خواندنی ها برچسب :

گروه-جهاد-و-مقاومت-مشرق

خیلی راحت بود یافتن عکس سردار در مناطق عملیاتی با لباس رزم یا چفیه‌ای بر سر، یا بیسیمی ‌به دست؛ ولی خیلی سخت بود پیدا کردن عکس حاج قاسم که تکیه زده به صندلی و نشسته است پشت ‌میز.
نمی‌دانم خدا چه حکمتی را مقدر کرده بود که من چند ساعت قبل از شهادت حبیب موقعی که او زیر آتش خمپاره‌ها، با تیمم آخرین نمازش را می‌خواند دلم گواهی دهد که دیگر حبیب باز نمی‌گردد.
آنجا همه پرستاران از زن و مرد، جوان و خوش برخورد بودند. اینجا همه سبیل کلفت بودند. چند تا خانم هم بودند که صدرحمت به پرستاران آقا. یه جوری قیافه مردانه و صدای کلفت داشتند که اگر...
لباس‌هایی که خون شهدا در تار و پودشان تنیده شده بود. بعد چادرش را روی سکویی گذاشت مثل همیشه مانتوی گشاد و بلندی پوشیده بود. چفیه بلندی را که تا کمرش می‌رسید با سنجاق زیر گردنش محکم کرد و...
به زندان‌ها که می‌رفتم بیشتر در مورد توبه صحبت می‌کردم بعد هم دعای کمیل برایشان برگزار می‌کردم که خیلی رویشان تأثیر می‌گذاشت. بعضی از این خانم‌ها که حکم اعدامشان آمده بود. ضجه می‌زدند و غش می کردند.
دو تا از کُردهایی که آن طرف تله کابین بودند. با همدیگر دعوایشان شد و یکی‌شان با اسلحه زد دیگری را کشت! جنازه را روی این گهواره گذاشتند و گفتند بکشید. به زحمت با استفاده از تله‌کابین جنازه را آوردیم.
اوایل از دیدن بعثی‌ها در حالی که خودم دیده نمی‌شدم ذوق می‌کردم و دوست داشتم دست به اسلحه ببرم و شلیک کنم ولی آرام آرام به خودم مسلط شدم. یاد گرفته بودم قبل از هر شلیکی روی خاک‌های مقابلم را خیس کنم.
بهت زده بودیم که قرار است با پیکر شهدا مواجه شویم. تابوت محمدحسین را گذاشتند جلوی در و بقیه را به ترتیب از بالا به پایین چیدند. روی پلاک تابوت محمدحسین نوشته بود: «ایرانی».
«چه کسی لباس من را پوشید» روایت رزمنده‌ای است که در فروردین سال 1361 در جریان عملیات فتح المبین به اسارت نیروهای بعثی درمی‌آید و لباس‌هایش در محل اسارت جا می‌ماند.
عمار به بچه‌ها سفارش کرده بود هر سؤالی دارند از من بپرسند. کاظم سؤال‌های جزئی را خیلی خودمانی می‌پرسید و به خاطر شرایطی که داریم شاید بچه‌ها چند شب نتونند بروند حمام. گاهی تا بیست روز هم نمی‌توانند.
پیشخوان