ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

محمد

من با کمی آب که داشتم وضو گرفتم کنار کامیون و هر کدام رفتیم برای نماز. نماز اول را که خواندم دیدم یه موش جلوم رژه می‌ره. نزدیکم نمی‌شه‌ها. هی می‌آد خودش رو نشون میده و میره.
جناب سرگرد سلامی درست مثل یک وزیر جنگ، قد خود را کشیده کرد و با صدای صاف شده گفت: حالا در این دفاع و جهاد مقدس اگر کشته شویم؛ شهیدی جاویدان خواهیم بود...
خانه‌شان تهِ موکب ما و ابوکرار است، دقیقتر بنویسم موکب ما در زمین‌های اوست‌. همراه با رقیه کوچولو تا می‌رسیم، سگِ خانه متوجه می‌شود و با اینکه صاحبش را می‌بیند برای خودشیرینی واق واق می‌کند.
ما یک پله عقب‌تر مستقر بودیم. شرایط طوری شده بود که در حقیقت علی داشت خط را فرماندهی می‌کرد. کمی بعد، حاج عبدالله صالحی رفت سمت آنها. من علی آقا را زیر کانال همراه بچه‌ها دیدم.
جمعیت را می‌پرسم. 25 نفر پسرها و حدود 40 نفر دخترها. امیرجی مشغول پاسخ به تماس‌های تلفنی‌اش است که یک‌هو می‌پیچد سمت قبله و با صدایی واقعا مناسب و ترتمیز اذان می‌گوید.
چند پرستار جوان و دکتری که مسن بود را به صورت تار می‌دیدم که دورم را گرفته بودند و خدا را شکر می‌کردند. روی صورتم ماسک اکسیژن بود. سرم را کمی بلند کردم تا بتوانم پاهایم را ببینم اما...
مدیریت‌ها گاهی بر سر و صدا هستند و پرطمطراق گاهی هم آرام و بی صدا و چشم نوازند مثل اروند باید غور کنی در این رودخانه به ظاهر آرام تا ببینی که چه جوشش و چه هیجانی در عمقش پنهان شده...
این فقط محمد نبود که به کما رفته بود. همه ما و خانواده به کما رفته بودیم. همه ما زیر سنگینی اقمای محمد داشتیم استخوان خرد می‌کردیم. هر روز یک حرف و خبر به ما می‌رسید. شایعه شده بود که...
این موضوع رو یه روز با خواهرش در میان گذاشتم و بهش گفتم من نمی‌خوام به مردهای دیگر بی‌احترامی کنم. خیلی مردها رو دیدم توی زندگی‌های مختلف اطرافیانم ولی آقا الیاس یه چیز دیگه است.
ایرج نصرت‌زاد، سرهنگی که در فیلم «غریب» شناخته‌تر شد، ایام انقلاب منتظر حکم اعدامش بود، اما آزاد شد و به کردستان رفت تا غائله را بخواباند. هرچند در پایان، فقط یک صدا از او به یاد ماند.
پیشخوان