خبرگزاری مهر، گروه فرهنگی -شروین طاهری
عزت چشمانش را بسته و دعا می کند. لبانش تکان می خورد اما زمزمه اش در هیاهوی جام جهانی گم می شود. لازم نیست بپرسم که برای چه دعا می کند؟ با این که من به احترام میزبانانمان پرچم تاتارستان را به گردن بسته ام و گوشه پیراهن باشگاهی روبین که او بر تن کرده پرچم روسیه نقش بسته اما هر دوی ما برای یک هدف از گیت ششم و ورودی A109 ورزشگاه کازان آرنا وارد جایگاه اصلی پشت نیمکت های دو تیم شده ایم:تشویق ایران و سردارش.
اولین بار همدیگر را کمتر از یک ساعت پیش پشت گیت زیارت کردیم و از آن رفاقتهای ناب استادیومی از آب درآمد.توجه او را پرچم تاتارستان من جلب کرد که تقریبا هیچ یک از هموطنان جان تفاوتش با پرچم خودمان را متوجه نشدند و توجه من را پیراهن روبین کازان که او بر تن کرده بود و این که برخلاف شهروندان روس و غیر روس فدراسیون روسیه که به کازان آرنا آمده بودند، پرچم سفید و آبی و قرمز روسیه در دست یا پیراهن تیم ملی شان را بر تن نداشت و بدون تعارف بخاطر ایران آمده بود و بس.
واقعیتش این همان چیزی بود که مثل تصور پیروزی ایران بر اسپانیا در خواب و رویا میدیدم. از سه روز پیش از آن که پا به کازان گذاشته بودم و یا نه، حتی از سال پیش که وصف زیبایی این شهر و میهمان نوازی بومیانش را شنیده بودم مدام تجسم لحظاتی مثل این را می کردم. عجبا که مجسم شد.
من و عزت وقتی فهمیدیم مقصدمان روی سکوها تقریبا یکی است بیشتر با هم اخت شدیم. گفتم بین دو نیمه پیدایش می کنم اما تصورش را هم نمی کردم او را در حال دعاکردن برای تیم ملی ایران ببینم. نمی دانم اهل سنت در این جور مواقع چه دعایی می خوانند. حتی نمی دانم تاتارها دعا را به عربی می خوانند یا زبان ترکی خودشان؟ هرچه بود عزت، داشت عزت تپانمان می کرد.
همراهش زودتر متوجه من شد و به پهلویش زد یعنی که دوست ایرانی ات برگشته، تحویلش بگیر! عزت بلامقدمه گفت که نیمه اول عالی بودید یا دست کم این چیزی است که من با روسی شکسته بسته ام از حرفهای او فهمیدم.
میخواستم با مترجم گوگل همراهم از او بپرسم که شبی را که تقریبا ده سال پیش روبین کازان با تسبیح انداختن و دعاهای بردیف سرمربی تاتار آن زمانش- که هنوز هم هست- بارسا را همین جا شکست داد یادش هست یا نه؟ بارسایی که همین اینیستا و پیکه را در ترکیبش داشت. اما تایپ کردنم آنقدر طول کشید و او آن قدر حرف از 45 دقیقه اول بازی ایران مقابل اسپانیا داشت که من یادآوری کابوس کازان برای پیکه و اینیستا را بی خیال شدم و دنبال حرفهای او کشیده شدم. با ترکیبی از انگلیسی و روسی می خواست به من حالی کند که سردار آزمون در خط حمله تنهاست. لابد فکر می کرد من همان جا شماره کارلوس کی روش را می گیرم و این ایراد تاکتیکی را به او گوشزد می کنم. نکته ای تاکتیکی هم در مورد شماره 6 ما داشت و سعید عزت اللهی را مثل نام خودش «عیزت» صدا می کرد که راستش متوجه اشاره اش نشدم. با این که بین دو نیمه سکوها خلوت تر شده بود اما صدای موسیقی و آنونس های بین دو نیمه که فیفا از تلویزیونهای داخل ورزشگاه پخش می کرد عملا ادامه صحبت ما از فاصله چندمتری پیاده راه سکوها تا صندلی عزت و دوستش غیرممکن می ساخت. برای رفع زحمت به رسم تاتارها گفتم «رحمت» و سر جایم برگشتم به این امید که آخر بازی وقتی ببینمش که هر دو از برآورده شدن رویایمان جلوی ماتادورها اشک شوق بریزیم. نشان به آن نشان که یک ربع آخر بازی وقتی یک گل عقب بودیم یاد دعاکردن دوست تاتارم افتادم و پرچم زاپاس، یعنی پرچم ایران را که دستم بود به «عدنان» دوست فارسم دادم که جلویم نشسته بود و گفتم: «این بوقو ول کن فقط بشین صلوات بفرست، عین آخرای بازی مراکش که دعات مستجاب شد. » و چند لحظه بعد، دیوانه وار همه مان با آن ضربه «عزت» ایرانی روی هوا بودیم تا که تصاویر تلویزیون غول پیکر از دستان داور اروگوئه ای که به نشانه آفساید به آسمان رفته بود، ما را به خودمان آورد که اسپانیایی ها هم احتمالا مثل ما دست به آسمان بلند کردن و دعا کردن بلد هستند.
بعد هم که تب و تاب دقایق حساس آخر مسابقه و فریادهای «ایران ایران» حداقل 50 هزار ایرانی که ماتادورها را برای چند دقیقه چنان در وحشت از حملات سرخپوشان ما فرو برد که قطعا دچار حس همذات پنداری با گاوهای نگون بخت شدند.
خلاصه این طور شد که ما «عزت» را بعد بازی در چمبره غم فراموش کردیم و بعد از آن در ازدحام تماشاگران در بیرون ورزشگاه هم رفیق گم گشته را نیافتیم. اما مشت نمونه خروار بود.
میزبان آشنا
جدای از همراهی خاموش اما توام با رضایت و حمایت روسها از تیم ملی ایران که قبلا در مسکو و پطربورگ هم دیده بودیم،اصلا انگار تاتارهای کازان چشم به راه ایرانیان بودند.
از همان موقع که با اولین تاتارهای یغماگر اینجا مواجه شدم، میهمان نوازی و روح شرقی آشنایشان قلبم را به یغما برد. یکی از آنها مادربزرگی بود که هیچ خبری از فوتبال و هیاهوی جام جهانی در کشورش نداشت و می خواست خانه اش را از سر لطف در اختیار یک دوست دانشگاهی روس بگذارد که برای سخنرانی در مورد قرآن به کازان می آمد اما دست بر قضا نیامده و من را جای خودش معرفی کرده بود.میزبان تاتار، حتی مسلمان چندان متشرعی نبود و حجاب نداشت اما موقع تماس تلفنی اولیه متوجه تصویری قرآنی روی پروفایل پیام رسان اینترنتی اش شدم. وقتی فهمید مسلمان زاده ام چنان عزت و احترامی نثارم کرد که اول فکر کردم بخاطر ایرانی بودنم است اما بعد فهمیدم این خانم معلم بازنشسته زبان انگلیسی هنگام سفارش تلفنی دوستمان، تلفظ نام عراق را با ایران اشتباه گرفته و فکر می کرده عراقی ام. عجیب که هفتادسال کمونیزم دین ستیز تاثیری روی شمالی ترین قوم مسلمان جهان نگذاشته و برای تاتارها، هنوز مسلمان بودن مهمان شرط لازم و کافی برای سنگ تمام میزبان است.
در کازان و حتی در شهرهای بزرگ روسیه نام ایران برای خیلی از جوان ترها یا فوتبالدوستان مترادف سردار آزمون است اما
خیلی از مردم عادی تاتارستان که علاقه ای به فوتبال و روبین کازان ندارند هم وقتی نام ایران را می شنوند انگار خبری از یک آشنای دور شنیده اند. انگار که یک خاطره محو از ما پارسی ها ته ذهنشان مانده باشد. دل به دل راه دارد. با آن که پیش از آمدن به این شهر زیبا بر کرانه عریض ترین بخش رود ولگا که به دریا می ماند، مطالعات بسیاری در مورد تاریخ و حال تاتارستان کرده بودم- از سفر هزار و اندی سال پیش ابن فضلان به اینجا بگیر تا مناطق تفریحی کازان- اما هیچ چیز تاثیر اولین نظر را نداشت و در همان ایستگاه راه آهن کازان واگزال، دیدن چهره های آسیایی میزبان در قلب روسیه چنان احساسی در من بوجود آورد که از صمیم قلب احساس کردم «اهل کازانم».
هر برخوردی با نگاه پذیرای تاتارها، تصدیقی بود بر این اهلیت. مثلا آنجا که با دیدن پیراهن تیم ملی ایران بر تنت سری به نشانه آشنایی تکان می دادند. یا دم غروب در مسجد قدیمی «نورالله» در مرکز شهر که نمازگزاران اهل سنت کت بسته و قامت بسته و به صف شده جلوی محراب برمی گشتند و نگاهت می کردند تا توی غریبه آشنا برسی.
اسم رمز سردار
در کازان هم مثل مرکز مسکو و پطربورگ، لشکر هواداران چند ده هزارنفری ایرانیان در روزها و شبهای قبل و بعد از بازی با اسپانیا خیابانهای اصلی به ویژه اطراف کرملین و مسجد گل شریف، پل کازانسکی، میدان توکای(طغای)، خیابان پوشکین و بخصوص خیابان شب زنده داران یعنی «باومن» را قرق کرده بودند. هر جا سر می چرخاندی چهره های آشنا می دیدی که در حال پاس داشتن زبان پارسی رسمی البته در قالب فرهنگی غیر رسمی بودند. این جماعت که عمده شان از ینگه دنیا و کانادا و اروپا و نه ایران آمده بودند، نه تنها احتمالا بزرگ ترین جمعیت هوادار در جام جهانی 2018 پس از روسهای میزبان بلکه قطعا لشکر پارسی بودند که بلاد روس و تاتار در طول تاریخ به خود دیده است.در واقع هیچ سند تاریخی وجود ندارد که یک شاه یا امپراتور ایرانی تا بالای ولگا لشکر کشیده باشد. جنگ های باستانی ایران و توران که در شاهنامه خوانده ایم به شکل یک فانتزی مدرن به تاتارستان رسیده بود که طبعا قلب توران باستان محسوب می شده است. با آن که اغلب این زائران امامزاده فیفا، غافل تر از آن بودند که بدانند به کجا پا گذاشته اند اما همان نمادهای اسلامی و آسیایی و حتی گاه پارسی کازان- نظیر نوشته ها و نقاشی های ایرانی روی یادبودهای تاریخی ترکان تاتار— باعث آگاهی نسبی شان شده بود. خلاصه مکاره فوتبال هم اگر خدا خواهد سبب خیر شود. این میان نام سردار آزمون بود که به سان اسم شب بی شائبه از سوی دو جماعت میزبان و میهمان خرج می شد. هر جا که زبان یکی از طرفین در قفا می ماند و انگلیسی یا آذری کفاف برقراری ارتباط روس و فارسی زبانان را نمی داد یا هر جا که یکی از طرفین میخواست از دیگری بول بگیرد یاد مهمترین واژه مشترک فارسی و تاتاری مدرن میافتاد؛ «سردار». سردار برای راننده های تاکسی به معنای کلید رمز کرایه بیشتر از ایرانی ها و برای مسافر ایرانی بهانه ای برای کمک گرفتن و سوال پرسیدن از کاسبان و عابران شهر بود.
ناگفته نماند که در این دو هفته روسهای غالبا سرسنگین رفتار شاد اما بی قاعده فاناتیکهای فوتبال ایرانی نظیر شیپور زدن های نصفه شبی در خیابان و مترو و هتلها را با بزرگواری تحمل کردند و هیچ اخبار منفی در رسانه ها درباره حضور پرجمعیت ایرانی ها در دست کم سه شهر بزرگ روسیه منتشر نشد. انصافا رسانه های جمعی روسیه هم در شناخت مثبت مردم گوشه و کنار این کشور از ایران و ایرانی بی تاثیر نبوده اند اما وقتی پای سردار وسط می آید تصویر به وضوح روشن تر می شود.
سرداری که سفیر شد
آلکسی یاروشفسک، وابسته خبری تیم ملی ایران در شبکه آرتی - که هنوز حتی در خود روسیه همه آن را به اسم راشاتودی می شناسند- این موضوع را تایید می کند. من دست بر قضا با او که در عین حال مبتکر طرح مصاحبه پر سر و صدای خانم مجری مشهور روس، ماریا کوماندنایا با مهاجم ایرانی روبین در مسجد بزرگ «گل شریف» در ارگ مرکزی کازان یا همان کرملینشان بوده است، از مسکو تا پطربورگ و کازان همراه بودم و می دیدم که چه رابطه صمیمانه ای با سردار داشت طوری که می شود گفت نه تنها هیچ خبرنگار ایرانی چنین به مهاجم اول تیم ملی ما نزدیک نبود بلکه اصلا هیچ ایرانی در جامعه رسانه ای مان نزدیک تر از این فوتبالیست به شبکه مهم آرتی که نزدیک ترین مواضع جهانی را به ما دارد نداریم. او را باید سفیر حقیقی جامعه ایران در روسیه دانست.
اوج تاثیر سردار بر افکار عمومی روسها را درست در صندلی کناری ام در ورزشگاه کریستوفسکی پطربورگ سر بازی مراکش شاهد بودم. یک کودک روس 5 ساله که گویا بیماری سختی هم داشت به همراه یکی از بستگانش از راه رسید و از من که پرچم ایران دستم بود پرسید سردار آزمون در زمین کدام است؟ آرتوم کوچولو این گونه هواداری ایران را در شبی رویایی تجربه کرد.
تاثیر دیگر سردار بر تاتارها را همان شب گم کردن «عزت» در پایان بازی ایران-اسپانیا از نزدیک مشاهده کردم. دو پسر عموی کم سن و سال تاتار در سکوهایی همان حوالی جایگاه ما، قبل بازی در حالی کل کل برد و باخت سردار و راموس را می کردند که پدرانشان پرچم ایران را به اهتزاز در آورده بودند.اما آخر بازی یکی از دو برادر که نامش لینار بود و انگلیسی و آذری می دانست به من گفت که پسرش شامیل بعد از این که دیده سردار آزمون چطور در آخر بازی از شکست ناراحت شده و روی چمن افتاده از طرفداری اسپانیا پشیمان شده است.
این حقیقت که ستاره محبوب، موفق و همیشه خوش اخلاق روبین به عنوان تیم محبوب آلتایی زبان های روسیه از تاتار گرفته تا ترکمن و ازبک و آذری، بارها به زبان ترکان مصاحبه کرده و با هواداران هم صحبت شده، او را فراتر از یک خارجی و تبدیل به چهره ای کاملا بومی و اهل کازان ساخته است. با این که نمی توان زحمات و اقدامات ارزشمند سالهای گذشته علی اقبالی، سرکنسول سابق جمهوری اسلامی ایران در کازان را نادیده گرفت اما این روزها شکوفایی دیپلماسی عمومی ما در حوزه روسیه و اوراسیا به ویژه در رابطه با جوامع مسلمان سرزمین های شمالی مرهون توریسم جام جهانی، تیم ملی فوتبال ایران و سردار تاتارش بوده است. فراتر از نتایج تیم ملی در روسیه 2018، این فرصتی است که ایران باید به گل تبدیل کند.