ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

گروه-جهاد-و-مقاومت-مشرق

پس از انتشار تصویر و ویژند آدامس معطر همراه تو در فضای مجازی، تولیدات شرکتش افزایش یافت؛ ارزش سهامش دو چندان شد...
وقتی به برادر غلامی توضیح دادیم که این اسیران تهدید می‌کنند، بدون معطلی گفت: «آنها را از نیروهای خودی دور کنید و چهار پنج نفر از نیروها آنها را تیرباران کنند...
آقای اندرزگو هربار با یک چهره متفاوت مرتب رفت و آمد داشت؛ یک بار لباس روحانیت پوشید و عمامه مشکی گذاشت؛ بار دیگر با لباس شخصی بیرون رفت؛ یک بار عینک زد و بار دیگر بی‌عینک رفت...
طبیعتاً تصمیم من برای نوشتن داستانی با موضوع مبانی فکری و اندیشه‌ی انقلاب اسلامی چندان مفید و لازم به‌نظر نمی‌رسید. اما من تصمیمم را گرفته بودم؛ در ازای شخصیتی که در جوانی شیفته‌ی دکتر علی شریعتی...
منتظر رفتن بودم. اولش به ذهنم رسید با بی‌سیم خبر کنم آمبولانس بیاید و بعد آب پاکی را خودم ریختم روی دست خودم. خیال خودم را تخت کردم که نمی‌شود. کسی نمی‌تواند بیاید. چشم‌هایم را بستم...
من سوار موتور بودم و دنبال شهید همت می‌گشتم کنار هور، یک اتاقک بود و وقتی برای جست و جویش وارد اتاقک شدم همان جا بود که پیدایش کردم. بدون اینکه متوجه حضورم بشوددیدم دارد در قنوت نمازش چیزی می‌خواهد...
گفتم: «حسین آقا شما نبودی از سپاه برای ما یه فرش آوردن. بابا هم قبول کرد و گرفت.» حسین آقا ناراحت شد و گفت: «زهرا خانم! از این به بعد، هرچی از سپاه آوردن من نبودم قبول نکنید».
بعد از بمباران مهرآباد در 31 شهریور 59 تا مدت مدیدی تهران بمباران نشد تا اسفند ٦٣. همان اسفند سال ٦٣، تازه چند روز بود بمباران تهران شروع شده بود که نماز جمعه تهران هم بمب‌گذاری شد و یک عده شهید شدند.
امروز وقتی به چهره تک‌تک بچه‌ها نگاه می‌کردی غم و درد را در خطوط چهره همگی‌شان می‌دیدی. وقتی آقای نادری با آن حال پریشان و چشم‌های اشکبار پشت میکروفن بلندگوی مسجد قرار گرفت و گفت...
رضا یک لیست 29 نفره نوشت و گذاشت جلوی حسین و گفت: «اگه اینا رو به ما بدی مشکلمون حل می‌شد.» حسین تا لیست را دید گفت آقا رضا یعنی منظورت اینه که ما حدید رو تعطیل کنیم؟
پیشخوان