ماهان شبکه ایرانیان

دیدگاه مادلونگ درباره اختلاف امام حسن (ع) و امام علی (ع)

امام حسن (ع) که پس از شهادت پدر به خلافت رسید، بعد از گذشت شش ماه و اندی مجبور به صلح و واگذاری خلافت به معاویه شد

مقدمه

امام حسن (ع) که پس از شهادت پدر به خلافت رسید، بعد از گذشت شش ماه و اندی مجبور به صلح و واگذاری خلافت به معاویه شد.[1] برخی از دوسـتان نـاآگاه و دشمنان آگاه، تصویر امام را به واسطه وجود مباحثی چون ازدواج های مکرر و صلح با معاویه، تحریف کرده اند و از امام چهره ای عافیت طلب و خوش گذران ساخته اند که از ترس جنگ و خون ریزی، به صلح با مـعاویه تـن داده اسـت. لذا ضروری است که پژوهشگران تـاریخ اسـلام، بـه بررسی دقیق و علمی زندگی فردی و سیاسی امام حسن (ع) بپردازند تا چهره واقعی ایشان به دور از هر گونه اغراق، جعل و یا تحریفی، بـا اسـتناد بـه قرائن و شواهد تاریخی به همگان معرفی گردد.

اسـلام شناسی کـه امروزه از آن تعبیر به مطالعات اسلامی[2] می شود، شاخه ای از مطالعات گسترده شرق شناسی[3] یا به تعبیر امروزی مطالعات شرق است، و منظور از آن هـر گـونه تـلاشی است که از سوی دانشمندان غرب از زمان ظهور اسلام تا کـنون برای شناخت ادبیات، زبان، متون دینی، تاریخ، اندیشه ها و فرهنگ سرزمین های اسلامی و مسلمانان صورت گرفته است.[4] درباره ارتباط شـرق شناسی و اسـلام شناسی بـاید گفت که شرق شناسی یعنی توجه غرب به مطالعه در احوال، اوضاع، تـاریخ، تـمدن، فرهنگ و سایر شؤون زندگی شرق، که از نظر دامنه شمول و اطلاق، اعم از اسلام شناسی یا مطالعات اسلامی اسـت و از نـظر تـکوین تاریخی، مؤخر بر توجه غرب به اسلام و در واقع یکی از موالید آن است.[5]

غـربیان در طـی تـماس های اولیه خود با مسلمانان در طول جنگ های صلیبی، بیشتر با اسلام سنی آشنا شده بـودند و تـشیع را از طـریق منابع اهل سنت، فاطمیان و فرقه های تندرویی چون غرابیه و یا بعدها اسماعیلیه شناختند.[6] بیشتر آنـان در مـطالعه تاریخ اسلام، منابع سنی را مرکز توجه خود قرار می دهند و برخی بر این بـاورند کـه تـشیع به مثابه شاخه ای فرعی از اسلام است که ماهیتی کفرآلود و ارتدادی دارد.[7]

اتان کلبرگ در مقاله خـود بـا عنوان «مطالعات غرب در خصوص اسلام شیعی» بی توجهی به تشیع، و به ویژه شیعه امـامی را مـتذکر شـده و علت آن را این گونه شرح می کند: آشنایی غربیان با تشیع از طریق فاطمیان و بعد اسماعیلیان صورت پذیـرفت؛ چـرا که در طی جنگ های صلیبی این فاطمیان بودند، نه شیعیان اثناعشری، که بـا جـنگجویان صـلیبی بی واسطه به مقابله پرداختند. اگر چه به فراخور حال در سوریه یا فلسطین برخوردهایی با شـیعیان دوازده امـامی صـورت پذیرفت، اما این برخوردها نه توسط یک دولت مستقل مثل فاطمیان سازمان دهی شـده بـود و نه منزلت صوفیانه اسماعیلیان را داشت، در نتیجه برای نویسندگان جنگ های صلیبی از جذابیت کمتری برخوردار بود.[8]

جان نـورمن هـالیستر از جمله علل بی توجهی به مطالعات شیعی را همین امر بیان می کند: مذهب اثـناعشری یـا شیعه دوازده امامی، تا حد زیادی از آثار نـویسندگان سـنی کـه شیعیان را اهل بدعت می دانند شناخته شده اسـت. ضـرورت معرفی اصول اعتقادی شیعه بر اساس مآخذ شیعی دیرزمانی است که احساس شـده اسـت.[9]

از جمله دیگر علل آن، می توان بـه سـیطره اهل سـنت بـر مـراکز قدرت و ثروت در طول تاریخ اسلام اشـاره کـرد. این امر سبب شده تا تشیع، در حاشیه مطالعات اسلامی قرار بگیرد. آرزیـنا لالانـی در تأیید این سخن می گوید:

شیعه عـموماً توسط فرق و مذاهب نـویسان اهـل سنت به عنوان فرقه ای مـنحرف از قـاعده اسلام لحاظ می شود که نمایان گر ارتداد و ضدیت با اسلام اصیل است. بسیاری از اسـلام شناسان غـربی این دوگانگی را پذیرفته و با اسـلام شـیعی بـه عنوان یک ارتـداد بـرخورد کرده اند.[10]

وی در ادامه، دلیـل ایـن برخورد غربیان را در منابع مورد استفاده شان، که همانا منابع اهل سنت است، می داند. اتان کـلبرگ در هـمین رابطه می گوید: از آنجایی که نماینده جـهان اسـلامی ـ که اروپائیـان چـه بـه عنوان دوست و چه بـه عنوان فاتح با آن روبه رو بودند ـ اهل تسنن بود، عرف و آداب و رسوم و عقاید آنان تا حدی بـر غـربیان مکشوف بود؛ اما در مقابل، تشیع کـه در مـناطقی دور از نـفوذ غـرب مـتمرکز بود، برای مـدت های مـدیدی همچون یک معما باقی ماند.[11]

مجتبی مینوی نیز دلیل فوق الذکر را از جمله علل کم توجهی به شـیعه مـی داند و مـعتقد است که: از مذهب شیعه، اروپائیان قرون وسـطی چـیزی نـمی دانستند، چـون کـه از زمـان انقراض فاطمیان مصر تا موقع ظهور صفویه، هیچ دولتی که مذهب شیعه را رسماً قبول کرده و ترویج کرده باشد وجود نداشت که مورد توجه اروپائیان قرار بگیرد.[12]

ایـن نگرش به تشیع، به مرور با وارد شدن کسانی چون هانری کربن، ماسینیون و دیگران به این عرصه، دست خوش تغییر شد، اما هنوز هم شاهدیم که کسی چون ویلفرد مادلونگ که بـه هـیچ روی تحت تأثیر نگرش سنتی در باب اسلام شیعی قرار نگرفته و همواره تلاش کرده است تا مطالعات خود را در مسیری عاری از سوگیری و عنادورزی هدایت کند، گاه دچار اشتباه شده و در برخی موارد، نـاخواسته مـتأثر از منابع ضعیف، استدلال های خود را مطرح کرده است. برای نمونه وی زمانی که به روابط امام حسن (ع) با پدرش علی (ع) پرداخته، متأثر از این دست مـنابع بـیان می دارد که حسن (ع) و پدرش از نظر سـیاسی بـا یک دیگر اختلاف دارند و حسن (ع) به هیچ روی شیوه حکومتی پدرش را قبول ندارد. این مقاله درصدد بررسی شبهات مطرح شده از سوی مادلونگ در زمینه روابط امام حسن (ع) بـا پدر و تـفاوت رویکردهای آنان با یـک دیگر اسـت.

علت انتخاب مادلونگ و نقد دیدگاه های ایشان اثبات این مطلب است که با وجود افزایش شناخت غرب از تشیع و ورود اسلام شناسانی با رویکرد علمی به این عرصه، هنوز شاهد کم توجهی آنان به مـنابع شـیعی و بعضاً عدم شناخت آنان از این دست منابع هستیم. از سوی دیگر کتاب مادلونگ در بین نویسندگان و محققان ایرانی داخل کشور بسیار مورد توجه قرار گرفته است و برخی با استناد به برگزیدگی اثـر او در ایـران و دریافت جـوایز، آن را کاملا درست می دانند. بنابراین بررسی دیدگاه مادلونگ هم در کتاب جانشینی حضرت محمد (ص) و هم در مقاله ای که در دایرة المـعارف ایرانیکا دارد و به تحلیل وقایع زندگی امام حسن (ع) پرداخته است، می تواند بـرای پژوهـشگران سـودمند باشد؛ به ویژه این که با بررسی منابع این دو اثر، کمبود استفاده از آثار شیعی کاملاً مشهود اسـت.

 پرسـش این است که دیدگاه های مادلونگ درباره روابط امام حسن (ع) با پدرش تا چه انـدازه بـه واقـعیت تاریخی نزدیک است؟ و فرضیه هم این است که این دیدگاه متأثر از منابع اهل سنت و گاه مـنابع ضعیف می باشد و با داده های تاریخی سازگاری ندارد. در باب تصویر امام حسن (ع) در آثار اسـلام شناسان غربی تا به حـال کـتاب ها و مقاله هایی تألیف شده که البته در هیچ یک از آن ها روابط امام حسن (ع) با پدرش محل بحث نبوده است. این آثار بیشتر به مسأله ازدواج های امام و نیز به بحث صلح پرداخته اند. از جمله این آثـار می توان به موارد ذیل اشاره کرد:

تصویر امامان شیعه در دایرة المعارف اسلامی: این اثر با هدف مشخص کردن کاستی های کتاب دایرة المعارف اسلام لیدن به نگارش درآمده و شامل نقد مقالات اسـلام شناسان غـربی است.[13]

تصویر شیعه در دایرة المعارف امریکانا: یکی از مقالات کتاب دایرة المعارف امریکانا مقاله بسیار موجز و خلاصه «حسن و حسین»، نوشته دبلیو مونتگمری وات است که محمدرضا غفوریان آن را نقد کرده است. غفوریان مـعتقد اسـت که مطالبی را که این نویسنده بیان داشته، در منابع معتبر اهل سنت و شیعه گزارش نشده است؛[14] این در حالی است که منبع مورد استفاده وات، کتاب دینوری بوده است. متأسفانه مـنتقد سـعی نکرده تا با استفاده از منابع اسلامی، بطلان ادعاهای نویسنده را آشکار کند.

زندگی دوازده امام: جلد اول این کتاب که به تاریخ زندگانی امام پرداخته، یک فصل بسیار کوتاه را به برخورد خـاورشناسان بـا صـلح امام حسن (ع) اختصاص داده است. ایـن کـتاب تـنها به بیان دیدگاه های چند تن از خاورشناسان اکتفا کرده و بدون هیچ نقد و انتقادی و به شکل بسیار متعصبانه از اسلام شناسان با عنوان دشمن اعـراب و اسـلام یـاد کرده است.[15]

نظریة الإمامة لدی الشیعة الاثنی عشریة: ایـن کـتاب نیز به گونه ای مختصر، پس از طرح نظرات برخی از مستشرقان مانند فیلیپ حِتّی، لامنس و دیگران پیرامون صلح امام حسن (ع)، بدون هـیچ گـونه نـقدی، تنها بیان می دارد که چنین تفسیرهایی ناشی از ناآگاهی نسبت بـه جریان و جفاکاری بر امام حسن است، زیرا وی در سخت ترین و حساس ترین شرایط، خلافت را به دست گرفت و چاره ای جز صلح بـا مـعاویه نـداشت.[16]

1. شناسه مادلونگ

ویلفرد مادلونگ یکی از برجسته ترین اسلام شناسان معاصر به شمار مـی آید کـه در زمینه فرق و مذاهب اسلامی، تحقیقات برجسته و مهمی انجام داده است. وی در سال 1930 میلادی در شهر اشتوتگارت آلمان متولد شـد و پس از گـذراندن تـحصیلات مقدماتی به دانشگاه قاهره رفت و در سال 1953 موفق به اخذ لیسانس در ادبیات عـرب و تـاریخ اسـلامی شد. وی سپس به تحصیلات عالی در موطن خود ادامه داد و در سال 1957 از دانشگاه هامبورگ درجه دکتری در مـطالعات اسـلامی را دریـافت کرد. [17]

وی کتب و مقالات پرشماری در زمینه تاریخ اسلام به رشته تحریر درآورده که از آن جمله مـی توان بـه کتاب هایی چون مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانه، ترجمه جواد قاسمی، فرقه های اسلامی، تـرجمه ابـوالقاسم سـری، جانشینی حضرت محمد (ص)، و مقالاتی چون «شیعه و معتزله»، ترجمه احمد آرام، «شیعه در حدیث دیگران»، زیـر نـظر مهدی محقق، و «ملاحظاتی پیرامون کتاب شناسی فرق امامیه»، ترجمه چنگیز پهلوان اشاره کرد.[18]

یـکی از ویـژگی های آثـار مادلونگ که آن را از دیگر آثار نوشته شده در این عرصه متمایز می کند، توجه به منابع و دیدگاه های شـیعه در بـاب بسیاری از وقایع صدر اسلام است. وی چه در کتاب جانشینی حضرت محمد (ص) و چه در مـقاله ای کـه دربـاره امام حسن (ع) در دایرة المعارف ایرانیکا نوشته است، سعی کرده تا مواضع شیعه و سنی را با هـم لحـاظ کـند تا با نگرشی بی طرفانه و بدون غرض به تحلیل وقایع تاریخ اسلام بـه شـکل عام و تاریخ زندگی امام حسن (ع) به صورت خاص بپردازد. این در حالی است که اسلام شناسان دیگر چـون لامـنس (1862ـ1937م)، والیری (م1989م) و دونالدسون تنها، یا بیشتر، با تکیه بر آثار اهل تسنن، کـتاب یـا مقاله خود را به رشته تحریر درآورده اند. البـته مـادلونگ نـیز گاه تحت تأثیر منابع ضعیف قرار گـرفته و تـحلیل قوی و جامعی ارائه نداده است و همان گونه که ذکر شد در بخش مربوط به روابـط امـام حسن (ع) با امام علی (ع) بـه مـباحثی اشاره کـرده کـه جـای تأمل بیشتری دارد. بر اساس آنچه مـادلونگ بـیان داشته است، اختلافات امام حسن (ع) با امام علی (ع) را می توان در دو بعد سیاسی و اجـتماعی مـورد بررسی قرار داد. آنچه ما در این مـقاله درصدد بررسی آن هستیم، بـررسی تـاریخی دیدگاه های مادلونگ در این زمینه اسـت.

2. بـررسی دیدگاه مادلونگ در زمینه اختلاف سیاسی

اسلام شناسان غربی همچون گوستاو ویل (1808ـ1889م)، مویر (1819ـ1905م)، دوزی (1820ـ1883م)، لامنس، والیـری و دونـالدسون بر این باورند که امـام حسن (ع) بـر خلاف پدرش، فـردی صـلح جو و راحت طلب بود که بـه جـنگ و مسائل سیاسی چندان علاقه ای نداشت.[19] بروکلمان (1868ـ1956م) نیز می نویسد: بعد از علی[ع]، پسر نالایق وی حسن (ع) بـه عـنوان جانشین در نظر گرفته شد، اما کـسی نـتوانست وی را بـه اعـزام لشـکری بر ضد معاویه تـهییج کند؛ او از ادعای خود نسبت به خلافت در عوض پرداخت پنج میلیون درهم از خزانه کوفه چشم پوشـید.[20]

سـایکِس (1867ـ1945 م) و ساندرز (1910ـ1972 م) نیز معتقدند از آنجایی که امـام بـیشتر در پی خـوش گذرانی[21] بـود و از حـضور در میدان جنگ مـی ترسید بـا معاویه صلح کرده است.[22] سایکِس اگر چه کوفیان را متلون و دمدمی مزاج توصیف کرده است، اما آن را واکنشی در قـبال رفـتار امـام حسن (ع) می داند.[23] جان نورمن هالیستر نیز امـام را فـردی فـاقد ویـژگی های لازم جـهت حـفظ خلافت می داند.[24] وان کرامر (1828 ـ1889م) نیز ادعای فوق را پذیرفته و ضعف و ترسویی وی را دلیل کناره گیری امام عنوان کرده است.[25] امام در آثار اسلام شناسان غربی بیشتر فردی ساده لوح و ترسو توصیف شده کـه کمترین علاقه ای به امور سیاسی و خلافت نداشت و در نتیجه فرد مناسبی برای رهبری جامعه نبود.[26]

لامنس از جمله اسلام شناسانی است که در مقاله خود در دایرة المعارف اسلام سعی در بسط این موضوع و اثبات آن دارد. وی مـی نویسد: بـا آن که یاران امام بسیار تلاش کردند که وی را به جنگ با شام قانع کنند، اما کم همتی و سوء تدبیر او باعث شده بود که فقط به فکر تفاهم و توافق با معاویه بـاشد. ایـن مسأله به اختلاف وی با اهل عراق منجر شد. در این راستا یارانش شایع ساختند که مخالفان، امامشان را مجروح ساخته اند؛ در حالی که این جراحت، صـرفاً اسـمی و به این خاطر شایعه سازی شـده بـود که بهانه صلح با معاویه واقع شود.[27] این استدلال وی بر دیگر اسلام شناسان نیز اثر گذاشت و کسانی چون والیری و دونالدسون نیز عیناً همین رویکرد را در آثـار خـویش دنبال کردند.

2ـ1. طبیعت صـلح جوی امـام حسن (ع) و مخالفت با روحیه نظامی پدر

مادلونگ بر خلاف اسلام شناسان دیگر، امام را خوش گذران و یا ترسو نمی داند، اما او نیز معتقد است که امام حسن (ع) طبیعتی صلح جو و آرام داشت. وی در ادامه بیان می دارد که امـام بـه علت داشتن چنین روحیه ای نمی توانست پیگیری های نظامی پدرش را بپذیرد و گاهی با صراحت بر او خرده می گرفت و از وی می خواست تا عطای حکومت را به لقایش ببخشد و کوفه را ترک کرده، به مکان خلوتی بـرود.[28]

مـشخص نیست کـه مادلونگ بر چه اساسی چنین نتیجه گرفته است که امام فردی صلح جو است به حدی که از جـنگ برای دفاع از منافع خود و مردمش نیز روی گردان است. او حتی مأخذی کـه در آن امـام بـه پدرش پیشنهاد کناره گیری از مواضعش را داده، ذکر نکرده است. این در حالی است که امام حسن (ع) به خوبی می دانست کـه ایـن مردم بودند که پس از قتل عثمان با پافشاری، امام علی (ع) را وادار به پذیرش خـلافت کـردند. در فـرازی از نهج البلاغه از زبان خود امام علی (ع) چنین آمده که مردم برای گرفتن بیعت، چنان بـه خانه وی هجوم آوردند که نزدیک بود حسن و حسین در زیر پاهای آنان لگدمال شـوند.[29] امام حسن (ع) که خـود شـاهد چنین ماجرایی بوده، چگونه ممکن است از پدرش خواسته باشد که حکومت را رها کند تا به گفته مادلونگ مردم دگر بار با یک دیگر بر سر تعیین خلیفه متحد شوند.

2ـ2. هم گرایی با خلافت عـثمان

مادلونگ می گوید که روحیه امام حسن (ع) با عثمان سازگاری بیشتری داشت. به گمان او امام حسن (ع) موقعیت اشرافی عثمان و نفرتش از خون ریزی را می ستود و تصورش این بود که پدرش باید برای نجات جان خلیفه کـوشش بـیشتری می کرد.[30] ستایش از موقعیت اشرافی عثمان و سیاست نظامی وی مبنی بر دوری از خون ریزی در دیدگاه مادلونگ بدون ارائه سند و مأخذ است و با بررسی منابع، چنین چیزی یافت نشد. در زمینه کشته شدن عثمان نیز دگـر بـار تحلیل های مادلونگ با قرائن تاریخی ناسازگار است. گزارش مسعودی در مروج الذهب چنین است که علی (ع) بعد از شنیدن خبر کشته شدن عثمان بسیار عصبانی و ناراحت شد و پسران خود را سرزنش کـرد و گـفت که چطور با بودن شما در آن جا عثمان کشته شد و حتی به صورت حسن (ع) سیلی زد و بر سینه حسین (ع) کوفت. وی پسرانش را مأمور نگهبانی از خلیفه کرده بود، ولی آنان نتوانستند از عثمان در مـقابل مـخالفان مـحافظت نمایند.[31] بنابراین اگر قرار بـه سـرزنش کـسی باشد، این امام حسن (ع) است که باید به خاطر کوتاهی در حفاظت از عثمان سرزنش شود نه این که امام حسن (ع) پدرش را سرزنش کـند.

3ـ2. تـمایل نـداشتن به جانشینی پدر

به عقیده مادلونگ امام حسن (ع) بـه عـلت داشتن روحیاتی چون صلح جویی و جنگ گریزی، بعد از پدر چندان تمایلی به پذیرش مقام رهبری نداشت؛ ولی از آنجا که نمی توانست شیعیان را در مقابل امـیال کـینه توزانه مـعاویه تنها رها کند، مجبور به پذیرش مقامی شد که جـاذبه ای برای وی نداشت.[32] وی در ادامه بیان می دارد که سخنان حسن (ع) در هنگام بیعت، موجب بدگمانی و تردید یارانش گردید، که به نـظر وی بـا تـوجه به سابقه مخالفت او با جنگ، چنین سوء ظنی چندان هم نـامعقول نـبود. از طرف دیگر پیشگامی عبیدالله بن عباس، در بیعت با حسن[ع] به بیشتر شدن این تردیدها دامن زد.[33]

در ایـن زمـینه بـاید گفت که امام بارها بر این نکته که خلافت حق اوست و تـنها از روی اجـبار اسـت که آن را به معاویه وامی گذارد[34] تصریح داشته است. وی در نامه ای که در ابتدای خلافت خویش به مـعاویه نـوشت، مـسأله حقانیت اهل بیت (علیهم السلام) را یادآور شده، ضایع شدن حقوق آن ها را از همان روز رحلت پیامبر (ص) متذکر گـردید.[35] امـام بعد از بیعت نیز در خطبه ای، اهل بیت را مصداق آیه تطهیر خواند و بیان کرد کـه مـقصود از ذوی القـربی همین خاندان اند و این گونه بار دیگر مسأله امامت خاندان پیامبر را مطرح کرد.[36]

امام در یـکی از نـامه هایش به معاویه، آشکارا موضع جنگ جویی خود در برابر وی را مشخص کرد و به معاویه گفت:  هـمانا تـو ای مـعاویه! در پنهانی مردان را به سوی من می فرستی، گویا تو سر ستیز و جنگ داری؛ و من نیز در آن شبهه و تـردیدی نـدارم. چشم به راه آن باش که به جنگ تو خواهم آمد.[37]

به گواهی مـنابع، امـام زمـانی که از هدف معاویه آگاهی یافت، برای مردم سخنرانی کرد و از آنان خواست تا در اردوگاه نخیله حـضور یـابند. امـا مردم کوفه سستی کردند و حاضر به رفتن نبودند به گونه ای که حـجر بـن عدی آنان را سرزنش کرد.[38] در ساباط مداین نیز تنها با شنیدن شایعه قتل قیس بن سعد شـورش کـرده، امام را زخمی کردند.[39]در نتیجه، این سپاهیان بودند که تمایلی به درگیری نـداشتند و بـه علت ترس از معاویه جنگ را خوش نداشتند؛[40] بـه نـظر مـی رسد، جنگ صفین و وقایع پس از آن، سبب ترس شـدید کـوفیان از معاویه گردیده بود. از طرفی معاویه هم با جنگ نرم و تبلیغاتی و روانی، اراده سپاهیان کـوفه را بـیش از پیش سست کرده بود. گـفته شـده که مـعاویه بـرای فـریفتن عبدالله یا عبیدالله بن معاویه، بـه دروغ گـفته بود که حسن (ع) با من صلح کرده است.[41] وی حتی سعی کرد کـه قـیس را نیز با نیرنگ بفریبد که مـوفق نشد.[42] زمانی که فـرستاده او بـرای مذاکره با امام آمده بـود، در اردوگـاه شایعه ساخت که حسن بن علی و معاویه با هم صلح کرده اند و به ایـن تـرتیب بذر بدگمانی به امام را در دل سـپاهیان کـوفه کـاشت و کوفیان بعد از شـنیدن سـخنان امام شورش کردند.

حـتی بـرخی مورخان غربی اذعان داشته اند که بعد از زخمی شدن امام حسن (ع) عده ای تصمیم گرفته بـودند کـه ایشان را به معاویه تسلیم کنند تـا بـه این تـرتیب صـلح مـطلوبی را به دست آورند.[43] شـیخ مفید نیز این روایت را در کتاب خود آورده است که بعد از زخمی شدن امام حسن (ع)، عده ای مـخفیانه بـه معاویه نامه نوشتند که حاضرند از او اطـاعت کـنند... و ضـمانت کـردند کـه امام (ع) را تحت فـرمان مـعاویه درآورند یا این که در اولین فرصت او را بکشند. [44]

نکته دیگری که مادلونگ به آن اشاره دارد، انتخاب عبیدالله بـن عـباس بـه عنوان فرمانده سپاه است. به گمان وی انـتخاب ایـن فـرد، خـود نـشانه تـمایل امام به صلح است.[45] این تنها مادلونگ نیست که چنین دیدگاهی را مطرح کرده است، بلکه کسانی چون والیری و ولهاوزن نیز چنین ادعا کرده اند. والیری می نویسد: «از آنجایی کـه حسن (ع) تصمیم گرفته بود که با دشمن مذاکره کند، قیس را از خود دور ساخته است».[46] اما باید توجه داشت که در منابع درباره این که قیس فرمانده سپاه بود یا ابن عباس، اتـفاق نـظری وجود ندارد؛ برخی از قیس و برخی دیگر از ابن عباس به عنوان فرمانده سپاه پیش قراول نام برده اند. طبری و ابن اعثم، قیس را فرمانده سپاه پیش قراول می دانند. [47] ابن اثیر نیز به این اخـتلاف نـظر اشاره کرده است و می نویسد: «زمانی که حسن (ع) به مدائن رسید، قیس بن سعد بن عباده انصاری را به عنوان فرمانده سپاه پیش قراول تعیین کـرد». بـعد در ادامه می گوید: «برخی گویند: نـه چـنین بود؛ بلکه فرماندهی مقدمه لشکر با عبدالله بن عباس بود نه قیس و عبدالله خود قیس را فرمانده طلایه لشکر کرده بود».[48]

دیگر این که در ایـن کـه کدام یک از پسران عـباس (عـبدالله یا عبیدالله ) فرماندهی را بر عهده داشتند، نیز در منابع اتفاق نظری وجود ندارد. ولهاوزن با اشاره به این مطلب می نویسد: در زمان حکومت عباسیان، بسیار خطرناک بود که درباره این مرد مـقدس (یـعنی عبدالله) حقیقت بازگو شود؛ بنابراین یا شرح و توصیفاتی به نقشی که وی بازی کرده بود اضافه می کردند و یا به طور کامل او را از ماجرا خارج می کردند. اما زهری ـ که از قدیمی ترین راویان اسـت و پیـش از روی کارآمدن عـباسیان درگذشته است ـ می گوید که: «عبدالله بن عباس اشاراتی مبنی بر تمایل حسن (ع) به صلح را دید، بر وی پیـش دستی کرد و از معاویه برای خود امنیت و پول طلب کرد». عوانه در این باره چـیزی نـمی گوید. ولی یعقوبی به جای اسم معروف عبدالله، آن را به عبیدالله بن عباس تبدیل کرده که برادر جوان تر عبدالله اسـت. مـداینی هم از مشاجره محدثان درباره این که این شخص که در زمان حکومت امام حسن (ع) بـه سـمت معاویه رفت، عبدالله است یا عبیدالله، آگاه بوده و نتیجه گرفته که او عبیدالله است. عمر بـن شبه و بلاذری هم همین نظر را داشته اند.[49] 

به عقیده ولهاوزن (1844ـ1918 م) از آنجایی که عباسیان نـمی توانستند این خفت و خواری را تـحمل کـنند که جدشان اولین نفری بوده که با امویان خدا نشناس پیمان بسته، بنابراین برادر وی یعنی عبیدالله را در این ماجرا مقصر جلوه داده اند.[50] از سوی دیگر هنگامی که عبیدالله حاکم یمن بود، بسر بـن ارطاة از سوی معاویه به آن دیار لشکر کشیده و پسران وی را به طرز فجیعی کشته بود، از این رو قابل قبول به نظر نمی رسد که عبیدالله به سمت قاتل پسران خود رفته و با او صلح کرده بـاشد.[51]

بـنابراین بر پایه این نظریه، دیگر نمی توان بر امام (ع) خرده گرفت که چرا فردی نالایق را در رأس سپاه قرار داده است؛ زیرا عبدالله بن عباس به ظاهر فرد لایق و توانمندی بود که حتی علی (ع) نـیز به وی اطمینان داشت و در دوران خلافت خود، حکومت بصره را به او سپرده بود.[52] وی، آن گونه که در منابع آمده، در جنگ های جمل، صفین و نهروان حضور داشت و در جنگ صفین نیز فرمانده جناح چپ سـپاه امـیرالمؤمنین بود که سرداری قریش، بنی اسد و کنانه با او بود.[53] در آخر همرأی با باقر شریف قرشی باید گفت که عبدالله بن عباس به تنهایی مسؤول سپاه نبود و قیس بن سـعد و سـعید بـن قیس نیز در این امر بـا وی شـریک و هـمراه بودند.[54]

4ـ2. رویارویی با سیاست جنگی امام علی (ع)

به عقیده مادلونگ، امام حسن (ع) با رویکرد پدر و سیاست جنگی وی مخالف بوده است؛ او می نویسد: ایـستادگی های جـسورانه عـلی در مقابله با اکثریت قریش و مخالفت های مذهبی گذشته و نـیز جـنگ های خونین داخلی، حسن را به وحشت انداخته بود. گرچه وی معاویه را انسان نابکاری می دانست اما حتی چنین امری نیز نمی توانست تـوجیه کننده خـون ریزی عـظیم بین مسلمانان باشد و اختلاف بین قبایل را دامن زند. [55]

او همچنین در مـقاله ای که در دایرة المعارف ایرانیکا درباره امام حسن (ع) نگاشته است، به صراحت بیان می دارد که: حسن (ع) با سیاست جـنگی پدرش مـخالف بـود، زیرا به عقیده وی، این سیاست، جامعه مسلمین را بخش بخش کـرده اسـت. به همین علت است که هنگامی که علی (ع) در سر راهش به مکه برای رویارویی با شـورشیان قـریش در بـصره در ناحیه ربذه توقف کرده بود، حسن نزد پدرش رفت و با گریه و التماس از وی خـواست کـه عـقب نشینی کند و صبر کند تا اعراب در یافتن رهبر دگر بار متحد شوند، ولی علی (ع) پیشنهاد وی را رد کـرد.[56]

آنـچه مـادلونگ درباره اختلاف نظر امام با پدرش مطرح کرده، با آنچه در منابع آمده سازگار نیست. امـام حسن (ع) در خطبه ای که بعد از وفات پدرش ایراد نمود به صراحت مواضع پدر را مورد تأیید قرار مـی دهد. او پدرش را مـردی مـعرفی می کند که اعمالش بی نظیر بود و یادش برای همیشه در اذهان باقی می ماند.[57] جالب این کـه ایـن نکته از دید مادلونگ دور نمانده و خود نیز در کتاب جانشینی پیامبر آن را نقل می کند ولی در ادامه بـار دیـگر بـیان می دارد که این اظهار وفاداری به فرمانده مرحوم و ستایش جهادهای او در راه اسلام، برای مدتی اختلاف نـظری را کـه بین پدر و پسر بود پنهان نگه داشت.[58] حال این سؤال مطرح می شود کـه اگـر امـام با سیاست های جنگی پدرش مخالف است چرا باید در مقابل همه به تأیید چنین سیاستی بپردازد؟

از طرفی نـصر بـن مـزاحم (م212ق) هم روایتی را در کتاب خود آورده که نه تنها حاکی از تأیید امام حسن (ع) بـر سـیاست های پدرش است، بلکه نشان می دهد که امام حسن (ع) حتی در زمان پدر این موقعیت را داشته که مخالفت خود را بـا ایـشان آشکار کند و به جای ایشان به حکومت بنشیند ولی امام به سرزنش فـرد پیـشنهادکننده می پردازد. او می گوید که در طی جنگ صفین: عـبیدالله بـن عـمر بن خطاب نزد حسن (ع) آمد و به او گـفت کـه پدرت قریش را سخت آزرده است. از این رو آنان وی را دشمن دارند، آیا مایلی که به جـای او بـه خلافت بنشینی و ما امر ولایـت را بـه تو بسپاریم؟ امـام در جـواب او فـرمود: نه، به خدا سوگند که چـنین کـاری ناشدنی است. سپس گفت: من تو را چنین می بینم که امروز یا فـردا کـشته می شوی، آیا شیطان این ماجرا را بـرای تو نیاراسته و چنان نـفریفته کـه این گونه با خوی و نـیرنگی کـه به خوی و رفتار زنان شامی می ماند درآمده ای؟[59]

امام حسن (ع) حتی در نبرد صفین، بعد از پدر بـه خـطبه ایستاد و مردم را به اتحاد بـا یـکدیگر بـرای نبرد با دشـمن دعـوت کرد و از آنان خواست کـه روحـیه پیکارجویی را رها نکنند که ترک آن، رشته پیوند را از بین می برد.[60] وی همچنین روایت کرده که پسـران عـلی (ع) در این نبرد از وی حمایت می کردند.[61] این نـیز خـود سندی دیـگر بـر رد ادعـای مادلونگ مبنی بر مـخالفت امام حسن (ع) با سیاست های جنگی امام علی (ع) است.

5ـ2. نقش کم رنگ امام حسن (ع) در جنگ های پدرش

مادلونگ مـعتقد اسـت که امام حسن (ع) بنا بر عـللی چـون صـلح جویی و نـیز مـخالفت با سیاست های جـنگی پدر، تـمایلی به شرکت در جنگ های زمان امام علی (ع) نداشت و اگر چه در این جنگ ها شرکت کرده است اما حـضور وی، حـضوری بـرجسته نبود. وی می نویسد: «او در میان کسانی که در نـبرد جـمل و صـفین حـضور داشـته اند، بـوده اما به عنوان شرکت کننده ای برجسته نبوده است».[62] این در حالی است که خود وی در جای دیگری از این مقاله بیان کرده است که علی (ع) در نبرد جمل، فرزندش حسن (ع) را به هـمراه عمار بن یاسر برای جمع آوری سپاه به کوفه فرستاد و او موفق شد سپاهی در حدود شش یا هفت هزار مرد را فراهم آورد و آنان را به سمت ذوقار برای پیوستن به لشکر علی (ع) رهبری کـند.

بـه روایت منابع، امام حسن (ع) در جنگ های زمان پدر خود حضوری فعال داشت و همان گونه که خود مادلونگ نیز تصریح دارد، ایشان به عنوان نماینده امام علی (ع) برای جذب نیرو و تشویق مردم در پیـوستن بـه سپاه، به کوفه فرستاده شد.[63] ابوحنیفه در الاخبار الطوال آورده که علی (ع) در واقعه جمل، امام حسن (ع) و عمار بن یاسر را به کوفه گسیل داشت، زیرا ابـوموسی اشـعری از پیوستن کوفیان به سپاه حـضرت مـمانعت به عمل آورده بود. با ورود امام حسن (ع) به کوفه، مردم به وی پاسخ مثبت دادند و نه هزار و شش صد و پنجاه تن با وی همراه شـدند و امـام آنان را تا ذوقار هـدایت کـرد.[64] طبری و مسعودی نیز این مطلب را ذکر کرده اند؛ البته تنها با این تفاوت که مسعودی تعداد کسانی را که با وی همراه شدند، شش هزار و پانصد نفر دانسته است.[65]

اگر آن گونه کـه مـادلونگ مطرح می کند امام حسن (ع) با جنگیدن با اهل بصره مخالف بوده، به حدی که با گریه و التماس از پدرش خواسته که جنگ را ترک کند، به چه علت قبول کرده که به عـنوان قـاصد راهی کـوفه شود و پس از شماتت ابوموسی اشعری، مردم را برای پیوستن به لشکر امام علی (ع) تشویق کند؟ مگر این که سیاست جـنگی پدر را قبول داشته و با وی هم عقیده بوده باشد.

جدول 1: اختلافات سیاسی

دیـدگاه مادلونگ درباره امام حسن (ع)؛

1) اندیشه سیاسی: 1- طبیعت صلح جو؛ 2- بی علاقگی به حکومت؛ 3- رها کردن حکومت؛ 4- هم گرایی با خلافت عثمان؛ 5- هم راهی بـا مـوقعیت اشرافی عثمان؛ 6- اعتقاد به کوتاهی امام علی (ع) در نجات عثمان.

2) نظامی گری:   1- مقابله علی (ع) بـا اکـثریت قـریش؛ 2- سیاست جنگی امام علی (ع)؛ 3) هم راهی نکردن با پدر در نبردها.

3)مخالفت با خلافت امام علی (ع): 1- درخواست کـناره گیری پدر از حکومت؛ 2- تعیین رهبری جدید؛ 3- اجبار در پذیرش حکومت؛ 4- انتخاب رهبر جدید از سوی عرب. [به PDF نگاه شود]

3. بـررسی دیدگاه مادلونگ در زمینه مـناسبات خـانوادگی

3ـ1. مطلاق بودن امام حسن (ع)

درباره تمایلات امام حسن (ع) به ازدواج و طلاق، مباحث زیادی در آثار اسلام شناسان غربی آمده است و هر یک به نوعی به این موضوع پرداخته اند. کم و بیش بیشتر آنان مطلاق بـودن امام را پذیرفته و از آن جهت ایشان را مورد شماتت قرار داده اند. برای روشن شدن بحث، دیدگاه های برخی از آن ها در اینجا آورده شده است.

سر ویلیام مویر (1819ـ1905م) در کتاب خود تاریخچه خلفای اولیه[66] در این باره می نویسد: تمایلات نـفسانی، عـنوان ناخوشایند مطلاق را برای وی به ارمغان آورد، چرا که تنها از طریق طلاق های مکرر بود که او می توانست اشتیاق به ازدواج جدید را با قانون الهی، که همسران شرعی را به چهار زن محدود می کرد، هماهنگ سازد. گـفته شـده که وی از روی هوس هفتاد و بر طبق گزارشی دیگر نود زن را طلاق داد. سران قبایل به علی شکایت کردند که پسرش مکرراً با دختران آن ها ازدواج می کند و آن ها را طلاق می دهد. علی[ع] در پاسخ مـی گفت کـه علاج در دست خودتان است؛ شما باید از دادن دخترانتان به همسری وی اجتناب کنید.[67]

لامنس نیز به شکلی بسیار کوتاه و بدون آوردن تعداد همسران، تنها بیان داشته که اخلاق آزاد و عدم تعهدش در ازدواج باعث گـردید کـه بـه مطلاق معروف گردد و با پدرش اخـتلاف پیـدا کـند.[68] سِر پِرسی سایکِس، دونالدسون و وچیا والیری از جمله دیگر اسلام شناسان غربی هستند که به مطلاق بودن امام تصریح دارند.[69]

مادلونگ این روایـات را کـه از امـام حسن (ع) چهره ای شهوت ران ساخته، افسانه ای و خصمانه می داند و مـعتقد اسـت که هیچ یک اعتبار چندانی ندارد.[70] به نظر وی آن چنان که از روایات مربوط به ازدواج های امام حسن (ع) بر می آید، وی مـردی صـاحب وقـار و دارای روحیه ای آشتی جویانه، با حلمی بسیار که شایسته سیدی واقعی مـی باشد، توصیف شده است.[71] وی حتی بیان می کند که واژه مطلاق به معنی کسی که زیاد طلاق می دهد نیست. بلکه مـراد از ایـن واژه دربـاره امام حسن (ع)، به واقعه طلاق دادن نوه ابوبکر، حفصه دختر عبدالرحمن بـن ابـی بکر، برمی گردد که امام به علت اتهام ناروایی که منذر بن زبیر به همسرش بسته بود، او را در کـمال ادب و احـترام طـلاق می دهد و بعد از این که نادرستی اتهام مشخص می شود، امام به مطلاق یـعنی کـسی کـه آماده طلاق دادن بر اساس گفته های پوچ دیگران است مشهور می شود؛[72] بنابراین کلمه مطلاق به غـلط تـفسیر شـده و اصلاً معنی معتاد به طلاق نمی دهد. به طور کلی مادلونگ سیمایی را که در برخی مـنابع از امـام حسن (ع) ترسیم شده مغرضانه و غیر واقعی تلقی کرده است. به اعتقاد مادلونگ، حسن (ع) فـردی شـریف و با وقار بود. آمادگی وی برای طلاق دادن، به هیچ روی نشانه انحراف جنسی وی نبوده است. او روایـاتی را کـه چهره کاملاً متفاوتی از نوه پیامبر ارائه داده اند، بی اعتبار و مبهم و بی اساس می خواند.[73] وی می نویسد:

بیشتر ایـن روایـات مـخدوش از مداینی نقل شده است. او بود که عدد 90 زن را به امام نسبت داد؛ ولی جالب این جاست که مـداینی تـنها یازده تن از آنان را اسم برده و حتی نتوانسته نام یک زن بیش از همان تـعداد را بـرای نـمونه بیاورد[74]... آنچه مسلم است این است که حسن (ع) در زمان حیات پدر خود تنها با سه تـن ازدواج کـرد کـه دلیل آن هم همبستگی های سیاسی با سران دیگر قبایل بود.

مادلونگ به هـیچ وجـه این روایت را که امام علی (ع) کوفیان را از ازدواج با امام حسن (ع) منع کرده باشد نپذیرفته و می گوید: حسن (ع) در زمـان پدر خود اصلاً در چنین موقعیتی نبود که خود برای انتخاب همسر تصمیم بـگیرد. هـمان طور که علی[ع] پیش از او چنین موقعیتی را نـداشت.[75]

3ـ2. سـیاسی بـودن ازدواج ها

نکته قابل تأمل در این است کـه بـه عقیده مادلونگ، این ازدواج ها صرفاً سیاسی بوده و به خواست امام علی (ع) و بدون رضـایت قـلبی امام حسن (ع) صورت گرفته اسـت. او مـی نویسد: نادرستی تـمامی ایـن قـصه ها و روایت ها، نیاز به بحث مفصلی نـدارد. قـابل ذکر است که سه ازدواج مشخص حسن (ع) در زمان پدرش بود که به دستور علی (ع)، بـزرگ خاندان، انجام گرفت. علی (ع) به مـنظور برقرار کردن همبستگی های سـیاسی سـران قبایل، تصمیم به این ازدواج ها مـی گرفت. از آنجا که آرمان های سیاسی حسن (ع) با پدرش یک سان نبود، احتمالاً او این ازدواج های سنتی را بـا نـگرشی متفاوت از دید پدرش می نگریست.[76] وی مـطمئناً ایـن ازدواج ها را به علت بـیعت های سـیاسی به نفع پدرش انجام مـی داده اسـت. به همین خاطر است که کنیه اش را از اولین فرزندش از نخستین زنی که خود آزادانه بـعد از مـرگ علی (ع) انتخاب کرد، یعنی خوله دخـتر مـنظور بن زبـان، دخـتر رئیـس قبیله فزاره گرفت. حـتی به نظر می رسد که حسن (ع) قصد داشته که این پسرش را وارث اصلی خود کند؛ ولی هـنگامی کـه محمد وفات یافت، حسن (ع) دومین پسـر خـوله را کـه حـسن نـام داشت به عـنوان وارثـش جهت کنترل بر اموال خانواده انتخاب کرد.[77]

