ماهان شبکه ایرانیان

علی شریعتی و تجدید حیات اسلامی

مذهب شیعه نمی تواند اجتماعی باشد.این تز هانری کوربن است

مذهب شیعه نمی تواند اجتماعی باشد.این تز هانری کوربن است.به نظر او، این مذهب قبل از هر چیز یک مذهب درونی باقی می ماند.در غیر این صورت، تشیع نیست، در غیر این صورت، و اگر مدرنیزه شود ضربه بی رحمانه غرب را تحمل خواهد کرد.و در این میان، معنای خود را از دست خواهد داد: یعنی انتقال امانت الهی را.تشیع که به عشق تظاهر و آشکار شدن ملکوتی اختصاص یافته است نمی تواند با جهان سازش داشته باشد.اما یک مرد وجود دارد که سعی می کند به این نوگرائی تحقق ببخشد، این پیوند سنت مذهبی با فکر اجتماعی و مدرن را عملی کند، و او، علی شریعتی است که خمینی وی را خیلی دوست نمی داشته، ولی در خیابان های تهران، تنها نام او است که همراه نام امام در فریاد توده ها جای می گیرد.علی شریعتی که کتابهایش از طرف دولت ممنوع اعلام گردیده، ولی امروزه عکس هایش زینت بخش بسیاری از سالن ها است عکس های او نیز، ولی پنهانی تر، خیلی درشت روی دیوارهای بعضی از خیابان های تهران نقاشی شده است.او که در سال 1977 بر اثر حمله قلبی در لندن درگذشته هاله شهدا را به خود گرفته است، زیرا اکثر ایرانی ها متقاعد شده اند که او توسط ساواک به قتل رسیده است.

شریعتی، تشیع اسلامی را به روزگار جهان سوم و فلسفه نو کشانده است.در سال 1964 که خمینی در تبعید است، آیت الله طالقانی که هفته ای دوبار در مسجد هدایت واقع در خیابان استامبول موعظه می کند، توقیف می شود.طالقانی، آیت الله بازاری ها است.این افراد به دنبال مکانی می گردند که دوباره در آن گرد آیند و از پدر شریعتی دعوت می کنند که دنباله کار طالقانی را بگیرد.

در آن زمان، علی شریعتی استادیار جوان دانشگاه مشهد است و مطالعات خود را در زمینه دین اسلام عمیق تر می کند.او سفری به پاریس می رود، با ژاک برک، ماسینیون و فرانتس فانون رابطه برقرار می کند.در بازگشت از این سفر، باز در مشهد، رحل اقامت می افکند و به تدریس مشغول می شود.برای نخستین بار، مطالعه مذهب اسلام جزو دروس دانشگاهی می شود.او درباره اصول و منشاهای تشیع، درباره زندگی پیامبر تعلیم می دهد.و بخصوص با مطالعه درباره زندگی علی و حسین، تذکر شهدا را وارد می کند. برای زیارت به مکه می رود.هنگامی که بازاری ها مسجد و حسینیه ارشاد را در شمال تهران می سازند، علی شریعتی است که در آنجا به تعلیم می پردازد.موفقیت به زودی عظیم می شود.آنجا، در خیابان کورش کبیر، افراد روحانی نیاز نو شدن را احساس کرده اند دانشجویان به دنبال تعلیمات فلسفی و معترض هستند، بازاری ها یک مکان سیاسی و مذهبی می جویند.

در سالن های بزرگ حسینیه، «تجدید حیات اسلامی » ، توده ها را به سویی می کشد.تهرانی ها، بدون راه حل سیاسی، بدون امکان آن که به صورت گروه هایی درآیند، یا حزب هایی تشکیل دهند، خود را در زیر پرچم اسلامی می یابند.خیلی زود، شریعتی محبوب دانشجوها می شود. امروزه هم، هنوز، بعضی ها وقتی از او حرف می زنند اشک در چشم هایشان جمع می شود.در سال های 1970، هنگامی که «فساد و استبداد در تاخت و تاز است » شریعتی، تشیع، وسیله مبارزه علیه قدرت را تعلیم می دهد.او از بنی امیه، بنی عباس، سخن می راند و همه درک می کنند که او از خاندان پهلوی می گوید.قدرت اشتباه نمی کند.این اسلامی که می خواهد ضد امپریالیستی باشد، اجتماعی باشد، آمیخته با مارکسیسم باشد، مزاحم قدرت می شود.شریعتی، با آنکه می گویند در حدود هفتاد کتاب نوشته، بخصوص ناطق درخشانی است که مخاطب خود را تسخیر می کند.شاهدی تعریف می کند: «عمق فلسفی ضعیف بود، ولی همه چیز ممنوع بود: کتاب، فیلم، تجمع، در این صورت موفقیت را می توان حدس زد» دیری نمی گذرد که علی شریعتی باید زندگی مخفی پیشه کند.پس از دو ماه تسلیم می شود، شکنجه می شود، به زندان می افتد هر دانشجویی که با یکی از کتاب های او دستگیر شود همان سرنوشت را تحمل می کند.پس از یک سال، ساواک او را آزاد می کند ولی نوشتن حرف زدن، حتی تجدید چاپ آثارش را بر او ممنوع می گرداند.

او که خرد شده است، پنهانی، با نام ساختگی، به لندن مهاجرت می کند.چند هفته بعد، و به طور ناگهانی درمی گذرد.جلوی درها و پنجره های حسینیه ارشاد تیغه کشیده می شود.اما روشنفکران و مذهبی ها که از سال 1963 پشت سر خمینی دست به اقدام مشترک زده اند، نزدیکی خود را عمیق تر کرده اند.دانشجویان یک دلیل فلسفی، یک هدف یافته اند...در مساجد، یگانه اماکنی در ایران که حرف زدن در آنها هنوز آزاد است، در حدود سال های 1975، در مجموع کلی، بحران اقتصادی و نارضایتی که اندک اندک شهرها را در بر می گیرد، آتش در زیر خاکستر است و از آن، چون شعله ای، این مواد مذاب آتش نشانی معاصر در میان سنت کهن تشیع و ادعای جوان اسلامی که توسط شریعتی راهش آغاز گردیده، تحت موهبت الهی خمینی، جستن آغاز می کند.

با این همه، بنابر یک عقیده شایع، ایرانی ها، مذهبی متعصب نیستند.اضافه می شود: آنها به میل خود شکاک هستند.و این هم واقعیت دارد.یک جامعه شناس کاملا قطع رابطه کرده با دیسبلین غربی، می پرسد: «می خواهید اگر به خیابان آمدم چه فریاد بزنم؟ آیا می توانم فریاد بزنم زنده باد جمهوری؟ این فریاد با هیچ چیز جور درنمی آید بگویم زنده باد فلان و بهمان حزب؟ اینها هم که وجود ندارند.زنده فلان چیز که اسمش را نمی دانم؟ نه، مثل همه فریاد می زنم زنده باد خمینی، و این چیزی است که بیش از همه رژیم را به ستوه می آورد.» در میان دانشجوها، در میان مردم خرد پای، لحن فرق می کند: اینجا لحن رادیکالیسم انقلابی است.و کدام انقلاب بوده که به دنبال چفت و بند ایدئولوژیک خود بنا شد؟ شاید آیت الله قاضی از تبریز، بهتر از هر کس دیگری احساس کلی، نیاز عرفانی و رادیکالیسم عمیق بحران فرهنگی ایران را خلاصه کرده باشد: «اسلام، یک مساله جهانی است.در تمام کشورها، بخصوص برای جوان ها، وضع یکسان است.شما می بینید که در کشورهای اروپایی، خیلی ها دوباره به کلیسا روی می آورند.ما در قرنی زندگی می کنیم که مردم تمام ایدئولوژی ها را آزموده اند.تمام اینها با عدم موفقیت مواجه شده اند: مارکسیسم، اگزیستاسیالیسم...هیچ کس چیزی را که می جوید نمی یابد.همه کس محکوم به مصرف است.شما قطعا در غرب دارای نوعی دموکراسی هستید.این امر آیا مانع از آن شده که سیاهان را تعقیب کنید؟ به جنگهای غیر عادلانه تن بدهید؟ نژادپرست باشد؟ نه. ما با اسلام یک ایدئولوژی واقعی داریم.ما از نژادپرستی بی خبریم.و اسلام قادر است یک اندیشه نو، یک ایده آل مدرن داشته باشد.

گروهی از دانشجویان و استادان جوان، همین بیان را دارند آنها می گویند: «با مسجد و مطالعات اسلامی تجدید رابطه کرده ایم.» «ما روشنفکرها، امروز قرآن را می شناسیم.اسلام برای ما همه چیز است: ایده ئولوژی، روش زندگی، اخلاق، راهنمایی برای اقدام مدنی و حتی اقتصادی...اصول ما، جهانی است، آنها می توانند با تمام دوران ها تطبیق کنند.» وقتی از سید جوادی اهل جدل مشهور ایرانی سؤال می شود که او آیا خود را به عنوان نویسنده ای غربی در نظر می گیرد او جواب مثبت می دهد ولی آخرین اثر او، غور درباره زندگی محمد است و اینکه اگر انسان بخواهد چهره تاریخ را عوض کند باید از سه نظر شبیه به او بشود: مبارزه با ارزش های مستقر برای ایجاد ارزش های دیگر، داشتن نبوغ سازمان دادن، و مبارزی پیوسته در صف مبارزه های اجتماعی بودن.اما سید جوادی تاکید می کند: «پیوسته باید ارزش های انسانی نو شود، سازمان فقط وسیله ای برای این کار است.اسلام، فلسفه واقعی اسلامی، بشر دوستانه است، و هر سازمانی که ارزش های انسانی و فکر را مقید و زندانی خود می کند، ضرورت دارد که مورد ارزیابی مجدد قرار گیرد.» این فلسفه ای متفاوت از فلسفه دانشجویان جوان، یا بسیاری از ملاهایی است که آنها هم خود را اسلامی می خوانند.بحث تندی است.بشارت دهنده بحث های «حکومت اسلامی » است که رادیکال ترین افراد، با تمام قدرت، خواهان آن هستند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی