ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

محمد

شیطنت دختری که به خاطر مادرش عازم حج شده بود و تمام تلاش خود را می‌کرد تا حاج آقا را با عبارت «حاج آقا! مسأله؟!» اذیت کند، باعث نشد در صبوری و گشاده‌رویی آقای مختاری خدشه‌ای وارد شود.
یک منتقد ادبی گفت: در زمینه ادبیات دفاع مقدس به ویژه زندگینامه‌ها و شرح‌حال‌ها و آثاری که به شهدای بزرگوار یا خانواده‌های معظم آنها می‌پردازد، با یک مشکل و آسیب روبه‌رو هستیم و آن هم قالب‌شناسی است.
مادر شهید رضایی می‌گوید: اطلاع یافتم که پیکر تعدادی از شهدا را به دانشگاه تهران آورده‌اند. من سر کار بودم و دخترم را فرستادم. او می‌گفت از بین آن همه تابوت شهید، انگار یکی به من گفت برگرد. وقتی برگشتم، دیدم که اسم برادرم را روی تابوت نوشته‌اند.
آن‌قدر ناراحت شد که دفتر را برد تو حیاط، رویش نفت ریخت و آتش زد. بعد یک دفتر جلد آبی خرید و عکس بازیکن‌های استقلال را چسباند توی آن اما وقتی استقلال شیش‌تایی شد، دوباره پرسپولیسی دوآتیشه شد...
پله‌ها را سریع رفتم بالا تا دست کارمان را ببینم. قاشق تمیزی برداشتم و رفتم سر دیگ اول که دیدم یک موش دارد توی شربت دست و پا می‌زند. نفهمیدم چه کنم؛ همان جور لب گزیده بالای سر دیگ ایستاده بودم.
محمدعلی جعفری، نویسنده ادبیات پایداری، کتاب «موسیو کمال» به قلم بهزاد دانشگر که روایتگر زندگی تنها شهید اروپایی دفاع مقدس است برای مطالعه به علاقه‌مندان در نوروز توصیه کرد.
در خانه باز شد. ما گفتیم حالا ما باید وارد شویم و منتظر باشیم تا امام بیاید. وارد که شدیم، دیدیم آن مردی که جهان را تکان داده، انتظار دیدار یک مادر شهید را می‌کشد. دست‌هایش را پشتش گرفته و قدم می‌زند.
ظر جراح این بود که زیر پلک را جراحی کنند. برای گرفتن نوبت عمل، به بیمارستان بوعلی در دروازه شمیران رفتم. تعداد زیادی بیمار در نوبت بودند و منشی مشغول صحبت تلفنی درباره بافتنی با دوستش بود.
دست خط محمدحسین بود. همه را دعوت به پیروی از امام و ولایت فقیه کرده بود. سفارش کرده بود مواظب باشید تا دزدان سیاستمدار نتوانند این امت را از انقلاب و اسلام ناامید کنند...
وقتی آمدن امام حتمی شد و امام آمد، روی زمین نبود انگار. هلیکوپتر امام را که دید شال گردنش را از گردنش باز کرده بود و توی هوا می‌چرخاند. دوید طرف من بالای سرم را نشان می‌داد و داد می‌زد هلیکوپتر امامه.
پیشخوان