برترین ها: مایک تایسون مانند موجی خروشان به دنیای بوکس سنگین وزن پا گذاشت. با چشمانی که تا عمق جان حریف نفود میکرد. حالا 35 سال از زمانی که او تبدیل به جوانترین قهرمان تاریخ سنگین وزن بوکس جهان شد، میگذرد.
تایسون آن چیزی بود که دنیا دو دهه بعد از مرگ سانی لیستون انتظارش را میکشید. سه سال بعد از مرگ لیستون در سال 1970، روزنامه نیویوک تایمز نوشت دنیای بوکس سنگین وزن "حس وحشت شیطانیاش" را از دست داده است. باد کالینز، خبرنگار ورزشی آمریکایی هم نوشت: "سانی، دیوی است که دلم برایش تنگ شده است."
نسخه دهه هفتادی جورج فورمن که دل و روده حریفها را بیرون میکشید - نه جورج فورمن دهه 90 که مثل پدربزرگها بود- تا حدی این جای خالی را پر میکرد. بعد از آن، محمد علی (کلی) آمد و جورج فورمن شیطانی را از میدان به در کرد؛ درست مثل کاری که 10 سال پیش از آن با لیستون کرده بود. در نهایت وقتی علی دستکشهایش را آویخت، اوضاع دوباره ملال انگیز شد.
لری هولمز حریف تمرینی علی بود. بوکسوری که گرچه بخشی از مهارتهای او را در داشت اما اصلا به اندازه علی کاریزماتیک نبود. بین سالهای 1978 که قهرمان بوکس سنگین وزن دنیا شد تا 1985 که آن را به مایکل اسپینکس واگذار کرد، هولمز به عنوان یکی از تکنیکیترین و در عین حال یکی از نچسبترین قهرمانهای دنیا شناخته میشد.
جک نیوفیلد، روزنامهنگار تحقیقی در کتاب "زندگی و جرایم دان کینگ" فاش کرد که در دوران حکمرانی تقریبا آرام و بی سر و صدای هولمز، دان کینگ، برنامهگذاری که به اعتقاد او " از بوکسورها متنفر بود"، کسی بود که عملا تکلیف قهرمان مسابقات سنگین وزن را مشخص میکرد.
سال 1983 مایکل دوکز، بوکسوری که کینگ او را مثل پسرش دوست داشت، قهرمانی مسابقات "دبلیو بی اِی" را به گری کوتزی واگذار کرد. در پایان همان مسابقه کینگ بالای سر کوتزی که روی شکم افتاده بود رفت تا قهرمان تازه جهان را در آغوش بگیرد. بعد از آن داکس به کوکائین معتاد شد و چند سال پس از آن کارش به جایی رسید که برای پول به پای کینگ افتاد و از قرار معلوم دست خالی هم برگشت.
اما مسابقهای که آن دوران را به بهترین شکل به تصویر میکشد، رویارویی تیم ویترسپون و گرگ پیج در سال 1984 است. آن مسابقه تکلیف کمربند قهرمانی سازمان "دبلیو بی سی" را مشخص میکرد که در آن زمان صاحبی نداشت. اما کینگ آنقدر روحیه پیج را تضعیف کرده بود که او تقریبا هیچ تمرینی نکرد.
وقتی در پی تصمیمی بحثانگیز، قهرمانی به ویترسپون رسید، هولمز که در سال 1983 قهرمانیاش را پس داده بود گفت سر و کله زدن پیرزنها با ماشینهای بازی سکهای از این مسابقه برایش هیجان بیشتری دارد.
هنگامی که ویترسپون به کمپ تمرین کینگ بازگشت، آنقدر کم به او پول میدادند و به او به اعتنایی میکردند که تصمیم گرفت شورشی به راه بیاندازد. لئون اسپایک، قهرمان پیشین دنیا ، میچ گرین و پینکلون توماس، حریفهای آینده مایک تایسون، و ترور بربیک( آخرین کسی که با علی مبارزه کرد) بوکسورهای دیگری بودند که در این کمپ تمرین میکردند؛ اما آنها آنقدر درگیر ماری جوانا بودند که توان شورش نداشتند.
ویتراسپون فکر میکرد قهرمانی جهان مقابل فرانک برونو او را میلیونر خواهد کرد. اما به تصمیم کینگ، از کل یک میلیون دلار تنها 90 هزار دلار به او رسید و 900 هزار دلار بقیه داخل جیب برونویی رفت که در راند 11 ناک اوت شده بود.
ویترسپون در مبارزه بعدیاش در همان راند اول توسط جیمز اسمیت ناک اوت شد. او فکر کرد دیگر از دست کینگ راحت شده ولی چند هفته بعد از آن نامه تخلیه خانهاش را به دلیل اجاره عقب افتاده تحویل گرفت.
وقتی بازار بوکس سنگین وزن کساد شد، هوادارن روی وزنهای پائینتر تمرکز کردند. ماروین هاگلر، شوگر ری لئونارد، توماس هرنز و رابرت دوران، "چهار پادشاهی" بودند که بوکس را زنده نگه داشتند. بعد از آنها تایسون به میدان آمد؛ او همان دیو سنگین وزنی بود که مدتها بود همه انتظارش را میکشیدند.
باخت تایسون در مسابقات انتخابی المپیک 1984 به طور زنده از تلویزیون پخش شد. او اوایل سال 1985 وارد بوکس حرفهای شد، سالی که در آن 15 پیروزی بهدست آورد؛ همه با ناک اوت و از این میان 11 حریف در همان راند اول کف رینگ افتادند و دیگر برنخاستند.
بعد از دوران کودکی سخت در محلههای فقیرنشین نیویورک، کاس داماتو او را زیر بال و پر خود گرفت و به او بوکس آموخت. او پیش از آن فلوید پترسون را به دو قهرمانی بوکس سنگین وزن رسانده بود.
داماتو سرپرست رسمی تایسون شد و سعی کرد او را از خلاف دور نگه دارد و در نهایت از او یک ماشین مشتزنی خطرناک ساخت. آماتو در نوامبر 1985 درگذشت اما تایسون به کاری که بهتر از هر چیزی بلد بود ادامه داد: قلع و قمع حریفها در رینگ.
اولین بار در فوریه 1986 بود که مبارزه تایسون به عنوان بوکسور حرفهای از تلویزیون پخش شد. او مقابل جس فرگوسنی به رینگ رفته بود که همه به چشم ستاره بعدی دنیا بوکس به او نگاه میکردند. تایسون 19 ساله در رینگی که شبیه کیوسک تلفن طراحی شده بود، فرگوسن را مثل یک تکه گوشت این طرف و آن طرف میانداخت.
در پایان این مبارزه که با پیروزی تایسون در راند ششم به پایان رسید، او ضربه آپرکاتی که در راند پنجم به حریف زده بود را این طور توصیف کرد:"سعی کردم چنان با مشت به نوک دماغش بزنم که است استخوان دماغ برود توی مغزش. نمیخواستم بگذارم جان سالم به در ببرد."
در سال 1986، تایسون پیش از این که کمربند قهرمانی سازمان "دبلیو بی سی" را در لاس وگاس از بربیک بگیرد، 12 مبارزه را تجربه کرده بود. بربیک پیش از این مبارزه گفته بود: "در این مبارزه به او یاد خواهم داد چطور بازی کند. کاملا آرامم. این بهترین اتفاقی است که در تمام عمر برایم افتاده."
اما به نظر نمیآمد تایسون چیز زیادی برای یاد گرفتن در آن بازی داشته باشد. او با ضرباتی که روانه سر حریف میکرد و هوکهای سنگینش به حریف اصلا فرصت نمیداد. بیربک هم وقتی با ضربه دست راست تایسون روی طنابهای کناره رینگ افتاد، به هیچ وجه آرام به نظر نمیآمد.
بیشک افتادن روی عکاسانی که کنار زمین ایستاده بودند، این طرف و آن طرف تلو خوردن و در نهایت دوباره نقش زمین شدن موقع تلاش برای گرفتن پای تایسون را نمیتوان بهترین اتفاق زندگیاش به شمار آورد.
حالا دیگر همه دنیا یک چیز را خوب میدانست: تایسون بوکسور مخوفی بود که میتوانست با یک ضربه حریف را دو بار ناک اوت کند. او میتوانست در کمتر از 6 دقیقه با ضرباتش هوش را از سر حریف بپراند. و او 20 سال بیشتر نداشت و جوانترین قهرمان بوکس سنگین وزن بود که تاریخ به خود میدید.
روزنامهنگاران تایسون را وارث برحق جانسون، دمپسی، لوئیس و علی توصیف میکردند. اما ماشین مشتزنی داماتو از همان زمان شروع کرده بود به بد کار کردن. چرا تایسون آن شب در رینگ آنقدر عصبی به نظر میآمد؟ شاید به این خاطر که درد و سوزش بیماری سوزاک خیلی کاریتر از هر ضربه ای بود که بیربک به سمتش حواله میکرد.
ژوئیه سال بعد، تایسون، تونی تاکر را شکست داد تا اولین بوکسور سنگین وزنی باشد که از 1978 به آن طرف از نگاه تمامی سازمانها قهرمان جهان باشد. سال 1988 در 4 راند هولمز را متوقف کرد، بعد از آن که مایکل اسپینکز، یک قهرمان دیگر بوکس را در همان راند اول نقش بر زمین کرده بود.
یک سال بعد از آن در 1989 نوبت به فرانک برونو رسید که جلوی تایسون سر فرود آورد. بعد از آن اما همه چیز در زندگی این بوکسور از هم پاشید.
تایسونی که در فوریه 1990 جلوی جیمز باستر داگلاس به رینگ پا گذاشت، یک تایسون کاملا متفاوت بود. مشکلات زندگی شخصی او را ضعیف کرده بود. یک طرف زندگی زناشوییاش قرار داشت که جلوی چشم مردم به هم خورده بود و در طرف دیگر دان کینگ که بالاخره پنجههایش را در بدن او هم فرو کرد.
تصویر مایک تایسون که روی دستها و زانوهایش به زمین افتاد و در حالی که داور کنارش شمارش معکوس میکرد، کف رینگ دنبال محافظ دهانش میگشت، یکی از رقت انگیزترین و در عین حال غافلگیرکنندهترین لحظاتی است که از او در ذهنها باقی مانده.
بعد از آن تایسون خیلی چیزها را تجربه کرد؛ به اتهام تجاوز به زندان افتاد، یک بار دیگر طعم قهرمانی را چشید اما دوباره آن را از دست داد، در یک مبارزه گوش حریف را کند، ثروتش را از دست داد (وقتی به جای کبوتر، ببرهای بنگال در خانه نگه میدارید باید انتظار چنین چیزی را هم داشته باشید) و به غیر از همه اینها، شبهای غمناک زیادی را در رینگ سپری کرد.
اما هر اتفاقی هم که افتاده باشد، هیچ چیز نمیتواند خاطره او را از ذهنها پاک کند؛ زمانی که مثل یک کوسه بزرگ سفید به حریف حمله ور میشد، او را میدرید.
راستی امروز تولد 52 سالگی مایک تایسون است.