به گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر، قطعاً بررسی و تبیین شکل بیمارگون مصرف در جامعه شهرنشین ایرانی، صرفاً بر مبنای مباحث مختلف طرح شده در اقتصاد سیاسی امکان پذیر نیست؛ این تحلیلها لازم است ولی نه کافی! برای رسیدن به تحلیل دقیقتر مسئله مصرف در جامعه ایرانی نیازمند خوانش و فهم آن بر مبنای پروبلماتیکای ایرانی حول اروس و اروتیسم هستیم؛ خوانشی بهغایت مهم که در عین حال به دلیل وجود بسیاری از حساسیتهای اخلاقی و عقیدتی امکان نزدیک شدن به آن کمتر برای ما فراهم بوده است. وقتی از مصرفزدگی و کالایی شدن فراگیر به مثابه امری فرهنگی سخن میگوییم، صرفا در یک چارچوب اقتصادی حضور نداریم، بلکه حوزههای مختلف اخلاقی و ارزشی هم با آن اصطکاک دارند و ما را متوجه بحرانهایی مختلف و البته مرتبط با مصرف میکنند؛ یکی از این بحرانها، «بحران جنسیت» در جامعه ایران است که فهم آن، برای فهم دقیق مسئله مصرف در ایران ضروری است. برای طرح این معنا به سراغ «علینجات غلامی» رفتیم تا از منظری پدیدارشناسانه هم وجوه اقتصادی و سیاسی مصرفزدگی در جامعه ایرانی را برایمان تحلیل کند، هم تحلیلش از نسبت مصرف و اروتیسم را بشنویم. بخش نخست این گفتوگو پیشتر منتشر شد و حالا با فاصله چند روز، بخش دوم و پایانی آن را از نظر میگذرانید. غلامی، مترجم و مدرس فلسفه و پژوهشگر فعال حوزه پدیدارشناسی است.
فارغ از مباحث اقتصادی، به نظر میرسد در سطح زندگی روزمره ما، سطوح مختلفی از مصرفگرایی وجود دارد که مقاومت در برابر آنها به شدت دشوار است. منظورم این است که گویی شکلهایی از مصرفزدگی تبدیل به عرف شده و حیات روزمره ما ایرانیها را تعیین میکنند که مثلا شاید نفس خود مدگرایی را بتوان در این زمینه تحلیل کرد. وقتی به جوامع دیگر نگاه میکنیم میبینیم در آنها چنینی مسائلی وجود ندارد. اینها را چطور میتوان فهم و تحلیل کرد؟
چند وقت پیش پدیده را دیدم که خیلی برایم جالب بود: «تم تولد». مثلا میگفتند تم تولد دختر فلانی رنگ بنفش با فلان تزئینات بوده است! بعد متوجه شدم که یکی از کاسبیهایی است که اخیراً راه انداختند و میآیند برای مراسم تولد همه لباسها و هدیهها و... را با یک تم خاصی درست میکنند و هزینه گزافی هم میگیرند! این چه فرایندی است؟
ما در مصرفگرایی فرایندی داریم که در آن با مکش دفعی سرمایههای پخش شده جزئی در مردم عادی طرفیم. مثلا من 10 هزار تومان ته جیبم هست، شما 20 هزار تومان دارید، آن یکی 5 هزار تومان در جیبش است و...، فرایند بازیافت نقدینگی میخواهد آنها را هم جمع کند؛ چون قرار نیست این مقدار پول محدود هم در جیب ما بماند! حالا این پولها با چه جمع و مکش میشود؟ اینها با یکسری از «لحظات مصرف» که میتوان آنها را تقسیم کرد به هفتگی، ماهانه، سالانه، مادامالعمر و... جمع میشوند. میتوان یک جدولی تهیه کرد از این لحظات مصرف که در آن «تولد»، «ازدواج» و «مرگ» شاید رویدادهای اصلی حساب شوند، البته مراسم تولد به طور سالانه برگزار میشود، شاید هم سالگرد ازدواج و... هم اینگونه باشد. اما حول همینها هم کلی مراسمات مصرفی شکل گرفته که هر چه در 5 سال قبل جمع کردید و 10 سال بعد هم میتوانید جمع کنید، باید خرج آن لحظهها و فضاهای دکوری و نمایشی آن کنید. دانشگاه قبول شدن و جشن فارغ التحصیلی و... هم هست و حالا تم تولد که اخیراً آمده است.
این تم تولد برای یک بچه معمولی طبقه متوسط حدود 2، 3 میلیون تومان هزینه برمیدارد که به نسبت، هزینه بالایی است. طرف کارمند است و ماهانه پولی درمیآورد و در یک فرایند اینچنینی، پولش مکش میشود. این پول خرج چه شده است؟ یکسری کاغذ رنگی!
در مصرفگرایی فرایندی داریم که در آن با مکش دفعی سرمایههای پخش شده جزئی در مردم عادی طرفیم. مثلا من 10 هزار تومان ته جیبم هست، شما 20 هزار تومان دارید، آن یکی 5 هزار تومان در جیبش است و...، فرایند بازیافت نقدینگی میخواهد آنها را هم جمع کند! حالا این پولها با چه جمع و مکش میشود؟ با «لحظات مصرف»!
مسئله کجاست؟ مسئله این است که شادمانیهایی که میتوانست در دل فرهنگ روزمره باشد رواج داشته باشد و فضای تعاملی و اجتماعی فعالی را رقم بزند که کمترین دخلی به فرهنگ مصرف ندارند، حالا با نوعی یونیفرمیسم اخلاقی ناشی از یکسویهنگری، در فضای قانونگذاری اخلاقی و فضای رسانهای ما به فرایندی نمایشی تبدیل شدهاند که میدان مصرف ایجاد میکنند. بنابراین همه آن نهادهای محدودکننده و قانونگذارانی که به با یکسونگری این شرایط را ایجاد کردهاند، مقصرند و باید از آنها پرسید که چرا باعث شدند جامعه به اینجا کشیده شود؟
مسئله همان عدم پر کردن خلایی است که ایجاد میکنند؟
ببینید، شما نه برنامه شادی دارید، نه برنامه و فضایی برای تعاملات اجتماعی مبتنی بر شادیهای روزمره در دل جامعه دارید، نه یک برنامه روتین برای بازی و شادمانی کودکان دارید. اینها باید چه کنند؟ در این شرایط کودک و والدین او برای اینکه وارد یک فضای شاد شوند، باید وارد طیفی از بازارهای مصرف شوند. یعنی وقتی میخواهند یک جشن تولد برای بچه بگیرند، از اولین قلم جنسی که باید بخرند، تا واپسین قلمی که باید خریداری شود، یا از اولین خدمات تا واپسین خدماتی که باید برایش هزینه کنند، میبینید که 20 میدان و فضای مصرفگرایی حول این مراسم شکل گرفته است.
چنین چیزی در هیچ کشور توسعهیافته اروپایی هم که وضعیت اقتصادیشان بسیار بهتر از وضعیت ما است، دیده نمیشود؛ هیچ کجای دنیا مصرفی که حول محور یک جشن تولد شکل میگیرد تا این حد اگزجره نیست، مگر اینکه خیلی خاص باشد! اینجا فضای مصرفزدگی به نوعی است که فرد را بدهکار میکند تا بتواند یک جشن تولد برای بچهاش بگیرد.
من بارها این مسئله را گفتهام که ما در ایران فقیر نداریم، هیچ فقیر و گرسنهای در ایران نداریم، بلکه بدتر از آن را داریم. ما در اینجا بدهکار داریم! یعنی انسان ایرانی از بدو تولدش بدهکار زاده میشود، بدهکار زندگی میکند و بدهکار هم میمیرد؛ بدهکار قسط و وام و فلان و بهمان. این بدهکاری فراگیر و فزاینده کل طبقات اجتماعی را منحل کرده است. یعنی آن کسی که 100 میلیارد ثروت یا سرمایه دارد 800 میلیارد بدهکاری دارد و آن کسی که 2000 تومان دارد 80 هزار تومان بدهکار است! و این بدهکاری خاصه در آن نظم خودافزای بدون پشتوانه تولیدی چیزی نظیر فاجعه است! شما وضعیت بانکهای ما را در نظر بگیرید؛ پشتوانه بانک باید تولید باشد، نه طلا و ارز؛ یعنی اساساً «بانکینگ» چیزی است که حول محور ریپروداکشن و بازتولید شکل میگیرد، نه حول ثروت. اگر بانکینگ حول محور ثروت شکل بگیرد، میشود «تورم»! بدینترتیب ما با این نظام غلط بانکیمان، حتی اگر نزول بانکی هم نداشتیم، بازهم وضعیت شدیداً خطرناکی داشتیم.
ما در ایران فقیر نداریم، هیچ فقیر و گرسنهای در ایران نداریم، بلکه بدتر از آن را داریم. ما در اینجا بدهکار داریم! یعنی انسان ایرانی از بدو تولدش بدهکار زاده میشود، بدهکار زندگی میکند و بدهکار هم میمیرد؛ بدهکار قسط و وام و فلان و بهمان. این بدهکاری فراگیر و فزاینده کل طبقات اجتماعی را منحل کرده است. یعنی آن کسی که 100 میلیارد ثروت یا سرمایه دارد 800 میلیارد بدهکاری دارد و آن کسی که 2000 تومان دارد 80 هزار تومان بدهکار است!
ما انسان ایرانی را ذاتاً بدهکار کردیم و این بدهکاریها با استرس شدید روحی همراه است و یکی از دلایل اصلی عدم شادمانی اجتماعی ما بهخصوص در نسل جوان همین مسئله است. مثلا جوانی که میخواهد ازدواج کند تا اولین بچهاش به دنیا بیاید و پا بگیرد، در آن برهه 6، 7 ساله، وحشتناکترین برهه زندگیش را سپری میکند؛ بهخصوص برای پسرها که آن یکسری وامهای بانکی گرفتهاند که خرج امور نمایشی مصرفگرایانه را فراهم کنند که جامعه با این شیوه برنامهریزیاش همه اعتبار و آبرو و حرمت و پرستیژ را حول نشانههای مصرفی آن امور شکل داده است؛ زیرا جامعه، نهادهای اخلاق و حتی رسانهها در ایران به نوعی ناکارآمد و مبتنی بر نوعی ندانمکاری و بیسوادی پیش رفتهاند که نمیتوانند دریابند که این اعتبارها و ارزشهایی که حول مصرف شکل میدهند، آرام آرام ویرانگر کل جامعه هستند خواهد بود و خطراتش از آن چیزهایی که اینها از آن میترسند بسیار بسیار بیشتر است.
به نظر میرسد این مسئله در ساحت عرف، چندان هم به وضعیت جهان مدرن ارتباطی ندارد؛ این شیوههای عرفی مصرفگرا شدن هم نزد قشرهای سنتی رواج یافته، هم نزد اقشاری که مدرن به نظر میرسند!
شما ببینید که یک عبارت ساده «عیب است!» در حیات روزمره ما چه کارکرد مصرفیای دارد! میخواهید ازدواج کنید، در هر مرحلهای از فرایند ازدواج، از نامزدی بگیرید تا خود مراسم ازدواج و بعد از آن، در مراحل هدیه دادنها و شرکت در مراسمهای خانوادگی و... مدام با عبارت اگر فلان بشود/ نشود «عیب است» روبهرو هستید و هر «عیب است»، تقریبا چند میلیون برایتان آب میخورد! این دیگر یک چشم و همچشمی ساده نیست، بلکه فرایندی از تولید خود فضیلت است، چه در بین سنتگراها و چه در میان اقشار به اصطلاح مدرن؛ یعنی حتی شما در حسینیهای که مراسم عزاداری ماه محرم در آن برگزار میشود، میخواهید غذا بدهید این عبارت «عیب است» وجود دارد و روح مصرفگرایی در آن فضا هم غالب است؛ چه برسد به جشنهای لوکس و لاکچریای که چند تا خانواده پولدار میخواهند برگزار کنند.
اینها چیست؟ اینها یعنی هزینه کردن نمادها و نشانههای حول کالا که به قول «بودریار» بهمراتب بیش از خود کالاست، و خود کالا در نسبت با اینها دیگر فاقد ارزش شده است! یعنی اینها یکسری از نشانههای مصرفی هستند که پرستیژ، اعتبار، ارزش و... را از رهگذر مصرف با خود به ارمغان میآورند. آنهم نه برای جامعه اروپایی که تولید محور است و مصرف برای تعدیل یا کنترل وضعیت و رفرش شدن است؛ یعنی در آنجا کارگر میرود تا ظهر یا غروب کار میکند، وقتی برمیگردد، میآید از آن پولی که درآورده بخشی را خرج میکند تا رفرش شود و فردا دوباره با انرژی سر کار برود. ولی اینجا به طور مداوم فقط رفرش میشوند و نمیروند کار کنند! البته جنس این رفرش با آن رفرش متفاوت است؛ در اینجا رفرش شدن واقعی صورت نمیگیرد و در یک فاصله معناداری با آن قرار دارد. به فرض مثال چون مشروبات الکلی در اینجا ممنوع است تلاش میشود رفرش از طریق ایماژه آن صورت بگیرد. گفته شده «ایماژ زیبایی، زیباتر از خود زیبایی است!» یعنی طرف میرود برای تصویر سرمستی هزینه میکند، نه خود سرمستی! یا مثلا طرف برای تصویر یا ایماژی از امر اروتیک هزینه میکند! و چون این امر برایش ذهنی شده، نفس آن رفرش یا ارضاء، مدام به عقب میافتد و به همین دلیل هم معتقدم این رفرش واقعی نیست.
حتی به نظر میرسد که خود این ذهنی شدن و ارضا نشدن، در یک فرایندی که مدام ناتمام باقی میماند به مصرف هر چه بیشتر و عمق یافتهتر دامن نمیزند؟
همینطور است؛ مثلا برای جوان ایرانی از بس که اموری مثل سکس و همآغوشی و... ذهنی میشود، مدام به عقب میافتد و بیشتر شکاف ایجاد میکند؛ در این وضعیت او میخواهد از طریق نشانهها این شکاف را پر کند و به آنچه در ذهن داشته برسد، مثلاً ماشین میخرد تا دور هم جمع شوند به شمال بروند و بتواند اصطلاحا مخ فلان دختر را بزند، باید ویلایی هم باشد و بریز و بپاشی شود و ... یا باید ماشینی مدل بالا و لوکس بخرد تا برود در خیابان «دور دور» کند و آنجا مخزنی کند.
در این راستا شما میبینید که مدام این نشانههای مصرفی بسترسازی میکنند تا آن امر عقب افتاده جبران شود و این نتیجهای جز مصرفگرا شدن عمیق و عمیقتر ندارد. حتی وقتی سینمای ما را هم نگاه میکنید میبینید عموم سناریوها روایت همین حاشیهها است. مثلا میبینید کل فیلم این است که مثلا 6 تا پسر، دختری را نشان کردهاند تا ببینند چه کسی میتواند مخش را بزند! اینیکی ماشین میخرد، دیگری موتور میخرد، نفر سوم فلان چیز را میخرد، بهمان خرج را میکنند و... و اساسا آن ابژه (دختر) در دل این حجم از این کالاها و نشانهها که حول آنها ساخته میشود گم میشود؛ یعنی به به قول دریدا خود ابژه از تهی میشود و از موضوعیت میافتد. مسئله میشود ماشین لوکس و اینکه ماشینهای لوکس خریدن برای مخ زدن است! در این فضا حتی وقتی سوژه به ابژه همآغوشیاش میرسد، میبیند با یک خلأ آبجکتیو روبروست و این چیزی که این همه دنبال میکرده یک امر خیلی معمولی، در حد آب خوردن است و هیچ چیز خاصی نبوده است؛ ولی چون همچنان در مسیر آن ذهنی کردن است، دوباره میگوید شاید این مورد (کیس)، موردِ درست و مناسبی نبوده و باید آن مورد را پیدا کند، و این چرخه دوباره و حتی به طور مداوم تکرار و تکرار میشود. بنده خودم از نزدیک این جماعت به اصطلاح لاکچری را بررسی کردهام و از این جهتی که عرض کردم وقتی به نوع زندگی آنها نگاه میکنید واقعا حال آدم بد میشود.
اساساً این مسئله ذهنی شدن و تکرار و چرخش آن به خصوص در نسل طبقه بالا و بچهپولدارها و آقازادهها و ژنِ خوبها دیده میشود! کسانی که به قول پسر آقای عارف ژنشان مرغوب است – میگویند خود آقای عارف (پدر) جمله دیگری گفته بودند که تاریخیتر از جمله آقاپسرشان است؛ ایشان گفته بود «هر سکوت من حاوی فلسفهای است!» یعد یک نفر هم عکس نیچه را به همراه این جمله کشیده بود که سبیلهایش ریخته! یعنی بعد از این جمله آقای عارف، حتی نیچه کم آورده است! – به هر حال این پدیده در آن طبقه کاملا قابل بررسی و مشاهده است. اما یک زمانی آدم اینها را از دور میبیند و میگوید خوش به حالشان، اینها پولدار هستند! ولی نباید غافل شد از اینکه همه اینها هم واقعا پولدار نیستند، گویی اینها یک قشر سومی هستند که با ورود به حوزههای مصرف خود را پشت ویترین قرار میدهند. به عبارتی اینها ویترینی هستند که که طبقه پایینتر با دیدن اینها حسرت بخورند و مثلا بگویند وای طرف چه ماشینی دارد! این طبقه دیگر خیلی رقتانگیزتر از آن طبقه پولدار و ژن خوب هستند، چون در حالی که دارند در یک جهنم عذاب میکشند، به زور مصرف کالای لوکس میخواهند به دیگران بگویند ما در بهشت هستیم.
به نظر میرسد در چنین فضایی ما با نوعی از «دیده شدن به هر قیمتی» مواجهایم و در فرهنگی عمومی ما این دیده شدن در مسیر مصرف قرار گرفته است، به نظر میتوانیم تحلیلی از وضعیت مدگرایی و فشن هم ارائه کنیم و آن را در همین زمینه فهم کنیم. چون به نظر من این مسئله مد و فشن از جهات مختلفی مرتبط با همین دیده شدن از طریق مصرف است.
فشن با هر دو مبحث اخیری که به آنها اشاره کردم مرتبط است؛ یعنی هم با آن «لحظات مصرف» و هم بحث «تهی شدن ابژه» و فاصلهگیری و ایجاد خلائی که ذکر کردم ارتباط دارد. در واقع فشن، نوعاً محصولی از جهان و حیات کلانشهری مدرن است که بهخصوص به واسطه مفهومی که میتوان آن را «گمشدن در شهر» نامگذاری کرد تعیین میشود. در یک حیات کلانشهری مدرن که شما به طور بنیادین نادیده و پنهان هستید، مدام میخواهید نشانههایتان را عوض کنید تا پیدا شوید! این را با زندگی در یک روستا مقایسه کنید؛ در روستا همه همدیگر را میشناختند و میگفتند این فلانی است، یا پسر فلان حاجآقا است، در این شرایط شما احساس ندیده انگاشته شدن و ملال و تکراری بودن نمیکردید، ولی در کلانشهر شما گم میشوید. جوان یا نوجوانی که پیشاپیش نمیخواهد چنین گمشدنی را بپذیرد، سعی میکند با تغییر قیافه دادنها، بروز پیدا کند و دیده شود.
اصلاً ریشه فشن در دربار الیزابت بود؛ زمانی که لردها، هر کدامشان در محلههای خود برای خودشان قلمرویی داشتند و اصطلاحا کسی بودند، الیزابت اینها را جمع کرد تا در مهمانیهای ماهانه یا سالانه به دربار بیایند و مثلا یکدفعه حدود 400 لرد دور هم جمع میشدند و هیچکسی به چشم نمیآمد و هیچکس هم دیگری را نمیشناخت! تلاش برای دیده شدن باعث شد اینها دنبال امر جدید و تازه بگردند. یکی لباس فاخر جدید تهیه کرد، یکی کلاه خاصی برای خود تدارک دید، یکی غذا و یکی پرندهای که به چشم میآید با خود آورد و... تا اینکه دیده شوند و به چشم بیایند. یعنی لردها قبلاً چنین تلاشی نمیکردند، چون در قلمرو خودشان در معرض دید بودند، ولی وقتی آمدند در این فضا، امور تازه را آزمودند تا در آزمودن امر جدید دیده شوند. قضیه مد و فشن هم چنین چیزی است ولی یک نکته مهم وجود دارد؛ این مسئله در دنیای مدرن کلانشهری پارادوکسیکال است؛ یعنی شما میخواهید با آزمودن امور جدید دیده شوید ولی همینها بیشتر شما را پنهان میکنند؛ به عبارت دیگر شما هر چه میخواهید با چپاندن برگ روی سرتان بیشتر دیده شوید، آنها تبدیل به نقاب میشوند و شما را بیشتر پشت خودشان پنهان میکنند. باز به عبارتی شم هر چه بخواهید با فشن پیداتر شوید، گمتر میشوید! مثلا در یک شهر کوچک یا محله سنتی خانمی میگفت «پسر حاجی فلانی بنز خریده است!» این یعنی بنز در ذیل اسم «پسر حاجی فلانی» میآید و پسر حاجی فلانی یک آدم شناخته شده است. ولی در اینجا (کلانشهر مدرن) میگوییم «یک نفر (یارو، طرف و...) با یک بنز یا پورشه رد شد!» این یعنی پورشه این شخص را تصاحب کرده و ما با خود آن شخص کاری نداریم. یعنی اینکه درون آن پورشه کیست اهمیتی ندارد، او کاملا «نکره» (ناشناس) است و تنها آن برند ماشین است که برای ما آشناست!
بنابراین چنین فردی که در بنز یا پورشه است و به خیال خودش دیده میشود، در حقیقت در حال نمایش دادن بنز یا پورشه است و خودش اتفاقا دیده نمیشود.
این شیوه مد است. حالا شما بیایید این را در جامعه مصرفی ببینید؛ جامعهای که شدیدا دچار مسئله برندینگ نه در معنای تولیدی آن، بلکه در مفهومی مصرفی کلمه است! چون برندسازی در ایران عمدتاً حول مصرف گره میخورند، نه تولید؛ یعنی شما وقتی تبلیغات برنرها و بیلبوردها آگهیهای بازرگانی و رسانهها را نگاه میکنید میبینید ما در برندسازیها با غیاب امر واسطهای و ابزار تولید روبهرو هستیم و همه این تبلیغات ما را به سمت نهاییترین کالاهای مصرفی سوق میدهند، مثلا پفک یا چیپس!
فشن، نوعاً محصولی از جهان و حیات کلانشهری مدرن است که بهخصوص بواسطه مفهومی که میتوان آن را «گمشدن در شهر» نامگذاری کرد تعیین میشود. در یک حیات کلانشهری مدرن که شما به طور بنیادین نادیده و پنهان هستید، مدام میخواهید نشانههایتان را عوض کنید تا پیدا شوید!
در چنین شرایطی و با وجود بحثی که در خصوص اتوپیاسازی خارج و غرب داشتم که کلیت نهادهای دولتی و حاکمیتی و نهادهای فقهی و اخلاقی ما در آن دخیل بودهاند، اتفاقی که میافتد این است که برندهای خارجی تبدیل به رؤیا و ارزش میشوند و مصرفشان فضیلت و تفاخر میآورند.
بنابراین وقتی از این موضوعات حرف میزنیم باید بدانیم که اینها یک فرایند بسیار پیچیدهای را در پشت خود دارند که با طرح آن موضوع باید پای همه را پیش کشید و از آنها بحث کرد؛ نمیشود آنها را حذف کنیم و بگوییم که مثلاً مردم ایران نادان هستند که میروند خارج! خیر، این قضیه ساختار دارد و اتفاقی افتاده که همه لایههایش را باید بیرون بکشیم و از آنها هم حرف بزنیم.
آخریم سوالم را میخواستم درباره نسبت این مصرفگرایی حاد در ایران با مناسبات اقتصاد سیاسی نظام سرمایهداری بپرسم. معمولا در ایران درک درستی از این مناسبات وجود ندارد؛ یا تصوراتی وجود دارد مبنی بر اینکه آنها میخواهند دین و اعتقادات ما را از ما بگیرند و به همین دلیل سبک زندگی ما را مادی و دنیایی و مصرفی کردهاند، یا اینکه تصوراتی وجود دارد در خصوص انفعال محض نظام سرمایهداری در حوزه سبک زندگی و فرهنگ. به نظر شما تحلیل درست این نسبت باید چگونه انجام شود؟
من فکر میکنم معمولا ما دیگریمان را آنطور که خودمان دوست داریم، میشناسیم، نه آنطور که خودش هست. آنچه را که به عنوان آمریکا میشناسیم، وقتی در اینجا و اکنون به آن نگاه کنیم با یک بازار بزرگ اقتصادی طرف هستیم و لا غیر! این بازار نسبت به نظام ارزشی و ایدئولوژیکی یا حتی حوزههای معرفتی ما مطلقاً بیتفاوت است. اما ما او را به عنوان دیگری خودمان تحلیل میکنیم و میگوییم ما مسلمانیم و او کافر است! یعنی او را به عنوان کافری میشناسید که در طول تاریخ بهمثابه کسی بر علیه دین شما بوده عمل کرده است؛ ولی او نه علیه دین شماست و نه با دین شماست؛ او فقط میخواهد ماهیت اقتصادی خودش را به ثمر برساند و در آن چرخه سرمایه تا میتواند منفعت کسب کند.
این منفعتجویی را هم صرفاً نباید غلبهگرانه و سلطهگرانه توصیف کنید و بگویید فقط میخواهد همه را بچاپد! خیر، او ماهیتاً میخواهد با همه وارد معامله شود و اگر طرف معامله بلد نباشد، گولش میزند و سرش را کلاه میگذارد و منفعت بیشتری را از آن خود میکند! این منطق عام است. اگر این را در نظر بگیریم میتوانیم بفهمیم که چطور باید با این موقعیت و آن نظام مواجه شویم. ولی وقتی در تحلیل او از مفاهیم و تصورات ایدئولوژیک و واژگان ارزشگذارانه استفاده میکنیم، مسئله این است که از دل نظام ارزششناختیِ (اگزیولوژیک) خودمان آن را متعین میکنیم و در شناخت واقعی او دچار مشکل میشویم. یعنی ممکن است او این چیزی که ما میگوییم نباشد و چیزی حتی خطرناکتر باشد!
ما با این قضیه عمق یافتن مصرفگرایی، داریم کم کم خاموش میشویم. منابع ما بینهایت نیست و ما داریم وارد پروژه فرسایش سرزمینی میشویم و این اصلاً شوخی ندارد. آب، خاک، نفت، گاز و... دارد فرسوده و تمام میشود و ما زیرسازیها را هم احیا نکردیم و این خیلی خطرناک است
بنابراین مسئله این است که ماهیتشناسی دیگری، بهخصوص در عرصه اقتصاد بسیار مهم است و ما در این مشکل داشتیم و داریم. به عبارت دیگر باید بگویم که برای او مهم نیست که شما چادر میپوشید یا مینیژوپ میپوشید؛ او فقط میخواهد مارک و برندش را گوشه آن پارچهای که شما از آن چادر/مینیژوب دوختهاید داشته باشد و انحصار و مزایای اقتصادی آن را دریافت کند. بنابراین تو باید به سبک دیگری با او برخورد میکردی تا به آسیبهای مهمتری که حالا از رهگذر مصرفگرایی برایت ایجاد شده نمیشدی. به نظر من مسئله خیلی دقیقتر از چیزی است که ما عموما تصور کردهایم.
اگر مطلبی باقی مانده که در بحث از مصرفگرایی، ذکر آن لازم است، لطفا بفرمایید؟
جمله آخر من این است که ما با این قضیه عمق یافتن مصرفگرایی، داریم کم کم خاموش میشویم. منابع ما بینهایت نیست و ما داریم وارد پروژه فرسایش سرزمینی میشویم و این اصلاً شوخی ندارد. آب، خاک، نفت، گاز و... دارد فرسوده و تمام میشود و ما زیرسازیها را هم احیا نکردیم و این خیلی خطرناک است؛ آمدیم یکسری سد ساختیم، ولی از آنطرف کشاورزی نابود شد. یک مقدار برق تولید کردیم ولی از آنطرف 300 هزار هکتار زمین کشاورزی را نابود کردیم! از این مسائل بسیار زیاد است؛ بنابراین مصرفگرایی یک مسئله صرفا اخلاقی در طبقه خاصی نیست، مصرفگرایی روح کلی اجتماع و اقتصاد ما شده است و ما را به سمت فرسایش سرزمینی، بحرانهای اکولوژیک و... کشانده است. قضیه خیلی جدیتر از بحثهای اخلاقی است که مثلا یک طبقه تنآسا و متظاهر آمدند و خرج میکنند و...! این نیست. مسئله خیلی عمیقتر و مرتبط با یک چرخه بسیار بزرگتر است.
«بودریار» نظام قدرت را چینشگر نشانهها میدانست، نظامی که چینش میکند، بعد آن را به هم میریزد و چینش جدیدی عرضه میکند؛ ولی در واقع الآن میتوانیم بگوییم که یک منطق تاریخیتر در فراسوی این نظام قرار دارد که آن، خود همان نظام قدرت را هم میچیند! این منطق و نظام گسترده و عمیقتر شاید همان تاریخ گردش سرمایه باشد ما باید آن را جدی بگیریم.