ماهان شبکه ایرانیان

پایان دیوانه‌وار سریال دروغ‌های کوچک بزرگ

در دقایق ابتدایی اولین اپیزود سریال دروغ‌های کوچک بزرگ ما با راز اصلی داستان مواجه می‌شویم: قتلی بی‌رحمانه در جشن پر‌زرق‌‌و‌برق جمع‌آوری کمک مالی برای مدرس ابتدایی‌ای در مونتری کالیفرنیا. کات‌های سریع به بازجویی پلیس و حدس‌ و گمان‌های خبیثانۀ والدین و بسط‌‌دادن فلش‌بک‌ها به شیوۀ کر یونانی در آخر بیننده را به شب رخ‌دادن قتل می‌رساند.

پایان دیوانه‌وار سریال دروغ‌های کوچک بزرگ

در دقایق ابتدایی اولین اپیزود سریال دروغ‌های کوچک بزرگ ما با راز اصلی داستان مواجه می‌شویم: قتلی بی‌رحمانه در جشن پر‌زرق‌‌و‌برق جمع‌آوری کمک مالی برای مدرس ابتدایی‌ای در مونتری کالیفرنیا. کات‌های سریع به بازجویی پلیس و حدس‌ و گمان‌های خبیثانۀ والدین و بسط‌‌دادن فلش‌بک‌ها به شیوۀ کر یونانی در آخر بیننده را به شب رخ‌دادن قتل می‌رساند.

از سریال دروغ‌های کوچک بزرگ

فیلم‌نامۀ این سریال اقتباسی‌ست از داستانی به همین نام به قلم لیان موریرتی و دربارۀ سه مادر است به نام‌های مادلین (با بازی ریز ویترسپون)، سلست (با بازی نیکول‌ کیدمن) و جین (شیلن وودلی)؛ چیدمانی دقیق و عمل‌های پیش‌بینی‌نشدنی‌ای که سر را به دوران می‌اندازند و در بین این‌ها شات‌هایی از امواج پریده‌رنگ دریا که با سنگ سیاه ساحل برخورد می‌کنند. راز قتل همچنان پابرجاست. داستان اطلاعاتی به ما نمی‌دهد. هیچ نشانه‌ای از اینکه چه کسی کشته‌شده یا قاتل کیست به دست ما نمی‌رسد.

با پیش‌رفتن سریال، حقۀ ساختاری فیلم باعث می‌شود که احساس کنیم قتل ماجرای اصلی نیست و انگار کارگردان مار را پی نخود سیاه فرستاده بود و جذاب‌ترین چیز دربارۀ پایان سریال همین است که به ما یاد می‌دهد که قتل مسئلۀ اصلی نیست. افشاگری بزرگ سریال دروغ‌های کوچک بزرگ هویت مقتول (پِری شوهر سِلِست با بازی درخشان الکساندر اسکارسگارد) یا هویت قاتل (که همان بونی همسر شوهر سابق مدلین با بازی زویی کراویتز) نیست. بونی، پری را در حال کتک‌زدن سِلِست می‌بیند و او را پرت می‌کند – در کتاب بونی خودش خاطرۀ ناخوشی از تجاوز دارد. پایان به‌گونه‌ای ساخته شد که به سؤال دیگری پاسخ دهد. زن‌ها در طول سریال رازهایشان را تکه‌تکه آشکار می‌کردند و راز جین این بود که پسرش زیگی حاصل تجاوزی وحشیانه بود. در شب جمع‌آوری اعانه وقتی پری مثل یک حیوان درنده‌خو به سِلِست نزدیک می‌شد، جین ناگهان او را شناخت. پری همان مردی بود که با اسمی قلابی در یک بار به او نزدیک شد و در اتاق متلی به او تجاوز کرد. پری به هر دوی آن‌ها تجاوز کرده بود و پدر پسرانشان بود. چیزی که باعث شد سریال دروغ‌های کوچک بزرگ در دل مردم جا باز کند این بود که خشونت را به‌عنوان بخشی از زندگی زنان نشان داد. این سریال کاملاً فهمیده است که کوچک‌ترین تعاملات اجتماعی بین زنان مرز باریک بین خشونت‌ها را هویدا می‌کند. در آخر درست قبل از نقطۀ اوج داستان، 15 ثانیه‌ی فوق‌العاده در جریان است. جین به گذشته فلش‌بک می‌زند و پِری را شناسایی می‌کند و چهره‌ش از ترس دگرگون می‌شود. مدلین به جین نگاه، نگاهش را تا پری دنبال و دوباره به جین نگاه می‌کند و به ماجرا پی می‌برد. سپس به سلست نگاه می‌کند و رو به جین می‌کند که ناباورانه به اطرافش نگاه می‌کند. همه‌ی این چرخش‌ها بدون ردوبدل‌شدن کلمه‌ای بین این سه نفر اتفاق می‌افتد. پری که شاهد این ماجرا بود می‌ترسد و به طرف همسرش حمله‌ور می‌شود.

این سکانس تپنده‌ای بود. ویترسپون در نقش مادلین با زنده‌کردن آن فریبندگی‌ای که در نقش تریسی فلیک از خود نشان داد، از جذابیت‌های قطعی سریال دروغ‌های کوچک بزرگ بود. اما نیکل کیدمن در نقش سلست فوق‌العاده بود. او بیشترین قوس داستان را در سریال داشت. فاصلۀ زیادی بین ظاهر و حقیقت زندگی‌اش بود. از نظر دوستان و همسایگان رابطه‌اش با پری رؤیایی و شهوت‌انگیز بود. در واقع ملغمه‌ای از وابستگی و تجاوز بود. (منتقدین مرد نظر دیگری درباره‌ی سریال دروغ‌های کوچک بزرگ داشتند. برای نمونه مایک هیل در مجلۀ تایمز معتقد بود که سلست قربانی تجاوز بود اما رابطه‌ش با پری را با «Fifty shades of gray» مقایسه کرده است). سلست طوری به تجاوز واکنش نشان می‌دهد که خیلی واقعی با نظر می‌رسد. او سعی می‌کند با پس‌زدن او کنترل موقعیت را به دست گیرد. او روایت شسته‌رفته‌ای از این ماجرا برای مدلین و کمی‌ شلخته‌ترش را برای درمانگرش تعریف می‌کند. اما وقتی تنهایی برمی‌گردد پیش درمانگرش با صداقت بیشتری صحبت می‌کند. در آخرین اپیزود سلست آپارتمانی می‌خرد و آن را مبلمان می‌کند. یک حس نامبهم و دردناکی او را به ترک خانه واداشته است. اما قبل از رفتن به مراسم جمع‌آوری اعانه پری پیام بنگاه‌دار را در گوشی سلست می‌بیند و تماشای رفتن این زن و شوهر به داخل ماشین و تنها گذاشتن این دو فرزند با پرستار کودک شما را نگران زندگی سلست می‌کند.

تا اینجای داستان راز دوم سریال حل شده است. یک نفر در کلاس اول دبستان اوتربی، دختری به نام آمابلا را گاز می‌گیرد و او در اولین اپیزود زیگی پسر جین را متهم می‌کند. زیگی مصر است که خطایی مرتکب نشده و در آخر به جین می‌گوید ماکس، یکی از پسران سلست، آمابلا را گاز می‌گیرد. در روز جشن مدرسه جین این خبر را به سلست می‌دهد و می‌گوید: «من مطمئنم که اون برای دفاع از خودش دروغ می‌گفته» و سلست در‌حالی‌که گیج است می‌گوید «چه بخواهم چه نخواهم باید این واقعیت را قبول کنم که ممکنه خشونت تو دی‌ان‌ای این بچه‌ها باشه». او با این فکر که پسرانش از ماجرای اذیت آمابلا بی‌خبرند خودش را دلداری می‌داد اما ما می‌دانیم که این فکر خوش‌باورانه‌‌ست. در سریال می‌بینیم که بچه‌ها هنگام بازی ویدئویی و تفنگ‌بازی صدای جیغ سلست را می‌شنوند. دنیای این بچه‌ها ورژن مینیاتوری‌ای از زندگی سلست است. زیبا و پرآشوب. جین دربارۀ بچه‌های گردن‌کلفت می‌گوید: «ازش بیرون میان» و سلست جواب می‌دهد: «گاهی هم نمیان».

در این سریال به انتخاب موزیک‌ها هم توجه شایانی شده است. هرچه جلوتر می‌رویم موزیک‌ها احساسی‌تر می‌شوند و جالب آنکه اغلب ما چیزی را می‌شنویم که شخصیت‌های فیلم به آن گوش می‌دهند (بیشتر آهنگ‌ها از آی‌پد دختر 6 ساله‌ی مدلین پخش می‌شود). همچنین یک ضرباهنگ نامنظم تپنده در تار و پود سریال وجود دارد که کم و زیاد می‌شود و شنونده را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. در پایان عاشقانه‌ترین صحنه‌ با همۀ خشنونتش کات می‌شود و مادران و کودکان‌شان را در ساحل نشان می‌دهد که مات و مبهوت هستند و تصاویر رنج‌آور سلست در حال کتک‌خوردن از پری در حضور دیگران خودش را تحمیل می‌کند. این ترکیب پرحرارت اغلب باعث می‌شود احساس کنیم که چقدر سریال درست، معمولی و حتی قوی است. این روش پرداختن به ماجرا باعث شده که این سریالِ تهوع‌آور و زیبا اینقدر خوب به نظر رسد.

منبع

 

این مقاله را در شبکه‌های اجتماعی بازنشر دهید
Share
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان