ثمره توکل
لَیْسَ لِمُتَوَّکِّلٍ عَناءٌ؛ از برای هیچ توکل کننده ای دشواری نیست.
مراد توکل کننده بر خداست و این که او را رنج و تعبی نباشد به اعتبار این که حق تعالی کارگزاری امور او می کند؛ چنان که در قرآن مجید فرموده: «وَ مَنْ یَتَوکَّلْ عَلی اللّه ِ فَهُوَ حَسْبُهُ». هر که بر خدا توکل کند؛ یعنی امور خود را به او واگذارد، پس خدا بَسَنْده است او را.
حرص
لَیْسَ لِحَریصٍ غَناءٌ؛ از برای هیچ حریصی توانگری ای نیست.
زیرا که حریص بر هر مرتبه از توانگری که برسد باز طلب زیاده بر آن می کند و از برای آن سعی می کند؛ پس حقیقت توانگری که بی نیازی و عدم حاجت است هرگز در او حاصل نشود.
حسد
لَیْسَ الْحَسَدُ مِنْ خُلْقِ الْاَتْقِیاء؛ حسد از خصلت پرهیزکاران نیست.
حسد به معنی رشک است و این که کسی تمنای این کند که نعمتی که دیگری داشته باشد از او زایل شود، خواه از برای خود خواهد آن را و خواه نخواهد، بلکه همین زوال آن از او متمنای (خواسته) او باشد و چون این خصلتی است به حسب عقل و شرع به غایت نکوهیده و مذموم، ظاهر است که خوی پرهیزکاران نباشد.
قطع رحم
لَیْسَ مَعَ قَطیعَةِ الرَّحِمِ نَماءٌ؛ نیست با بریدن از خویشاوند، فزایشی.
یعنی هر که از خویش خود ببرد و صله او به جا نیاورد، افزایشی در مال و عمر او به هم نرسد به خلاف کسی که صله خویشان بسیار به جا آورد که باعثِ زیادتی عمر و مالِ او می گردد.
پرده دری
لَیْسَ مَعَ الفُجُورِ غَناءٌ؛ نیست با فجور، توانگری ای.
مراد به «فجور» دروغگویی است یا مطلق فسق و مراد این است که فجور، سبب نفع یا توانگری و وسیله آن نمی شود پس کسی از برای طلب آن مرتکب آن نگردد؛ یا این که آن سبب زوال توانگری و عدم ثبات و بقای آن می شود.
گرامی بودن
لَیْسَ مِنْ شِیّم الْکَریم اِدِّراعُ الْعارِ؛ نیست از خصلت های کریم پوشیدن پیراهن عار.
مراد به «کریم» شخصی گرامی بلند مرتبه است و به «پوشیدن پیراهن عار» این که به سبب خصلت نکوهیده یا فعل قبیحی و عاری لازم و جدا نشود از آن مانند جامه.
پوشش عیوب
لَیْسَ کُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ؛ نیست هر عورتی چنین که ظاهر شود.
«عورت» چیزی را گویند که باید پوشاند که کسی بر آن مطلع نشود مانند عیب ها و گناهان، و ممکن است که مراد این باشد که عیب های آدمی از اخلاق نکوهیده و ناشایست چنین نیست که همه آن ها بی تأمل و تفکر بر او ظاهر شود تا این که سلبِ آن ها از خود تواند کرد بلکه بسیاری از آن ها بی تأمّل و تفکر بر او ظاهرنشود؛ پس باید که کمالِ سعی کند در تفحّص و تجسّس عیوب خود تا همه آن ها بر او ظاهر شود و از خود دفع نماید و ممکن است که غرض این باشد که به مجرّد این که از کسی عیبی ظاهر نشود اعتماد تمام بر او نباید کرد؛ بسیار عیبی باشد در کسی که بر دیگری به معاشرت و مصاحبت ظاهر نگردد.
تنهایی متکبّر
لَیْسَ لِمُتَکَبِّرٍ صَدیقٌ؛ از برای هیچ تکبر کننده ای دوستی نیست.
غرض منع از تکبر است و این که باعث این می شود که هیچ دوستی برای صاحب آن نباشد؛ زیرا که همه کس را از تکبر برمی آید و این مانع از دوستی با او می گردد.
فرصت کاره
لَیْسَ کُلُّ فُرْصَةٍ تُصابُ؛ چنین نیست که هر فرصتی رسیده شود.
مراد این است که فرصت کار ضروری یا خیری که رو دهد باید غنیمت شمرد و آن را کرد و تأخیر نکرد؛ زیرا چنین نیست که آدمی هر وقت که خواهد فرصت چیزی را دریابد، پس تأخیر کند به امید آن.
دع
لَیْسَ کُلُّ دُعاءٍ یُجابُ؛ چنین نیست که هر دعایی مستجاب شود.
بلکه برای لزوم استجابت آن شرایطی باشد که بی یکی از آن ها استجابت آن لازم نباشد، مثل این که با کمال حضور قلب و خضوع و خشوع باشد و این که حق تعالی خیر او را در آن داند، پس هرگاه خیر او در آن نباشد حق تعالی از راه لطف به او آن دعارا مستجاب نکند پس امر به دعا و وعده استجابت که در کتاب عزیز و احادیث شریفه شده مطلق نیست، بلکه مشروط است به آن شرایط.
ادب مسافر
لَیْسَ کُلُّ غائِبٍ یَؤُوبُ؛ چنین نیست که هر غایبی برگردد.
غرض ترغیب در این است که کسی که خواهد که به سفری برود معاملات خود را با مردم و وصایا که خواهد و امثال آن ها را منقح (پاک) کند و حواله به وقت برگشتن نکند؛ بسا باشد که برنگردد و هم چنین هرگاه کسی به سفری برود و حقی نزد کسی داشته باشد، باید که احقاق حقّ او بکند و پس نیندازد که بعد از مراجعت خواهد شد، گاه باشد که مراجعت نکند.
لجاجت
لَیْسَ لِلَجُوجٍ تَدْبیرٌ؛ برای هیچ لجوجی تدبیری نیست.
غرض منع از لجاجت است و این که باعث این می شود که آدمی در مهلکه ها افتد که چاره و تدبیر آن ها نتواند کرد، یا این که صاحب آن تدبیر و اندیشه عاقبت خود نمی کند بلکه هر چه را پیش گیرد یا خواهد لجاجت می کند در تمام کردن آن و اندیشه مفاسد آن نمی کند.
قهر الهی
لَیْسَ لِمَنْ طَلَبَهُ اللّه ُ مُجیرٌ؛ برای کسی که خدا او را طلب کند، پناه دهنده ای نیست.
غرض منع از عصیان حق تعالی است و این که هرگاه او کسی را برای عقوبت طلب کند، پناه دهنده ای نباشد او را پس حذر باید کرد از آن.
خودبین
لَیْسَ لِمُعْجِبٍ رَأیٌ؛ نیست از برای هیچ خودبینی رأیی.
یعنی رأی صوابی؛ زیرا که به اعتبار خودبینی و عجبی که دارد با کسی مشورت نکند، بلکه فکر و تأمّل هم نکند و خود را محتاج به آن نداند و هر چه به خاطر او رسید، رأی او بر آن قرار گیرد و در اکثر خطا کند.
قطع رحم
لَیْسَ مِنَ الْکَرَمِ قَطیعَةُ الرَّحِم؛ نیست از کرم، بریدن از خویشی.
یعنی آن منافی کَرم است؛ یعنی گرامی بودن و بلندی مرتبه یا جود و سخاوت.
ثواب نیکی
لَیْسَ بِخَیْرٍ مِنَ الْخَیْرِ الاّ ثَوابُهُ؛ بهتر از خیر و نیکی کردن نیست مگر ثواب آن.
یعنی اصلِ نیکی کردن امر خیری است از برای فاعلِ آن که هیچ چیز بهتر از آن نیست از برای او، مگر ثواب آن که حق تعالی به او عطا می کند؛
عِقاب شر
لَیْسَ بِشَرٍّ من الشَّرِّ اِلاّ عِقابُهُ؛ بدتر از شر و بدی کردن نیست مگر عقاب آن.
مراد بر قیاس فقره سابق این است که اصل بدی کردن شرّی است برایِ فاعل آن که شرّی بدتر از آن نباشد مگر عقاب آن.