ممکن است مادلونگ با اصل قرار دادن اختلاف نـظر سـیاسی بـین امام حسن (ع) و حضرت علی (ع)، تمامی مسائل دیـگر را بـر هـمین اسـاس ارزیـابی کـرده باشد. به گفته خود وی در آن زمان هیچ کس بدون نظر بزرگ خانواده حق ازدواج نداشته است و این امری طبیعی بوده است. حال سؤال اینجاست که مادلونگ از چه رو مـی گوید که امام حسن (ع) با این ازدواج ها موافق نبوده است؟ تنها دلیلی که وی مطرح می کند این است که حسن (ع) کنیه اش را از پسر زنی گرفته که خود انتخاب کرده است؛ این در حالی اسـت کـه برخی معتقدند این کنیه را پیامبر اکرم (ع) به امام حسن (ع) داده است.[78]

3ـ3. الگو نبودن پدر برای امام حسن (ع)

مادلونگ بدون ارائه شواهد و دلایل کافی مطرح می کند که حسن (ع) پدربزرگش را الگوی خود قـرار داده بود، نه پدرش را. او دو تن از پسرانش را محمد نامید ولی هیچ یک را علی ننامید.[79] این که امام حسن (ع) پیامبر را الگوی خود قرار دهد، لزوماً به ایـن مـعنی نیست که شیوه و عملکرد پدر خـود را قـبول ندارد. پیامبر همان گونه که در قرآن هم آمده، اسوه حسنه است[80] و باید الگوی تمامی مسلمان باشد و این تنها امام حسن (ع) نیست که وی را الگوی خـود قـرار داده، بلکه امام علی (ع) نـیز پیامبر را الگو و معیار خود قرار داده بود. این گفته مادلونگ هم که امام حسن (ع) دو تن از فرزندان خود را محمد نامید، جای تردید دارد؛ چرا که بر اساس آن چه در کتاب الارشاد آمده، امام حسن (ع) هـشت فرزند پسر داشت که نام هیچ یک از آنان محمد نیست.[81] ممکن است مادلونگ با استناد به این که امام حسین (ع) تمام فرزندان خود را علی نامید، چنین نتیجه گرفته باشد کـه امـام حسن (ع) بـه علت عدم علاقه به پدرش چنین کاری نکرده است.

جدول 2: مناسبات خانوادگی

1) ازدواج ها و طـلاق ها: 1- سیاسی بودن ازدواج ها؛ 2- ازدواج به درخواست امام علی (ع)؛ 3- ازدواج بدون رضایت قـلبی امـام حسن (ع)؛ 4- انتخاب فرزند خوله به عنوان جانشین امام حسن (ع).

2) الگو قرار دادن پیامبر (ص): 1- امام حسن (ع) دو تن از فرزندان خود را مـحمد نـامید؛ 2. امام حسن (ع) هیچ یک از فرزندان خود را علی ننامید. [به PDF نگاه شود]

نتیجه

مادلونگ بر پایه مـنابع ضـعیف نـتیجه گرفته است که شیوه و عملکرد امام حسن (ع) با روش پدر متفاوت بوده است؛ وی با اصل قرار دادن ایـن موضوع، دیگر مسائل را نیز بر اساس همین دیدگاه تفسیر کرده است. این نـکته زمانی بیشتر آشکار مـی شود کـه مادلونگ به بحث وفات امام علی (ع) و جانشینی امام حسن (ع) می پردازد. وی پس از بیان خطبه امام حسن (ع) که سراسر دفاع از حقانیت پدر و حمایت از ایشان است، این اظهار وفاداری را موقتی می داند که برای مدتی اختلاف نـظری را که بین پدر و پسر بود پنهان نگه داشت. نکته اینجاست که اگر واقعا امام تا این حد با شیوه و عملکرد پدر مخالف بوده و همواره آن را مطرح می کرده است، چرا باید در خطبه ای که پس از وفات ایـشان خـوانده، نظراتی را ابراز دارد که مخالف دیدگاه واقعی او است؟

وی حتی در جایی دیگر مطرح می کند که بعد از این که امام حسن (ع) جانشین پدرش شد، این بدگمانی وجود داشت که وی ممکن است تسلیم معاویه شـود و نـقشه های جنگی پدرش را دنبال نکند. در حالی که همان گونه که در منابع شیعی و سنی هم آمده است، امام بنابر مسائلی مجبور به صلح شد و از ابتدا به دنبال صلح با معاویه نبود. در نـتیجه مـادلونگ متأثر از منابع ضعیف و تحت تأثیر دیدگاه اهل سنت، صلح جو بودن امام را معیاری برای خود قرار داده و بیشتر ابعاد و وقایع زندگی سیاسی امام حسن (ع) را بر اساس آن ارزیابی کرده است.

نکته مـهمی کـه مـادلونگ از آن غفلت کرده این است کـه در زمـان مـنصور عباسی به واسطه قیام های نوادگان امام حسن (ع)، حیات سیاسی خاندان عباسی با خطر جدی مواجهه شد؛ منصور در واکنش به این قـیام ها، در سـخنرانی مـعروف خود سعی کرد تا با بیان مسائلی چـون واگـذاری حق خلافت توسط امام حسن (ع) به معاویه و مطرح کردن مباحثی در باب ازدواج ها و طلاق های متعدد ایشان، مشروعیت قیام های کسانی چـون مـحمد نـفس زکیه و برادرانش را زیر سؤال ببرد؛ که البته به گمان مـنابع، منصور بود که نخستین بار این مسائل را مطرح کرد. سرانجام چنین رویکردی در منابع ضعیف، منجر به شکل گیری چـنین تـصویری از امـام در آثار بعدی شد.

پی نوشت

[1] شیخ‌ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، شرح و ترجمه‌ امیر خانبلوکی، قـم: انـتشارات تـهذیب، 1389، ج2، ص395.

[2] Islamic Studies

[3] Orientalism

[4] الویری، محسن، مطالعات اسلامی در غرب، تهران: انتشارات‌ سمت‌، 1381‌، ص20

[5] اسعدی، مرتضی، مطالعات اسـلامی در غـرب انـگلیسی زبان از آغاز‌ تا‌ شورای دوم واتیکان، تهران: انتشارات سمت، 1381، ص25.

[6] Kohlberg, Etan, »Western Studies of Shia Islam«, Martin Kramer, Shiism, Resistance and Revolution, West View Press, London: Mansell, 1987, p 31.

[7] Lalani, Arzina, Early Shii Thought, New York: Tauris and COLTD, 2000, p 1

[8] Kohlberg, »Western Studies of Shia Islam«, Ibid, p 31

[9] هالیستر‌، جان نورمن، تشیع در هند، تـهران: مـرکز نـشر دانشگاهی تهران، 1373، ص29

[10] Lalani, Ibid, p 1

[11] Kohlberg, Etan, »Early Shiism in History and Research«, Etan Kohlberg, Shiism, Burlington: Ashgate Variorum, 2003, Volume 33, p xxii

[12] مینوی، مجتبی، «اسلام از دریچه چشم مسیحیان»، تاریخ و فرهنگ، مجموعه مقالات، تهران‌: شـرکت‌ سـهامی انتشارات خوارزمی، 1352، ص107

[13] تقی‌ زاده داوری، محمد، تصویر امامان شیعه در دایرة‌ المعارف‌ اسلام‌، قم: انتشارات مـؤسسه شـیعه ‌شناسی، 1385

[14] ــــــــــــ، تـصویر شیعه در دایرة المعارف امریکانا، تهران: مؤسسه شیعه‌شناسی‌، 1382‌، ص209

[15] الحسنی، هاشم معروف، زندگی دوازده امام. ترجمه مـحمد درخـشنده، تهران: مؤسسه‌ انتشارات‌ امیرکبیر‌، 1376، ج1.

[16] صبحی، احمد محمود، نظریة الامامة لدی الشیعة الاثنی عشریة، قـاهره: دار المـعارف، 1348ق

[17] مـادلونگ‌، ویلفرد‌، جانشینی‌ حضرت محمد (ص)، ترجمه احمد نمایی، مشهد: آستان قدس رضوی، 1388، ص9.

[18] همان ص 10- 11

[19] Weil, Gustav, a History of Islamic People, Translated by KhudaBukhsh, M.A.B.L, Delhi: Idarahi-I, 1983, p 89; Muir, Sir William, K.C.S.I, the Caliphate, Rise, Decline and Fall, Edited by T.H.weir.B.D, M.R.A.S, Edinburgh: John Grant, 1915, p 290.

[20] Brocklman, Carl, History of Islamic People, London: Routledge and Kegan Paul, LTD, 1956, p 71.

[21] خوش‌گذران خواندن‌ امـام‌ بـه علت روایاتی است که در منابع درباره مطلاق دانستن امام7 مطرح شده‌ اسـت‌ و بـر دیـدگاه‌های اسلام‌شناسان غربی بسیار‌ اثر‌ گذاشته است‌. این‌ روایات‌ در ادامه مقاله به اختصار نقد‌ شده‌ اسـت.

[22] Saunders, John Joseph, a History of Medieval Islam, London: Rutledge and Kegon Paul Lt, 1972, p 67; Sykes, Percy, History of Persia, London: Macmillan and co, 1925, Vol I, p 538.

[23]. Sykes, Ibid, Vol I, p 538.

[24]Hollister, John Norman, the Shia of India, London: Luzac and co, 1979, p 58

.

[25]Kremer, Von, the Orient under the Caliphs, Translated by S. KhudaBukhsh, Delhi: Idarah, 1920, p 22.

[26] Dozy, Reinhart, Spanish Islam, Translated with Francis Griffin Stokes, London: Frank Cass, 1913, p 39.

[27]لامـنس‌، هـنری‌، «حسن بن علی»، دایرة المعارف الاسلامیة‌، ترجمه‌ به عربی‌ احمد‌ الشنتناوی‌، بـی‌جا: بـی‌نا، 1352ق، ص401‌.

[28] Madelung, Wilferd, the Succession to Muhammad, (a Study of Early Caliphate), New York: University of Cambridge, 1997, p 312.

[29] نهج البلاغه، خطبه 3.

[30] Madelung, the Succession to Muhammad, Ibid, p 312.

[31] مسعودی، مروج‌ الذهب‌، قم: دار الهجرة، 1409ق، ج2، ص345.

[32] Madelung, the Succession to Muhammad, Ibid, p 312.

[33] Ibid, p 313.

[34] ابن شهرآشوب‌، مناقب‌ آل‌ ابی‌طالب، تحقیق یوسف بقاعی، بـی‌جا: ذوی القـربی‌، 1429‌ق، ج4، ص34‌.

[35] ابن‌ ابی‌الحدید‌، شرح‌ نهج البلاغة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: دار احیاء الکـتب العـربیة، 1962م، ج16، ص24ـ25.

[36] ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، قم: مؤسسة دار الکـتاب للطـباعة و النـشر، بی‌تا، ص33‌؛ بلاذری، جمل انساب الاشراف، تصحیح سـهیل زکـار، بیروت: دار الفکر، 1417ق، ج3، ص278.

[37] ابوالفرج اصفهانی، پیشین، ص33.

[38] ابن ابی‌الحدید، پیشین، ج16، ص38ـ39.

[39] بلاذری، پیشین، ج3، ص282ـ283.

[40] دینوری، ابوحنیفه احـمد بـن‌ داود‌، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عـامر، اول، قـاهره، 1960م، ص217.

[41] بلاذری، پیـشین، ج3، ص283.

[42] هـمان، ص285.

[43] Muir, the Caliphate, Rise, Decline and Fall, Ibid, p 290.

[44] شـیخ مفید، پیشین، ج2، ص403.

[45] Madelung, the Succession to Muhammad, Ibid, p 312.

[46] Wellhausen, J, Arab Kingdom and Its Fall, Translated by Margaret Graham Weir, M.A: University of Calcutta, 1927, p 105; Vaglieri, Veccia, »Hassan ibn Ali ibn Abitalib«, Edited by B. Lewis, Encyclopedia of Islam, London: 1986, Vol III, p 241.

[47] طبری، محمد بن جـریر، تـاریخ الامم و الملوک، مؤسسة و نشر عزالدین، 1407ق، ج3، ص81؛ کوفی، ابن اعثم، الفتوح‌، تحقیق‌ علی شـیری، بـیروت: دار‌ الاضواء‌، 1411ق، ص286.

[48] ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کـامل، ترجمه محمدحسین روحانی، تـهران: انـتشارات اساطیر، 1385، ج5، ص2019.

[49] Wellhausen, Ibid, p 107

[50] Ibid, p 110.

[51] Ibid, p 109.

[52] منقری، نصر بن مـزاحم، پیـکار صفین، تصحیح‌ و شرح‌ عبدالسلام محمد هارون، مترجم پرویز اتابکی، تهران: سازمان انتشارات و آمـوزش انـقلاب اسلامی، 1370، ص147.

[53] همان، ص281.

[54] شریف قرشی، بـاقر، زنـدگانی امـام حسن (ع)، ترجمه فـخرالدین حـجازی، تهران: مؤسسه انتشارات بـعثت، 1376‌، ص340‌.

[55] Madelung, the Succession to Muhammad, Ibid, p 312.

[56] Madelung, Wilferd, »Hasan ibn Ali«, Ehsan Yarshater, Encyclopedia Iranica, New York: Encyclopedia Islamica Foundation, 1985, vol XII, p 27.

[57] Madelung, the Succession to Muhammad, Ibid, pp 311ـ312.

[58] Ibid, p 312.

[59] مـنقری، پیشین، ص404.

[60] همان، ص159.

[61] همان، ص340.

[62] Madelung, »Hasan ibn Ali«, Ibid, p 27.

[63] ‌‌دینوری‌، پیشین، ص144.

[64] همان

[65] طبری، پیشین، ج3، ص560؛ مسعودی، پیشین، ج2، ص359.

[66] Annals Early Caliphate.

[67] Muir, K.C.S.I, Annals Early Caliphate, from original sources, London: Smith, Elder & co. p 418.

[68] لامنس، پیشین، ص401.

[69] Sykes, Ibid, Vol I, p 538; Donaldson, Dwight, the Shiite Religion, London: Luzac, 1933, p 74; Vaglieri, Ibid, Vol III, p 242.

[70] Madelung, the Succession to Muhammad, Ibid, p 330.

[71] Ibid, p 385.

[72] Ibid, p 382.

[73] Ibid, p 385.

[74] Ibid, p 387.

[75] Ibid

[76] Ibid

[77] Madelung, »Hasan ibn Ali«, Ibid, p 28.

[78] امین عـاملی، سـید محسن، اعیان الشیعه، بیروت: دار التعارف، 1403‌ق، ج1، ص567.

[79] Ibid, p 28.

[80] قـرآن کـریم، سوره احـزاب، آیـه 21.

[81] شـیخ مفید، پیشین، ج2، ص413.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان