ماهان شبکه ایرانیان

افسانه‌ای ماندگار برای تمام اعصار

با وجود اینکه پنجاه‌وپنج سال از نگارش «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» گذشته اما منتقدان آن را یکی از نامتعارف‌ترین و بهترین رمان‌های تاریخ ادبیات می‌دانند

روزنامه آرمان: با وجود اینکه پنجاه‌وپنج سال از نگارش «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» گذشته اما منتقدان آن را یکی از نامتعارف‌ترین و بهترین رمان‌های تاریخ ادبیات می‌دانند. این رمان از زمان انتشارش در 1962 تا به امروز، بیش از بیست‌بار تجدید چاپ شده، و به فهرست رمان‌های بزرگ انگلیسی‌زبان، از 1923 تا 2005 مجله تایم راه یافته و در نظرسنجی بی‌بی‌سی، یکی از دویست کتاب منتخب و موردعلاقه بریتانیایی‌ها را از آن خود کرده است. آنچه می‌خوانید نگاهی است به «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» شاهکار جاودان کن کیزی که به‌تازگی با ترجمه حسین کاظمی‌یزدی از سوی نشر کتاب‌سرای نیک منتشر شده است.

افسانه‌ای ماندگار برای تمام اعصار

رمان کلاسیک انگلیسی

پنجاه‌وپنجاه سال پیش در اول فوریه 1962 رمانی که به نظر می‌رسید برای نویسنده‌اش شهرت ادبی به ارمغان بیاورد، الهام‌بخش فیلمی شد که جایزه اسکار بهترین فیلم را کسب کرد و نحوه تفکر ما در مورد مراکز روان‌درمانی را تغییر داد. بدون شک رمان «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» کِن کیزی به یک اثر کلاسیک آمریکایی تبدیل شده است، اما نویسنده آن در سال 1992 اعلام کرد که رمان مورد علاقه‌اش اثر کلاسیک دیگری است: «موبی‌دیک» هرمان ملویل. کیزی گفت: موضوع رمان «موبی‌دیک» چیزی است که من آن را «ترس آمریکایی» می‌نامم، خصوصیتی که ما در این اثر آن را پیشروتر از زمان و در مرزهای جدیدتری تجربه می‌کنیم-چیز خاصی که واقعا ترسناک است و از آن اجتناب می‌کنیم، تا‌ زمانی‌که درنهایت ناخدا آخاب به خودش جرأت می‌دهد و خوب یا بد به سراغش می‌رود.

«پرواز بر فراز آشیانه فاخته» در مورد ترس گروهی از بیماران روانی از مدیریت شیطان‌صفت بیمارستان است. ناخدا آخاب این داستان رندل پاتریک مک‌مورفی است، راوی داستان چیف برامدون سرخپوست قوی‌هیکلی با دو متر قد و قدیمی‌ترین بیمار تیمارستان اورگان است که نقشی شبیه به کویکوئگ در رمان «موبی‌دیک» دارد. در بخش آغازین رمان که کیزی زمانی گفته بود آن را وقتی که نشئه ‌پیوت (کاکتوس مسکال، نوعی ماده گیاهی روان‌گردان از دسته کاکتوس‌ها که مصرف آن جزئی از سنت برخی گروه‌های بومی آمریکایی است) بوده نوشته، چیف به ترسش از خدمتکاران تیمارستان فکر می‌کند: پسران سیاه‌پوست با لباس سفید که قبل از من در سالن اعمالی انجام می‌دهند و قبل از اینکه من بتوانم مچ آنها را بگیرم اثراتش را پاک می‌کنند. من به آرامی و بی‌سروصدایی گردو‌غباری که در کفش‌های کتانی‌ام نشسته از گوشه کنار دیوار عبور می‌کنم‌، اما آنها حسگرهای حساس خاصی دارند که می‌تواند ترس من را تشخیص دهد. وقتی که رد می‌شوم هر سه آنها یکباره و همزمان سرشان را بلند می‌کنند. چشم‌هایشان مثل درخشندگی چراغ موج رادیوهای سیاه و سفید قدیمی، از میان سیاهی چهر‌ه‌هایشان برق می‌زند.

افسانه‌ای ماندگار برای تمام اعصار
«کن کیزی - نویسنده»

منشأ نگارش رمان

کیزی در سال 1960 به عنوان دستیار پرستار در بخش روانپزشکی بیمارستان کهنه‌سربازان منلوپارک در نزدیکی پالوآلتو در کالیفرنیا کار می‌کرد. او دانشجوی 25ساله رشته نگارش خلاقانه دانشگاه استنفورد بود و همچنین داوطلب آزمایشات مواد توهم‌زا بود که هزینه تحقیقات آن توسط سازمان سیا تامین می‌شد. فای کیزی مک‌مورتی، همسر سابق کیزی می‌گوید: آنها این اجازه را به بخش داده بودند که آزمایشات را در اتاق کوچکی انجام بدهند که می‌توانستید از پنجره آن به بیرون نگاه کنید و همه را ببینید. همانطور که کیزی از پنجره آن اتاق کوچک به بیرون نگاه می‌کرد از خودش می‌پرسید: تفاوت بین خدمتکارها، پرستاران و بیماران در چیست؟ وقتی که همه آنها به نوعی آسیب دیده‌اند.

به گفته کیزی بیشتر شخصیت‌های این رمان برگرفته از افرادی هستند که در آن بخش از بیمارستانی کار می‌کردند که او در آن مشغول به کار بود. تنها شخصیت‌هایی که واقعا در بین افراد واقعی آن بیمارستان نبودند رندل مک‌مورفی و البته چیف شخصیت تنومند سرخپوست است. اما این [مک مورفی] شخصیتی بود که همه آنها او را می‌خواستند. می‌توانید احساس کنید شخصیت‌های رمان تمایل شدیدی به حضور شخصیتی شبیه به جان وین آمریکایی در میان خود دارند.

شخصیت «جان وین»وار، کهنه‌سرباز قمارباز، خروس‌جنگی و وراج جنگ کره است که برای فرار از کار اجباری در زندان معمولی ادعای دیوانگی کرده‌ تا بتواند دوران بی‌دردسری را در آسایشگاه روانی بگذراند. مک‌مورفی در تیمارستان از اجرای قوانین سر باز می‌زند و همین سرآغاز بروز نبردی حماسی بین او و شخصیت سرد و خشک پرستار رچد را رقم می‌زند.

افسانه‌ای ماندگار برای تمام اعصار
«میلوش فورمن - کارگردان»

نسخه هالیوودی کتاب

نسخه 1975 فیلم با بازی جک نیکلسون در نقش مک‌مورفی جوایز مهم اسکار را درو کرد و جوایز بهترین فیلم، بهترین بازیگر مرد و زن، بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامه را از آن خود کرد اما کیزی حاضر به دیدن فیلم نشد، و اعلام کرد که از خط‌مشی هالیوود پس از آنکه فیلمنامه خود نویسنده را رد کرده بود ناراضی است. کیزی در سال 1992 در خصوص نارضایتی از مسیری که هالیوود در پیش گرفته بود گفت: «فیلمنامه من واقعا به همان اندازه‌ای عجیب و سهمناک بود که بودن در یک تیمارستان می‌تواند باشد اما این چیزی نبود که آنها می‌خواستند. من در آن زمان ساده‌لوح بودم و می‌خواستم فیلمی با خصوصیات «مطب دکتر کالیگری» از آب دربیاید ولی آنها می‌خواستند چیزی شبیه به «قهرمانان هوگان» بسازند.

تفاوت اصلی فیلم و رمان این است که فیلم از زاویه دید چیف شخصیت سرخپوست روایت نمی‌شود. در رمان، صدای او، نیروهای ناخوشایندی را تداعی می‌کند که افراد جامعه را تحت فشار قرار می‌دهند تا افرادی مطیع باشند، دسیسه‌ای که او آن را «درهم‌آمیختن» می‌نامد. رابرت فاگن، شرح‌حال‌نویس کیزی می‌گوید: زاویه دید چیف همان خصوصیتی است که داستان را به افسانه‌ای ماندگار برای تمام دوران‌ها بدل می‌کند. فاگن می‌گوید: رمان ساختار بزرگ‌تری از اختلاف بین آزادی و اقتدار است و به نحوی اعمال می‌شود که مفهوم قدرت را نه‌تنها در فرهنگ آمریکا، بلکه در هر فرهنگ دیگری تداعی می‌کند و همین باعث می‌شود که داستان تا به این اندازه تازه باقی بماند.

کیزی در سال 2001 بعد از عمل جراحی خارج‌کردن غده از کبد خود در سن 66 سالگی فوت کرد. کیزی ادعا کرد که نسخه فیلم سال 1975 از کتاب خود را که میلوش فورمن کارگردانی کرده و جک نیکلسون در نقش شخصیت اصلی مک‌مورفی بازی کرده هرگز ندیده است. خودش معتقد بود: «این هوشمندانه‌ترین کاری بود که انجام ندادم. جک نیکلسون بازیگر بزرگی است اما مک‌مورفی نیست، خیلی سخیف‌تر و شرورتر از آن است که در نقش شخصیت مک‌مورفی بازی کند.» اما مشتاقانه به تماشای اولین برداشت تئاتری از رمان در سال 1963 با بازی کرگ داگلاس رفت و نوشت: کرک داگلاس آنقدر خوب بود که انگار من آن نقش را برای او نوشته بودم.

افسانه‌ای ماندگار برای تمام اعصار
«جک نیکلسون - بازیگر»

نبردهای کن کیزی

هنگامی یک رمان به اثری «کلاسیک» بدل می‌شود، که منتقدان و معلمان ادبیات انگلیسی آن را می‌خوانند و خوب درک می‌کنند و نویسندگان کتاب‌های کمک‌راهنمای درسی آن را چنان حلاجی می‌کنند که می‌شود با قاشق آن را بلعید و همین باعث بروز تغییراتی در آن می‌شود. برای مثال دیگر به یک رمان شبیه نیست. حتی پرطرفدارترین و جنجالی‌ترین کتاب‌ها نیز با یک یا دو کلمه توصیف می‌شوند: «موبی‌دیک»؛ وسوسه می‌بلعدش. «جنایت و مکافات»؛ جرم فاسد می‌شود. «برفک»؛ فناوری مبهوتت می‌کند. اما وقتی این اثر لعنتی یعنی «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» را بخوانید و بفهمید که سنگ‌قبر نوشته‌ای که آن را توصیف می‌کند فقط یک فصل از کتاب را دربرمی‌گیرد و آن‌هم گمراه‌کننده‌تر از خود موضوع است، دلسرد می‌شوید.

حتی هنگامی که رمان به فیلم درمی‌آید و به‌ویژه اینکه اقتباس خوبی از «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» به زبان تصویر درمی‌آید، اوضاع حتی بدتر هم می‌شود. زمانی که اقتباس میلوش فورمن از این اثر به فیلم بدل شد، رمان چندین عنوان توصیفی پیدا کرد: افسانه ضداقتدارگرا (لری مک‌مورتری)، «انجیل غیرمسیحی» (پاولین کیل)، «استعاره‌ای از آمریکای سرکوبگر» (کریستوفر لهمان هاپت). این دیدگاه‌ها بسیار دقیق هستند چون کیزی بدون شک به عدم پیروی از قوانین و نارضایتی‌های آن علاقه‌مند است، اما این تمام موضوع نیست. پیام کیزی بزرگ‌تر و ویرانگرتر از این است.

کیزی اولین نویسنده‌ای نیست که درباره مجانینی می‌نویسد که به ظاهر عاقل‌تر از زندانبان‌های خود هستند. قدمت این استعاره از «دُن کیشوت» شروع می‌شود و آن را می‌توان در رمان «ماری» یا اثر «خطاهای زنان» ولستون ‌کرافت، یا «یادداشت‌های یک دیوانه» گوگول، «دعوت به مراسم گردن‌زنی» ولادیمیر ناباکوف و «تبصره 22» جوزف هلر که قبل از رمان کیزی منتشر شده‌اند، ردش را زد. ماهیت سرکوب و ظلم اما در «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» متفاوت است. بیماران بستری در بخش روانی رمان کیزی، به غیر از یک یا دو استثنا همگی خودشان تقاضا کرده‌اند که در این آسایشگاه زندانی باشند. هاردینگ یکی از بیماران دلیل تصمیمش را گناه می‌داند: «شرم»، «ترس» و «خودتحقیری»؛ من در سن نوجوانی متوجه شدم که آیا باید مهربان باشیم و مزورانه نظر متفاوتی از آنچه که هست، بدهیم؟ من درگیر اعمال خاصی بودم که جامعه ما آن را شرم‌آور می‌دانست و برای همین بیمار شدم اما دلیلش کارهایی که می‌کردم نبود، اینطور فکر نمی‌کنم. دلیلش احساسی بود که انگشت اشاره­ وقیح و کشنده جامعه به من اشاره می‌کرد و صدای مهیب و بلند میلیون‌ها نفر باهم شعاری را فریاد می‌زد «شرم، شرم، شرم» بر تو.

«پرواز بر فراز آشیانه فاخته» رمانی در مورد سرکوب میل انسان است که همزمان می‌تواند به نیاز و حتی اجبار برای تبعیت از دستورات باشد. توضیح هاردینگ باعث وحشت قهرمان رمان می‌شود. رندل پاتریک مک‌مورفی، هتاکی کاریزماتیک است که با ورودش به آسایشگاه در ابتدای رمان، آرامش و قانونمندی سلطه‌گرانه پرستار رچد، سرپرست مستبد بخش را به‌هم می‌ریزد. مک‌مورفی به بیمارن هم‌بخش خود می‌گوید که برای فرار از محکومیت سختگیرانه زندان، مقامات دادگاه را متقاعد کرده که بیمار روانی است: «هرچیزی که من رو از کار تو مزرعه لعنتی نخود نجات بده، هر کاری که دلشون بخواد انجام می‌دم، می‌خواد دیونه‌بازی باشه یا مثل سگ هار یا گرگ‌شدن...» مک‌مورفی با وجود غضب و فریبکاری که در وجودش هست به دنبال امنیت است.

اما هم‌بندان آسایشگاه کیزی چه نوع امنیتی می‌توانند پیدا کنند؟ راوی رمان سرخپوستی دورگه به اسم چیف برمدون است با اسم مستعار بروم (جارو) که از زمان جنگ جهانی دوم، قریب به دو دهه در این آسایشگاه است. او تظاهر می‌کند که کرولال است، اما همه‌چیز را می‌بیند، و به خواننده می‌گوید. او حتی چیزهایی را می‌بیند که در آنجا نیستند، به‌خصوص ماشین‌آلات، چرخ‌دنده‌های خردکننده، لوله‌های برنجی بزرگ که در تاریکی سقف ناپدید می‌شوند و ساعت‌های دیواری که با خواست پرستار رچد شتاب می‌گیرند و کند می‌شوند. پرستار و کارکنان روبات هستند، نیروی آنها از «سیم‌هایی مانند موهای بدن که از همه سو بیرون زده‌اند اما آنقدر کوچک هستند که چشم هیچ‌کس به غیر از من قادر به دیدن آنها نیست» تامین می‌شود. حتی گاهی اوقات چیف دیوارها را می‌بیند که پایین کشیده می‌شوند تا «اتاقی عظیم از ردیف بی‌پایان ماشین‌هایی را نشان دهند که آنقدر امتداد یافته که انتهای آن از دید چشم پنهان است و مردانی بدون پیراهن و با بالاتنه‌های عرق‌کرده بالا و پایین می‌روند و چهره‌هایشان در درخشش آتش کوره‌های احتراق که فضای اتاق را پر کرده نامرئی و مبهم است» و او در شب کمک‌پرستارها را تجسم می‌کند که ماشین‌هایی را به کار می‌اندازند که فضای اتاق را از مه غلیظی مملو می‌کند.

این تجسم پیامی آشکار در مورد ماهیت مکانیکی جامعه مدرن آمریکا است که در آن انسان‌ها به چرخ‌دنده‌ای مکانیکی از ماشینی پیچیده بدل شده‌اند، استعاره‌ای برجسته و پررنگ از «آمریکای سرکوب‌گر» اما در این تصویرسازی نکته ظریف‌تری نیز نهفته است: هرچه رمان به پایان نزدیک می‌شود انسان در جهانی که کیزی تصویر می‌کند بیشتر از قبل جایگاه خودش را درک می‌کند. دستگاه‌هایی که چیف برومدن در ورای دیوارها می‌بیند، فقط ماشین‌های قدیمی نیستند بلکه ماشین‌های جنگی هستند.

پیام کیزی این است که جنگ نه‌تنها عامل روان زخم‌های بیماران آسایشگاه است («چیف برومدن می‌گوید من با دیدن چیزهایی در جنگ آسیب دیدم») بلکه عواقب آن نیز است. مکانیزاسیون جامعه ناگزیر آن را به جامعه‌ای نظامی و ستیزه‌جویانه تبدیل کرده است. این همان اتفاقی است که در بخش بیماران روانی رخ می‌دهد، درحالی‌که پرستار رچد و کارکنان زیردست او به‌خاطر کنترل شورش بیماران علیه آنها حقوق دریافت می‌کنند. پس از یک تنش زودگذر چیف می‌گوید: «رچد امروز نبرد را باخت، اما این فقط جنگ جزئی در یک میدان جنگ بزرگ است که او همواره برنده آن بوده و بعدها نیز پیروزی‌اش تداوم می‌یابد.»

وقتی کیزی این رمان را نوشت، جنگ کره در حافظه جامعه تازه بود و زمان زیادی از جنگ جهانی دوم نگذشته بود. رئیس‌جمهور کندی دستور حمله به خلیج خوک‌ها را صادر کرد و اولین نیروهای ویژه آمریکا به ویتنام منتقل شدند. «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» شاید در طول دهه شصت نقش «انجیل نامانوس و غیرمسیحی» را داشت،اما ارتباطی که کیزی بین پیروی از دستورات و انطباق با شرایط و ظرفیت جنگ‌افروزی ایجاد کرد، امروز برانگیزاننده است. از زمان انتشار این رمان 55 سال گذشته اما ایالات متحده به ازای هر یک سال از عمر این اثر، درگیر یک جنگ بوده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان