ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

زینب

غلامعلی حدادعادل اظهار داشت: همه ما با زندگی پرافتخار حضرت زینب آشنا هستیم. یکی از تحولاتی که در جامعه ما با انقلاب پدید آمد رواج نام زینب میان دختران بود. کسی را قبل از انقلاب نمی‌شناسم که در ایران قبل از انقلاب نام فرزندانشان را زینب را گذاشته باشد.
حدادعادل ، گفته بود: کسی را قبل از انقلاب نمی‌شناسم که در ایران قبل از انقلاب نام فرزندانشان را زینب را گذاشته باشد.
پاها خیس شدند و دامن پیراهن‌ها را بالا گرفتیم. مادر رسول بچه‌ها را چسباند به خودش. زینب دستش را گرفت به لبه‌دیگ و زل زد به چشم‌های مادر. مادرِ رسول سرتکان داد و لبخند محوی به زینب زد؛ که یعنی...
چند پرستار جوان و دکتری که مسن بود را به صورت تار می‌دیدم که دورم را گرفته بودند و خدا را شکر می‌کردند. روی صورتم ماسک اکسیژن بود. سرم را کمی بلند کردم تا بتوانم پاهایم را ببینم اما...
هر کجا پیکر شهیدی جا می‌ماند سروکله این بومی ها که با گرفتن پول شهدا را به دست رفقایشان می‌رساندند پیدا می‌شد. کاری به جنگ و درگیری یا حق و باطل نداشتند.
بعد از شهادتش یک ساک کتاب تحویلمان دادند. پر بود از کتاب‌های مختلف زندگی‌نامه شهدا. کتاب‌های عرفانی و یک سری کتاب تخصصی که همه را برده بود سوریه بخواند.
دختردایی الهام که می‌بیند کسی حریف او نمی‌شود جلو می‌آید و می‌گوید: «الهام، من به خاطر تو اومدم اینجا ها اگه تو بری من اینجا تنها می‌مونم.» او را در رودربایستی می‌گذارد تا از رفتن منصرف شود و بماند.
به خودم‌ می‌گفتم چرا آقا الیاس اینطوری شده؟ چرا اینقدر آروم شده؟ چرا کم حرف می‌زنه و همه‌اش توی خودشه؟ نکنه اتفاقی افتاده و داره از من پنهان‌ می‌کنه؟ اصلاً فکرم به سمت هیچی نمی‌رفت و برام سئوال بود.
این موضوع رو یه روز با خواهرش در میان گذاشتم و بهش گفتم من نمی‌خوام به مردهای دیگر بی‌احترامی کنم. خیلی مردها رو دیدم توی زندگی‌های مختلف اطرافیانم ولی آقا الیاس یه چیز دیگه است.
یک شب مادربزرگم خانه ما شام اومد و نشست و در این مورد صحبت کرد. مادربزرگم گفت من می‌گم الهام رو به الیاس بدید هرچیزی هم شد من قبول می‌کنم و من تقصیرکارم. چون من میدونم که اینها خوشبخت می‌شن.
پیشخوان