به گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر، قطعاً بررسی و تبیین شکل بیمارگون مصرف در جامعه شهرنشین ایرانی، صرفاً بر مبنای مباحث مختلف طرح شده در اقتصاد سیاسی امکان پذیر نیست؛ این تحلیلها لازم است ولی نه کافی! برای رسیدن به تحلیل دقیقتر مسئله مصرف در جامعه ایرانی نیازمند خوانش و فهم آن بر مبنای پروبلماتیکای ایرانی حول اروس و اروتیسم هستیم؛ خوانشی بهغایت مهم که در عین حال به دلیل وجود بسیاری از حساسیتهای اخلاقی و عقیدتی امکان نزدیک شدن به آن کمتر برای ما فراهم بوده است. وقتی از مصرفزدگی و کالایی شدن فراگیر به مثابه امری فرهنگی سخن میگوییم، صرفا در یک چارچوب اقتصادی حضور نداریم، بلکه حوزههای مختلف اخلاقی و ارزشی هم با آن اصطکاک دارند و ما را متوجه بحرانهایی مختلف و البته مرتبط با مصرف میکنند؛ یکی از این بحرانها، «بحران جنسیت» در جامعه ایران است که فهم آن، برای فهم دقیق مسئله مصرف در ایران ضروری است. برای طرح این معنا به سراغ «علینجات غلامی» رفتیم تا از منظری پدیدارشناسانه هم وجوه اقتصادی و سیاسی مصرفزدگی در جامعه ایرانی را برایمان تحلیل کند، هم تحلیلش از نسبت مصرف و اروتیسم را بشنویم. غلامی، مترجم و مدرس فلسفه و از پژوهشگر فعال حوزه پدیدارشناسی است.
ما در جامعهای زندگی میکنیم که گویی قوام آن به امر مصرف است و در فرایندی قرار گرفتهایم که ماده خام میفروشیم و کالا میخریم و مصرف میکنیم. برای فهم و تحلیل دقیقتر این وضعیت و شناخت عوارض و مناسبات و آسیبهای آن باید از کجا شروع کرد؟
برای روشن شدن این مسئله ابتدا باید کلیتی از ساز و کار اقتصاد ارائه دهم. ما چیزی داریم به اسم «گردش سرمایه»؛ جهانی که در حال حاضر در آن زندگی میکنیم بر محور همین گردش سرمایه و توزیع ابزار تولید است و پیکربندی میدانهای مصرف، ساخت پیدا کرده است. اساساً معیار و ماهیت نظام سرمایه در شکل مدرنش، که ما امروز در آن حضور داریم و همین نظام جهان ما را شکل میدهد، بر اساس تفوق امر «واسطه» است؛ در این معنا امری که در "میانه" است و وساطت دارد، یک توفقی در مناسبات قدرت و همچنین در زمینههای پرستیژ و اعتبار پیدا میکند. به عبارت دیگر، جهان سرمایهداری بهواسطه گردش سرمایه توسط دلالها و میانجیها قوام یافته است. حالا این میانجی میتواند یک فرد باشد، مثلا فلان دلال که گوجه را از کشاورز کیلویی 20 واحد میخرد و به مصرفکننده به قیمت 120 واحد میفروشد! خب این دلالی اولیه و خام است.
اما سطح بالاتر دلالی این است که آن گوجه را میگیرد، فراوری میکند و مثلا آن را تبدیل به رب گوجه یا سس کچاپ میکند و با یک بستهبندی خاص به مخاطب میفروشد. در اینجا یک کار تولیدی و اصطلاحاً پروداکشن انجام میشود که دیگر پروداکشن خودِ کشاورز را تحت الشعاع قرار میدهد و از اهمیت ساقط میکند. به عبارتی آنچه در اینجا اهمیت دارد نوعی «ریپروداکشن» یا «بازتولید» است.
حالا این سیستم دلالی را به کشور و جامعه تعمیم دهیم. یک کشوری هست که ماده خام را از بیرون میخرد، ابزار تولید را در اختیار دارد و طی چند فرایند این را به کالای مصرفی تبدیل میکند و این ماحصل را هر چه بیشتر در بیرون بفروشد، رسماً پیشرفتهتر محسوب میشود. یک نکته مهم این است که نه تنها چنین کشوری پیشرفتهتر است، بلکه امنیت بیشتری هم دارد! چون در جایی از فرایند گردش سرمایه ایستاده که اگر بخواهند به این کشور دست بزنند، کل آن گردش از هم میپاشد و به همین دلیل همه اعضای آن چرخه خود را ملزم میدانند که امنیت آن را حفظ کنند! امروز خیلی از کشورهای دنیا مانند ژاپن، نیروی نظامی خاصی ندارند، ولی شدیداً امن هستند. یا مثلاً در برخی کشورها در لایهای خاص این وجه را دارند، مانند کانادا که شاهرگ حیاتی تولید و گردش دارو در جهان است، هم گردش خود دارو و هم گردش علم دارو. این گونه کشورها در میانهی فرایند گردش سرمایه جای حساسی دارند و از این جهت امنیت بالایی هم دارند و نیازی به حداقل نیروهای نظامی برونمرزی هم ندارند. چون شما اگر بخواهید به یک کشوری که الآن مثلا تولید پارچه دنیا در آنجا انجام میشود، دست بزنید، با بیست کشور دیگر هم طرف حساب خواهید شد!
ارسطو یکجایی در کتاب «خطابه» میگوید به دو کشور نمیشود حمله کرد؛ یکی کشوری که نیروی نظامیاش از شما قویتر است و دیگری کشوری که با آن مبادلات مهم اقتصادی دارید! این کشورها امنیتشان را از طریق قرار گرفتن در جایگاهی مهم در چرخه اقتصادی جهانی به دست میآورند. اینها همان کشورهایی هستند که وساطت دارند و هر چه بیشتر وساطت میکنند، یعنی هر چه بیشتر ماده خام از بیرون میآورند و کالای نهایی مصرفی به بیرون میفروشند، قویتر و قدرتمندتر میشوند. اما در سمت دیگر، کشورهایی قرار دارند که این نقش بازتولید و وساطت را ندارد، اینها صرفاً ماده خام تولید میکنند و بدینترتیب از حیث سیاسی و نظامی کاملا ناامن هستند و مجبورند مدام نیروی نظامی تولید کنند تا حواسشان به ماده خامشان باشد.
در نظم چرخش سرمایه، کالا، «کامدیتی» (commodity) است؛ یعنی چیزی که «ارزشِ» آن بر اساس «مدت زمان کار انجام شده» تعیین میشود. یعنی یک «داشته» با همان فرایند «بازتولید» تبدیل به کالا یا کامدیتی میشود؛ بدین ترتیب نفت خام، خودش کالا نیست، بلکه "پیشاکالا" (precommodity) است و فروش آن و خریدن کالا با پول آن از هر حیث به معنای از بین رفتن اقتصاد و سرمایه است.بنابراین وقتی ما با بررسی مصرف و مصرفگرایی روبرو میشویم حداقل باید سه جنبه را در نظر داشته باشیم؛ یکی همین وجه امنیت سیاسی و نظامی است، دیگری وجه اقتصادی قضیه است و سومی هم ابعاد فرهنگی آن است.
از حیث اقتصادی، مسئله این است که ورود به حوزه مصرف، کمکم کل نظام و الگوی تولیدی را در جامعه از بین میبرد؛ چون دیگر شما کالا تولید نمیکنید، بلکه تولیدکننده ماده خام هستید و تبدیل میشوید به بازار مصرف کشورهای تولیدکننده. در نظم چرخش سرمایه، کالا، «کامدیتی» (commodity) است؛ یعنی چیزی که «ارزشِ» آن بر اساس «مدت زمان کار انجام شده» تعیین میشود. یعنی یک «داشته» با همان فرایند «بازتولید» تبدیل به کالا یا کامدیتی میشود؛ بدین ترتیب نفت خام، خودش کالا نیست، بلکه "پیشاکالا" (precommodity) است و فروش آن و خریدن کالا با پول آن از هر حیث به معنای از بین رفتن اقتصاد و سرمایه است.
از سوی دیگر خود فرایند برساخته شدن کامدیتی و کالا که نیازمند مدت زمان معینی از کار انجام شده است، خودش یک فرهنگ تولید میکند که حتی شاید خود مارکس هم به آن توجه نکرده بود. یعنی کالا شدن کالا یک فرهنگ است و اگر شما این فرهنگ را بردارید و به جای آن صرفاً ماده خام بفروشید، صرف نظر از آسیبهای اقتصادی این جامعه، شما جامعهای دارید که در نظام ارزشگذاری، فضیلتها، تفاخرها، پرستیژها و پز دادنهایش خلأ عظیمی ایجاد میشود و میخواهد این خلاء را با چیزهای دیگری پر کند؛ یعنی با «نظام مصرف».
چون پروندهی ما بیشتر بر ابعاد فرهنگی مصرفگرایی متمرکز است، مایلیم بر این جنبه بیشتر تاکید کنیم. به نظرم حلقه پیوند امر تولید با فرهنگ جامعه نیاز به توضیح بیشتری دارد؛ چطور چنین پیوندی برقرار میشود؟
در کلیت نظام پیکربندی این جهانی که به آن اشاره کردیم، همه مقولات از جمله مقولات فرهنگی، اعم از «اعتبارات»، «اخلاقها»، «ارزشها»، «فضیلتها» و...، در همان چرخه تولید جامعه خودشان، پیکربندی میشوند – (دقت کنید نمیگویم ایجاد میشوند میگویم پیکربندی میشوند). اساساً خود آن چرخه بازتولید، یک فرهنگ است و در یک چرخه بده و بستانی، فرهنگ جامعه را شکل میدهد. یعنی هر کدام از اجزای این چرخه چیزی به اجزای دیگر میدهد و چیزی را وام میگیرد و این تعاملات، فرهنگ را شکل میدهد و ارزشها، جایگاهها، شخصیتها، منشها و... را پیکربندی میکند. رقابتهای فردی، مفهوم موفقیت، پیشرفتهای فردی و جمعی، جایگاهها و نقشها و اعتبارات و غیره، در اینجا و در این مقام معنا پیدا میکنند. یعنی مثلاً حتی «پز دادن» و انواع و اقسام پرستیژسازیها هم از طریق همین فرایند تولید و بازتولید تعیّن پیدا میکند. فرض کنید آدمی در اروپا در یک مهمانی شرکت کرده، میآید یک نوع پنیر را روی میز میگذارد و پز میدهد و به جمع مهمانان میگوید «این از مزرعه عمو جان است!» حالا ما میخواهیم پز بدیهم میآییم پنیری روی میز میگذاریم و میگوییم «این پنیر، برند ایتالیا یا دانمارک است!» این دو نوع پز دادن فرق ماهوی با هم دارند. آن اعتبار و پرستیژ و پز دادن شخص اروپایی در یک «فرهنگ تولید» (Culture of production) یا بهتر است بگوییم «فرهنگ بازتولید» (Culture of reproduction) شکل گرفته است، ولی آن پرستیژ و پز دادن یا نمایش دادن ما بر مبنای فرهنگ مصرف(consution Culture of) تعیّن یافته است.
بنابراین آن خلائی که در یک جامعه تولیدی با «تولید» پر میشود در جامعه مصرفیای مانند جامعه ما، با رنگ و لعاب و تنوع در «مصرف» پر میشود؟
همینطور است؛ یعنی جامعه ما میآید ماده خامش را میفروشد و پولش را که گرفت با آن آخرین کالای شبکه مصرف را میخرد، مثلا همین گوشیهای تلفن همراه، و با این کالاهای مصرفی به آن جامعه تولیدی تشبه میجوید! یعنی فکر میکند جامعهاش توسعهیافته است؛ در حالی که توسعه در این بستر، آن فرایند «بازتولید» reproduction است که ما فاقد آنیم؛ به عبارت دیگر توسعه با برجسته شدن آن فرهنگ بازتولید (Culture of re production) تحقق مییابد، نه با برجسته شدن فرهنگ مصرف (consution Culture of). بدین ترتیب در چنین جامعهای آن خلأ را اینطور پر میکنند و فرهنگی از مصرف را جایگزین فرهنگ تولید میکنند. در پس این جایگزینی همه ارزشها و فضیلتها و جایگاهها و... در رقابتهای مصرفی تعیین میشوند و مثلاً داشتن فلان کالا، بهمان ماشین و خانه و غیره، در جامعه نمایشی ما جای فضیلتهای مبتنی بر تولید و خلاقیت را میگیرد.
فرض کنید آدمی در اروپا در یک مهمانی شرکت کرده، میآید یک نوع پنیر را روی میز میگذارد و پز میدهد و میگوید «این از مزرعه عمو جان است!» حالا ما میخواهیم پز بدیهم، پنیری روی میز میگذاریم و میگوییم «این پنیر، برند ایتالیا یا دانمارک است!» این دو نوع پز دادن فرق ماهوی با هم دارند. آن اعتبار و پرستیژ و پز دادن در یک «فرهنگ تولیدی» (Culture of production) شکل گرفته است، ولی این پرستیژ و پز دادن یا نمایش ما بر مبنای فرهنگ مصرف(consution Culture of) تعیّن یافته است.با این شیوه، ما به سمت شکلدهی به یک طبقه تنآسای مصرفی میرویم که کار برایش عار است و عملاً تولید آرام آرام بیارزش و کماعتبار میشود. این یک سوی ماجراست، در سوی دیگر ماجرا این است که ما به شکل عجیبی مدام نیروی نظامی تولید میکنیم و در یک محیط ناامن به سر میبریم و برای اینکه بتوانیم از امنیت ماده خاممان حفاظت کنیم، باید همواره این نیروی نظامی خود را تقویت کنیم. چون بر مبنای آن جمله ارسطو، کشور ما جایی است که کسی با آن مبادله اقتصادی شاهرگی ندارد، بلکه مبادلههایشان صرفاً یک مبادله اقتصادی مبتنی بر فروش ماده خام و خرید کالای مصرفی نهایی است.
اما باید در خصوص این ماده خام هم یک نکته دیگر را گوشزد کنم؛ این ماده خامی که همه مبادلههای اقتصادی ما حول آن شکل گرفته، جایگاه ویژهای دارد، یعنی با یک منطق سرانگشتی میتوانیم بفهمیم که پولی که آن کشورهای واسطهای برای این ماده خام به ما میدهند، از نظر ارزش خیلی متفاوت است با همان میزان پول، وقتی که مثلا آن را در شرکت گوگل سرمایهگذاری میکنند! یعنی اگر 100 میلیون دلاری که بابت فلان مقدار بشکه نفت به ما میدهند را با 100 میلیون دلاری که در شرکت گوگل سرمایهگذاری میکنند مقایسه کنید میبینید اینها تفاوت ماهوی با هم دارند؛ درست است که هر دو 100 میلیون دلار است ولی اینها اصلا با هم برابر نیستند! چون اگر این سرمایه (نفت) آسیب ببیند، بهصورت دومینویی آن شرکت گوگل در ته زنجیره شاید بیشتر از 10 میلیارد دلار ضرر کند ولی برعکسش صادق نیست. این یک سرمایهی اولیه درون چرخهی گردش سرمایه است. یعنی اگر گوگل در ته زنجیرهی چرخش سرمایه، 100 میلیون دلار ضرر کند، ضرورتاً آسیبش به شرکتهای نفتی نمیرسد! بر این مبنا این نفت به معنای واقعی یک سرمایه اولیه است ولی شما دارید آن را میفروشید و در ازای آن کالای مصرفی وارد میکنید!
به عبارت دیگر چیزی که این ماده خام را ارزشمند میکند، این است که در آغاز چرخه تولید و بازتولید قرار دارد و حکم سرمایه اولیه را دارد؛ اگر آن 100 میلیون دلار را مثلا ببرید صرف یک کارخانه پتروشیمی کنید و بشکههای بعدی نفت را ببرید در آن کارخانه و فرایند بازتولید را شکل داده و تقویت کنید، کل آن چرخه که شرکت گوگل در انتهایش قرار دارد، روی هوا میرود!
اما در شرایط کنونی آنها نفت ما را که ارزش عجیبی در این چرخه دارد، میخرند و با آن کالا تولید میکنند و آنها را به ما میفروشند و همان میزان پولی را هم بابت نفت به ما داده بودند از چنگ ما در میآورند!
بله. حتی نظریهی بدبینانهای دارم که آن چرخه به نحو اتوماتیک – نه حالا بنا به یک اراده آگاهانه - سعی میکند آن نقدینگی را که بابت نفت به جهان سوم داده بازیافت کند که با اصطلاح «بازیافت نقدینگی» از آن یاد میکنم؛ یعنی به هر ترتیب آن سرمایه اولیه نباید باقی بماند تا ماده خام را همانجا به کالا بدل کند، زیرا کل چرخه آسیب میبیند. حال این بازیافت با فرایندهای مختلفی صورت میگیرد؛ یکی از آن فرایندها مثلاً فروش 100 میلیون دلار اسلحه به عربستانی است که چندی پیش همین مقدار نفت از آن خریده بوده است. برای رسیدن به این هدف، آن کشور پیشرفته و قدرتمند که میخواهد پولش را به دست بیاورد، جوی از ناامنی ایجاد میکند و هر چه پول نفت داده است را با فروش اسلحههایش جبران میکند. اما حالات و فرایندهای دیگری هم مانند رانتخواری، اختلاس و از همه همتر ترویج اخلاق مصرفی برای این بازیافت نقدینگی وجود دارد.
چون روح این چرخه نمیآید که افق جهان فراهمآورندهی ماده خام – که همزمان بازار مصرف کالا نهایی نیز هست - به هم بزند و مثلا تکنولوژی یا زیرساختهای اقتصادی کلان را به شما بسپارد، تا بتوانید از طریق آن، خودتان نفت را تبدیل به کیف و کفش و محصول کنید و بفروشید و چرخه را به سمت خودتان بچرخاند! تأکید میکنم مسئله هم این نیست که یک هوش فوق العاده یا یک سناتور و توطئهکنندهای آنجا نشسته و دارد برای ما نقشه میریزد؛ اینطور نیست، بلکه خود "منطق" درونی این فرایند همینگونه است و اصلاً اسمش «گردش سرمایه» است و بر مبنای همین منطق پیش میرود. پس با منطق میتوان با منطق جنگید، یعنی میتوان با شناخت دقیق این فرایند راهکارهای برونرفت از آن را دریافت.
از این مهمتر، چون اختلاس و دزدی و جنگ و رانتخواری و... معمولا یکبار اتفاق میافتد و معمولاً دیگر فرصت تکرار آن نیست، هوشمندانهترین کار این است که آن فرهنگ مصرف تعمیق شود و کشورهایی که صرفاً تولیدکننده ماده خام هستند، همواره بازار مصرف بمانند و تا ابد "در حال توسعه" بمانند، این عبارت خوشحالکنندهی "درحال توسعه" یک "گام" در فرایندی صعودی نیست که اقتصاددانان ما بدان دلخوشاند، این بیشتر یک لوپ و دور ابدی است که باید از آن گریخت. ما دو حالت بیشتر نداریم یا توسعه نیافته یا توسعه یافته.
به همین دلیل این نظم، به جای اینکه بیاید برای یک یا نهایتاً چند بار به کشورهای خاورمیانه "تکنولوژیهای دفاعی بیهوده و از رده خارج" یا "تکنولوژیهای منسوخ متعلق به دقیقههای قبلی از فرایند قدرت" را بفروشد، از طریق عمق بخشیدن به فرهنگ مصرفی در آنجا به طور مداوم چرخه را تضمین میکند. آن فرهنگ مصرفی هم کاری که میکند این است که توهمی از توسعه در کشورهای جهان سوم و تولیدکننده مواد خام، ایجاد میکند و ما نمونه آن را در ایران به وضوح میبینیم که مثلاً حتی کارشناسان ارشد ما میآیند پشت تریبون رسمی میگویند «هر ایرانی حق دارد یک یخچال ساید بای ساید داشته باشد!» این یعنی چه؟ اساساً ما یخچال ساید بای ساید میخواهیم چه کار؟ بر مبنای همین منطق توهم توسعه است که شما میبینید در خانه هر ایرانی عناصر حاشیهای و جزئیاتی وجود دارد که هرگز استفاده نمیشود و حتی اینها تبدیل به فرهنگ است که مثلاً باید بیست عدد قابلمه داشته باشیم و گرنه "عیب" است!
این یعنی انباشت کالای مصرفی و شما میتوانید این را با منطق جهان صنعتی و توسعهیافته مقایسه کنید؛ در آنجا ما با انباشت سرمایه مواجهایم و انباشت سرمایه یعنی انباشت ابزار تولید! که مد نظر مارکس هم بود. اما امروز ما با وضعیتی در ایران مواجهایم که فرایند پیچیدهتری از آنچه مارکس مد نظر داشت را نشان میدهد: «انباشت کالای مصرفی»! یا انباشت داشتههایی غیر از ابزار تولید مانند خانههای دههامیلیاردی در شمال تهران که این به اصطلاح من، «یخزدگی سرمایه» است، یعنی از رده خارج شدن «دارایی» از مسیر چرخش سرمایه.
آقای غلامی همیشه برای خود من سوال بوده که چرا ما در وارد کردن محصولات خارجی همیشه مصرفیترین کالاها را وارد میکنید؛ یعنی نه تنها نمیتوانیم صنعت یا تکنولوژی تولید را وارد کنیم، بلکه حتی دستگاهها یا ابزارهایی که در سطوح پایینتر تولید مورد استفاده هستند را هم وارد نمیکنیم؛ تنها چیزی که ما به طور هیجانزده عاشق وارد کردنشان هستیم خود محصول مصرفی است! مثلا چرا به جای اینکه پارچه وارد کنیم، نمیرویم دستگاه پارچه بافی وارد کنیم و خودمان در داخل به تولید پارچه بپردازیم؟!
در بسیاری موارد ساختارها و فرایند بوروکراتیک ما به این مسئله دامن میزند؛ مثلا من از یک تاجر شنیدم قوانین ما طوری تنظیم شده است که واردات جوراب خیلی آسان است، ولی واردات دستگاه جوراببافی به غایت دشوار است و کلی داستان دارد! یعنی برای وارد کردن یک دستگاه جوراببافی باید آنقدر امضا بگیرید و نامهنگاری کنید و این در و آن در بزنید و غیره که خود شما بیخیال چنین کاری میشوید و احتمالا به راحتی میروید به جایش جوراب وارد میکنید. این نشان میدهد که گویی دستهایی در کار است و دلالهایی این وسط هستند که اجازه وارد کردن آن ابزارها و دستگاهها را نمیدهند. مثلاً شما بروید تلاشی که برای زمین زدن صنعت کفش تبریز شد را مشخصاً پیگیری کنید، احتمالاً با کمی تحقیق اصل قضیه مشخص خواهد شد که جز این نیست که بههرحال آن کارگاهها زمین بخورند، اینجا به بازاری از مصرف تبدیل میشود و سودش به جیب آن تاجر یا دلال میرود.
به طور کلی در سیاستها و ساز و کارهای ما هیچ انگیزه و ارادهای برای حل بنیادی فرهنگ مصرف وجود ندارد. من معتقدم حتی تبدیل شدن ایران به بازار مصرف کشوری مانند چین هم در تحلیل نهایی، با فروش نفت ما یعنی تولید و عرضه ماده خام ربط دارد، چرا؟ چون فرهنگ تولید ما از دست رفت، فرهنگ مصرف جایگزین آن شد، اما بهجای اینکه بخواهیم به طور همهجانبه این مسئله را حل کنیم، آمدیم حکم اخلاقی دادیم یا تلاش کنیم بازار مصرف را از فلان کشور به یک کشور دیگر منتقل کنیم. یعنی آمدیم مصرف را صرفاً در حد توصیههایی که خاص مدیران ما بود از جایی به جای دیگر منتقل کردیم. درحالیکه رواج فرهنگ مصرف یک مسئلهی رادیکال است و باید برای حل آن کار اساسی صورت گیرد.
با تاکیدی که بر «خلائی» که در زمینه تولید و مصرف داشتید، به نظر میرسد چیزی این وسط وجود دارد که گریزناپذیر است و خود را در قالب یک جذابیت فرهنگی از رهگذر مصرف نمایشی یا تظاهری ظاهر کرده است. اگر بخواهیم این را با جزئیات بیشتری تحلیل کنیم باید چه زمینههایی را مد نظر قرار داشت؟
میتوانم بگویم که مصرفگرایی در ایران از چند بعد قابل بررسی و تحلیل است؛ نخست اینکه ما خلاء فرهنگ تولید داریم که تا حدی به این اشاره کردم؛ از بعد دیگر امروز ارزش و فضیلت دیگر در تولید نیست، بلکه حول مصرف میچرخد و به این هم اشاراتی کردم. اما یک بعد دیگر که عموما از آن غفلت میشود و در جامعه ما بسیار اهمیت دارد «لذت مصرف» است. مصرف کردن و خرید کردن گونهای ارضاء شدن و کسب لذت است و ما باید برای این مسئله فکری اساسی میکردیم که نکردیم.
اروتیسمی وجود دارد که بر مبنای آن شخص میخواهد یک رابطه با جنس مخالفش ایجاد کند، اما در دسترسش نیست، در این شرایط بساطی راه میافتد! شخص ماشین میخرد، موبایل میخرد، در همه شبکههای اجتماعی حضور پیدا میکند و هزار چیز دیگر. حتی زبان خاصی ایجاد میشود، وقت بسیاری برای قرار گذاشتنها صرف میشود و خیابانهای مخصوصی ایجاد میشود، نمادها و نشانهها و لباسهای مخصوص شکل میگیرد تا این آدم به آن دوست دختر/پسر برسد.مسئله این است که ما آمدیم با نظر به گزارههای صرفاً فقاهتی و باورهای دینی، یکسری احکام دادیم که متوجه تأثیرات آنها در ساحت حیات اقتصادی نشدیم و خود اینها ما را به طور عمیقتری در مصرف و مصرفگرایی فرو برد. به فرض مثال اگر شما بخواهید دقیق تحلیل کنید، فکر میکنید ساختاری که برای ایجاد محدودیت در روابط میان دختر و پسر ایجاد کردهایم، چقدر ضرر اقتصادی به ایران زده و تا چه حد ما را در مصرف تظاهری فرو برده است؟ من کاری با خوب یا بد این محدودیتها ندارم، قصدم صرفا تحلیل وضعیت است. ممکن است کسی بگوید «چه ربطی دارد؟» یا «چه ضرری میتوانسته بزند؟» ولی بیاییم اینطور نگاه کنیم که شما آمدید روابط دختر و پسر و وجوه مختلف اروتیسم را محدود کردید، یکسری از تفریحات اولیه را ممنوع کردید و یک خلائی ایجاد شد، برای پر شدن این خلاء و فاصله و جبران آن، حجم پولی که هزینه شد و میدان مصرف را تقویت کرد، واقعاً سرسامآور است. تاکید میکنم که من کاری با بد یا خوب بودن ممنوعیتها و محدودیتها و ساختارهایی مانند گشت ارشاد و... ندارم، حرفم این است که وقتی آن کار را میکنید، قهراً نتیجه آن چنین چیزی است.
یعنی وقتی فاصله دختر و پسر زیاد شد، آنها مجبور شدند، فضاسازیهایی بکنند که دور از محدودیتها و ممنوعیتهای اعمالشده باشد؛ در این راستا فضاهای لوکس و لاکچری و کافیشاپ و آپارتمانهای آنچنانی و ماشین آخرین مدل و... رواج پیدا میکند تا آنها بتوانند دسترسناپذیر باشند و خلایی که توسط آن محدودیتها ایجاد شده را جبران کنند. حالا شما همه اینها و حجم گسترده آنها را برآورد کنید و ببینید چه میزان هزینه و پول صرف شده است.
به نظرم باید به طور جدی بر این مسئله تمرکز کنیم. شما معتقدید بین مصرفزدگی در شهرهای ما و اروتیسم ارتباط وجود دارد؛ گمان من این است که این بخشی از «تمایزجویی» و «تظاهر» از رهگذر مصرف است که مثلا توریستین وبلن مد نظر داشت، اما چطور میتوان این تمایزجویی را لزوما دارای وجوه جنسی و اروتیکی تلقی کرد؟
سارتر یک نمایشنامهای نوشت با عنوان «فروید» که فیلمی از آن ساخته شد. در آخر آن فیلم از فروید میپرسند که «تو معتقدی روابط جنسی باید آزاد شود؟» فروید میگوید «اگر روابط جنسی آزاد شود، جامعه از هم میپاشد!» او تاکید میکند که منظور من از مباحثی که طرح میکنم، آزاد گذاشتن روابط جنسی نیست. میتوان گفت که نظر فروید این است که باید «راه دررویی» برای موضوع اروتیسم پیدا شود. یعنی در هر حیات شهری و اجتماعی باید راه دررویی باشد که در آن اروتیسم به نوعی سامان پیدا کند. هر جامعهای باید بتواند جای این مسئله را پیدا کند و محل بروز و ظهورش را بیابد. مثلا در برخی جوامع این راه در زبان، ادبیات، هنر و سینما و... تعیین میشود و به نوعی سعی میکنند آن را ساماندهی کنند.
مسئله این است که اگر این راه پیدا نشود، نوسانات این موضوع در پیکربندی و انسجام اجتماعی به یک پروبلماتیکا تبدیل میشود و ممکن است نتایج وخیمی داشته باشد. تمدن اسلامی در دوران قدیم در چندین لایه حرکت میکرد؛ لایههایی مانند تفقه، عرفان، تصوف، کلام، شعر، منطق، اصول و... . اینها با هم مماس میشدند و یک نظم ساختاری را ایجاد میکردند. اما امروز فقط تفقه را داریم که عموما به طور یکسویه احکام را ارائه میکند و میگوید فلان چیز حلال است یا بهمان چیز حرام است و... .
در این فضا وقتی شما میگوئید مثلا رابطه داشتن با جنس مخالف حرام است، نمیدانید که از نظر اجتماعی و اقتصادی چه متن و نوسانات پیچیدهای ایجاد میشود. یعنی از آنجا که راهی برای آن اروتیسم مشخص نشده است، آنقدر موضوع روابط جنسی پروبلماتیزه میشود که یک جدال اجتماعی عمیق و مناسبات عجیب اقتصادی را پیش میآورد. مثلا امروز فقها میگویند روابط ممنوع است و دولت هم در خصوص این مسئله یک فضای پلیسی ایجاد میکند، این ممکن است جامعه را از هم بپاشاند! چون اگر این روابط ممنوع بوده، مال زمانی بوده که شخص در 17 سالگی ازدواج میکرد، اما الان در این جامعه با این روابط پیچیده و وضعیت اقتصادی و فرهنگی، افراد در سن 35 سالگی هم نمیتواند ازدواج کنند.
حالا نسبت این شرایط به طور خاص با امر مصرف در جامعه ما چیست؟
مسئله اروتیسمی که در جامعه ما وجود دارد، مسئله مصرف را بسیار برجسته کرده است. شرایط به شیوهای است که شهروند ما، به طور خاص در تهران، کالای مصرفی را بدواً به مثابه ابزاری اروتیستی میبیند، به خصوص در جوانان که اصلیترین گروه مصرفکنندگان شهر هستند.
چون اساسا وقتی شما چیزی را ممنوع میکنید و آن را از دسترس دور نگه میدارید، وسائل و ابزار بسیار زیادی حول آن شکل میگیرد. این وسائل فرصت خرید و بازار، تولید میکنند. به عبارت دیگر در پس این ممنوعیتها روابط و نسبتهایی پیدا میشود که حول آنها کالاسازی و مصرف شکل میگیرد. مثلا اروتیسمی وجود دارد که بر مبنای آن شخص میخواهد یک رابطه با جنس مخالفش ایجاد کند، اما در دسترسش نیست، در این شرایط بساطی راه میافتد! شخص ماشین میخرد، موبایل میخرد، در همه شبکههای اجتماعی حضور پیدا میکند و هزار چیز دیگر. حتی زبان خاصی ایجاد میشود، وقت بسیاری برای قرار گذاشتنها صرف میشود و خیابانهای مخصوصی ایجاد میشود، نمادها و نشانهها و لباسهای مخصوص شکل میگیرد تا این آدم به آن دوست دختر/پسر برسد. بنابراین آن دور نگه داشتن یک خلائی را شکل میدهد که در دل آن همه اینها به مثابه فضای مصرف و بازار مصرف ایجاد میشود.
مثلا در تهران امروز ما با یک «گپ اروتیکی» روبرو هستیم که حول آن، بازار مصرف بسیار گستردهای شکل گرفته است، خود این بازار مصرف، رقابتهای پیچیدهای را هم بوجود آورده است. رقابت در پوشش و آرایش و فشن و مدها و... . این نوع خاص از رقابت و فشنیسم دیگر شباهتی به شکل فشن و مدهای اروپایی ندارد، بلکه صرفا در فضای گپ اروتیکی که مختص جامعه ما ست، پیدا شده است. در این گپ اروتیکی زمان، زبان، مکان، بدنمندی و... بهشدت و به نحو متورمشوندهای زمینهساز مصرف میشوند و به طور عجیبی فرصتها و لحظههای مصرف را شکل میدهند.
در تهران امروز ما با یک «گپ اروتیکی» روبرو هستیم که حول آن، بازار مصرف بسیار گستردهای شکل گرفته است، خود این بازار مصرف، رقابتهای پیچیدهای را هم بوجود آورده است. رقابت در پوشش و آرایش و فشن و مدها و... . این نوع خاص از رقابت و فشنیسم دیگر شباهتی به شکل فشن و مدهای اروپایی ندارد، بلکه صرفا در فضای گپ اروتیکی که مختص جامعه ما ست، پیدا شده است.
از طرف دیگر بسیاری از این نمادها به قول «دوسرتو» استراتژی-تاکتیک بودند. به این معنا که جامعه سعی میکند با مصرف برخی نمادها در برابر استراتژیهای قدرت بایستد و تاکیتیک خودش را اعمال کند. مثلا ریش را طوری اصلاح میکند که معنیدار باشد، یا مانتوی خاصی طراحی میشود که معنی مقاوتی داشته باشد و... . در مقابل هم جریان دیگر استراتژی خاص خودش را اعمال میکند. البته این دوگانه استراتژی- تاکیتیک در تهران و ایران خیلی نهادینه نشد، مثلا در همین سطح که روشنفکر چپ سبیل بگذارد و بسیجی ریش بگذارد، یا دکمه یقهاش را ببندد و پیراهن را روی شلوار بگذارد باقی ماند. اما موضوع مهم این است که برخلاف نظر دوسرتو در جامعهی ما استراتژی-تاکتیکها پیشپایش در دل مصرفگرایی هستند و در ایران کمتر شکل کنش سیاسی پیدا کردند، بلکه بیشتر در دل واکنش سیاسی برای درو زدن خطوط قرمز عمل میکردند که سراز بیابان مصرفگرایی درآوردند. مثلا در ایران دیگر لباس گروه «راک» برای برهم زدن نظم موجود در ساختار اجتماعی استفاده نمیشد، بلکه برای نمایش اجتماعی در بازی پرستیژ و نشان دادن استفاده میشد. یعنی آن نمادها خصیصه تاکتیکی اجتماعی و سیاسی خود را در ایران از دست دادند.
تصورم این است که هنوز روشن نشده که این اروتیسم چگونه فرایند گستردهای از مصرف را رقم میزند!
ببینید خود رابطه جنسی که چیز عجیب و غریبی نیست، یک نیاز طبیعی است و مثل غذا خوردن و آب نوشیدن میماند. فرض کنید من قانون میگذارم که همه فقط میتوانند آب را هر 6 ساعت یکبار بخورند، یعنی آن را کمی از دسترس دور میکنم. فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟ بساطی برپا میشود! نه اینکه یک مقاومت اجتماعی شکل بگیرد، یا عدهای بیایند انقلاب کنند، نه! اما میآیند یکسری نظمهای رقابتی طرح میکنند که در آن نظمها، رقابت بر سر این است که «چه کسی توانست آب بیشتری بخورد!»، «چه کسی توانست آب را بدزدد!»، «چه کسی بهتر از دیگران آب یواشکی خورد!» و حتماً مهران مدیری هم یک "تیکهی سنگین" به مدیران درخصوص کمبود آب در برخی مناطق رأس ششمین ساعت میاندازد، و یوسف اباذری هم در خصوص قوانین مشابه در دنیای غرب که به مراتب بدتر است سخن خواهند گفت. صادق زیباکلام نیز از نقد این قانون ضمن حفظ تمام و کمال آن سخن میگوید.
موضوع اروتیسم در جامعه ما هم چنین شکلی پیدا کرده است؛ وقتی اروتیسم پسکشیده شد و راهی برای بروز و ظهور عقلانی آن ایجاد نشد، میبینیم با ماشینها و در داخل ماشینها پیدا میشود! در کلاس درس تبلور پیدا میکند، به شب شعرها راه مییابد و... و همه اینها با مصرف بسیاری از کالاها و نمادها تحقق عینی مییابد.
حرفم این است که همه اینها حول آن امر دورشده شکل میگیرد و میلیونها دلار پول خرج میشود و ابزارهای عجیب و غریب ساخته میشود و مدهای بیشماری شکل میگیرد تا آن تمایزخواهی اروتیستی پاسخ داده شود.
از سوی دیگر این فرایند و اعمال اینگونه محدودیتها هم به یک ذهنیت دامن میزند که خودش کاملا با مقوله مصرف در ارتباط است؛ آن هم نوعی اتوپیاسازیهای ذهنی از کشورهای خارجی، برای نسل جوان ایرانی است. به این معنا که وقتی اینجا امری محدود یا ممنوع شد، اعم از هر گونه تفریح یا حضور فعال در فضای عمومی و غیره، رسانهها و فضای مجازی و ماهوارهها ایماژسازی میکنند و خارج را تبدیل به اتوپیا میکنند و میلیاردها دلار هم برای رفتن به «سرزمین موعود» یعنی در خارج از ایران هزینه میشود.
همین فرایندها است که به پدیده آقازادههای خارج نشین دامن میزند؛ آقازادههایی که پدران مسئول خود را مجبور به اختلاس میکنند تا بتوانند به آنجا بروند و در نمایشهای میلیونها دلاری مشارکت کنند. ماشینهای آنچنانی سوار شوند و تقریحات آنچنانی کنند و در واقع میدانی از نمایش را ایجاد کنند که پیوندش با مصرف کاملا مشخص است.
ما میبینیم که اساساً مفهوم «سرمایه» در ایران به طور کلی متلاشی میشود. حتی ما دیگر سرمایهدار هم نداریم، بلکه فقط «ثروتمند» داریم! ثروتمند با سرمایهدار خیلی فرق میکند؛ سرمایهدار یعنی کسی که مالک «ابزار تولید» است، ولی ثروتمند یعنی کسی که دارنده مقداری دارایی است که توان مصرف را بالا میبرد.بدینترتیب ما میبینیم که اساساً مفهوم «سرمایه» در ایران به طور کلی متلاشی میشود. حتی ما دیگر سرمایهدار هم نداریم، بلکه فقط «ثروتمند» داریم! ثروتمند با سرمایهدار خیلی فرق میکند؛ سرمایهدار یعنی کسی که مالک «ابزار تولید» است، ولی ثروتمند یعنی کسی که دارنده مقداری دارایی است که توان مصرف را بالا میبرد. الآن در همین اپلیکشینهای عرضه خانه و مستغلات و... نگاه کنید، میبینید که خانههایی در تهران هستند که 90 میلیارد تومان قیمت خورده است! اینها یکی دو تا هم نیستند، شاید اندازه یک محله باشند. یک آپارتمان 500 متری با قیمت 90 میلیارد تومان؟! این چیست؟ این سرمایه فریزشده یا یخبسته است که امکان تبدیل شدن به ابزار تولید را ندارد. به خاطر همین من معتقدم باید در ایران به «دفاع از سرمایهدار!» دامن بزنیم و مثلاً به طور موقت بیاییم در ایران سرمایهدار تولید کنیم و از یک عده آدم خواهش کنیم که بیایند سرمایهدار شوند! چون سرمایهدار با پول و داراییاش کار میکند و به رشد ابزار تولید دامن میزند، حالا مثلاً بهطورِ میانگین منِ کارگر را 10 درصد یا 25 درصد استثمار میکند؛ اینها هر چه باشند از این ثروتمندانی که سرمایههای یخبسته را انباشت کردهاند بهترند! به هر حال حرف آن فرد سرمایهداری که تمام داراییاش را بدل به یک دامداری تکنولوژیک کرده بود و خود و پسرش شبانهروز میان دامها به کار مشغول بودند، برای من شدیداً قابل تأمل ماند: «دوست من در این کشور انباشت سرمایه امری اخلاقی است» تا به این نتیجه برسم که «چیزی که غیراخلاقی است انباشت ثروت است».
بنابراین معتقدم ما امروز در شرایطی هستیم که حتی به سطح سرمایهداری و بلایای آن هم نرسیدهایم، یک چیز پایهایتر از آن دارد ما را از بین میبرد. تریلیونها دلار پول صرف خانه، ماشین و اشیاء زینتی در شمال تهران و جاهای دیگر شده است؛ این پول، پولی است که میشد با آن کویر لوت را آباد کرد! این اصلا شوخی نیست. این فریزشدگی و خوابیدن سرمایهها و از چرخه تولید بیرون شدن، یکی از اصلیترین دلایل سقوط اقتصاد جامعه ما و البته رشد فزاینده مصرف در اینجاست.
پایان بخش اول - ادامه دارد...