ماهان شبکه ایرانیان

ما برد می‌خواهیم؛ به آن «احتیاج» داریم

از: یک هوادار ایران

ما برد می‌خواهیم؛ به آن «احتیاج» داریم

به: بچه‌های تیم ملی؛ از تهران، با عشق.

امشب، شب بازی سرنوشت‌ساز ایران برابر پرتغال است. نبردی تاریخی که پیشاپیش می‌دانیم «حماسی» خواهد شد. اما چرا این بازی مهم است؟

منِ نگارنده هرگز ناسیونالیست نبودم، چون شنیده‌ام که ناسیونالیسم مقدمه‌‌ی فاشیسم است و آن را باور کرده‌ام. شخصاً تلاش کردم هرگز اسیر «غرور ملی» و «افتخار قومی و نژادی» نشوم. با این توضیح طبعا برد و باخت «تیم ملی» برایم در حکم برد و باخت یک تیم محبوب است و نه بیشتر.

برد شیرین برابر مراکش و بازی با اسپانیا، آن «غم‌انگیزترین خوشحالی» را هم دیدم و کیف کردم. در ترافیک بعد از بازی‌ها گیر افتادم و حرص خوردم. گفتم حالا یک بازی «خوب» که این همه قیل و قال ندارد! اما از شما چه پنهان، از دیشب نتوانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم. نیمه‌شب هق‌هق گریه سر می‌دادم و از اضطراب، خواب به چشمم حرام شد! «از دیشب؟ مگر چه شده؟ هنوز که اتفاقی نیفتاده؛ شاید پرتغال را بردیم و صعود کردیم!» بله شاید. اما همچنان من ناسیونالیست نیستم و برای برد و باخت تیم ملی اشک نمی‌ریزم.

آنچه بغضی شده و گلویم را فشار می‌دهد، شوری است که نه فقط در دل من که شاید در دل میلیون‌ها ایرانی دیگر هم موج می‌زند. بهتر بگویم: دلمان شور می‌زند.

صحبت از یک برد و سه امتیاز و صعود به مرحله بعد نیست؛ صحبت از بازی غرورانگیز و دلاورانه برابر حریف هم نیست. یعنی فقط اینها نیست. من عاشق «صحنه‌ی گل» و اهل «کری‌خواندن فوتبالی» نیستم اما عمیقاً از تماشای صحنه‌های شادی هواداران بعد از گل تیم ملی‌ام حظ می‌برم؛ آن فریادهای سرخوشانه، آن هیجان تا مرز سکته، آن بالا و پایین پریدن‌های رها، آن اشک‌های شوق، آن امیدهای در دل ...  باور کنید ما الان به هیچ‌ چیز به اندازه‌ی آن لحظه‌ی خوشحال،  «احتیاج» نداریم.

برای ما که لابه‌لای آوار خبرهای تحریم، خشکسالی، دعوای «جناح‌»ها، بیکاری، تورم، رکود، قاچاق، نرخ طلا و سکه و دلار فلان هزار تومانی گیرافتاده‌ایم، هیچ چیز به اندازه‌ این سه امتیاز، نجات‌بخش نیست!

اکنون که هیچ دستی یارای بیرون آوردن ما از زیر آوار اندوه این روزها را ندارد، تنها همین «پیروزی» سرچشمه‌‌ی امید است؛ دست‌ کم برای چند ساعت و دست بالا برای چند روز. همین خوشحالی موقتی، همین دلخوشی کوچک را از بازی امشب داریم.

و چه خوب فهمیده ما را کارلوس کی‌روش که گفت «رویای ملت ایران را روی شانه‌هایم احساس می‌کنم». ما روی تدبیر یک مربی و ساق‌های چند بازیکن حساب ویژه‌ای باز کرده‌ایم، برای به صبح رساندن این شب. ما امیدواریم که فردا آفتاب از جای همیشگی طلوع نکند!

بله؛ «برد، مخدری قوی برای این روزهای ماست».

«همین یک تیم را داریم تا فردا، فقط دو ساعت فارغ از غوغای ترسناک سکه‌ی سه‌ تومنی و دلار ده‌ تومنی، به زندگی عادی برگردیم ... آخرین نخی که وصلمان کرده به رویای پیروزی ...».

بچه‌ها! «حالا فقط شما مانده‌اید ... برای مردمتان، برای وطنتان، این بازی را ببرید!».

این روزها، «امید» به تنها پیروزیِ ممکن، مثل سد عظیمی مقابل سیل اشک‌هایمان ایستاده است. گرچه از حالا، یک خط در میان در اندوهِ ماتم بی‌گریزِ باخت فردا و بدتر، فردایِ باخت، سوگواریم اما به هوای باران، پای این سد ترک‌خورده ایستاده‌ایم.

ایسنا - میثم خدمتی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان