ماهان شبکه ایرانیان

آسیب‌شناسی روشنفکری در ایران در گفتگو با بیژن عبدالکریمی

دوران روشنفکران به پایان رسیده است!

عبدالکریمی تاکید می‌کند که جریان روشنفکری ایران چه با جهت گیری مذهبی یا سکولار هرگز از عینیات زندگی اجتماعی سخن نگفته است

تیتر موقت
 
پردیس سیاسی؛ جریان روشنفکری در تاریخ معاصر ایران فراز و فرود‌های بسیاری را از سر گذرانده است. چهره‌هایی که هرکدام در دور‌ه‌ای پر فروغ شده اند و پس از مدتی درخشش آن‌ها کمرنگ شده است. در میان این جریان‌ها می‌توان ردپای ایدئولوژی‌های بسیاری را دید از آن‌هایی که بیشتر رنگ و بوی سنت چپ گرایانه و اندیشه‌های ایده آلیسم را داشتند تا آن‌ها که در پی احیای سنت‌های فرهنگی و مذهبی و بازگشت به خود بوده اند.
 
روشنفکری در ایران سه شاخه اصلی داشته است: لائیک؛ مارکسیستی و روشنفکری دینی.
سپهر روشنفکری ایران مملو از گفتمان‌های گوناگونی است که هر کدام را می‌توان در جای خود بررسی کرد. شاید پیش از هر بحثی در این زمینه باید به تعریف روشنفکر پرداخت.
 
به تعبیری می‌توان گفت روشنفکر کسی است که سنت و قدرت را نقد می‌کند. روشنفکری در ایران سه شاخه اصلی داشته است: لائیک؛ مارکسیستی و روشنفکری دینی. روشنفکران مذهبی نخست به نقد سنت پرداختند و در نقد قدرت هم تلاش کردند.
 
به طور ساده می‌توان این گونه گفت که روشنفکر کسی است که برای زندگی و زیست در جهان، تفکر می‌کند.
آیا می‌توان گفت که روشنفکران ایرانی در این چند دهه توانسته اند رهبری جریان‌ها و افکار عمومی را در دست بگیرند؟
 
هستی در همه اشکالش، فردی یا جمعی، برای او مساله است. روشنفکر نیز مانند ایدئولوژی خوب و بد دارد. اما پرسشی که در این میان پیش می‌آید این است که چه چیز در تمام این سنت‌های فکری مشترک بوده است و از آن مهمتر اینکه تاثیر گفتمان‌های روشنفکری در عرصه عمومی به چه شکل بوده است.
 
آیا می‌توان گفت که روشنفکران ایرانی در این چند دهه توانسته اند رهبری جریان‌ها و افکار عمومی را در دست بگیرند یا در فضای فکری و فرهنگی تحولی ایجاد کنند و آیا اکنون در زمان هجوم تکنولوژی و به رویارویی با جهان پسامدرن همچنان می‌توان از تاثیر جریان‌های روشنفکری در کشور سخن گفت.
 
بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی در گفت‌و‌گویی به واکاوی جریان‌های روشنفکری در دوران معاصر پرداخته است. عبدالکریمی معتقد است که در تمام روشنفکران ایرانی با هر منش و راهی در یک امر مشترک بوده اند و آن هم ذهنی بودن اندیشه‌های آنهاست.
 
عبدالکریمی دوگانه پوپر - هایدگر را مردود و غیر اصیل قلمداد می‌کند
عبدالکریمی تاکید می‌کند که جریان روشنفکری ایران چه با جهت گیری مذهبی یا سکولار هرگز از عینیات زندگی اجتماعی سخن نگفته است. از دیدگاه عبدالکریمی اثرگذاری جریان روشنفکری چه در ایران و چه در سراسر جهان به علت جریان پست مدرن و تغییر نیاز‌های عوام از سطح ذهنی به عینی و ملموس کم شده است و شاید بتوانیم بگوییم که دوران اثرگذاری روشنفکران بر جریان‌های اجتماعی به سر رسیده است.
 
بیشتر بخوانید:
 
 
عبدالکریمی در ادامه به دوگانه پوپر - هایدگر در ایران می‌پردازد و از ابتدا این دوگانگی را مردود و غیر اصیل قلمداد می‌کند به اعتقاد او هیاهو‌های کنونی پیرامون علوم انسانی اسلامی و نامه رضا داوری اردکانی بی مورد بوده است چرا که ایده نو کردن علوم دینی از ابتدا طرحی شکست خورده و همانند نوزادی است که مرده به دنیا آمده باشد.
 
عبدالکریمی معتقد است که در تمام روشنفکران ایرانی با هر منش و راهی در یک امر مشترک بوده اند و آن هم ذهنی بودن اندیشه‌های آنهاست.
او در ادامه سخنانش به نظرات سید حسین نصر و هانری کربن هم اشاره می‌کند و تاکید می‌کند که اصرار بر رویگردانی کامل از مدرنیته امری ناشدنی و خلاف واقع است. او معتقد است که چهره‌های روشنفکری ایران همه دولت‌های مستعجلی بودند که مدتی درخشیدند و بعد خاموش شدند.
 
دریافت و تفسیر شما از جریان‌های حاضر در گفتمان روشنفکری ایران معاصر به چه صورت است؟ آیا ما با جریان‌های روشنفکری در گفتمان روشنفکری تاریخ ایران معاصر مواجهیم یا با گفتمان‌های متعدد روشنفکری در جامعه مواجهیم. توضیح مقدماتی شما در این مورد چیست؟
بیژن عبدالکریمی: همانطور که میدانید در مجموع ما از چشم انداز‌های مختلفی می‌توانیم به روشنفکران در تاریخ معاصر نظر کنیم و آن‌ها را در گروه‌های مختلفی دسته بندی کنیم، مثلا روشنفکران دینی یا غیردینی، روشنفکران سکولارو غیر سکولار، روشنفکران قومیتی و غیر قومیت گرا.
 
تیتر موقت
 
اما فراتر از این گونه شناسی‌ها و دسته بندی ها، آن چیزی که من می‌خواهم به آن اشاره کنم این است که همه این چشم اندازها، چشم انداز‌های نظری است و ما روشنفکران را براساس ذهنیت هایشان تقسیم بندی می‌کنیم. اما اگر بخواهیم به چشم انداز دیگری که من میخواهم به آن اشاره کنم بیندیشیم، به نظر من همه روشنفکران ما در یک امر مشترک هستند، و آن این است که روشنفکران به واقع بودگی و هستی اجتماعی ما توجه ندارند؛ لذا اکثر بحث‌های ما در حوزه ایدئولوژی و ذهنیت باقی میماند و کمتر جریانات روشنفکری ما و باید بگویم همه جریان‌های روشنفکری ما در این امر متفق و یکسان هستند و متاسفانه روشنفکران ما در این امر متفق و مشترکند که نمی‌توانند بر واقع بودگی و هستی اجتماعی ما اثر بگذارند.
 
اگر امکان دارد به طور مشخص بفرمائید که منظور از واقع بودگی که روشنفکران ایرانی نسبت به آن تغافل می‌ورزندچیست؟
بیژن عبدالکریمی: وقتی می‌گوییم که روشنفکران ما در این امر مشترکند که نمی‌توانند بر واقع بودگی و هستی اجتماعی ما اثر بگذارند بدین معناست که آن‌ها نمی‌توانند بر زندگی واقعی ما اثرگذار باشند و نگاهشان همه معطوف به مسائل ایدئولوژیک است؛ موضوع این است که مباحث آن‌ها بیشتر بحث در مورد نظام ارزشی و نظام اندیشگی و نظام امیدیعنی بحث راجع به آنچه در اذهان می‌گذرد است، هنوز نگاه روشنفکر ما معطوف به واقع بودگی و هستی اجتماعی ما نشده است. در این جا بحث بر سر نگاه تود‌ه ای داشتن یا نداشتن نیست و حتی آن‌هایی هم که پایگاه توده‌ای دارند بحثهایشان در حوزه ارزش‌ها و مفاهیم است و کمتر این بحث‌ها به واقعیت اجتماعی مربوط می‌شود.
 
با این توضیحات به نظر شما جریان‌های روشنفکری تا چه اندازه توانسته اند مخاطب خود را در عرصه عمومی پیدا کنند؟ این سوال را به صورت معکوس نیز می‌توان مطرح کرد. به نظر شما افکار عمومی تا چه اندازه ذیل نفوذ پارادایم‌های روشنفکری قرار دارند؟ اصولا نسبت میان حوزه روشنفکری و حوزه عمومی چیست؟
بیژن عبدالکریمی: البته این بحث را من نه در محدوده داخلی ایران، بلکه در عرصه بین المللی تحلیل می‌کنم و معتقدم که ما با یک بحث جهانی در این زمینه مواجهیم.

یعنی می‌خواهید بگویید که وضع روشنفکری در ایران شبیه وضعیت روشنفکران دیگر نقاط دنیاست؟
بیژن عبدالکریمی: بله؛ به نحوی شبیه یکدیگر است. چراکه به اعتقاد من در روزگار کنونی مرجعیت روشنفکری در سراسر جهان کم شده است، آنچنان که مرجعیت خیلی از نهاد‌های دیگر هم کم شده است، یعنی در جهان کنونی روحانیت دیگر آن پایگاهی که در گذشته داشت را ندارد.
 
همانطور که خانواده و پدر دیگر از آن مرجعیتی که در گذشته برخوردار بود، برخوردار نیستند. خود دولت‌ها هم از مرجعیت گذشته بهره ندارند و در کل، در روزگار کنونی هیچیک از نهاد‌های جهان کهن مانند خانواده، پدر ، دانشگاه، روحانیت، حکومت و از جمله روشنفکری دیگر از آن مرجعیتی که در قرون گذشته یعنی 18، 19 و 20 برخوردار بودند، برخوردار نیستند و در روزگار ما از آن مرجعیت و اثرگذاری خبری نیست.
 
چون در جهان پسا مدرن توده‌ها بیشتر به واقعیت لخت و عریان زندگی، توجه میکنند و دیگر ارزش‌های روشنفکری را به رسمیت نمی‌شناسند و روشنفکران همواره دعوتگر به زندگی اصیل بوده اند و توده‌ها را به فاصله گرفتن از زندگی غریزی دعوت می‌کردند. اما در روزگار کنونی ما آن عنصر اساسی که زندگی را به پیش می‌برد همان واقعیت عریان زندگی است.
 
یعنی همان غرایز، همان برخورداری از خانه، داشتن زندگی جنسی، داشتن پول، مصرف بیشتر از دستاورد‌های تکنولوژیک، این‌ها آن نیرو‌های حقیقی هستند که دارند زندگی را به پیش می‌بردندنه ارزش‌ها و نظام‌های ارزشی مدرنیته یا روشنگری یا هر نظام ارزشی دیگر.
 
 اگر موافق باشید از این بحث کلی و جهانی عبور کنیم و در باب روشنفکری در سال‌های اخیر به گفت: وگو بپردازیم. در این زمینه یک پرسش کلیشه ای، اما همچنان مهم این است که آیا دوگانه کهنه هایدگر و پوپر هنوز می‌تواند نماینده تنشی پایدار در گفتمان روشنفکری ایران معاصر باشد؟ همانطور که میدانید این دوگانه در سراسر دهه شصت و هفتاد باعث داغ شدن تنور مباحث روشنفکران و متفکران ایرانی شد. به نظر شما آیا این حرارت، منبعی فرهنگی و فلسفی داشت یا برخاسته از اراد‌های سیاسی و ایدئولوژیک بود؟
بیژن عبدالکریمی: به نظر من این بحث یک دوگانه سازی کاملا ایرانی بود. چرا که در هیچ کجای جهان ما چنین دوگانه سازی‌ای نداریم. البته این موضوع یک دوگانه سازی مفهومی و نادرست و غیر اصیل بود. به این خاطر که اولا مارتین هایدگر و کارل پوپر را نمی‌توان در مقابل هم قرار دارد، چون پوپریک متفکر و فیلسوف علم نئوکانتی است و هایدگر یک متفکر اصیل نقاد و هم شأن افلاطون، هگل و کانت و ارسطوست و پوپر به هیچ وجه چنین جایگاهی ندارد و این دوگانه نشان می‌دهد که روشنفکران ما و بخشی از جامعه دانشگاهی ما هم همچون توده‌ها و عوام، منزلت شناس و معرفت شناس نیستند.
 
چه اینکه منزلت نانشناسی و معرفتناشناسی، یکی از ویژگی‌های عوامیت است. نکته دیگر اینکه کسانی که در ایران روی عقلانیت انتقادی پوپری اتکا می‌کنند، چشمشان به روی بسیاری از واقعیت‌های جهان کنونی بسیار بسیار کور است.
 
نهیلیسم جهان کنونی، نسبی گرایی جهان کنونی و شدت یافتن زندگی روزمره و بحث زندگی روزمره و حاکم شدن زندگی روزمره، ویژگی‌ها و مولفه‌های جهان تکنولوژیک کنونی و بخصوص مساله نهیلیسم و به همین دلیل به نظر من اندیشه‌های پوپر، دیگر نمی‌تواند در جامعه ما اثرگذار باشد. به یک اعتبار کسانی که به اندیشه پوپر اعتقاد دارند، در واقع از جزمیت و دگماتیسم دینی دل نگران هستند و به همین دلیل به عقلانیت انتقادی پوپری در برابر دگماتیسم دینی روی می‌آورند.
 
اما در واقع خود نظام‌های تئولوژیک دینی هم قدرت اثرگذاری معنوی خودشان را از دست داده اند. الان مسئله ما دگماتیسم مذهبی نیست، چون خود این‌ها هم از لحاظ فرهنگی اثرگذاری خودشان را از دست داده اند و علی رغم اینکه در برخی از جوامع اسلامی قدرت را در دست دارند، اما قدرت معنوی خودشان را از دست داده اند.
 
تحولات و تغییرات ده سال اخیر در سپهر روشنفکری ایران معاصر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ تحولاتی که منجر به رشد چهره‌هایی نظیر داریوش شایگان در میان روشنفکران سکولار و مصطفی ملکیان در میان روشنفکران دینی شده است و با مطمح نظر قرار دادن معنویت و عرفان مستوجب کمرنگ شدن مباحث و مدارس روشنفکری دینی در چند سال اخیر شده است؟ آیا این تحول در مسیری سیاسی اتفاق افتاده است یا اینکه برخوردار از معانی و مصادیق فرهنگی است؟
بیژن عبدالکریمی: به نظر من اگر بخواهیم مختصات جهت گیری فرهنگی و فکری جریان‌های روشنفکری چهار دهه بعد از انقلاب اسلامی را ترسیم کنیم، در واقع این است که همه روشنفکران ما به یک معنا اجتناب ناپذیری غرب را بیشتر به رسمیت شناختند، اجتناب ناپذیری مدرنیته را و به نوعی روند مضمحل شدن بر عقلانیت مدرن کنونی و سوبژکتیویم نوین کنونی را پذیرفتند و دیگر جبهه گیری در برابر این موضوعات کمرنگ‌تر شده است. داریوش شایگان و مصطفی ملکیان هم شامل این تحلیل در چهار دهه اخیر میشوند.
 
دیدگاه شما درباره هانری کرین و حسین نصر به عنوان دو نماینده روشنفکری سنت محور و دین مدار چگونه است؟ با پذیرش همه اختلاف دیدگاه‌ها و تمایز مبنا‌هایی که این دو متفکر با یکدیگر دارند، چگونه میتوان به این پرسش پاسخ داد که آیا آن‌ها توانسته اند ضریب نفوذ پدیدارشناسی و سنت گرایی را در قشر نخبه به مثابه مخاطب روشنفکران افزایش دهند؟ آیا می‌توان به این پرسش پاسخ دقیقی داد؟
بیژن عبدالکریمی: میان هانری کربن و سید حسین نصرهم اتفاق نظر و هم اختلاف نظر‌هایی وجود دارد. به اعتقاد من آنچه در کربن و جریان سنت گرایی و چهره‌هایی مثل سید حسین نصر مشترک است این است که آن‌ها راه خروج از جهان نهیلیسم کنونی را خیلی ساده فرض می‌کنند و کلا موضوع را ساده گرفتند و صعوبت وضعیت کنونی را کمتر درک کردند.
 
اگر بخواهیم با اصطلاح کرین صحبت کنیم، او تصورش این است که ما با رجوع به شرق معنوی از نهیلیسمی که در غرب جریان دارد و به بقیه نقاط دنیا سرایت میکند نجات پیدا می‌کنیم و نصر هم با تمسک به مفهومی که بیشتر بار تئولوژیک دارد تا بار فلسفی و پدیدارشناسی و وجودی، در واقع پکیج آماده‌ای را به نام حکمت خالده را به عنوان مبنای تفکر آینده عرضه می‌کند.
 
اما من همانند سید حسین نصر این گونه فکر نمیکنم که چنین پکیج آماده‌ای وجود داشته باشد. از سوی دیگر مثل هانری کربن هم فکر نمیکنم که تصور کنم صرف رجوع به شرق می‌تواند برای ما مثمر ثمر باشد. البته این نکته را باید تذکر دهم که من معتقد نیستم در تفکر شرقی بصیرت‌های بنیادین برای انسان امروز وجود ندارد و خود من هم به سنن ماقبل مدرن و سنن شرقی خیلی تاکید دارم.
 
اما برخلاف کربن معتقد نیستم که با صرف رجوع به سنن شرقی ماقبل مدرن میتوانیم از نهیلیسم جهان کنونی نجات پیدا کنیم. در زمینه نفوذ بر روی روشنفکران هم باید گفت: تمام این اندیشه‌ها حکایت همان دولت مستعجل را داشتند، یعنی در یک دور‌ه ای چشم‌ها و قلب‌ها را خیره کردند و بعد از مدتی اثرگذاریشان کمرنگ شد. البته سید حسین نصرو کربن نسبت به بسیاری دیگر به نظر من وجوه اصیل تری داشتند، اما در برابر سونامی عظیم نهیلیسم کنونی آن‌ها هم نتوانستندسدی در برابر این نهیلیسم باشند و این نهیلیسم به نحوی در همه رسوخ کرده است و دارد بسط پیدا می‌کند.
 
آیا می‌توان گفت: دکتر رضا داوری اردکانی در اعراض کامل دکتر سید احمد فردید مباحث خود را از فلسفه انتزاعی ووجودگرایانه به حکمت عملی و علوم اجتماعی تغییر داده است؟ نظر شما درباره تحول آراء ایشان چیست؟ تحولی که در ده سال اخیر به وضوح خود را به ما نمایاند.
بیژن عبدالکریمی: اولا من با این تعابیر موافق نیستم و یعنی اعتقاد ندارم اندیشه‌های وجودگرایانه که در فردید وجود داشت از نگاه آنتولوژیک در واقع نگاه انتزاعی است و من معتقدم که فردید باعث ارتقای گفتمان فکری در ایران شد و آنکه گفتمان ما را از گفتمان‌های سیاسی و تئولوژیک و ایدئولوژیک به یک گفتمان آنتولوژیک ارتقا دادو نگرش وجودشناسانه آنتولوژیک، عمیق‌تر دیدن مسائل است و نه انتزاعی دیدن مسائل و به هیچ وجه درک آنتولوژیک درک انتزاعی نیست.
 
این یک نکته بسیار مهم است که باید به آن توجه نشان داد و نکته مهم دیگر اینکه من فکر میکنم بسیاری از بصیرت‌های بنیادینی که در اندیشه آقای دکتر داوری اردکانی وجود دارد به نوعی ادامه بصیرت‌های بنیادین مرحوم فردید است و فکر نمیکنم یک رویگردانی حداقل در مسائل بنیادین وجود داشته است نه اینکه بگوییم دکتر داوری اردکانی نگاه خودشان را بیشتر به مسئله دی تاریخی ما و مسئله توسعه نیافتگی ما بیشتر معطوف کرده اند و این به این معنا نیست که از بصیرت‌های آنتولوژیک مرحوم فردید فاصله گرفته اند.

آیا انتشار نامه کوتاهی که در آن دکتر رضا داوری اردکانی به صراحت هر چه تمام‌تر از عدم امکان تولید علم اسلامی و همچنین بی نتیجه بودن تداوم بحث در این مورد سخن گفتند قرین‌های بر این نکته نیست که ایشان تغییر و تحول پیدا کرده اند؟
بیژن عبدالکریمی: در مورد این نامه نباید عجولانه موضع گرفت و احساسی صحبت کرد، بلکه باید عقبه آن را نیز در نظر گرفت. من احساس می‌کنم که در جامعه ما یک غوغا و هیاهوی بی موردی شکل گرفت و از اول هم آقای دکتر داوری به ایده تولید و ایجاد علوم دینی یا علوم انسانی اسلامی اعتقاد نداشتند.
 
من فکر میکنم این هیاهو از جانب کسانی بوده است که با اندیشه‌های دکتر داوری آشنا نبودند البته من هم معتقدم که اندیشه‌های ایشان دچار تحولاتی شده است و دکتر داوری دهه 80 و دهه 90 در اندیشه هایشان تحولاتی ایجاد شده است.
 
نسبت به دهه‌های قبل و اندیشه‌های ایشان پدیدارشناسان‌تر است نسبت به دهه‌های گذشته و قبل از انقلاب و فکر می‌کنم در آقای دکتر داوری هم این تحولات آشکار است که ایشان هم بالاخره در سال‌های اخیر یکی دو دهه اخیر، خروج از مدرنیته را کار ساده‌ای نمیدانند یعنی اگر در گذشته خیلی شانقانه از خروج از مدرنیته صحبت می‌کردند، این شور و شوق امروز در نوشته‌های ایشان کمتر دیده میشود و به جای آن مسئله توسعه نیافتگی و بی تاریخی ما مسئله اصلی ایشان شده است.
 
به هر حال هیاهوی اخیر، هیاهوی اصیلی نبود و آقای دکتر داوری براساس فهم من از اول هم معتقد به ایده علم جدید دینی یا علوم انسانی اسلامی که اساسا همچون کودک گورزاد بود، هیچ اعتقادی نداشتند.
 
به عنوان سوال آخر بفرمائید که به نظر شما جایگاه سید جواد طباطبایی و گفتمان ایرانشهری باید در تاریخ اندیشه معاصر جایابی شود یا در تاریخ روشنفکری ما؟ برخی‌ها معتقدند مباحث طباطبایی در یک اعراض در گفتمان روشنفکری و حتی در ضدیت با آن تکوین پیدا می‌کند. نظر شما چیست؟
بیژن عبدالکریمی: من کاملا موافقم که باید بین مقوله روشنفکری یا بین امر روشنفکری و امر فلسفی تفاوت قائل شد. من کاملا این موضوع را می‌پذیرم، اما در جامعه ما این چنین مرز قاطعی بین امر روشنفکری و امر فلسفی وجود ندارد و هر ایده فلسفی اثر خودش را بر جریان روشنفکری می‌گذارد و اصحاب فلسفه ما هم در واقع فارغ از گرایشات سیاسی، اجتماعی، ایدئولوژیک روشنفکری نیستند.
 
من فکر میکنم یک چنین مرز قاطعی هم به رغم اینکه آقای دکتر طباطبایی بسیار هم تلاش می‌کنند از اندیشه‌های ایدئولوژیک و روشنفکری فاصله بگیرند، و من برای تلاش هایشان ارزش قائل هستم، نهایتا فکر میکنم ایشان هم در دام نظام ارزشی و فکری روشنفکری قرار می‌گیرند و به نحوی از عقل روشنگری متاثر هستند.
 
در اندیشه‌های آقای دکتر طباطبایی نشانه‌ها و جلوه‌هایی از ظهور تفکری خارج از جریان روشنفکری دیده می‌شود، اما همین جور در کنار آن نهایتا نوعی منطق تک محوری هم به چشم میخورد یعنی آقای دکتر طباطبایی در کنار همه روشنفکران ما در اصالت دادن به تجدد مشترک هستند.
 
منبع: روزنامه سازندگی
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان