چکیده:
آیت الله شیخ محمدرضا جعفری ضمن ترجمه ی انگلیسی کتاب اصول کافی، تعلیقات ارزشمندی بر آن افزوده است. در این گفتار، تعلیقات نگارنده بر بخشی از یکی از ابواب کافی آمده است. نگارنده در این تعلیقات، درباره ی امّ سلیم، زید بن علی بن حسین علیهم السلام و فرزندش عیسی، اقدامات بنوالحسن در قرن دوم هجری( هشتم میلادی)، محمد بن عبدالله نفس زکیه و چند تن از بستگانش، نکات تاریخی مهمی بیان کرده است.
کلیدواژه: کافی، کتاب الحجّظ/ تاریخ شیعه، قرن دوم هجری ( هشتم میلادی)/ زید بن علی بن حسین/ محمّد بن عبدالله نفس زکیّه/ امامت، ضوابط آن.
در این گفتار، تعلیقات آیت الله جعفری بر باب « ما یفصل به بین الحق و الباطل»، احادیث 14 تا 19 عرضه می شود.
* ص 569، کتاب الحجة، باب مایفصل به بین دعوی المحق و المبطل فی امر الامامة، ح 14، ذیل « ما کان هنالک، و لا کذلک»:
امام هادی (ع)تحت نظر مأموران خلفا بود. به این دلیل، راوی نمی توانسته بطور مستقیم به نزد ایشان برود. احتمالاً امام این شیوه غیرمعمول را به عنوان شیوه ی برقراری ارتباط با او برگزیده تا مأموران حکومتی متوجه برنامه ی او نشوند.
* ص 569، همان باب، ح 15، ذیل « جائت ام اسلم یوماً الی النبی(ص)»:
ابن عیاش این حدیث را با سلسله روایی متفاوتی از ام سلیم نقل می کند نه از امّ اسلم.( نگاه کنید: ابن عیاش، مقتضب الاثر، ص 18-22؛ مرآت العقول، جلد 4، ص 111-105 البحار، جلد 25، ص 190-185)
تلفظ درست باید ام سلیم باشد. او دختر ملحان و یکی از انصار معروف( پیامبر) بود. ( رجوع کنید به ابن سعد، جلد 8، ص 318-310؛ الاستیعاب، جلد 4، ص 1941-1940؛ اسدالغابه، جلد 7، ص 346-345؛ الاصابة، جلد 8، ص 230-227؛ تهذیب التهذیب، جلد 12، ص 472-471)
در میان علمای شیعه، شیخ طوسی از ام سلیم به عنوان یکی از همراهان پیامبر یاد می کند.( الرجال، ص 33؛ مجمع الرجال، جلد 7، ص 181؛ معجم رجال الحدیث، جلد 23، ص 211). به نظر نمی رسد که نام ام سلیم در هیچ یک از کتبی که درباره ی یاران پیامبر است( از نویسندگان سنی یا شیعه) یاد شده باشد.
* ص 571، همان باب، ح 16،ذیل « ان زید بن علی بن الحسین(ع)»:
محتمل ترین تاریخ برای تولد زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب(ع) 687/ 67 باشد، اگرچه در پاورقی حدیث 434 تاریخ دیگری درج شده است. زید نخستین فرد از اهل بیت بود که بعد از امام حسین (ع)( و واقعه عاشورا) دست به قیام زد. اگرچه خلاصه ای از دیدگاه امامیه درباره ی زید در پاورقی قبلی آمده، اما ضروری است که با جزئیات بیشتری از زندگی او آشنا شویم تا در مورد برخی از صحنه های زندگی اش بتوانیم با قطعیت و اطمینان بیشتری سخن گوییم.
