ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

گروه-جهاد-و-مقاومت-مشرق

نقل قول‌هایی که در ارتباط با برادر متوسلیان از آقایان فرمانده لشکر 28 تا به پایین می‌شنیدم، عمدتاً حول این بود که او آدمی خشن، جدی و عصبی است که رعایت احترام سلسله مراتب فرماندهی را نمی‌کند...
سردار گفت: «برگردید، امشب وقتش نیست.» قبل از رسیدن بچه‌های شناسایی، سردار با چند تویوتا به مزرعه رسیده بودند. در مسیر برگشت، بچه‌ها راه را گم کردند و اشتباهی داشتند سمت دشمن می‌رفتند.
ظر جراح این بود که زیر پلک را جراحی کنند. برای گرفتن نوبت عمل، به بیمارستان بوعلی در دروازه شمیران رفتم. تعداد زیادی بیمار در نوبت بودند و منشی مشغول صحبت تلفنی درباره بافتنی با دوستش بود.
یک شب جمعه در ماه رمضان، بچه‌های کادر لشکر افطار مهمان رئیس‌جمهور شدند. آنجا پس از صحبت‌های دوستانه و خودمانی، نماز جماعت خواندیم و در کنار ایشان افطار کردیم...
از همان موقع به ماجرا مشکوک شدم. در میان مردم این‌گونه شایع شد که حادثه‌ای رخ داده، اما پس از دستگیری باند مهدی هاشمی، مدارک نشان داد که آیت‌الله ربانی به شهادت رسیده است.
آن زمان همه فکر می‌کردند جنگ یکی دو ماه بیشتر طول نمی‌کشد. یک نفر گفت: «حالا که این طور است، همین جا جشن به پا کنیم.» سیصد تا مهمان داشتیم که صد و پنجاه نفرشان شهید شدند.
آن قدر از سؤال‌های علی خسته شدم که بی‌اراده دستم را بلند کردم و کشیده محکمی توی صورتش زدم. او که انگار توقع این کار را نداشت، گفت: «بزن! تو هم بزن! همه‌مون حیوون شدیم. یه مشت کثافت...
مزارع شبعا، در حدود 25 کیلومتر مربع در نقطه تلاقی سوریه، لبنان و سرزمین‌های اشغالی و در کنار بلندی‌های جولان است. ده‌ها سال است که زد و خوردها بین حزب‌الله ورژیم صهیونیستی در این منطقه ادامه دارد.
نصرالله در سخنانی درباره این مجموعه که آن را به «ایمان» تقدیم کرده است، این سروده‌ها را تلاشی برای نوشتن حماسه انسان فلسطینی معرفی می‌کند.
ما هنوز جریان جاسوسی پیرمرد را به علی نگفته بودیم. رو به سعید چرخید و گفت: «برای هر خبر پولم پیشنهاد می‌ده؟» من و سعید بلافاصله منظور حامد را از کنایه‌ای که زده بود، گرفتیم.
پیشخوان