امروز ١٠ روز گذشت، اصغر اینجا نشسته انگار سنگ شده چسبیده زمین مثل مجسمه همین طوری زل زده داره روبهرو رو نگا میکنه میگم اصغرآقا آخه چی شده؟ میگم اصغر تورو خدا چیزی بگو بذار این کتو بندازم رو دوشت هوا سرده، میترسم این شبه عیدی سرما بخوری سینه پهلو کنی، آخه دو هفتس اینجا نشستی، نه، انگار نه انگار اصن حواسش به من نیس، میپرسم بچه&zwnj ...