شایعه خصوصیتی همچون گلوله ی برفی دارد. هر چه جلوتر می رود بزرگتر می شود. و هر چه بزرگتر می شود قابل پذیرش تر می شود. در این صورت نفی و کتمان آن بسیار سخت خواهد شد!
شایعه در روند شکل گیری خود از میان نقل قول های سینه به سینه نه تنها خود را حفظ می کند که هر چه جلوتر می رود قسمت های ناقص و یا توضیح داده نشده اش را پر می کند. اما این تکمیل سازی بر اساس مستندات نیست، افکار عمومی این صحبت ها را به نحوی که خود مایل است، شکل می دهد. لذا در این بخش، ناخودآگاه فردی یا جمعی است که ادامه ی شایعه را می سازد. بدیهی است در این میان نیازهای ناخودآگاه بیشتر در شکل گیری شایعه دخالت دارند تا اخبار دقیق.
در روند شکل گیری شایعه هر چه اخباری که نقل می شود ناقص تر باشد مجال پدید آمدن شایعه هم بیشتر خواهد بود. چون در این صورت به ذهن بلندپرواز اجازه داده می شود هر طور که مایل است داستان خود را پدید آورد. دو سال پیش شایعه ای در تهران نقل شد که زنانی چادر به سر خرماهایی را در امامزاده صالح و بهشت زهرا بین مردم خیرات می کنند که حاوی خون آلوده به ویروس ایدز است. این خبر که از نظر علمی نیز نادرست است- از جمله آن که ویروس ایدز از طریق مواد خوراکی انتشار نمی یابد- به طور طبیعی سؤال های بسیاری را به ذهن متبادر می کند. سؤال هایی که به دلیل قانع نکردن ذهن پرسش کنندگان کنجکاو باید سبب عدم پذیرش این خبر گردند. به رغم عجیب بودن، این شایعه
تا مدت ها نقل محافل بود.
بایسو آغاز شایعه را به سه ویژگی زیر همراه می داند:
1- برداشت: یک یا چند نفر رخدادی را با علاقه برداشت می کنند.
2- ویرایش: دریافت کنندگان پس از برداشت از حادثه با توجه به ذهنیت ها و تجربه های خود آن را ویرایش می کنند.
3- پیدایش: پس از تکمیل و ویرایش، شایعه آغاز می شود. با این شرط که فاصله ی زمانی زیادی بین دو مرحله ی برداشت و ویرایش نباشد. سال هاست که متخصصان روانشناس و جرم شناس به این نتیجه رسیده اند که شهادت دقیق امکان پذیر نیست. در هر صورت شاهدان قسمت هایی از دیدگاه های خود را حین نقل واقعه وارد می کنند. و در این میان با چنان اطمینانی از حقیقت اشتباهی که ارائه می کنند، سخن می گویند که نمی توان به حسن نیت ایشان شک کرد. شاید به همین دلیل است که اهل قضا، شهادت شاهدان را حتی آن جا که گمان می رود به واقعه کاملاً نزدیک است، با دیده ی تردید می نگرند.
کلاپارِد، بنیان گذار روان شناسی شهادت، آزمایشی را در این مورد مطرح می کند. در این آزمایش کلاپارد به طور معمول در حال تدریس است که فردی که چهره اش دیده نمی شود وارد سالن شده و با حرکاتی عجیب و غریب مزاحم کلاس می شود و کلمات مبهمی را به زبان می آورد. کلاپارد او را از سالن بیرون می اندازد و بلافاصله پرسشنامه ای در مورد مشاهدات دانشجویان پخش می کند. تعداد پاسخ های صحیح به یازده سؤال به طور متوسط چهار و نیم بوده. جالب آن که اشتباهات
بزرگی در پاسخ ها وجود داشته است. فرد مزاحم کت بلند نخی و خاکستری رنگی به تن و شلوار تیره گشادی به پا داشته که زیر کت پنهان بوده، دستکشی سفید به دست و شال گردنی به رنگ سفید و قهوه ای روشن به دور گردن داشته است، عصایی نیز در یک دست و کلاهی نمدی با یک پیپ در دست دیگرش بوده. این در حالی است که اکثر شاگردان چهار عنصر کت، کلاه، عصا و شال گردن را به یاد داشته اند اما موی مرد را سیاه، قهوه ای و گاه سفید خوانده اند. اکثر آنها شهادت داده اند که فرد مزاحم دارای شال گردنی قرمز بوده. البته این اشتباهات قابل توجیه است، زیرا ما اغلب افراد پرخاش جو و مزاحم را اشخاصی انقلابی و افراطی با دستکش، کلاه و یا شال گردن قرمز تجسم می کنیم. این نمونه ای از تصویر کلیشه ای در ذهن ماست. چنین اشتباهاتی اغلب ناشی از زمان کوتاه مشاهده، وضع جسمی شاهد، تعصبات وی و میزان فشار عصبی او در هنگام واقعه است.
منبع مقاله :
آتش پور، سید حمید؛ (1388)، اعتیاد به کار( روان شناسی معتادین به کار )، تهران: نشر قطره، چاپ اول