن ابی سفیان وجود داشت و این توانایی از او فردی با نفوذ و سلطه جو ساخته بود. خلفای سه گانه به او توجه ویژه ای داشتند؛ ابوبکر به او فرماندهی نظامی داد و عمر و عثمان هم با توجه به همین خصوصیات، موقعیت او را تثبیت و تقویت کردند. او در نیمه دوم از خلافت ده ساله عمر برای امارت و استانداری شام منصوب شد (طبری، پیشین، ٥ ٢١٢٠)[13] عثمان هم به همین بهانه امارت او را تمدید کرد.
گفته شد که انتخاب شام و دمشق به عنوان مرکز تحرکات قدرت طلبانه خاندان ابوسفیان از روی حساب و تدبیر و با توجه به شناختی بود که از منطقه و روانشناسی اجتماعی مردمانش داشتند و از روی حساب و تدبیر بوده است؛ از سوی دیگر چون شامیان نومسلمان غیر از خاندان سفیانی و همراهانشان با مسلمانان دیگر مراودۀ چندانی نداشتند، آن قرائتی از اسلام را پذیرفته بودند که این خاندان مغضوب نبی اکرم، به آنان آموزش میدادند و این نکته ای بود که به وضوح در عراق دیده نمیشد. چرا که کوفه فارغ از تمام اختلافات قومی- قبیلگی مردمانش، دارای گرایشات مذهبی متفاوتی هم بود، چنان که عده ای از کوفیان دلبسته سیره و روش خلفاء، برخی شیعۀ وفادار علی و جمع عظیمی هم زاهدان بی فکری بودند که بعدها بر روی امام خویش شمشیر کشیدند. معاویه همانگونه که از مردم شام شناخت کاملی داشت، نشان داد که با روحیه متزلزل و چند دستگی اعراب ساکن در عراق هم به خوبی آشناست. وی در جریان جنگ صفین و با بهره گیری از همین دانسته ها و سوء استفادۀ محض از آن ماجرای حکمیت را به راه انداخت و توانست خود را از شکست قطعی برهاند. با شهادت امام علی (ع) هم به سرعت فشار سنگینی بر عراق و حکومت نوپای امام حسن (ع) وارد کرد تا از تشتت و دنیاطلبی این مردم نهایت بهره برداری را بنماید (اصفهانی، 101 : 1390 ).
معاویه برای این مقصود ابتدا یک دستگاه تبلیغاتی عظیم به راه انداخت تا بتواند فضای پر از شک و تردید در عراق را با شایعه پراکنی های متعدد کاملا مدیریت نماید و از توان سپاه امام تا حد امکان بکاهد.
جاسوسان وی از سویی با پخش شایعات و از سوی دیگر با دادن رشوه های سنگین و وعده های فراوان، قبایل و طوایف حامی امام را یا از ایشان جدا کردند و یا کاملا در موضع انفعال و بی عملی قرار دادند. اوج این سستی ها و خیانت ها زمانی بود که «عبیدالله بن عباس» سرلشگر سپاه ایشان که با امام پیوند خونی نزدیک داشت و حتی دو فرزند خود را در جریان یکی از حملات سپاهیان معاویه از دست داده بود و طبعا انتظار میرفت که حداقل کین خواهی این دو فرزند، او را در جبهۀ امام نگاه دارد، با رشوه ای بزرگ به معاویه پیوست. معاویه که به خوبی از کارکرد دستگاه تبلیغاتی در جلب حمایت مردم و دور نگه داشتن آنها از خاندان نبوت و امامت آگاهی یافته بود، این سیاست را بعدها با شدت بیشتر ادامه داد. به گونه ای که آورده شده در دوران او بر بالای هفتاد هزار منبر در سراسر جهان اسلام آن روز، علی (ع) را لعن میکرده اند (همان : ١١١). همچنین با بذل مال فراوان شاعران را به مدح خویش و خاندانش و ذم خاندان ائمه اطهار به کار گرفت و بی شرمی را تا بدانجا رساند که حتی از برخی صحابه دنیاپرست خواست در راستای این خواستش دست به جعل حدیث از نبی اکرم (ص ) نیز بزنند. منع نقل حدیث از سوی خلیفۀ اول و سپس سخت گیری نسبت به صحابه در نقل حدیث در زمان خلیفۀ دوم (فرهمندپور، ١٣٧٩: ٥٢) در این راه بسیار به کمکش آمد؛ زیرا در شرایطی که احادیثی از پیامبر در تأیید امام علی (ع) نقل و بازگو نمیشد، برنامه بدنام کردن او و خاندانش برای امویان به مراتب آسانتر پیش میرفت. مدتی بعد معاویه با صدور فرمانی از کارگزارانش خواست هرکس مطلبی از فضایل علی و خاندانش بگوید، نامش را از دفتر دیوان برای گرفتن حقوق خط بزنند. در نهایت نیز وی عمق کینه و ترس خود از نام و یاد علی (ع) را با صدور فرمانی نشان داد که در آن به استاندارانش دستور داده بود هرکجا شخصی را به دوستی آل علی متهم یافتند به صرف همان اتهام به قتلش رسانند! با صدور این فرمان بود که زیاد بن ابیه و کارگزارش «سمرة بن جندب» در بصره و کوفه با بی رحمی تمام بیش از هشت هزار تن را به قتل رساندند، نابینا ساختند و یا دست و پا بریدند (منتظر القائم، پیشین: ٢٨٠ ). اما طنز تلخ تاریخ آن است که چنین شخصیتی با این همه سابقۀ جنایت، بی عدالتی و عهد شکنی خود را در میان مردم چنان هواخواه و دلنگران اسلام و آینده مسلمین مینمایاند که بیشتر مردمی که با اسلام پس از وفات پیغمبر اکرم (ص ) و بر اثر فتوحات آشنا شده بودند، او را به عنوان صحابی نزدیک پیغمبر اکرم و با لقب «کاتب وحی» میشناختند. عوام فریبی او تا بدان درجه بود که در پایان عمر وصیت کرد با مقداری از موها و ناخن رسول خدا (ص ) که همراه خود نگه داشته بود چشم و دهان او را در قبر بپوشانند تا به این وسیله بین او و عذاب حائلی ایجاد شود! (اصفهانی، 104: 1390).
١- معاویه اصرار داشت که «دشنام بر علی (ع) باید آنقدر گسترش یابد تا کودکان با این شعار، بزرگ و جوانان با آن پیر شوند و هیچ کس فضیلتی از او یاد نکند» (برای آگاهی بیشتر ر. ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ذیل خطبۀ ٥٦ و ٢٠٣).
چهره ای که معاویه از خود به وسیله دستگاه تبلیغاتی عظیمش و به کمک شعراء و محدثان زرخرید برای عوام ساخت به گونه ای مؤثر افتاده بود که تا سالیانی طولانی (تا به امروز هم ) برخی از فرق اسلامی او را تحسین میکنند (جعفریان ، ١٣٨٦: ١٧٥). نقل شده است که حتی به زمان «مأمون» تصمیمی مبنی بر لعن رسمی معاویه در منابر و مراسم گرفته شد ولی مشاورین مأمون (١٧٠-٢١٨ش ) او را از این کار منع کردند و او را از شورش و ناآرامی مردمی ترساندند. بعدها که «المعتضد بالله» (٢٨٣-٢٤٢ش ) شجاعت بیش تری از خود نشان داد و حتی نامه ای مفصل از تباهی های معاویه نگاشت تا بر منبر بخوانند، در لحظات پایانی مشاورین او هم مانع از انجام این کار شدند (مسعودی، ١٣٩١: ٣٤١. ٢). درباره مرگ محدث بزرگ اهل سنت «نسایی» [14] آمده است که با مشاهده میزان نفرت مردم شام از علی بن ابیطالب (ع) کتابی در مناقب ایشان به نام «خصائص امیر المومنین علی بن ابیطالب» نوشت. مردم شام از او خواستند که کتابی هم در مناقب معاویه بنویسد اما زمانی که او پاسخ گفت «من فضیلتی را برای او سراغ ندارم جز این نفرین پیامبر در مورد وی که فرمود: خدا شکمش را سیر نگرداند» به حدی عصبانی شدند که او را با ضربات لگد کشتند (حموی، بیتا، ج ٥: ٢٨٢). جالب است بدانیم که این حادثه به سال ٣٢٠ ه. ق اتفاق افتاده یعنی چیزی حدود ٢٥٠ سال بعد از مرگ معاویه و حدود ١٥٠ سال بعد از انقراض حکومت امویان با آن قتل عامی که عباسیان از خاندان اموی کرده بودند.
صلح امام حسن (ع) با معاویه
در چنین فضای مملو از تردید و ابهام بود که امام (ع) موقعیت را برای ادامۀ شرایط جنگی کاملا ناممکن دیدند و به ناچار در پی کاستن از خسارات و تلفات، تن به صلح و واگذاشتن وجه دنیوی خلافت دادند.
مفاد صلح نامه اجمالا این بود که معاویه به بنی هاشم تعرض نکند، برای آنها سهمیه از بیت المال قرار دهد، بعد از خود جانشینی انتخاب نکرده، کار حکومت را به مردم واگذارد و از سب و لعن علی (ع) نیز بپرهیزد (طبری، پیشین، ج ٥: ٢٧١٥ ). اما معاویه که همۀ آن اعمال را برای رسیدن به خلافت و کسب قدرت انجام داده بود، به هیچ رو قصد پایبندی به چنان عهدنامه ای را نداشت، به همین جهت بود که به محض ورود به کوفه خود را «امیرالمومنین» نامیده و تمام مفاد صلح نامه را انکار کرد. اما پیش از آن، با قبول ظاهری تمامی شروط و انعقاد پیمان صلح، به همراه سپاه خود وارد کوفه شد و کوفیان را در مسجد بزرگ شهر گرد آورد. مردم انتظار داشتند پیمان نامه طی سخنرانی هایی از ناحیه رهبران دو طرف، در حضور مردم تائید شود تا جای هیچ گونه شک و تردیدی در اجرای آن باقی نماند. جالب آنکه دستگاه تبلیغاتی معاویه آن چنان در تهمت زدن و شایعه پراکنی علیه امام حسن (ع) اغراق کرده بود که حتی امر بر خودشان هم مشتبه شده بود. چنانکه عمرو عاص از معاویه خواست تا اول حسن بن علی (ع) را بر منبر بفرستد و در جواب پرسش معاویه که از حکمت این عمل پرسید، گفت که «میخواهد مردم خود توانایی حسن (ع) در سخنوری را ببینند» چرا که در میان اعراب قدرت سخنرانی و اقناع مخاطب توسط رؤسا و شیوخ افتخار و نداشتن آن عیب و نقصی بزرگ بوده است . معاویه پذیرفت و چنین کردند. امام بر منبر رفت ولی هنوز چند جمله ای نگفته بود که معاویه با درک سیر سخنان و مشاهده قدرت بیان ایشان به سرعت از حضرت خواست از منبر فرود آید و به تندی عمرو عاص را بازخواست کرد که «این نتیجۀ رایزنی شوم تو بود» (ابن اثیر، پیشین، ج ٥: ٢٠٢٢). پس از آن معاویه بر فراز منبر نشست و خطبه ای خواند؛ ولی نه تنها در مورد پایبندی به شرایط صلح تأکیدی نکرد، بلکه با طعنه و همراه با تحقیر گفت «من به خاطر این با شما نجنگیدم که نماز و حج به جا آورید و زکات بپردازید! چون میدانم که اینها را انجام میدهید، بلکه برای این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم» آنگاه به صراحت گفت «آگاه باشید که هر شرط و پیمانی که با حسن بن علی بسته ام زیر پاهای من است و هیچ گونه ارزشی ندارد» (اصفهانی، ١٣٧٤: ٧٧ ؛ منتظر القائم ، پیشین: ٢٧٩).
شبهات و اتهام ها
به هر روی سیر جریانات به گونه ای بود که امام به ناچار از حق مشروع و الهی خود گذشتند و آن را به فاسق زمان واگذاشتند. طبیعی بود که این پرسش برای بسیاری پیش آید که این چگونه میتواند با سیرۀ این خاندان عظیم الشأن سازگار باشد؟ برخی هم با مقایسۀ صلح امام حسن (ع) با قیام امام حسین (ع) گفته اند: آیا بهتر نبود که امام حسن (ع) نیز همانند امام حسین (ع) قیام میکردند؟ به ویژه آنکه تعداد یاران ایشان حداقل از ٧٢ تن یاران امام حسین (ع) در کربلا بیشتر بوده است! برخی دیگر، علنا بر امام تاختند و واگذاری حکومت از سوی ایشان که بر مسند قدرت قرار داشت به معاویه را، سبب ذلت مسلمانان و انحراف رهبری از مسیر اصلی آن دانستند. چنانکه در روی ایشان ایستادند و ایشان را «مذل المسلمین» یا «سیاه کنندۀ روی مسلمانان» خطاب کردند (ابن اثیر، پیشین، ج ٥: ٢٠٢٣).
عده ای دیگر هم گفته اند: اصولا امام حسن (ع) از ابتدا روحیه سازش کاری داشته و همین روحیه ایشان سبب ساز چنان صلحی با معاویه شده است. این اتهامات و گمان ها بدین علت است که جسارت کنندگان گویی هیچ آشنایی با شرایط عراق و کوفه در آن زمان نداشته اند. شهر هزار رنگی که مردمانش نه به تعهدات مذهبی- الهی خود پایبند بودند و نه حتی در این زمان پایبند تعصبات قومی- قبیلگی خود ماندند.
در سخن همواره ایشان را به جهاد میخواندند و به کمترین علت از ایشان روی میگرداندند. چنان که قبل از این با پدر بزرگوارش و بعد از ایشان با برادرش (حسین بن علی) و بعدها با قیام های توابین، مختار، زید و... . کردند. نقل شده که در آخر عمر شریف امام علی (ع) ٤٠هزار تن از کوفیان با ایشان «بیعت مرگ» کردند که پس از شهادت ایشان به همان ادعا به بیعت فرزندش امام حسن (ع) درآمدند و برای جنگ با معاویه تا مدائن هم همراه ایشان رفتند. اما تا از میان آن جمع فریاد ناشناسی [15] بلند شد که «قیس بن سعد» [16] کشته شد، دچار چنان ترس و هیجانی شدند که خودشان به چادر امام حمله و آن را غارت کردند و حتی فرش از زیر پای ایشان کشیدند (همان: ٢٠١٩). به هنگام بازگشت از این جنگ بی فرجام هم شخصی از همان لشگر با ادعای اینکه «همچون پدرت کافر شده ای» با شمشیر به ران حضرت ضربتی زد که به استخوان رسید (منتظرالقائم، پیشین: ٢٧٢). با در نظر گرفتن این شرایط، صلح تنها گزینه ممکن بود.
به چنان سپاه و مردمی هیچ امید و اعتمادی نبود. خود حضرت مردم کوفه را چنین توصیف میکند: «کوفیان را مردمانی دیدم که هیچ کس به ایشان پشت گرم ندارد مگر آنکه شکست میخورد... هیچ کدام از ایشان با دیگری همساز نیست و هیچ باور به خوبی و بدی ندارند» (همان: ٢٠٢).
با چنین به ظاهر یاورانی در صورت وقوع جنگ، شکست قطعی بود. با این تفاوت که معاویه به این بهانه احدی از خاندان و یاوران ایشان را زنده باقی نمیگذاشت. معاویه بعدها نشان داد که ریشه کنی آل علی را در رأس برنامه ها برای حفظ قدرت در خاندان خود دارد و سخت گیریهای بعدی او و عمالش بر خاندان نبوت و علاقمندان ایشان گویای این برنامه و تصمیم اوست. طبیعی بود که به دست آوردن قدرت از راه جنگ این امکان را به او می داد که در نهایت آسانی و با توجیهاتی عامه پسند، این برنامه را با نهایت سرعت و شدت به پیش برد، اما صلح امام و شرایطی که ایشان در عهدنامه آوردند، حداقل دست و پای معاویه در اتمام کار خاندان نبوت و شیعیانشان را تا حد زیادی میبست. این نکته ایست که امام در چند مورد در جواب اعتراضات یاران نسبت به صلح با معاویه بر آن تاکید فرمودند. از جمله در جواب اعتراض یکی از یاران فرمودند «من... مجبور شدم برای صلح که شیعیان مخصوص ما از کشته شدن محفوظ بمانند و مصلحت دیدم که جنگ را به زمان دیگری موکول نمایم» (همان : ٢٧٧ ).
طرح این شبهه هم از انصاف بسیار به دور است که کسانی ذریۀ حضرت رسول (ص ) را که پیش از این در جنگهای متعددی حضور داشته و حتی در صفین چنان بی مهابا به قلب لشگر دشمن میزد را به ترس و بیزاری از جنگ با معاویه و معاویه صفتان متهم کنند. شجاعت ایشان در آن جنگ به حدی بود که حتی امام علی (ع) را هم نگران کرده بود به نحوی که از یاران خواسته بودند او و برادرش را کمی به عقب بیاورند که «این جوان را نگهدارید تا پشت مرا نشکند، که دریغم آید مرگ، حسن و حسین (ع) را دریابد، نکند با مرگ آن ها نسل رسول خدا (ص ) از بین برود» . [17] شیخ راضی آل یاسین مینویسد «بسیاری از مردم معتقدند که روح مناعت هاشمی، که همواره چون عقاب بلند پرواز، قله های مرتفع را به زیر پر دارد، با رفتار امام حسین (ع) متناسب تر است تا رفتار امام حسن (ع) و این، یک نگرش ابتدایی و سطحی و دور از عمق و دقت است ؛ زیرا حسن (ع) نیز در دیگر موقعیت ها و صحنه های زندگی اش ، همان هاشمی شکوهمند و بلند پرواز بود که در افتخارات همراه و همطراز پدر و برادر خود محسوب میشد و این هر سه، نمونه کامل و مثال عالی مصلحان تاریخ بودند. هریک از ایشان جهاد و رسالتی مخصوص خود داشت که از اعماق شرایط موجود و اوضاع و احوال او سرچشمه میگرفت. نوشیدن جام شهادت، در موقعیت امام حسین (ع) و حفظ سرمایه زندگی به وسیله صلح، در موقعیت امام حسن (ع) به عنوان دو نقشه برای حفظ مکتب ... بودند» (شیخ آل یاسین، ١٣٥٤: ٥١١ و ٥١٢).
دلایل صلح امام حسن (ع)
١. روی گردانی مردم از جنگ و عدم حمایت از امام (ع):
سستی مردم در حمایت از امام ، از مهم ترین دلایل اقدام آن حضرت برای اتخاذ موضع جدید بود. به حق نمیتوان مدعی شد که امام به جنگ با معاویه اعتقادی نداشته است . اما وقتی امام برای جنگ با معاویه اعلام بسیج نمود و خودش به نخیله رفت، در حالی که تا چند روز قبل از آن ٤٠ هزار تن ادعای «بیعت مرگ» داشتند، در مدت ١٠روز تنها چهار هزار نفر حاضر شدند. در حالی که سپاه معاویه ده ها هزار جنگجو داشت. در این میان بسیاری از اشراف کوفه به معاویه نامه ها نوشتند که ما با تو هستیم (مجلسی، ١٣٦٩: ٤٤. ٤٤). حتی برخی صراحتا برای معاویه نوشته بودند که در صورت شروع جنگ امام را دستگیر و یا ترور خواهند کرد (منتظر القائم، پیشین: ٢٧٥). همچنین از آنجا که شمار زیادی از کوفیان، در جنگ های جمل، صفین و نهروان در حمایت از حضرت علی (ع) کشته شده بودند و اینک خسته از جنگ ها، نه تنها توان ادامه جنگی دیگر را در خود نمیدیدند بلکه کار بدانجا رسیده بود که خود را طلبکار حکومت دانسته، خون خود را از اهل بیت می طلبیدند. وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام رسید، آن حضرت رو به مردم کرد و فرمود «شما با پدرم مخالفت ورزیده، کار را به حکمیت کشاندید، پس از آن به سراغ من آمدید و بیعت کردید، ولی به من خبر رسیده که اشراف شما به سوی معاویه رفته و با او بیعت کرده اند. برایم کافی است؛ مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید.» (ابن ابی الحدید، پیشین: ١٦. ٢٢؛ منتظرالقائم، پیشین: ٢٧٧). بیوفایی اطرافیان به حدی بود که حتی شخصیتی چون عبیدالله بن عباس که از نزدیکترین یاران امام علی (ع) و فرماندار ایشان در یمن بود هم بیشتر از یک شب در اردوگاه امام حسن (ع) دوام نیاورد و به معاویه پیوست. امام دریافته بود که به این مردم دنیا طلب به هیچ رو نمیتوان اعتماد کرد. دنیا طلبی و نفاق کوفیان تا بدان حد بود که امام فرمود: «والله لو قاتلت معاویة لأخذوا بعنقی حتی یدفعونی إلیه سلما» (به خدا اگر با معاویه درگیر شوم، همینان گردن مرا گرفته، به عنوان اسیر به او تحویل میدهند) (مجلسی، پیشین: ٤٤. ٢٠).
٢. حفظ جان شیعیان راستین:
امام به خوبی میدانست که هدف این جنگ تنها خود ایشان و یا خانوادۀ ایشان نیست و میدانست که با ادامه یافتن این جنگ نابرابر، اصل اسلام دوام چندانی نخواهد آورد.[18] امام دوران خلافت پدرش را به خوبی در نظر می آورد و دشمن حیله گر را کاملا می شناخت که چگونه برای رسیدن به قدرت، به هر جنایتی دست میزند و چون روز به روز از شمار مسلمانان راستین کاسته میشد، خطری سخت تر از دوران خلافت علی (ع) اسلام و مسلمین حقیقی را تهدید میکرد. امام برای خنثی کردن برنامه ها و توطئه های معاویه که از اصلیترین آنها ریشه کنی خاندان نبوت و امامت و علاقمندان و مریدان راستین ایشان بود، صلح کرد و امر خلافت را واگذار کرد تا آن غدار حیله گر بهانۀ لازم برای کین ستانی و کشتارهای وسیع را به دست نیاورد. هرچند معاویه به زودی چنان عملیاتی را آغاز کرد و بسیاری از صحابۀ حضرت رسول (ص ) و شیعیان را به شهادت رساند، اما یقینا تدبیر امام در پذیرش صلح و شرایطی که در عهدنامۀ مربوط گذاشتند تا حد زیادی دست های معاویه در شدت عمل و سرعت دادن به این جنایات را بست. برای حضرت خون مسلمانان بی گناه بیشتر از خلافت ارزش داشت. از این رو، به صلح تن دادند. خود ایشان در موارد متعدد به این موضوع اشاره داشتند که اصلیترین علت صلح، حفظ خون مسلمین و شیعیان راستین بوده است. بارها میفرمود «من جنگ را [تنها] به خاطر رضایت خدا و دور کردن کشتار از شما انجام دادم» (منتظر القائم، پیشین: ٢٧٨).
٣. خنثی کردن فریب دشمن و افشای چهرۀ واقعی معاویه:
دیگر علتی که میتوان برای صلح امام حسن (ع) بیان کرد این بود که معاویه با نیرنگ و فریب، خود را صلح جو و طرفدار سازش بین مسلمین معرفی کرده و همچون دایه ای مهربان تر از مادر در تبلیغات خود عنوان میداشت که این جنگ و برادر کشی تنها به ضرر کلیت اسلام و جامعۀ اسلامی است. وی با این تبلیغات در نظر مردم ظاهربین و کاهل عراق کاری کرده بود که امام حسن (ع) عملا خلع سلاح شده و روشنگریها و هشدارهایشان در این خصوص تاثیری نداشت نتیجه آن شد که منطق آن حضرت برای ادامه جنگ طالبی نیافت. امام (ع) برای خنثی کردن این فریبکاری راهی جز پذیرش صلح نداشت.[19] امام حسن (ع) با قبول صلح و قرار دادن شرایطی در آن، ریشه جریان امامت و تشیع را زنده نگه داشت و چهره واقعی جریان برانداز اموی را با تنها سلاح باقی مانده به جامعه اسلامی و تاریخ نشان داد (همان: ٢٨٣).
نتیجه
امام حسن (ع) همچون پدر بزرگوارشان علی بن ابیطالب (ع) هرگز سیاست ورزی را خدعه و فریب، تحریک و تحریص نسبت به مادیات، تفرقه افکنی و نفاق، استبداد و جنایت و... نه میدیدند و نه میخواستند و اینها همان خصلت هایی بود که معاویه به وضوح متصف و مفتخر به آنها بود. مجموعه شرایط زمانه ای که حضرت در آن به خلافت رسید و مردمان چند رنگ و بی ثبات کوفه باعث شد که ایشان چاره ای جز پذیرش صلح از جانب معاویه نداشته باشد؛ چرا که میدانست ادامه شرایط جنگی به شکست حتمی در جنگ و کین ستانی گسترده و ظاهرا موجه معاویه از شیعیان علی منتهی خواهد شد و بیم آن میرفت که نهال نوپای تشیع زیر ضربات این روباه سیاست دوام نیاورده، به کلی نابود شود. با این همه میزان تهمت ها و جسارت ها به ایشان از هر دو جبهه گسترده بود و حتی شیعیان و برخی از یاران صادق ایشان هم که سر این موضوع را درک نمیکردند، با تندترین تعابیر به ایشان می تاختند. با این همه حضرت با بزرگواری اعتراضات آنان را میشنیدند و به زیبایی پاسخشان میگفت تا بدانند که این تصمیم به صلاح خود آنها، تاریخ و اسلام بوده است. از سوی دیگر این عراقیان بیوفا و دلبستۀ به دنیا بودند که تاوان سنگینی بابت کاهلی و عدم حمایت قاطع خود از امام را دادند، تا همۀ کوفیان تاریخ به وضوح نتیجه و عاقبت پشت کردن به خاندان نبوت و رسالت را ببینند و درک کنند.
منابع
١- قرآن کریم.
٢- نهج البلاغه.
٣- ابن اثیر، عزالدین (١٣٨٥ ): الکامل فی التاریخ ، ج ٤ و ٥، تصحیح سید حسین روحانی، تهران: اساطیر، چاپ سوم.
٤- اصفهانی، ابوالفرج (١٣٧٤): الاغانی، ترجمه محمدحسین مشایخ فریدنی، تهران: علمی و فرهنگی.
٥- جعفریان، رسول (١٣٨٦): از پیدایش اسلام تا ایران اسلامی، تهران: کانون اندیشۀ جوان.
٦- حموی، ابوعبدالله یاقوت (بیتا): معجم البلدان، ج ٥، تهران : اسدی.
٧- رجبی (دوانی)، محمد حسن (١٣٧٨): کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه امام حسین (ع).
٨- شهیدی، سیدجعفر (١٣٨٨): قیام امام حسین (ع)، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهل و چهارم.
٩- شیخ آل یاسین (١٣٥٤): صلح امام حسن (ع) پرشکوه ترین نرمش قهرمانانۀ تاریخ، ترجمه سیدعلی خامنه ای، تهران: آسیا.
١٠- طبری، محمدبن جریر (١٣٧٥): تاریخ الرسل و الملوک، ابوالقاسم پاینده، ج ٥ و ٦، تهران: اساطیر، چاپ پنجم.
١١- فرهمندپور، نعیمه (١٣٧٩): سیری در تطور خلافت اسلامی، قم: انتشارات بضعۀ الرسول.
١٢- مادلونگ، ویلفرد (١٣٨٦): جانشینی حضرت محمد (ص )، ترجمه احمد نمایی و همکاران ، مشهد: آستان قدس رضوی، چاپ سوم.
١٣- مجلسی، محمد باقر (١٣٦٦): بحار الانوار، ج ٤٤، ترجمه موسی خسروی و حبیب الله بیاتی، قم: اسلامیه
١٤- مرتضی عاملی، جعفر (١٣٧٢): زندگانی سیاسی امام حسن (ع)، ترجمه محمد سپهری، قم: انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی.
١٥- مسعودی (١٣٩١): مروج الذهب، ج ٢، ابوالقاسم پاینده، تهران: علمی فرهنگی.
١٦- منتظرالقائم، اصغر (١٣٨٠): نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، قم : بوستان کتاب.
مقالات
اصفهانی، عبدالله (١٣٩٠): «بنی امیه و باتلاقهایی که خشکیدند» ، ماهنامه مبلغان، شماره ١٤٧، صص114-104-
لوح فشرده ابن ابی الحدید (١٣٨١): شرح نهج البلاغه، قم: موسسه تحقیقات ونشر معارف اهل البیت .
پی نوشت
[1] بـا به خلافت رسیدن عثمان ، ابوسفیان در جمعی خـانوادگی گـفته بود «ای فرزندان امیه ! خلافت را چون گویی از دست بنی هاشم بربایید. قسم به آن کـه ابـوسفیان به او سوگند میخورد، نه عـذابی، نـه حسابی و نـه بـهشت و جـهنمی در کار است و نه رستاخیز و قیامتی».
[2] خـلیفۀ دوم نـسبت به امور مالی سخت گیریهای بسیار میکرد اما با افزون شدن به درآمدهای مسلمین از راه غنایم و خراجها و... سیاستی را بنا نهاد که براساس آن پرداخت بـه افـراد از دیوان مسلمین بر اساس سوابق آنـها و حـتی پیوندهای قبیلگی و خویشاوندی شان صورت میگرفت . به این صورت که مهاجرین بیشتر از انصار، سپس انصار بیشتر از تابعین و تابعین هم به نوبۀ خود بیشتر از موالی درآمـد داشـته باشند.
[3] امام علی(ع ) در خـطبۀ مـوسوم به شقشقیه در عین ایجاز به زیبایی این سیاست عثمان را تشریح و به انتقاد گرفتند: «..خویشاوندان پدریش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران ، گیاه بهاری را! تا سـرانجام ، آنـچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پی داشت .»
[4] قرآن به وضوح این جماعت را «نه مومن (ایمان آورده به قلب ) بلکه اسلام آورده (تسلیم شده )» معرفی میکند.(سوره حجرات ؛ آیه ١٤)
[5] دربارة شدت فساد در دوران اموی (حتی در شـهرهای مـقدسی چـون مـکـه و مدینـه ) ر.ک: ابـوالفرج اصـفهانی(١٣٧٤): الاغـانی، ترجمـه محمدحسین مشایخ فریدنی، تهران : انتشارات علمی و فرهنگی
[6] کـار تـفاخر به امور و مسایل بی ارزش میان اعراب عصر جاهلی تا بدآنجا رسیده بود که حتی قـبرهای مـردگان خـود را هم میشـمردند تـا از شمارگان بیشتر آن ، افتخاری بر سایر افتخارات ! قوم خـود بـیافزایند. نـکته ای که در قرآن کریم (تکاثر، آیات ١و٢) هـم بـدان اشـاره شـده است .
[7] نهج البلاغه ، خطبه هـای ٣٢، ٣٩ ،٧٠، ١٧٩ و...
[8] هـمان ، خـطبۀ ٢٥.
[9] نهج البلاغه ، خطبۀ ١٩١.
[10] همان ، نامه ٤٤.
[11] همان ، خـطبۀ١٩١.
[12] البته طبری روایت دیگری از این ملاقات دارد. ر.ک: طبری، پیشین ، ج ٥: ٢١٢٠.
[13] امام علی(ع ) به عثمان به سبب شیوة حکمرانی معاویه در شام اعتراض کرد. عثمان پاسـخ گـفت که وی از زمان عمر امارت داشته و چگونه است که به زمام داری او در آن دوره ایرادی نمیگرفته اند و اکنون آن را مساله دار میدانند؟ امام در پاسخ تفاوت نظارت عثمان با خلیفه دوم بـر کـارگزاران حکومتی و ترس معاویه از عمر در مـقابل خـودسری و استغنای معاویه مقابل عثمان را دلیل آورد(طبری، پیشین ، ج ٦: ٢٢١٤).
[14] «نـسایی» از علما و محدثین مورد وثوق اهل سنت است که کتاب حدیثش جزو هفت کـتاب حـدیث معتبر اهل سنت به شـمار مـیرود.
[15] احتمالا از توطئه های جاسوسان معاویه بوده است .
[16] از فرماندهان سپاه امام .
[17] نهج البلاغه ، خطبۀ ١٩٨.
[18] نقل شده که معاویه با اشاره به صدای اذان با ناراحتی تمام گفته که : از خلفای قبل از من با تمام سـالهای حـکومتشـان تنهـا نـامی بـاقی مانده ، اما نام این مرد (اشاره به نام حضرت رسول (ص ) هرروز پنج نوبت تکرار میشود. برای باقی ماندن نامم باید کاری کرد که نـام ایـن مرد از ذهن هـا مـحو شود(اصفهانی، ١٣٩٠: ١١٠).
[19] ایشـان بـه وضـوح گوشزد کردند که «این سرزمین زودتر از همۀ شارستانها ویران خواهد گردید»(ابن اثیر، پیشین ، ج ٥، ص ٢٠٢٣). جنایات عـاملان بـنی امـیه در سالیان بعدی همچون سخت کشیهای مغیره ، زیادبن ابیه ، ابن زیاد و از همه دهشتناکتر اقـدامات حـجاج بـن یوسـف ثقفی به خوبی صدق این پیش گویی حضرت را نشان داد.