آنچه که مراحل پدیداری انقلاب و سپس گذار را بشدت از خود متاثر ساخته است، موضوع مدرنیته است.در اینجا نمی توان در باب نسبت مدرنیته با انقلاب یا نسبت مدرنیته با دین، مطالب مشروحی گفت، فقط اشاره می شود که مدرنیته و مراحل متنزل آن یعنی مدرنیسم و مدرنیزاسیون به طرز اجتناب ناپذیری در بستر تحولات و مولفه های انقلاب و حیات دینی حضور دارند.در اینجا مدرنیسم، اشاره به خصلت شمولیت مدرنیته دارد و مدرنیزاسیون به پذیرشهای متجددانه یا روز آمدانه مدرنیته تاکید دارد.این پذیرش عمدتا در مظاهر و مصنوعات خود را جلوه گر می سازد و کمتر از عناصر مرکزی و اصلی چون عقلانیت، خودیت، و...همچون ارکان کلیدی مدرنیته بهره مند هستند.به هر حال، منظور توجه دادن به حضور اجتناب ناپذیر فضای برخاسته از مدرنیته در جوامع دینی، همانند جامعه ماست.این حضور در مراحل انقلاب و گذار و ایضا مرحله عادی و متعارف چشمگیر است.شاید بتوان با تسامح چنین اذعان داشت که انقلاب و گذار در واکنش و تعامل مثبت یا منفی با چنین حضوری و با استفاده از توان و نیروهای دینی و سنتی جامعه، شکل گرفته است.در اینجا بدون آنکه بخواهیم ورود به بحث تفصیلی داشته باشیم، به پاره ای از الزامات حضور و نمایش مدرنیته یا شبه مدرنیته - چنانکه برخی از پژوهشگران تمایل دارند آن را بنامند - در جوامع دینی توجه می دهیم. حضور و نمایش مدرنیته یا شبه مدرنیته، در مرحله انقلاب کمتر چشمگیر است، هر چند که در تار و پود جامعه فعال می باشد ولی در مراحل گذار و متعارف است که این مدرنیته یا شبه مدرنیته، عیان می گردد.جوامع دینی به نسبت تماس و آشنائیشان با مدرنیته، ناگزیر از تامل بر آن بوده و در ارائه و تولید صورتبندیهای متناسب با الزامات ذهنی و عینی نشات گرفته از مدرنیته، اجبار دارند.جوامع دینی در گذشته چنین الزاماتی نداشتند ولی امروزه نمی توانند نسبت به نیرو و تبعات مدرنیته غفلت نمایند، بی توجهی در این مقوله، یعنی ناخواسته به استقبال نارسایی تفسیر دینی مستقر در جامعه، در قبال مستحدثات رفتن است که به کوتاهی عمر چنان حکومتی منجر خواهد شد.پس مابقی مقابله به فراخور فرصت به چند مورد حساس در این زمینه اختصاص داده شده است.
الف.مستحدثات: به نظر می رسد که مهمترین معضل و مشکل فرا راه جوامع گیر «مستحدثات » است.توان جوامع دینی به جهت ذهنی و عینی در پاسخگویی به مستحدثات تا حد بسیاری رقم زننده آتیه این جوامع یا دست کم تفسیر دین مستقر است.این مستحدثات ابعاد و زمینه های مختلفی، از جمله، توزیع قدرت سیاسی، اقتصادی تا علم آموزی جدید و مباحث روش شناسانه و تکنولوژیکی را در بر می گیرد.در مرحله انقلاب، این میل وجود دارد که یا مستحدثات کم رنگ دیده شود یا توان جامعه برای پرداختن به آن بالا ارزیابی شود.همین وضعیت است که در مرحله گذار خود با خشونت و سختی نشان می دهد و احیانا در مرحله متعارف، «توهم » حل و فصل آن، دامن گستر می شود.از این جهت بر واژه توهم تاکید کردیم تا از نمایش سکون موقتی در بخش یا بخشهایی از جامعه یا موقعیتهای مقطعی به عنوان پیروزی و راه حل قاطع اجتناب شده باشد. «چیستی سازمند» این مستحدثات در مرتبه اول و تجویزات بعدی در مرتبه بعد مهمترین وظایف و رسالت جوامع دینی و متفکرین و سیاسیون آن می باشد.به جای رویارویی کامل و شناخت تفصیلی کل و جزء مستحدثات مذکور، این گرایش است که با قوالب و شکل بندیهای پیشین به کار تفسیر و توجیه مستحدثات پرداخته شود.به تعبیر دیگر توهم داشتن پاسخ، خود یک دامگه خطرناکی است که راه رهایی از آن صعب و در بعضی موارد ناشدنی است.در اینجاست که احساسات و تمایلات جای منطق و خرد را می گیرد و محافظه کاری در ابعاد مختلف اجتماعی، اجازه آزمایش و نقد رهیافتهای جدید را نمی دهد.بعضی مواقع هم اصلاحاتی و انطباقاتی نیم بند و بیشتر از زاویه انفعال صورت می گیرد که به جای شناخت و حل مشکل، به تجمیع بحران و سرباز کردن در ابعاد مختلف و زمانهای دیگر منجر می گردد.جامعه دینی مفروض که در اینجا منظور ایران است، در گذشته فرصت و امکان لازم برای سنجش و برخورد مختارانه با مستحدثات را از آن خود نداشتند یا بهتر است گفته شود نتوانستند از آن خود کنند.لذا خود را ناگزیر در رویارویی با امواج فراوان و شتابناکی می بینند که در کل یا جزء، رفتار و اقوالی را بر آنها تحمیل می نمایند.تقابل سنت و مذهب از یکسو و مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون، به شرح مختصری که در قبل آمد، از سوی دیگر رویارویی عظیم و سرنوشت ساز جوامع دینی در روزگار معاصر، بویژه چند دهه اخیر و آتی است.با اینکه به سختی می توان ابعاد اجتماعی را در تقابل یاد شده از هم تفکیک نمود و مرزبندیهای مشخصی در قلمروهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، و...برای آن قائل شد ولی برای سهولت در ارائه توجیهات و پس از این یاد آوری کلی، به چند نکته و مورد عمدتا از زاویه آسیب شناسی سیاسی توجه بیشتری می دهیم.
ب.این همانی دین و سیاست: این همانی دین و سیاست از قویترین نقاط یک جامعه دینی و در عین حال، می تواند پاشنه آشیل یک جامعه دینی، بویژه در عصر جدید بشمار آید.ساده ترین و بهترین وضعیت برای یک جامعه دینی پذیرش این نکته است که دین و سیاست را جفتی توامان بدانند و حتی بیش از آن، حالتی «این همانی » میانشان برقرار سازند.در چنین شرایطی، نقاط قوت دین و سیاست با هم رابطه تعاطی را تشکیل می دهند.سیاست به هنگام، منسجم، و قوی می تواند پشتوانه لازم برای اعتبار و شکوه دین قرار گیرد و متقابلا دین مقبول و مطلوب و جای گرفته در اعماق ذهن و قلب اعضاء جامعه، تکیه گاهی مناسب برای یاست شمرده می شود.می توان گامی فراتر نهاد و گفت که قدرت و توان یکی، چه بسا که ضعف و ناتوانی احتمالی دیگری را هم جبران سازد.ضعفهای سیاست و اداره جامعه، به جهت اعتقادات دیانتی مردم و تلقی «این همانی » دیانت و سیاست مورد اغماض قرار می گیرد وتوجیه پذیر می شود و از سوی دیگر، سستی وضعیت اعتقادی در جامعه به خاطر یک سیاست اصولی، به چشم نمی آید.البته با اصل قراردادن دین نسبت به سیاست، می توان به این نتیجه رسید که معمولا این دین است که به کار سیاست می آید.پس دیدیم که این همانی یا دست کم توامان دانستن دین و سیاست، چه مزایایی برای هر دو عنصر به همراه دارد.ولی نباید گمان داشت که رابطه مذکور همواره موجد مزیت خواهد بود.در تحول مقتضیات و پیدایش شرایط جدید، چه بسا معادله شکل منفی به خود بگیرد، کافی است که از ظرفیت دینی جامعه بیش از حد برداشت شود، یا در عمل، سیاست و عاملین آن ناکام از پیش بردن اهداف استراتژیکی خود به دامن دین پناه برند، یا اینکه تنش های روزانه سیاست به پای دین منظور شود و احتمالاتی از این دست، تا که آسیب جدی بر یک یا هر دو عنصر دین و سیاست وارد شود.اصولا جذب متقابل و تاسیس رابطه این همانی میان آموزه پشتیبان حکومت، که در اینجا دین باشد، با حکومت خالی از خطر و ریسک نمی باشد.این خطر پذیری در شرایط تکوین و توسعه مدرنیته بیش از پیش می شود.
تا اینجا بحثی که طرح شد از جنبه نظری و احتمال آسیب شناسی سیاسی جامعه دینی است.این بحث روی دیگری هم به خود می گیرد.بدین مفهوم که رابطه حقیقی دین و سیاست در نزد دین مفروض چگونه است؟ به نظر می آید که رابطه مورد نظر در یکی از شقوق زیر جای گیرد:
1.دین و سیاست بر هم منطبق بوده باشند، به همان تعبیری که ما از آن با واژگان «این همانی » نام بردیم.
2.دین، اعم از سیاست است و سیاست بخشی از دین را به خود تخصیص می دهد.
3.سیاست اعم از دین است و دین بخشی از سیاست را به خود اختصاص می دهد.
4.دین و سیاست هیچ ارتباط ارگانیکی و اندامواره ای با یکدیگر ندارند.
5.دین و سیاست دارای ابعاد و وجوه مشترک می باشند، همانند دو دایره مماس بر هم یا متداخل.
به نظر می آید که سه وجه اول، صرفنظر از تفاوتهایشان، همچنان به جهت نظری در معرض انتقال خطرات متوجه یکی از عناصر دین و سیاست به دیگری بوده باشند.
مورد چهارم که از حیث نظری مورد ادعای جوامع لائیک است، در عالم واقع موضوعیت پیدا نمی کند.چرا که وجود انسان به عنوان متعلق هر دو عنصر، و وحدت حاکم بر وجود انسانی یا ارتباط تنگاتنگ ابعاد و ابعاض بشری، اجازه جدایی دین و سیاست را نمی دهد.
شق پنجم نقاط ضعف شقوق دیگر را ندارد ولی چگونگی ارتباط یا مماس بودن ابعاض و ابعاد مفروض، یک حالت مکانیکی را به خود گرفته است که با تصور سیالیت جوهر دین و سیاست کمتر سازگاری پیدا می کند.لذا اگر به جای برقراری یک رابطه مکانیکی، یک رابطه سیال را میان دین و سیاست برقرار سازیم، چه بسا از حیث نظری، مشکلات به حد اقل کاهش یابد.به تعبیر دیگر، سیاست را ملهم از دیانت بدانیم ولی لزومی نداشته باشد که تصمیمات و خط مشیهای سیاسی را هم یکسره قداست دینی ببخشاییم.سیاست از یک طرف می تواند با عالم دینی در ارتباط باشد و با الهام از دیانت جهت گیری عمومی و کلی قدسی را برای خود تضمین نماید و از دیگر سو، یک روی «بشری » و زمینی با تمامی خطاها و تجاربش داشته باشد، به گونه ای که نقد پذیر و مسؤول قرار گیرد.
در چنین حالتی، آسیب سیاسی جوامع دینی از زاویه «توامان » بودن دین و سیاست، یا برقراری رابطه «این همانی » به حد بسیار زیادی منتفی و مرتفع می گردد.به نظر می آید که چنین رابطه سیاسی و الهامی را می توان از سیره پیامبر و آثار اسلامی هم اخذ کرد ولی پرداختن به این مهم خارج از چهارچوب و حوصله این مقاله است، و فقط از باب تامل به آن و در پاسخ به اعتراضات احتمالی و اینکه چنین تفسیری از ارتباط دین و سیاست هم می شود و عملی است، اشاره شد.
ج.قدسی مآبی حکومتگر: این مورد با وضعیت به بحث گرفته پیشین ارتباط تنگاتنگ دارد.معمولا این همانی دین و سیاست، یا به قدسی مآبی حکومتگر وابسته است، یا به آن ختم می شود.وضعیت قبلی، تصمیمات و خط مشیهای سیاسی را در جزء یا کل با شرع یکی می انگاشت و مورد کنونی، تمایل دارد که حکومتگر را قداست دینی ببخشد.در این همانی دین و سیاست، مفروض اصلی این بود که آنچه به عنوان سیاست و ملکداری گفته می شود، درانطباق با شرع است و به همان میزان که شرع مقبول و از رمت برخوردار است، سیاست و ملکداری هم از اعتبار بهره مند می باشد.در این مفروض، تعیین ملکداری و سیاست در وجود فرد یا افرادی ابتدا به ساکن موضوعیت ندارد.تصمیمات سیاسی می تواند در انطباق با شرع باشد بدون آنکه واضع یا واضعین آن در سطوح عالیه، الزاما متدین یا متشرع بوده باشند.به تعبیر دیگر، بحث شناخت و معرفت در این همانی دین و سیاست، حرف اول را به خود اختصاص می دهد و شخص، یا اشخاص در مراتب بعدی جای می گیرند.اما در قدسی مآبی حکومتگر این تصور تلویحا، یا تصریحا در جامعه شکل می گیرد و نمو می کند که حکومتگر تجلی و تبلور دین می باشد و دین در وی متعین شده است.در چنین حالتی، این شخص است که خارج از حیطه نقد و مسؤولیت انسانی قرار می گیرد و خطر پذیری این حالت از وضعیت این همانی «دین و سیاست » هم بیشتر است.چرا که در اینجا تعینات فیزیکی، رفتاری، و خلق و خوی هم بر بعد معرفت و شناخت، افزوده می گردد.برای اینکه بحث حاضر چندان دور از ذهن جلوه نکند، کافی است به مورد وضعیت فیزیکی شخص امام توجه داده شود که در صورت امکان، بهینه آن است تا از خصایص پسندیده و آراسته تری برخوردار بوده باشد.کراهت، یا تمایل به وضعیت فیزیکی، و ایضا رفتاری و خلق و خوی در فقه سیاسی سابقه و قدمت طولانی دارد.مردم عامی معمولا استعداد متبلور ساختن دین در شخص یا اشخاص معینی را به وفور در خود دارند و اگر تبلیغات و القائات حکومت هم در پرده، یا آشکارا این مسئله را دامن بزند، مسئله ابعاد گسترده تری پیدا می کند.البته نمی توان از نظر دور داشت که حکومتگران بعضا مایلند از این حربه سود جویند و در تثبیت جایگاه خود یا اقداماتشان استفاده ببرند.می توان کمی فراتر رفت و اذعان داشت که چه بسا در مقاطع خطر و نیاز به گرایش و تجمع مردم برگرد فرد واحدی تجویزات و مصلحتهایی را هم برای آن اقامه کرد ولی در کل باید پذیرفت که: «قدسی مآیی حکومتگر» به دین آسیب می رساند و این آسیب در شرایط گسترش مدرنیته یا شبه مدرنیته برجسته و ملموستر می گردد.به طور مثال، قدرت تکنولوژیکی و کاربرد آن در رسانه های جمعی و گروهی می تواند در ایجاد و ترسیم، یا تخریب چهره قدسی مآب حکومتگر نقش و اثر بسیار داشته باشد، درست تر و عاقلانه تر آن است که جای تصویر «قدسی مآبی » را تصویر «تشرع و متشرعانه » بودن حکومتگر از آن خود سازد.
د.بواطن: اصولا دین به جهت ایمان و پذیرش قلبی آن همواره در معرض تمایل به سمت ارزشگذاری و ارزیابی افعال و افراد، بر اساس نیات قلبی و باطنی آنهاست.بدون آنکه بخواهیم منکر ارزش ایمان و نیات درونی اعضاء تشکیل دهنده یک جامعه دینی بوده باشیم، باید تذکر دهیم که اداره جامعه و نحوه ارتباط اعضاء آن نمی تواند بر ملاک یاد شده استوار گردد.جامعه نیازمند هنجارها، و سنجه های بیرونی است.توان انسان و استنباط آدمی، در بهترین حالت، محدود به ثبت و فهم حالات بیرونی است.در این قاعده و قالب کلی نباید استثنائات را دخالت داد.بحث ظواهر و بواطن در آثار متفکرین اسلامی و دیگر مذاهب بسیار است. می توان این بحث را در قالب «اسلام » و «ایمان » هم طرح کرده و متاثر از قرآن، معیار قضاوت را اسلام قرار داد و نه ایمان.روایات و تقریرات بسیاری از پیامبر هم وجود دارد که استنباط عمومی آنها در مقام اسوه، حکایت از توجه و قضاوت بر روی اعمال و تظاهرات بیرونی، و به تعبیر آمده شده، اسلام است، یعنی آنچه به جوارح و اعضاء می رود و لا غیر.جامعه دینی نیازمند آن است که شکل بندیهای رفتاری اعم از فردی یا گروهی و جمعی را با ملاکهای خارجی ترسیم و قضاوت کند.از این سخن نباید این گونه برداشت کرد که الزاما شکل بندیها باید به وحدت رفتاری و سیاق واحد میان اعضاء جامعه دینی منجر گردد.پذیرش تفاوتهای رفتاری و روانشناسی اختلافی، برای هدایت اصولی جامعه و ممانعت از تنشهای برخاسته از تنگ نظری، یک فریضه است.بیشتر قصد آن بود که چارچوب های کلی و اساسی به شکل قابل وضوح برای اعضاء ارائه و تفهیم گردد تا بتوان متقابلا از آنان در این چهارچوبها انتظار متقابل رفتاری داشت.در شرایط مدرنیته، که اجتماعات انبوه در شهرهای متورم یک پدیده عادی است، و همچنین با توجه به قدرت اطلاعاتی و ارتباطی میان جوامع، تیره ها، و فرهنگهای مختلف، پذیرش حد اقل ظواهر و تکیه بر آنها، بجای انتظار یکدست کردن یا قلب خوانی، اجتناب ناپذیر است.
به طور مثال: روابط زن و مرد در جامعه دینی، و در شرایط امروزین جهانی، کمتر نشانه ای از گذشته و تشابه با قوالب پیشین دارد. زن، در حال حاضر بدل به یک عنصر اجتماعی مهم با تظاهرات و حضور گسترده بیرونی مانند ادارات، کارخانجات، دانشگاهها و... است.نه شایسته و نه امکانپذیر است که این تظاهرات خارجی محو و بلا اثر گردد.لذا نیاز به شکل بندیهای متناسب و رفتاری میان دو جنس مخالف اهمیت روز افزون می یابد.
حال، به طور فرضی و تمثیلی سؤال این است که آیا صرف حضور یک زن و مرد در خیابان در کنارهم این حق را به کس یا گروهی می دهد که بنابر ظن و گمان خود، روابط آنان را مورد تفسیر قرار دهد، یا اینکه مدعی در مقام سؤال برای روشن شدن رابطه مذکور بر آید؟ مثال یاد شده بیشتر بعد و برد اجتماعی داشت.مثالها و موارد بسیاری وجود دارند که بتوانند در حیطه های گوناگون معضل و مشکل را برجسته سازند.فرضا در انتخابات آیا می توان ایمان کسی را برای رای دادن یا رای گرفتن معیار و ملاک قرار داد؟ و قس علیهذا.
بالا بردن تحمل و صبر تفسیر دینی از یک سو و پایین نگهداشتن حد اقل انتظارات در ظواهر رفتاری از دیگر سو، احتمالا هم از تاییدات دینی برخوردار است و هم در ایجاد هنجارهای متناسب رفتاری و عملکرد، در سطح جامعه، مفید فایده به نظر می آید. بسیار مهم است که در اعمال و تقریر هنجارهای بیرونی از تفاسیر رادیکال و حد اکثر رسانیدن انتظارات پرهیز کرد.جوامع دینی همواره در آستانه این خطر و آسیب قرار دارند که گروههایی با شعله ور کرد.کردن احساسات و نمایشهای دین نمایانه، خواست و پسند خود را بر دیگران تحمیل نمایند.این مهم نیست که این گروههای فشار در جهت به حد اکثر رسانیدن انتظارات در هنجارهای بیرونی تا چه حد پیرو ایمان و خواست قلبی خود می باشند یا اینکه از روی فرصت طلبی یا حتی فشار غرائز و وادار ساختن آنها برای واکنشهای بیرونی، عمل می نمایند.از این منظر، مهم آن است که دین همانگونه که شارع مقدس آن خواسته دین تسامح و تساهل معرفی شود و مهمترین آنکه انسان بر جای پروردگار، یا کسانی که با اراده و اذن خداوندشان، به اسرار و رموز باطنی آدمیان واقفند، ننشیند.