نگرانی ای که در انتهای حدیث بیان شد، یعنی به دار آویختن زید در کوفه، در چندین کتاب تاریخی ذکر شده است. ابوالفرج اصفهانی با چندین سلسله روایی به نقل از پدر و برادر زید، امام سجاد و امام باقر (ع)نقل می کند که آنها گفتند:« به خدا پناه می برم برای تو، مبادا که تو همان زید باشی که او را در کناسه به دار خواهند آویخت.»( مقاتل الطالبین، ص 131)
ابوجعفر منصور در سخنرانی ای که بعد از دستگیری بنوالحسن داشت( نگاه کنید : پاورقی حدیث 935)، چنین گفت:« زید ابن علی به شورش برخاست، مردم کوفه او را فریب دادند و گمراه کردند. بعد از اینکه مردم باعث شدند که او شورش خود را آشکار و علنی کند، او را در برابر دشمنان ترک کردند( و تنها گذاردند). او به نزد محمد بن علی الباقر رفت، کسی که از او خواسته بود که بخاطر خدا شورش نکند، و از او خواسته بود که سخن مردم کوفه را نپذیرد. امام باقر به او گفت:« ما در برخی از منابع علم مان یافتیم که فردی از اهل بیت ما در کوفه به دار آویخته خواهد شد و من نگرانم که تو آن فردی باشی که به دار آویخته می شود...»( طبری، جلد 3، ص 431؛ مروج الذهب، جلد 6، ص 205-204[ که بطور اشتباه گفته:«.... ابومحمد بن علی...»]؛ جمهرة خطب العرب، جلد 3، ص 29)
امام باقر (ع)در سال 733/ 114 رحلت فرمود، و شورشی که در آن زید به دار
آویخته شد، پنج سال بعد رخ داد، پس او در دو مناسبت متفاوت و جداگانه به کوفه دعوت شده بود. نخستین مناسبت، در زمان حیات امام باقر(ع) بود که در آن زمان، امام به او توصیه فرمود که در کوفه دست به شورش نزند، و او پذیرفت. اما در مناسبت دوم، زید موظف شد که خود را در میان شیعیان کوفه از دید خلیفه هشام بن عبدالمالک بن مروان( تولد 690/ 71، دوره فرمانروایی 743/ 125- 724/ 105) پنهان کند. در این زمان بود که او رهبری جنبش را پذیرفت. زید در سال 738/ 120 به کوفه رفت و مردم بطور پنهانی با او ملاقات و بیعت میکردند( پیمان یاری می بستند) و او را تشویق به قیام می کردند. ارتباطات او محدود به کوفه نمی شد، بلکه با سایر نقاط سرزمین اسلامی بطور مخفیانه- به واسطه ی مأموران خویش که هدفشان پخش پیام زید بود- ارتباط برقرار می کرد. در نتیجه، در زمانی که او قیام کرد، چهل هزار تن با او در کوفه بیعت کرده بودند. او تاریخ خاصّی برای قیام خود تعیین کرده بود. اما اخباری به او رسید که حاکم کوفه یوسف ابن عمر الثقفی ( فوت 745/ 127) مخفیگاه او را یافته است، لذا او ناگزیر شد که هرچه زودتر قیام خود را آغاز کند. این کار در شب چهارشنبه، اول صفر 122/ 6 ژانویه 740 رخ داد. امّا کسانی با او پیمان بسته بودند، او را ترک کردند و او تنها با پانصد تن باقی ماند، در حالی که باید با لشکر پانزده هزار نفری- متشکل از مردان خیلی قوی که هشام از دمشق آنها را فرستاده بود- مقابله می کردند.
با این وجود، جنگ بدون توقف به مدت سه شب و دو روز ادامه یافت تا آنگاه که سرانجام زید بوسیله یک تیر که به پیشانی اش نشست، در شب جمعه کشته شد. پسرش، یحیی به کمک برخی از همراهانش زید را همان شب دفن کردند، اما به توصیه یکی از خدمه( بردگان) حاکم، فردای آن روز، بدن زید را از خاک بیرون کشیدند، سرش را جدا کردند، ابتدا به دمشق فرستادند و بعد هم به مدینه و مصر. بدنش را نیز در کوفه در کناسه، دروازه ورودی شهر، به منظر عموم گذاشتند و چنین
بود تا زمانی که یحیی در خراسان قیام کرد و خلیفه به یوسف حاکم دستور داد که بدن زید را پایین آورد و بسوزاند، این اتفاق در سال 743/ 126 رخ داد. و خاکستر او نیز به فرات ریخته شد.
در اینجا از ذکر جزئیات دلایل قیام زید و شکست او چشم می پوشیم. ( و تنها به این بسنده می کنیم که) مهم ترین دلیل شکست او، ناتوانی او در درک تأثیر چند دسته بودن( چند حزبی بودن، کثرت احزاب) و تأثیر نامطلوب تفاوت عقاید آنها بر قیامش بود.
در پاورقی حدیث بعدی در باب این موضوع، بحث بیشتری صورت گرفته است.
( جهت مطالعه منابع بیشتر درباره شورش زید رجوع شود به: مقاتل الطالبیین، ص 151-127؛ الطبری، جلد 2، ص 1668-1667 و 1716-1698؛ البحار، جلد 46، ص 209-168؛ معجم رجال الحدیث، جلد 7، ص 359-347)
بعد از مرگ زید، یحیی، پسر او، به بلخ واقع در خراسان شتافت و در آنجا زمینه های قیام خود را( در سال 743/ 125) پایه گذاری کرد. در آن سال، یحیی به مدت چندین ماه با حاکم خراسان، نصر بن سیار، جنگید تا بالاخره مانند پدرش توسط تیری که به پیشانی اش اصابت کرد، در جوزجان کشته شد. و مانند پدرش، سر او را از بدن جدا نموده و به دمشق فرستادند و بدنش را در جوزجان به دید عموم گذاشتند و این بود تا ابومسلم خراسانی شورید و بدنش را پایین آورد و در سال 749/ 132، دفنش نمود.( رجوع کنید به مقاتل الطالبین، ص 158-152؛ الطبری، جلد 2، ص 1714-1713 و 1774-1770) ابن شاکر کتبی گوید: جعفر بن محمد الصادق مطلع گشتند که گروهی از مردم دور یحیی جمع شده اند و او را تشویق به قیام می کنند،بنابراین، نامه ای برای او نوشت و او را از آن قیام منع کرد و به او فرمود که او نیز مانند پدرش کشته خواهد شد.( فوات الوفیات، جلد 2، ص 38)
* ص 576- همان حدیث، ذیل « فجعل الشهور عدة معلومة»:
اشاره به آیه ی شریفه: شماره ی ماه ها در نزد خداوند، دوازده ماه است در کتاب خدا، روزی که او آسمانها و زمین را آفرید:( در) چهار ماه از آنها( جنگ) ممنوع شد.( التوبه(9)/ 36)
* ص 579- همان باب، حدیث 17، ذیل « هذا ما اصطفی مهدینا»:
به نکته انتهایی این حدیث رجوع کنید.
* ص 580- همان حدیث، ذیل« لما أخذ فی امر محمد بن عبدالله و أجمع علی لقاء أصحابه»:
این امر در حدود سال 762/ 140 واقع شد، هنگامی که محمد الحسنی در کوه های جهینه پنهان شده بود( که در بخش های بعدی این حدیث توضیح می دهیم.) در زمینه ی دوره ی دوم فعالیت محمد- و نه دوره ای که بلافاصله بعد از ملاقاتش با امام صادق (ع)بوده است- در نکته ی انتهایی این حدیث توضیحاتی داده شده است.( رجوع کنید به الطبری، جلد 3، ص 157 و 148؛ ابن الاثیر، جلد 5، ص 515-514؛ ابن خلدون، جلد 3، ص 187)
* ص 582- همان حدیث، ذیل« فبعث رسولاً الی محمد فی جبل بجهینة»:
رشته کوهی که از مدینه تا دریای احمر ادامه دارد و به دلیل قوم جهینه که در آنجا می زیسته اند، به این نام نامیده می شود. مرتفع ترین نقطه ی آن جبل رضوی نامیده می شود که کیسانیه معتقدند محمد بن حنیفه در آنجا ناپدید شد.( ابن خلکان، جلد 4، ص 173-172؛ معجم البلدان، جلد 3، ص 51)
مقر محمد الحسنی در این مکان بوده است.( مقاتل، ص 231-230؛ الطبری، جلد 3،
ص 167؛ ابن الاثیر، جلد 5، ص 521؛ ابن خلدون، جلد 3، ص 189)
هنگامی که او می خواست با مردم مدینه سخن گوید، به بخشی از رشته کوه که به مدینه نزدیک تر بود، می رفت( همان طور که در بخشی از حدیث ذکر شد).
نام ذکر شده در این حدیث یعنی « الاشقر» اشتباه نسخه برداری از کلمه « الاشعر» بوده است. « الاشعر» کوهی واقع در این رشته کوه است که به مدینه نزدیک تر است. ( وفاء الوفا، جلد 4، ص 1127-1126؛ معجم البلدان، جلد 1، ص 198؛ المغانم المطابة، جلد 1، ص 16؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 154)
* ص 584- باب ، ح 17، ذیل « ینقلها فی ولدهما- یعنی الوصیة- لفعل ذلک الحسین»:
در روایت الکافی و در روایاتی که با تکیه بر این حدیث نقل شده اند، در متن « الحسین» آورده، و ما روایت دیگری نداریم که بتوانیم آن را مقایسه کنیم، امّا اینطور به نظر می رسد که لغت باید « الحسن» بوده باشد، زیرا پاسخ بهتری را به سؤال عبدالله بن الحسن ارائه می کند: اگر بعد از امام حسین (ع)امامت به پسران امام حسن (ع)منتقل شده باشد، پس چرا امام حسن(ع) پسر خود را برای امامت برنگزیده است، و یا امامت را بین پسران هر دوشان تقسیم نکرده است؟ دلیل دوم برای این ضبط، آن است که جمله « و لقد ولی و ترک ذلک» براساس قرائت مجلسی ( نگاه کنید به مرآت العقول، جلد 4، ص 127) و براساس ترجمه ی ما، اگر تبدیل به « و لقد ولیا و ترک ذلک» شود، معنای بیشتری را می رساند، به معنی اینکه « او به عنوان ( خلیفه) برگزیده شد، امّا از آن انصراف داد». و این کاری است که امام حسن(ع) انجام داد.
البته به نظر می رسد که در ادامه ی این جمله، جمله ی دیگری بوده است که حذف شده و اگر می بود متن این گونه تغییر می کرد:« و او ادامه داد براساس آنچه که به او امر شده بود و امام حسین را برگزید، که حسین جدّ شما و عموی شماست». زیرا تنها حسین می توانسته عمو بوده باشد. مادر عبدالله، فاطمه دختر امام حسین بود،
بنابراین، هر دو آنها( امام حسن و امام حسین) اجداد او بوده اند.( یکی جدّ مادری و یکی جدّ پدری).
* ص 585- همان حدیث، ذیل« الأکشف الأخضر»:
اکشف: فردی که در بالاترین قسمت پیشانی اش موی بسیار کمی داشته باشد. و این نشانه ی بدیمنی در میان اعراب است.( تاج العروس، جلد 6، ص 233)
* ص 585- همان حدیث، ذیل « عند بطن مسیلها»:
مسیل: جایی که سیل از آنجا به راه می افتد. در برخی کوچه های مدینه، در هنگام بارش باران، سیل به راه می افتد.
* ص 585- همان حدیث، ذیل « منّتک نفسک فی الخلاء ضلالاً»:
این مصران، از قصیده ی اخطل، غیاث بن غوث تغلبی( 708/ 90- 640/ 19) می باشد. این شعر جهت بدنام کردن جریر بن عطیه الکلبی( 728/ 110- 649/ 28) نوشته شده است. ( رجوع شود به دیوان اخطل، بیروت، دارالمشرق، ص 50)
*ص 588- همان حدیث، ذیل« و عامة ردائه مطروح بالأرض»:
ردا، لباس بزرگی است که شانه ها را می پوشاند و به عنوان لباس روی، از آن استفاده می شود. این مطلب که قسمتی از این لباس به زمین افتاده و به زمین مالیده می شده، نشان دهنده ی حالت عصبی و عدم آرامش اوست.
* ص 589- همان حدیث، ذیل « علی هذا عاهدتم رسول الله(ص) و لا بایعتموه»:
ابوالفرج اصفهانی ( از طریق سلسله روایی خود) از امام صادق (ع)روایت می کند
که ایشان از پدرشان و پدرشان از پدرشان( تا می رسد به حضرت علی(ع)) نقل می کنند که« در شب عقبه، آنگاه که نمایندگان قوم اوس و خزرج با پیامبر بیعت کردند( قبل از هجرت)، علی (ع)نیز حاضر بود. پیامبر خدا به او فرمود که او باید از نمایندگان اوس و خزرج بیعت بگیرد و علی (ع)پرسید که چرا باید از آنها بیعت بگیرد. پیامبر فرمودند:« از آنان بخواه تا قسم بخورند که با خدا و پیامبرش بیعت کنند؛ تا خدا را بپرستند و فرمانبری کنند و با او به جنگ برنخیزند؛ اینکه از پیامبر خدا و فرزندان و نسل او حمایت کنند.»( مقاتل، ص 220-219؛ طبری، جلد 3، ص 175-174؛ ابن الاثیر، جلد 5، ص 524؛ ابن خلدون، جلد 3، ص 189)
* ص 590- همان حدیث، ذیل« فلم یبلغ بهم البقیع»:
بقیع، قبرستانی است در شهر مدینه که شماری از اهل البیت در آنجا دفن شده اند.
*ص 591- همان حدیث، ذیل« عیسی بن زید»:
عبسی بن زید بن علی بن حسین( 783/ 167- 727/ 109) به همراه محمّدبن عبدالله قیام کرد و به شدت از جنبش محمد بن عبدالله حمایت کرد. ابوالفرج( از طریق سلسله روایی بسیاری) روایت می کند که عیسی سابقاً به محمد می گفت:« به من اجازه بده که سر هر آنکه را که از فرزندان ابوطالب است و از شما جدا شده و یا با شما بیعت نمی کند، از تن جدا کنم.»( مقاتل، ص 407 و 296 و 283)
ابوالفرج و طبری گزارش داده اند که عبدالله بن حسین بن علی بن حسین را در حالی که چشمهایش را بسته بودند به نزد محمد بردند. محمد گفت:« قسم می خورم اگر این فرد را ببینم او را خواهم کشت.» عیسی به او گفت:« اجازه ده که من سر از تن او جدا کنم.» محمد او را از این کار بازداشت. ( مقاتل، ص 296؛ الطبری، جلد 3، ص 201-200)
همچنین عیسی گزارش داد که گفته است:« اگر خداوند به محمد(ص) وحی کرده بود که پس از او پیامبر دیگری خواهد فرستاد، این فرد، کسی غیر از محمد بن عبدالله بن حسن نبود.»( مقاتل، ص 253-252)
* ص 592- همان حدیث، ذیل « أسم تسلم»:
این جمله ای بود که پیامبر خدا(ص) می فرمود به کسانی که می خواستند اسلام آورند.
*ص 593- همان حدیث، ذیل« الا ان یکون مات موت النوم»:
این مطلب ارجاعی است به آیه قرآن( زمر(39)/ 42) که خواب به نوعی مرگ تشبیه شده است.
* ص 594- همان حدیث، ذیل « ذلک دار ریطة الیوم»:
ریطة دختر ابوالعباس سفاح( خلیفه اول عباسی) بود. در بخش شرقی مسجد و روبروی آن، دری بود که به دلیل نزدیکی آن، به نام باب ریطة معروف شد. آن در، دری بود که زنان از آن رفت و آمد می کردند و به همین دلیل باب النساء نامیده می شد.( وفاء الوفا، جلد 2، ص 692-691، 732-731؛ خلاصة الوفا، ص 341؛ عمدة الاخبار، ص 110؛ المدینه بین الماضی و الحاضر، ص 146-144)
ریطة به همسری خلیفه المهدی درآمد و بعد از 170/ 786 همچنان زنده بود و در مدینه می زیست.( طبری، جلد 3، ص 579 و 456 و 143؛ ابن الاثیر، جلد 5، ص 513)
* ص 595- همان حدیث، ذیل « فطلع باسماعیل بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب»:
اسماعیل( 762/ 145- 675/ 255) یک تابعی بود که از پدرش و نیز از امام
سجاد و امام باقر و امام صادق (ع)نقل قول کرده است. زندگی نامه های غیرامامی، از او به عنوان یک راوی معتبر نام برده اند.( طوسی، الرجال، ص 147 و 104 و 83؛ معجم رجال الحدیث، جلد 3، ص 148-147؛ البخاری، التاریخ الکبیر، جلد 1، بخش اول، ص 363؛ ابن ابی حاتم، جلد 1، بخش اول، ص 179؛ تهذیب التهذیب، جلد 1، ص 307-306؛ ابن سعد، جلد 5، ص 242)
مورخین داستان مرگ او را نقل کرده اند و علاوه بر آن چه در این حدیث از او روایت شده، اینطور روایت کرده اند که اسماعیل به محمد گفت:« به خدا سوگند، تو کشته خواهی شد، پس چگونه با تو بیعت کنم؟» این واقعه باعث شد که برخی از مردم، از محمد دوری گزینند و از او جدا شوند.( طبری، جلد 3، ص 200؛ ابن الاثیر، جلد 5، ص 532؛ ابن کثیر، جلد 10، ص 84؛ ابن خلدون، جلد 3، ص 191-190؛ سمط النجوم العوالی، جلد 4، ص 157)
* ص 598- همان حدیث، ذیل « ولد الحسن بن زید بن الحسن بن الحسن»:
براساس سخن مجلسی( مرآة، ج 4، ص 143-144) نسخه صحیح همان است که در ترجمه آوردیم[ یعنی: فرزندان حسن بن زید بن امام حسن(ع)]. متن چاپی کافی در اینجا، دستخوش خطای ناسخان شده است.
* ص 598- همان حدیث، ذیل « ابن ابی الاشتر، عبدالله بن محمد بن عبدالله بن حسن».
الاشتر( 151/ 768- 736/ 118) بزرگترین پسر محمد بن حسن، در منطقه ی سند قیام کرد و همانجا نیز کشته شد.
پینوشتها:
*کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی.
منبع:نشریه سفینه، شماره 25.
ادامه دارد...