ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

گروه-جهاد-و-مقاومت-مشرق

فیتیله والور خراب می‌شد. نمی‌دانستم چه کار کنم. رفتم روکش طلای دندانم را فروختم هشتصد تومان. طلای 22 بود. یک هیتر خریدم. هشتصد تومان آن موقع خیلی زیاد بود. برای یکی دو ماه خورد و خوراک گرفتم.
بدون تعارف بعضی از ما حزب‌اللهی‌ها از شهادت هم می‌ترسیم. زندگی شهید، هراس مرگ را در نوجوان و جوان‌ از بین می برد. آدم متوجه می‌شود که با تهذیب نفس، میتواند به جایی برسد که نه تنها از مرگ نترسد.
بعد هم پدر شهید یک دفتر و خودکار آورد و گذاشت جلوی ما! پرسیدم چه کار کنیم؟ گفت: «اطلاعات و شماره تلفنت رو بنویس. شستم خبردار شد که پای معرفی برای ازدواج وسط است...
اولا گوش به فرمان رهبر عزیز باشید؛ دوم اینکه در نمازهای جماعت و جمعه شرکت نمایید؛ سوم اینکه در دعاهای کمیل و توسل و ندبه حتی المقدور شرکت فرمایید.
پدر یکی از شهدا برای دیدن تئاتر ما آمده بود و دید که من در حال سیگار کشیدن هستم. ایشان تا من را دید گفت: «شما دیگر چرا آقای سلحشور؟!» و من از این حرف بسیار خجالت کشیدم....
در سقز فرماندهان چند روزی روی ماکت نیروها را توجیه و سازماندهی کردند تا این که بنا به دستور قرارگاه حمزه غروب 26 اردیبهشت، نیروها با سلاح و مهمات و تجهیزات کامل سوار ماشین‌های حمل گوشت شدند.
آخرین بار هم که رفت جبهه گچ پایش را خودش در دستشویی بریده بود و بدون خداحافظی رفته بود. می‌دانست اگر خداحافظی کند سرش غر می‌زنیم که: تو هنوز پات خوب نشده... نجمه دخترش گچ پایش را در دستشویی دیده بود.
آقای غلامی دارد حرف می‌زند که صدای رادیو قطع می‌شود. هم من و هم آقای غلامی برمی‌گردیم به طرف رادیو. صدای آژیر بالا می‌رود. صدای گوینده را می‌شنویم. آژیری که می‌شنوید علامت وضعیت...باید برویم...
خب وقتی که اصلاً صدام محاکمه کرد شهید صدر را بعد از اینکه بردند دفعه چهارمی می‌گوید آوردندش در اتاق [صدام] گفته بوده که سید محمد چرا عمامه سرت نیست؟ گفته بود که من از جلسه محاکمه آمدم، با لباس نیامدم.
به استقبال مهمان‌ها که سردار مسجدی (مشاور عالی شهید حاج قاسم) و حجت الاسلام شیرازی (نماینده سابق ولی فقیه در نیروی قدس سپاه) همراه همسران شان بودند رفتم. چند مرد دیگر هم آنها را همراهی می‌کردند...
پیشخوان