تأملی پیرامون روایت کشتن یهودیان بنی قریظه در منابع تاریخ و تفسیر

یکی از آیات بحث برانگیز و پرسش گر در محتوا و شأن نزول و حوادث مربوط به آن، آیه ۲۶ سوره احزاب است که مربوط به داستان بنی قریظه و قتل افراد قبیله و اسیر گرفتن خانواده آنان می باشد

تأملی پیرامون روایت کشتن یهودیان بنی قریظه در منابع تاریخ و تفسیر

مقدمه

یکی از آیات بحث برانگیز و پرسش گر در محتوا و شأن نزول و حوادث مربوط به آن، آیه 26 سوره احزاب است که مربوط به داستان بنی قریظه و قتل افراد قبیله و اسیر گرفتن خانواده آنان می باشد. در میان 27 غزوه پیامبر، این حادثه، موردی استثنایی و تاریخی در میان معاصران به شمار می آید؛ هم به لحاظ ابعاد حادثه، و هم به لحاظ تحلیل ها و شبهاتی که در اطراف آن از سوی مستشرقین و برخی نویسندگان معاصر مانند علی دشتی در کتاب «23 سال» و پاسخ مفسران و مورخان صورت گرفته است.

مفسران و محققانی که به این موضوع پرداخته اند، به چند گروه تقسیم می شوند: گروهی این حادثه را با همه خصوصیات آن پذیرفته و به توجیه و تحلیل آن پرداخته اند که مشهور همین رویکرد است (ر. ک: طباطبایی، 16 /436؛ طیب، 10/495؛ سبحانی، 2؛ آیتی، 413). گروهی به دلیل شبهات و اشکالات آن، در منقولات تاریخی این داستان تردید کرده و به شدت آن را رد کرده اند (ر. ک: شهیدی، 95؛ اداک، 172). و گروهی که هرچند در مواردی از این حادثه تاریخی دفاع کرده و منقولات را متواتر دانسته اند، اما اذعان کرده اند که کشتار بنی قریظه نقل استثنایی و در تاریخ صدر اسلام، بی سابقه است و برخی از آنچه آمده، در جهت ترویج شجاعت و غیرت و مقاومت یهودیان در برابر سخت گیری مسلمانان است. این روایات مشابه برخی از نمونه های منقول در منابع مسلمانان از سوی یهودیانِ مسلمان شده است. (جعفر مرتضی، 11/197؛ صادقی، 178)

بر این اساس، این مقاله می کوشد ضمن بازتاباندن نظرات و دیدگاه ها و ادله آن، نگرشی را نشان دهد که حداکثر از قرآن استفاده می شود و معتقد است که نمی توان به این روایات به خاطر تعارض و سخیف بودن برخی از منقولات آن اتکا و اعتماد کرد و اساساً موضوع غزوه بنی قریظه، تسلیم و کشته شدن نبوده و این آیه سخن از درگیری میان مسلمانان و این قبیله دارد که در نهایت، گروهی از آنان کشته و عده ای اسیر شدند و آن روایات، برساخته کسانی است که با اهداف خاص به آن پرداخته اند.

بررسی آیه

برای فهم این داستان، در آغاز سراغ آیه و تفسیر آن می رویم تا روشن شود که موضوع از نظر مستندترین منبع تاریخی مسلمانان چگونه است، و سپس به شأن نزول و روایات تاریخی آن اشاره و آن گاه شبهات طرح می شود و در نهایت، به نکات تاریخی و اشکالات آن می پردازیم. (وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً ) (احزاب /26) «از اهل کتاب آن گروه را که به یاری شان برخاسته بودند، از قلعه هایشان فرود آورد و در دل هایشان بیم افکند. گروهی را کشتید و گروهی را به اسارت گرفتید. »

تفسیر کلمات

این چند جمله، فشرده ای از تمام داستان و نتایج غزوه بنی قریظه با تمام هیاهویی است که در اطراف آن به وجود آمده است که چرا و چگونه گروهی از این خیانت کاران به دست مسلمانان کشته شده و گروهی به اسارت درآمدند (وَ أَوْرَثَکمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تطَؤُها وَ کان اللَّه عَلی کلِّ شَیءٍ قَدِیراً) (احزاب/27)، و غنایم فراوانی از جمله زمین ها و خانه و اموالشان به مسلمانان رسید.

معنای آیه این است: «وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ » خداوند آنهایی که مشرکین را علیه مسلمانان یاری می کردند، یعنی بنی قریظه را که «منْ أَهلِ الْکتابِ» از اهل کتاب و یهودی بودند. «مِنْ صَیاصِیهِمْ » از بالای قلعه هایشان «وَ أَنْزَلَ» پایین آورد؛ یعنی آنان از مکان مرتفعی که زندگی می کردند (دژ و خانه ها)، بیرون آورده شدند (طباطبایی، 16 /436). یا منظور کنایی این کلام است؛ یعنی پایین کشیده شدن از موقعیت و مقام و آقایی و عزتی که نسبت به مردم مدینه داشتند و بسا هر دو معنا به صورت لازم و ملزوم مراد باشد: فرود آوردن، پایین آوردن و بیرون کشیدن از خانه و پایگاه ها و حصون آنان و ذلت و خواری آنان است. جالب این است که مانند بسیاری از موارد و مناسب با سبک بیان قرآن، اسم این گروه را ذکر نمی کند و با اسم «الَّذِینَ» به آنان اشاره می کند و چون آنان از مشرکین نیستند، زیرا به مشرکین یاری دادند؛ پس باید از باقیمانده اهل کتاب ساکن در مدینه باشند و از بنی نظیر و بنی مصطلق هم نیستند، که پیش از این کوچ داده شده اند؛ پس باید بنی قریظه باشند. [1]

«ظاهَرُوهُمْ» المظاهره: به معنای معاونت و کمک رسانی و افزایش نیرو با کمک دیگری می باشد؛ به اینکه برای رفیقش در دفاع از او معاون و پشتیبان شده است (طبرسی، 20 /81). در تعبیر دیگر: «الذین ظاهروهم و ناصروهم علیکم»، کسانی که به احزاب کمک کردند از یهود بنی قریظه. در این جمله دو احتمال می رود: یکی اینکه «ظاهَرُوهُمْ» را کل بنی قریظه بگیریم و «فَرِیقاً تَقْتُلُونَ » را گروهی از مردان آنان و «تأْسِرُونَ فَرِیقاً» را زنان آنان بدانیم. تفسیر دیگر اینکه «ظاهَرُوهُمْ» را فقط پیمان شکنانی بدانیم که در مقابل مسلمانان ایستادند. در هر دو صورت مسلم این است که همه این قبیله کشته نشده اند و همه آنان اسیر نگردیدند.

«الصیاصی»: جمع «صیصیه» به معنای قلعه های محکم است. البته این کلمه معنای عامی هم پیدا کرده و به هر وسیله دفاعی مانند برج و بارو نیز اطلاق شده است، و پیش از این به شاخ گاو و شاخکی که در پای خروس برای دفاع به کار برده می شود، اطلاق می گردید؛ چون وسیله دفاع از خویش است (همان، 82). چون دژ آنان در مدینه زبانزد بود، تعبیر و تأکید شده است.  یعنی: پس از کوچ کردن سپاه احزاب و دور شدن آنها از مدینه، - أنزل اللّه- تعالی - به قدرت الهی، فرود آورد.

«وَ قَذَفَ فِی قلُوبِهِمُ الرُّعبَ» و افکند «فی قلُوبِهِمُ الرُّعبَ» ترس را در دل هایشان. در این جمله به ترسی سخت در دل های آنان، به خاطر خیانتی که کرده بودند و «نُصرت به رعب» اشاره شده که پیامبر در مقام نبی رحمت، از آن برای جلوگیری از خونریزی استفاده می کرده و این روش به جای استفاده از زور و جنگ و کشتار فراوان است. و همین هم باعث زود تسلیم شدن و ترک کردن موقعیت مستحکم آنان شده و نه کشتن و اسیر گرفتن همه ساکنان، و همین روش است که دست از مقاومت بسیار بردارند و جنگ جدی انجام ندهند و باعث سلب قدرت و هیبت و موضع مستحکم آنان گردیده است. (در این باره ر. ک: طبرسی، 20/81؛ طباطبایی، 16 /436؛ طیب، 10/495)

و باز به خاطر غرور و تکبری که نسبت به مسلمانان در جنگ احزاب نشان دادند، تسلیم مسلمانان شدند: «بحیث صاروا مستسلمین لکم»، این ترس چنان شد که به طور طبیعی آماده برخورد شدند: «نازلین علی حکمکم». از قلعه به پایین آورده شدند، درحالی که حکم شما را پذیرفتند.

از جمله تعبیرات مهم و کلیدی در فهم حادثه که درباره کشته شدگان این جنگ به کار رفته، این فراز از آیه است که در این نبرد که با نصرت با رعب و محاصره انجام گرفت، می گوید: «فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً»؛ یعنی «فَرِیقاً» را مقدم بر «تَقْتُلُونَ» می دارد، درحالی که در مورد اسیران، «فرِیقاً» را از فعل آن، یعنی «تَأْسِرُونَ» مؤخر داشته است؛ یعنی عده ای را که همان مردان جنگی دشمن باشند، کشتید، و جمعی دیگر از دشمن را اسیر کردید.

در این باره علامه طباطبایی تأکید دارد که منظور از «فرِیقاً تقْتُلُونَ»، تنها مردان جنگی است؛ یعنی عده ای را که همان مردان جنگی دشمن باشند، کشتید (طباطبایی، 16/436)؛ یعنی در همین نبرد، گروهی کشته و گروهی اسیر شدند، نه اینکه تسلیم شدند و بعد شما آنان را کشته و اسیر کردید. در این جمله چند نکته قابل توجه است:

1- بعضی از مفسران در چرایی این بیان قرآن گفته اند درباره کشته شدگان، تکیه بیشتر روی اشخاص است تا جریان مذهبی و سیاسی؛ زیرا سران بزرگ آنها در این گروه ها بودند، ولی درباره اسارت، افراد سرشناسی نبودند که روی آنها تکیه کند، (همان، 450). افزون بر این، تقدیم و تأخیر کلمه «فَرِیقاً» سبب شده که قتل و اسارت که دو عامل پیروزی بر دشمن است، در کنار هم قرار گیرند و تناسب در میان آنها رعایت شود.

2- جمله «فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً» ناظر به کشته شدن و اسارت مردان بخشی از مقاتلان است و نه کشته شدن همه مردان و اسارت زنان؛ زیرا برای اسارت زنان و کودکان، واژه «سبی» و جمع «سبایا» به کار می رود و واژه «اسر» که در آیه فوق به کار رفته و در آیات دیگری مانند (وَ إِنْ یأْتُوکمْ أُساری تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیکمْ إِخْراجُهُمْ ) (بقره/85) آمده، نشان می دهد که ناظر به مقاتلین و خود مردان بوده و با آن موضوع تناسب دارد و حاکی از قتل و اسارت گروهی از مردان جنگی است و نه زنان این قبیله. ازاین رو در تاریخ، امری دیگر چون اسیر شدن نوجوانان نابالغ اضافه شده که از آیه استفاده نمی شود: «و سَبی مَن لَم ینبِت منهم مع النساء»؛ زیرا اولاً آنان از مقاتلان نبوده اند، ثانیاً کسی که بالغ نیست، مکلف هم نیست تا مؤاخذه و اسیر شود. بدین سبب سخن آیه شامل زنان و مردان پیر و نیز نوجوانی که در معرض جنگ قرار نگرفته اند، نمی شود و تنها درباره کسانی است که جنگجو بوده اند.

بنابراین جمله «فَرِیقاً تقْتُلُونَ» برخلاف نظر بیشتر مفسران که کشته ها را شامل مردان و اسیران را شامل زنان و کودکان دانسته اند، وجود ندارد، بلکه ادامه منطقی آیه ایجاب می کند که سخن از همان جنگجویان باشد که پس از کشته شدن عده ای، با ترسیدن تسلیم شده و به جنگ ادامه ندادند و اسیر شدند.

3- در این آیه، بیان ریشه اصلی غزوه بنی قریظه که عهدشکنی و همکاری با دشمن بوده، با تعبیر «ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکتابِ" بیان شده است؛ یعنی پشتیبانی از مشرکان عرب در جنگ احزاب و شکستن پیمان و ضربه زدن از داخل؛ و ابعاد تربیتی و هدایتی آن مورد توجه بوده که چگونه قدرت و شکوه افرادی در اثر پیمان شکنی و معارضه با حق، به یکباره فرو ریخته و ثروت و زمین های آنان در اختیار مسلمانان قرار می گیرد؛ «وَ أَوْرَثَکمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ ».  جمله «وَ أَوْرَثکمْ أَرْضهُمْ وَ دِیارَهمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها» در ادامه بیان نعمت الهی به مسلمانان و چگونگی شکست آنان است. آیه به قرینه فعل ماضی که در آن آمده (أَوْرَثکمْ)، بعد از کشته شدن و اسارت آنان، در ادامه همان جنگ بیان شده است. تعبیر به «ارث» از این غنایم به خاطر آن است که مسلمانان زحمت چندانی برای به دست آوردن آن نکشیدند و به آسانی آن همه غنیمتی که نتیجه سالیان دراز ظلم و بیدادگری یهود و استثمار آنها در مدینه بود، به دست مسلمانان افتاد؛ چون یهودیان ثروتمندان مدینه بودند و دیگران را اجیر کرده و به بیگاری می کشیدند و با ثروت خود، استثمار و آقایی می کردند و از این جهت، قدرت، وسیله افزایش ثروت و در اختیار گرفتن اموال بیشتر و تحمیل شرایط خود به دیگران بود.

منظور از «أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها»، اراضی و خانه ها و اموال آنان و سرزمینی را که تا آن روز مسلمانان در آن قدم ننهاده بودند، می باشد. اکنون این پرسش مطرح است که کدام سرزمین است که تا آن روز قدم در آن ننهاده بودند؟ ظاهراً این جمله اشاره به باغ ها و زمین های مخصوصی است که در اختیار بنی قریظه بود و احدی حق ورود به آن را نداشت؛ چرا که یهودیان در حفظ و انحصار اموال خود سخت کوشیده و برخی از اموال خود را از دیگران پنهان نگاه می داشتند. ازاین رو، خداوند به مسلمانان یادآوری می کند که این زمین در همین ماجرای جنگ به تصرف آنان درآمد؛ سرزمینی که در آن گام ننهاده بودند. بنابراین در این آیه، به شکل مختصر تنها از همه مسایل این غزوه، به واکنش مسلمانان و نتیجه این برخورد و کشته و اسیر شدن عده ای از آنان اشاره شده و بحث های دیگری که در اخبار و روایات آمده و گویی مربوط به بعد از برخورد است، اشاره ای ندارد و با این آیه، قابل تفصیل نیست. اکنون با این توضیح مختصر، سراغ فضاشناسی نزول آیه و گزارشی کوتاه از حادثه و نقد مسایل تاریخی آن در تطبیق با آیه می رویم.

شأن نزول این داستان

در شأن نزول این داستان در تفاسیر و کتاب های مغازی و سیره و شرح زندگی پیامبر، چنین مقدمه چینی کرده اند: حُیَیّ بن اَخطَب نَضیری پیش از جنگ احزاب نزد کعب بن اسد قُرَظی، رئیس بنی قریظه رفت تا در جنگ احزاب، او را همراه خود سازد، غافل از اینکه کعب با رسول خدا (ص) معاهده صلح و ترک خصومت دارد. به همین جهت وقتی کعب صدای حیی بن اخطب را شنید، درِ قلعه را به روی او بست. ابن اخطب اجازه دخول خواست، ولی کعب حاضر نشد در را به رویش بگشاید. حیی فریاد کرد: ای کعب! در را به رویم باز کن! گفت: وای بر تو ای حیی! چرا باز کنم، با اینکه می دانم تو مردی شوم هستی و من با محمد پیمان دارم و هرگز حاضر نیستم برای خاطر تو، پیمان خود را بشکنم، چون من از او جز وفای به عهد و راستی ندیدم. حیی گفت: وای بر تو! در به رویم بگشای تا برایت تعریف کنم. گفت: من این کار را نخواهم کرد. حیی گفت: از ترس اینکه قاشقی از آشت را بخورم، در به رویم باز نکردی؟ و با این سخن کعب را به خشم آورد و ناگزیر کرد در را باز کند. حیی گفت: وای بر تو ای کعب! من عزت دنیا را برایت آوردم، من دریایی بی کران آبرو برایت تهیه دیده ام، من قریش را با همه رهبرانش، و غطفان را با همه سرانش برایت آوردم. با من پیمان بسته اند که تا محمد را مستأصل و نابود نکنند، دست برندارند. کعب گفت: ولی به خدا سوگند یک عمر ذلت برایم آوردی  و یک آسمان ابر بی باران و فریب گر برایم تهیه دیده ای؛ ابری که آبش را جای دیگر ریخته و برای من فقط رعدوبرق توخالی دارد. برو و مرا با محمد بگذار! من هرگز علیه او عهدی نمی بندم، چون از او جز صدق و وفا چیزی ندیده ام.

این مشاجره همچنان ادامه یافت و حیی تلاش می کرد، تا آنکه بالاخره موفق شده کعب را بفریبد، اما با این عهد و میثاق که اگر قریش و غطفان نتوانستند به محمد دست یابند، حیی وی را به قلعه خود ببرد تا هر چه بر سر خودش آمد، بر سر وی نیز بیاید. با این شرط، کعب عهد خود با رسول خدا (ص) را شکست و از آن عهد و آن سوابق که با ایشان داشت، بیزاری جست. (طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 21/96؛ قمی، 2/177 )

چون خبر عهدشکنی کعب به رسول خدا (ص) رسید، آن حضرت سعد بن معاذ را به اتفاق سعد بن عباده برای بررسی موضوع مأمور کرد. ایشان به خوبی می دانست که نادیده گرفتن چنین خطری در داخل مدینه عاقلانه نیست، پس لازم بود که این بار قوم خیانتکار را به سادگی رها نکند. اما در این شرایط که از اطراف محاصره شده، باید با تدبیر و خویشتن داری تحمل کند و تا آماده شدن شرایط منتظر بماند. شاید در آن روزهای جنگ خندق که مشرکین هم نتوانستند کاری از پیش ببرند و با تاکتیک های مختلف جنگی و تمهیداتی چون حفر خندق و تجهیز مسلمانان و نیز روزها و شب های پراضطراب محاصره مدینه، عموم مسلمانان نیز خواهان مجازات پیمان شکنان قرظی بودند. (طبری، تاریخ الامم و الملوک، 2/250؛ ابن هشام، 2/240؛ واقدی، 2/510)

در تفسیر مجمع البیان آمده که: وقتی رسول خدا (ص) از جنگ خندق برگشت و ابزار جنگ را به زمین گذاشت و استحمام کرد، جبرئیل برایش نمودار شد و گفت: در انجام جهاد هیچ عذری باقی نگذاشتی، حال می بینیم لباس جنگ را از خود جدا می کنی، و حال آنکه ما نکنده ایم. رسول خدا از شدت ناراحتی از جای پرید و فوراً خود را به مردم رسانید که نماز عصر را نخوانند، مگر بعد از آنکه بنی قریظه را محاصره کرده باشند. مردم مجدداً لباس جنگ به تن کردند و هنوز به قلعه بنی قریظه نرسیده بودند که آفتاب غروب کرد و مردم با هم بگومگو کردند. بعضی گفتند: ما گناهی نکرده ایم، چون رسول خدا به ما فرمود نماز عصر را نخوانید، مگر بعد از آنکه به قلعه بنی قریظه برسید، و ما امر او را اطاعت کردیم. بعضی دیگر به احتمال اینکه دستور آن جناب منافاتی با نماز خواندن ندارد، نماز خود را خواندند تا در انجام وظیفه مخالفت احتمالی هم نکرده باشند. ولی بعضی دیگر نخواندند تا نمازشان قضا شد و بعد از غروب آفتاب که به قلعه رسیدند، نمازشان را قضا کردند، و رسول خدا هیچ یک از آنان را ملامت نفرمود. (طبرسی، 8/340؛ سیوطی، 5/185) عروه می گوید: رسول خدا (ص)، علی بن ابی طالب (ع) را به عنوان مقدمه لشکر به جلو فرستاد و لوای جنگ را به دستش داد و فرمود: همه جا پیش برو تا لشکر را جلو قلعه بنی قریظه پیاده کنی. علی (ع) از پیش براند، و رسول خدا (ص)به دنبالش به راه افتاد. در بین راه به عده ای از انصار که از تیره بنی غنم بودند، برخورد که منتظر رسیدن آن جناب بودند و چون آن جناب را دیدند، خیال کردند که آن حضرت از دور به ایشان فرمود ساعتی قبل لشکر از اینجا عبور کرد؟ در پاسخ گفتند: دحیه کلبی سوار بر قاطری ابلق از اینجا گذشت، در حالی که پتویی از ابریشم بر پشت قاطر انداخته بود. حضرت فرمود: او دحیه کلبی نبود، بلکه جبرئیل بود که خداوند او را مأمور بنی قریظه کرده تا ایشان را متزلزل کند و دل هایشان را پر از ترس سازد.

می گویند: علی (ع) همچنان برفت تا به قلعه بنی قریظه رسید. در آنجا از مردم قلعه، ناسزاها به رسول خدا شنید. پس برگشت تا در راه، رسول خدا (ص) را بدید و عرضه داشت: یا رسول اللَّه! سزاوار نیست شما نزدیک قلعه بیایید و به این مردم ناپاک نزدیک شوید. حضرت فرمود: مثل اینکه از آنان سخنان زشت نسبت به من شنیده ای؟ عرضه داشت: بله یا رسول اللَّه. فرمود: به محضی که مرا ببینند، دیگر از آن سخنان نخواهند گفت. پس به اتفاق جمعیت نزدیک قلعه آمدند... حضرت عهدشکنی آنان را یادآوری فرمود.

پس رسول خدا پانزده و یا بیست و پنج شب و بیشتر آنان را محاصره کرد، و آنان در این فاصله به مسلمانان تیراندازی می کردند و ناسزا می گفتند، اما مسلمانان مقاومت کردند تا اینکه آنها به ستوه آمدند، و خدا ترس را بر دل هایشان مسلط فرمود.[2] تصادفاً بعد از آنکه قریش و غطفان فرار کردند، حیی بن اخطب (بزرگ خیبریان) با مردم بنی قریظه داخل قلعه ایشان شده بود، و چون یقین کردند که رسول خدا از پیرامون قلعه برنمی گردد تا آنکه با ایشان نبرد کند، کعب بن اسد به ایشان گفت: ای گروه یهود! بلایی است که می بینید به شما روی آورده، و من یکی از سه کار را به شما پیشنهاد می کنم، هر یک را صلاح دیدید، عملی کنید. پرسیدند، بگو ببینیم چیست؟ گفت: اول اینکه بیایید با این مرد بیعت کرده و دین او را بپذیریم. برای همه شما روشن شده که او پیغمبری است مرسل، و همان شخصی است که در کتاب آسمانی خود نامش را یافته اید. اگر این کار را بکنیم، هم جان و مال و زنانمان محفوظ می شود، و هم دین خدا را پذیرفته ایم. گفتند: ما هرگز از دین تورات جدا نشده و آن را با دینی دیگر معاوضه نخواهیم کرد.

دوم اینکه اگر آن پیشنهاد را نمی پذیرید، بیایید فرزندان و زنان خود را به دست خود بکشیم و سپس با محمد نبرد کنیم، و حتی اموال خود را نیز نابود کنیم تا بعد از ما چیزی از ما باقی نماند تا خدا بین ما و محمد حکم کند. اگر کشته شدیم، بدون دلواپسی کشته شده ایم، چون نه زنی داریم، و نه فرزندی و نه مالی، و اگر غلبه کردیم، تهیه زن و فرزند آسان است. گفتند: می گویی این یک مشت بیچاره را بکشیم؟ آن وقت دیگر چه خیری در زندگی بدون آنان است؟

سوم اینکه اگر این را هم نمی پذیرید، بیایید همین امشب که شب شنبه است و محمد و یارانش می دانند که ما در این شب نمی جنگیم، از این غفلت استفاده کرده، به ایشان شبیخون بزنیم. گفتند: آیا حرمت شب شنبه خود را از بین ببریم و همان کاری را که گذشتگان ما کردند، بکنیم و به آن بلایی که می دانی دچار و مسخ شدند، ما نیز دچار شویم؟ نه! هرگز این کار را نمی کنیم. کعب بن اسد وقتی دید هیچ یک از پیشنهادهایش پذیرفته نشد، گفت: شگفتا مردم بی عقلی هستید! خیال می کنم از آن روز که به دنیا آمده اید، حتی یک روز هم در خود حزم و احتیاط نداشته اید.

بررسی نقل های گوناگون از حادثه

روایاتی که این حادثه را نقل کرده، به جز در جزئیات و مسایل غیر مهم، در چند جا دارای اختلاف و تشتت و تناقض است؛ در محل زندانیان و یا شکل کشتن و تعداد کشته ها و کیفیت اجرا و مجری این فرمان.

زهری که این داستان را نقل می کند، می گوید: رسول خدا (ص) در پاسخ بنی قریظه که پیشنهاد کردند یک نفر را حَکم قرار دهد، فرمود: هر یک از اصحاب مرا که خواستید، می توانید حکم خود کنید. بنی قریظه، سعد بن معاذ را اختیار کردند، رسول خدا قبول کرد و دستور داد تا هر چه اسلحه دارند، در قبه آن جناب جمع کنند، و سپس دست هایشان را از پشت بستند و به یکدیگر پیوستند و در خانه اسامه بازداشت کردند. و در روایت ابن هشام آمده که در خانه زنی به نام کیسه، دختر حارث  که از قبیله بنی النجار بود  زندانی کردند. آن گاه رسول خدا (ص) دستور داد سعد بن معاذ را که در غزوه خندق زخمی شده و در خانه بستری بود، بیاورند. وقتی آمد، پرسید: با این یهودیان چه کنیم؟ عرضه داشت: من حکم به کشتن جنگجویان و اسیر کردن و مصادره اموال آنان می کنم. (ابن اثیر، 2/223؛ بلاذری، 1/348؛ مقریزی، 1/249؛ ابن هشام، 2/179)

باز در این خبر آمده است: «ثم أمر رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و سلّم) بالأخادید، فخدّت فی الأرض، و جیء بهم مکتّفین، فضرب أعناقهم. » (زحیلی، 21/280)؛ «آن گاه پیامبر امر فرمودند که همه آنان را با صورت به زمین بخوابانند و بعد آنان را دست بسته بیاورند و گردن های آنان را بزنند» که جنگی هایشان کشته شوند، که بین 700 تا 800 نفر بودند و در نقلی بین 600 تا 700 نفر و در نقلی 750 نفر و برخی تا 900 نفر ذکر کرده اند.[3] و در تعداد اسرا و ذراری و کسانی که به بلوغ نرسیده و زنانشان نیز همین تعداد و با اختلاف نقل شده است. و درباره اموال نیز حجمی انبوه از وسایل خانه گرفته تا ابزارهای جنگی مانند سلاح و زره به عنوان غنیمت گرفته شده و در میان مسلمانان تقسیم شود، و ملک و باغ هایشان تنها بین مهاجرین تقسیم شود. آن گاه به انصار گفت که اینجا وطن شماست و شما ملک و باغ دارید و مهاجران ندارند. (مقاتل بن سلیمان، 3/485)

باز در یکی دیگر از این نقل ها که با تفصیل بیشتر آمده است، نقل شده که این حادثه در روز بعد  جمعه هشتم ذی حجه  بود که پیامبر به بازار مدینه می رود و دستور می دهد تا چاله های مستطیلی در آنجا بکنند که از خانه ابوجهم عدوی تا سنگ های زیتونی رنگ امتداد دارد. گویی در میان کوچه ها و در خود شهر بوده و خود با بزرگان اصحابش می نشیند و دیگران آن چاله های مستطیل شکل را می کنند. آن گاه دستور می دهد تا مردان بنی قریظه را دسته دسته می آورند. سپس رسول خدا (ص) فرمان می دهد تنها جنگجویان آنان که در آیه از آن تعبیر به «فَرِیقاً تَقْتُلُونَ» شده (و با تعبیر تنها گروهی بود، به اندازه ای که مفهوم متفاوتی از معنای «فریقا » دارد)، کشتند؛ به طوری که گفته اند ششصد نفر یا هفتصد نفر تا هزار نفر بودند. در نقلی آمده که پیامبر (ص) با اصحاب خود در بازار نشست و مردان بنی قریظه را گروه گروه می آوردند و گردن می زدند (ابن سعد، 2/74 ). در نقلی آمده که عده ای از صحابه از کشتن آنان ابا داشتند تا در نهایت راضی شده و به این کار مبادرت ورزیدند.[4]

در نقلی دیگر به شکل مشکوکی از سنخ اخبار اموی آمده که مأمور اجرای این حکم، امام علی (ع) و زبیر بن عوام بودند که آنها را در کنار چاله ها گردن زدند. (واقدی، 2/513). البته در تفسیر ابن کثیر آمده که آن جناب، یهودیان بنی قریظه را در مدت سه روز در سردی صبح و شام اعدام کرد و مکرر می فرمود: آب گوارا به ایشان بچشانید و غذای پاکیزه به ایشان بدهید و با اسیرانشان نیکی کنید، تا آنکه همه را به قتل رسانید و این آیه نازل شد. (ابن کثیر، 6/392- برای تفصیل بیشتر ر. ک: طباطبایی، 16/450)

ادله موافقان وقوع حادثه

این داستان مورد توجه مفسران و مورخان بسیار در دوره معاصر بوده و آنان هر کدام به نکته ای اشاره کرده اند که ذکر آن بی مناسبت نیست.

1- مهم ترین علت رویارویی سخت پیامبر، پیمان شکنی آنان در بدترین شرایط بود که به قصد شبیخون وارد مدینه شدند و اگر امداد الهی نبود، مسلمانان از این محاصره جان سالم به در نمی بردند. جزای چنین خیانتی در نظر همه ملت ها کمتر از مرگ نیست. بدین جهت در حکم شرع و در منطق جامعه ای که خیانت را در هر شکلی رد می کند، کیفری سخت و به یادماندنی می طلبید.

2- پیامبر اکرم دوبار از مجازات پیمان شکنی و توطئه یهود چشم پوشی کرد و کمترین جزا را که اخراج از مدینه بود، برای بنی قینقاع و بنی نضیر مقرر فرمود و این بار از سوی گروهی دیگر تکرار می شد و باید درسی به همه آنان داده می شد که در جاهایی دیگر تکرار نشود. غزوه بنی قریظه یک مورد منحصربه فرد است، به گونه ای که تمامی مردان قبیله را که تن به تسلیم سپرده اند، به دم تیغ دهد. برخورد کریمانه آن حضرت با بزرگ ترین دشمنانش در ماجرای فتح مکه، آزادی صدها اسیر بنی مصطلق، آزادی شش هزار مرد هوازنی در جنگ حنین، گذشتش نسبت به بنی قینقاع و بنی نضیر و ده ها مورد دیگر با توجه به این سیاست قابل فهم است.

3- بنی قریظه خود این نوع حکمیت را پذیرفته و سعد هم از آنان اعتراف می گیرد و حکم به شریعت آنان می دهد. «و چون یَهُوَه خدایت آن را به دست تو بسپارد، جمیع ذکورانش را به دم شمشیر بکش. لیکن زنان و اطفال و بهایم و آنچه در شهر باشند، یعنی تمام غنیمتش را برای خود به تاراج ببر، و غنایم دشمنان خود را که یهوه خدایت به تو دهد، بخور. » (کتاب مقدس، سفر تثنیه، باب 20، آیه 15-17، ص239) و البته نص دیگری در این باب در تورات وجود دارد که به مراتب سخت و سنگین تر است، چون امر به قتل تمام سکان داده، و کسی را از زنان و اطفال استثنا نکرده است. (همان، ص231)

نویسنده مصری عباس محمود عقاد در این باره نوشته است: «همانا سعد آنان را به نص کتاب تورات در سفر تثنیه توجه داد که به آن ایمان داشتند. » و علامه فضل الله در تفسیر پس از این نقل سِفر تثنیه می نویسد: «در این بخش از دو جهت نیاز به توجه است: یکی از این جهت که آنان چنین حکمی را قبول داشتند، و یکی از این جهت که پایبند شرعی به مضمون آن نسبت به دیگران باشند و پیامبر در این جهت تنها خواسته ای که داشت، اجرایی کردن این التزام بود. » (فضل الله، 18/289-271 ) ازاین رو، حکم سعد بن معاذ بر طبق قانون تورات و عهدنامه ای بود که یهود با پیامبر امضا کرده بودند و اگر چنین کنند، خونشان هدر باشد و زن و فرزندشان اسیر و اموالشان به تصرف درآید.

4- قاعدة معروفی در حقوق و فقه است: «أَلزِمُوهُم بِما أَلزَمُوا به أنفُسَهُم»؛ یعنی به چیزی که خود آنان قبول دارند و مبنای حقوق و جزا و کیفر می باشد، طرف مقابل خود را ملزم کنید. این روش که می توان بر اساس فقه و عقیده مقابل استفاده کرد، در ادیان گذشته سابقه داشته و پیش از موسی، در داستان یوسف هم مطرح بوده است. به عنوان نمونه، در داستان گم شدن پیمانه عزیز از بنی اسرائیل می پرسند که اگر این پیمانه در وسایل شما پیدا شد، چه کنیم؟ (قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کذلِک نَجْزِی الظالِمِینَ) (یوسف/75 ). گفتند: جزایش همان کسی است که در بار او یافت شود. پس او خود جزای عمل خود است و ما گنهکاران را چنین جزا دهیم. بدین رو یوسف بر طبق شریعت و قانون آنها استناد کرد و بنیامین را گروگان گرفت.

5- بنی قریظه به پیامبر و همسران و یاران او اهانت کرده و ناسزا گفتند و حکم «سابّ النبی» طبق قوانین اسلام بر آنان جاری است.

6- برخی گفته اند حکم سعد در ظاهر ستمی در حق کشته شدگان به شمار می آید، اما وقتی به واقعیت امر برمی گردیم، جدا از اندازه و مقدار و شیوه آن که اختلاف بوده، طبیعی بودن این حکم حتی در سنجش با عادات و رفتار جامعه آن روز بر ما آشکار می شود؛ زیرا خیانتی که بنی قریظه با شکستن پیمان خود با پیامبر در آن لحظه سخت و بحرانی مرتکب شدند و کفار و مشرکان را علیه آن حضرت و امت اسلامی یاری رساندند، در حکم شرع و در منطق جامعه ای که خیانت را در هر شکلی رد می کند، سزاوار چنین کیفری می باشد. شاهد بر معقول بودن آن، نقلی است که پیش از این از زهری نقل شد که می گوید: یهودیان از حضرت خواستند که یکی از اصحابش را بفرستد تا حکمیت کند. پیامبر گفت: شما خود هر کس از اصحاب مرا می خواهید، برگزینید. آنان سعد بن معاذ را برگزیدند. رسول اللَّه (ص) هم به آن راضی شد. یهودیان به حکم سعد بن معاذ فرود آمدند. (ابن هشام، ج3/244 به بعد؛ ابن اثیر، 2/185 به بعد، با تلخیص) ازاین رو، داوری سعد چیزی بود که خود آنان پذیرفتند و سعد هم بر اساس قوانین جزایی تورات که گویا از آن آگاهی داشته، چنین حکمی صادر کرده است. (برای تفصیل بیشتر ر. ک: الحسنی، 519؛ صادقی، 170 )

صاحب «تفسیر الکاشف» که بی اشاره به رفتار اسرائیلیان در دوره معاصر نیست، می نویسد: سعد بر آنان به چیزی که اعتقاد داشتند حکم کرد، در حالی که اعتقاد دینی خودشان در جهت نابود کردن مردان و مصادره اموال و اسارت زنان و اطفال و نابودی خانه ها و حتی آتش زدن قریه ها و شهرهای همه مردم از ملت های مختلف است؛ بدون آنکه کسی نقض پیمان کند، یا جنگی با آنان داشته باشد. آن گاه می پرسد: آیا چنین رفتاری که با تأیید حکم تورات است و از نوع معامله خود آنان با دیگران است، ستم است؟

نکته ای که ایشان به آن تأکید می کند و شاید متفاوت از دیگران و از لابلای متن تاریخی هم استفاده می شود و نکته صریح قرآن است، آن است که آن حضرت تنها با مقاتلین آنان برخورد کرد، در حالی که آنان پیمان شکسته و رسماً اعلان جنگ داده بودند و عده ای را کشته و جاهایی را آتش زده بودند؛ رفتار آنان جز این نبود که قتل و آتش زدن و فساد در دین، عقیده و طبیعت رفتار طبیعی آنان است. (مغنیه، 6/210)

7- درست است که جنگ و غارت ویژگی عرب ها بود، اما وفای به عهد و پایبندی به معاهدات و بلکه دفاع از هم پیمانان، در میان آنان یک امر مقدس به شمار می رفت و از آنجا که بنی قریظه نه تنها از پیامبر خدا دفاع نکردند که در کنار سایر احزاب با آن حضرت قرار گرفتند، طبعاً سزاوار چنین حکم و کیفری بودند. به نظر مغنیه حتی اگر پیمانی نشکسته و اعلان جنگ هم نکرده بودند، اما این کارها را هم انجام داده بودند، این حکم سعد حق آنان بود؛ زیرا این قانون، شریعت آنان بود و در تمام شرایع آسمانی و حقوق انسانی است که هر کسی به قانون خود آنان کیفر می شود و به همین دلیل است که پیامبر به سعد فرمود: «حکمتَ فیهم بِحکمِ اللّه مِن فوق سبعة أرقعة» (همان)؛ «تو در این مسأله به حکم خدا از بالای هفت پرده آسمان حکم کردی.» ازاین رو، این یک امر طبیعی است که حتی تورات بدان حکم می کند. (مدرسی، 10/253)

از سوی دیگر، پیمان شکنی یهود در گذشته تاریخ سابقه داشته و قرآن به این نکته اشاره کرده است؛ (أَوَ کلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ) (بقره/100). و شاید یکی از علل یادآوری آن در قرآن، اشاره به رفتارهای آن زمان آنان بوده است.

اشکالات مخالفان صحت تاریخی روایات

اشکالاتی که در این حادثه مطرح شده و افراد بسیاری در نقد این داستان سخن گفته اند، این است که این ماجرا، یعنی اعدام همه مردان و اسارت زنان و فرزندان ایشان، در حرکت تاریخ صدر اسلام نظیر نداشته و با توجه به رفتارهای دیگر پیامبر سازگار نیست و اینکه گفته شده به پیامبر و یا همسرانش توهین کرده اند، قابل توجیه نیست. بارها به پیامبر توهین می شده و حضرت واکنش نشان نمی داده است، چگونه در اینجا به این شدت برخورد کرده است؟! بدین جهت با توجه به اشکالات زیر، نیازی به این همه توجیه نیست.

1- این داستان بسیار گوناگون و چندگانه نقل شده است. اما در منابع تاریخی به شکل نسل کشی و قتل عام همه مردان یک قبیله و اسیر گرفتن خانواده آنان از سوی پیامبر تصویر شده که عملی بسیار بی رحمانه و متناسب با جرم آنان نبوده و با رحمة للعالمین بودن پیامبر و آیات بسیار قرآن که در برابر جرم و گناه، مجازات مثل را می خواهد (انعام /161، یونس /27، غافر/40)، سازگار نیست و با روش و منش پیامبران و با سیره رسول خدا همخوانی ندارد. این رؤسای قوم بودند که پیمان شکنی کرده و به پیامبر اعلام جنگ دادند و بر طبق قاعده، همانان باید مجازات و کشته شوند، نه دیگران. ممکن است در نبردی رویارو تعداد بسیاری کشته شوند، اما بر طبق این روایات، آنان به محاصره درآمده و تسلیم شدند و به صورت دسته جمعی اعدام شدند.

آیا می توان بر اساس قوانین جزایی اسلام پنداشت که پیامبر به دلیل پیمان شکنی سران یک قبیله، تمام مردان و حتی نوجوانان تازه بالغ آن قبیله را که شاید در آن سنین حتی مفهوم پیمان شکنی را به درستی درک نکرده و نقشی هم در خیانت سران قوم نداشتند، به قتل برساند؟ در میان مردان، تکلیف سالخوردگان، مریضان و ناتوانان و زنان چه شد؟ آنها به چه جرمی باید مجازات شوند؟

2- اتفاق مفسران و مورخان است که سعد بن معاذ چنین حکمی داده و رسول خدا آن را تأیید و به اجرا درآورده است. چرا پیامبر داوری درباره مرگ و حیات این عده را به سعد بن معاذ واگذار کرده است؟ اگر پیامبر تصمیم قطعی برخورد با این قبیله را گرفته بود، چرا با انتخاب سعد به حکمیت انجام داد؟ این روش با شخصیت صریح و راست کردار و راست گفتار رسول خدا سازش ندارد. اگر قتل بنی قریظه فرمان الهی بود، که نباید کسانی مانند ابولبابه از آن مطلع باشند، وانگهی نباید آن را به داوری دیگران معلق می کرد. (زرگری نژاد، 460). وانگهی، آیا استناد به آیین تورات برای پیامبر حجت شرعی می باشد و آیا واگذاری چنین حکم سنگینی به دیگران  برفرض که او مطابق با حکم تورات گفته باشد ، حجت شرعی برای ایشان بوده است؟

3- آیا آن همه یهودی آن قدر شجاعت داشتند که در راه عقیده ای که خود بر فسادش اعتراف داشتند، آن گونه مقاومت کنند که دیگران در برابرشان کشته شوند و باز هم حاضر نشوند با گفتن کلمه ای، جان شیرین خود را حفظ کنند. وجود دو یهودی مسلمان شده که یکی از آنان در تاریخ به داستان سرایی معروف است (ابن سعد، 5/340) و از خود این قبیله می باشد، یعنی محمد بن کعب قُرظی و آن دیگری، یعنی عطیه قُرظی که در سلسله سند بسیاری از این روایات وجود دارد، و شباهت های آن با چند حادثه مشابه در تاریخ قوم یهود که در آنها نیز چند صد یهودی به قتل رسیده اند (سِفر اول: پادشاهان، باب 18، فقره 24-240)، این احتمال نسبتاً قوی را به ذهن متبادر می کند که روایت مذکور برساختۀ افرادی از قوم یهود با اسامی و نام های مختلف باشد که مشابه آن در روایات دیگر منسوب به ابن عباس و زنان پیامبر دیده شده است. (صادقی، 178-182) البته ارائه چهره ای مصمم اما مظلوم از قوم یهود و در برابر، چهره ای خشن و خونریز از پیامبر اسلام می تواند هدف سازندگان آن باشد. بنی قریظه در این داستان قومی هستند که حاضر به ترک دین اجدادی خود و خیانت به آرمان های تورات و راه و رسم یهودیت نیستند و در این راه حتی حاضر به ترک جان می باشند. گفت و گوهایی که از آنان پیش از تسلیم شدن نقل شده و روایت منقول و منتسب به عایشه از شجاعت تنها زن مقتول این حادثه و استقبال شادمانه او از مرگ، جملگی در این راستا قابل تحلیل است. (اداک، 170)

4- بنی قریظه به هر حال، به دلیل ترسی که از تنها گذاشتن مشرکین پیدا کردند، از همراهی عملی با آنان سر باز زدند، در حالی که اگر به مشرکین می پیوستند، مسلمانان بی تردید دچار شکست قطعی می شدند. بدین مناسبت بایستی مورد رأفت یا لااقل مدارای پیامبر قرار گیرند. با این وصف، پیامبر تصمیم به انهدام آنان گرفت. (دشتی، 176)[5]

5- مشکل دیگر روایات، بالا بودن رقم کشته شدگان است و همین موضوع، جای شک و مبالغه درباره تعداد کشته شدگان بنی قریظه را میان مورخان و مفسران به وجود آورده، به ویژه آنکه در نقل این تعداد اختلاف بسیار است. مورخان تعداد را از 450 تا هزار نفر ذکر کرده اند. برخی گفته اند به سبب حکم سعد بن معاذ، 450 تا 1000 جنگجوی بنی قریظی کشته شدند.

طبری به نقل از ابن اسحاق می گوید پیامبر آنان را در خانه زنی از بنی نجار زندانی کرد.[6]در «امتاع الاسماع» آمده که آنان را در خانه اسامة بن زید نگهداری کردند (مقریزی، 1/249) و سپس در بازار مدینه در داخل شهر، گودال هایی حفر کرده و شروع به اعدام آنان نمودند. این حجم انبوه چگونه با تفصیل و گفت و گویی که در گزارش بالا ذکر شده، در یک روز یا سه روز، آن هم یکی یکی ممکن است؟ جدا از اختلاف در نقل ها، که گاهی مثلاً ابن هشام یک بار نقل می کند 750 نفر بودند، و در جایی روایت می کند وقتی بر این قوم پیروز شد، از آنان چهارصد مرد را گرفت و دستور داد گردنشان را بزنند و خزرجیان با خوشحالی شروع به این کار کردند، ولی اوسیان به خاطر هم پیمانی ناراحت شدند و پیامبر دوازده نفر باقیمانده را به اوس داد و هر یهودی به دست دو نفر از طایفه اوس کشته شد. (ابن هشام، 2/241؛ واقدی، 2/510). در روایتی می گوید این کار توسط علی و زبیر انجام گرفت، در حالی که انجام این تعداد از اعدام، توسط دو نفر و پی درپی، در یک روز عملی نیست. وانگهی معلوم نیست که چرا تنها علی و زبیر از میان مهاجران و انصار مأمور به قتل این تعداد یهودی شده اند؟ چگونه از دیگر صحابه استفاده نشده و پیامبر آن را به این دو واگذار کرده است؟ آیا این نقل مانند منقولات دیگر اُمَوی نیست که اهداف خاصی را دنبال می کرده اند؟

این خبر از آنجا بسیار تردیدآمیزتر می شود که بعدها این دو، هیچ گاه از این ماجرا سخنی به میان نیاوردند، به ویژه امام علی (ع) که در خطبه ها و نامه های خود از دوران پیامبر و سختی ها و دلاوری هایش سخن گفته، اما هیچ اشاره ای به این ماجرا و حضور خود در آن نکرده است.

 6- گفته شده که افراد تسلیم شده در خانه اسامه یا خانه زنی نگهداری شدند. حال یک خانه در شرایط آن زمان مدینه، چگونه بین 700 تا 800 نفر را می تواند به صورت خوابیده نگهداری کند. نگهداری این تعداد نیاز به چندصد متر فضا دارد. آیا چنین خانه هایی مثل خانه اسامه، ظرفیت نگهداری داشته است؟

7- اجرای حکم انجام گرفته شده روشن نیست و اختلاف بسیار در تعداد و کیفیت آن است و با روش قرآن و سیره پیامبر، سازگار نیست. وانگهی مبنای جنگ، تجهیزات جنگی است. اگر همین اخبار مبنای داوری باشد، یهود به این دلیل که دارای قدرت و سلاح و تجهیزات اضافی بوده اند، تعداد حداکثر (با گرد کردن عدد تجهیزات) سپرها را 300 عدد، شمشیرها را حداکثر1500 قبضه ذکر کرده اند.[7] چگونه بر مبنای حداکثری این تجهیزات که برای چندین برابر پیش بینی می شود، عدد 700 یا هزار نفر جنگجو قرار داد و همه آنان کشته شده اند، در حالی که این تعداد از سپرها (300) مبنای عدد جنگجویان است، نه عدد شمشیرهای به غنیمت گرفته شده که1500 نقل کرده اند.

8- چون مورخان درباره عدد جنگجویان بین 400، 450، 600، 700، 750، 800، 900 و 1000 اشاره کرده و جالب اینکه برخی این عددها را مربوط به جنگجویان و برخی مربوط به همه مردان بنی قریظه و برخی آمار کشته شدگان دانسته اند، چون غالباً جنگجویان درصدی از مردان یک قوم را تشکیل می دهند و کشته شدگان درصدی از جنگجویان را و چنین اختلاف نظری حاکی از تعارض و بی اعتمادی، بلکه تساقط روایات می گردد. این مسأله را در کنار این اصل بگذاریم که عدد در نقل روایات در حوادث گذشته به صرف نقل، پشتوانه علمی و دقت فنی نداشته است. امروز آمار بسیاری از حوادث معاصر، مانند عدد شهدای 15 خرداد و 17 شهریور در دوران انقلاب، با آنچه که نقل شده و بعد تحقیق شده، مطابقت ندارد و نشان می دهد که چرا اختلاف است و نباید به آن اعتنایی کرد.[8] به همین دلیل افرادی تعداد کشته ها را حدود 120 تا 150 نفر تخمین زده اند؛ چون میانگین آماری که درباره خود قبیله بنی قریظه گفته شده، 750 نفر است (بین 400-900). اگر خانواده را پنج یا شش نفر حساب کنیم، مردان بالغ همین حدود می شود. یا بر اساس محاسبه ای که به نسبت کل یهودیان شده، سهم جمعیتی آنان نسبت به بنی مصطلق و بنی نضیر، 1500 می باشد که نیمی از آنان زن هستند و 750 نفر باقیمانده، نیمی کودک و نوجوان و پیرمرد، و بین 150 تا 200 نفر عدد جنگجویانی باشد که در نسخه ای از کتاب «الاموال» آمده است. (اداک، 173؛ صادقی، 190)

جمع بندی و نتیجه گیری

با توجه به مشکلات در نقل تاریخ و تعارض موجود میان آنها، به نظر ما از ظاهر قرآن برمی آید بنی قریظه حاضر به تسلیم نشده و همچنان به مقاومت از درون قلعه، به این جنگ ادامه دادند و با سخت تر شدن محاصره و بروز رعب شدید و احساس تنهایی و جرم و خیانتی که با کار خود کردند و نیز تصمیم قاطع پیامبر و مسلمانان را دریافتند، روحیه مقاومت را از دست داده و مسلمانان در یک هجوم همه جانبه به قلعه های ایشان، آنان را وادار به تسلیم کردند که در این میان، عده ای کشته و عده ای اسیر شدند و این مفاد آیه است و بدین رو، آنچه معقول است، کشتن آنان در صحنه جنگ بوده و نه کشته شدن در پی تسلیم. به همین دلیل روایاتی که در جهت مقاومت و شهامت و بزرگ نمایی آنان حتی نسبت به یک زن با آن نشاط نقل شده، به دلایل اشاره شده، قابل قبول نیست. در حالی که در کیفیت این حادثه و نوع مجازات هم در تفاسیر و کتاب های تاریخی اتفاق نظری وجود ندارد و بسا مبالغه هایی در اصل قضیه و تعداد آنها انجام گرفته، تا جایی که در اصل آن از سوی برخی تردید شده است و به نظر می رسد که اصل کشته شدن به گواهی قرآن درست است، اما کیفیت و حدود آن در این شکل مبالغه آمیز جای بسی انکار است.

نکته دیگر برای فهم این حادثه آن است که نباید از وجود کسانی مانند محمد بن کعب قرظی، که در قصه گویی شهرت دارد و وجود نوادگان سعد بن معاذ در میان راویان این داستان و حضور یهودیان مسلمان شده در تعریف و تمجید از این قبیله یهودی و تصویر چهره ای مظلوم ولی باشهامت و راسخ در آیین یهود، غافل شد که موارد دیگری از این نمونه ها در منابع تاریخی مسلمانان راه یافته و نباید به سادگی از آن گذشت، و باید توجه داشت که هم مسلمانان و هم یهود در تاریخ پرفراز خود، چالش های بسیار داشته و باید با احتیاط با این دسته از منقولات برخورد کرد.

منابع و مآخذ:

ابن اثیر، علی بن محمد؛ اسد الغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، دار الفکر، بی تا.

ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، 1408 ق.

ابن سعد؛ محمد؛ الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410ق.

ابن عاشور، محمد بن طاهر؛ التحریر والتنویر، بی جا، دارالتونسیه، بی تا.

ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله؛ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل، 1412ق.

ابن کثیر، اسماعیل بن عمر؛ البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، 1407ق.

ابن هشام، عبدالملک؛ السیرة النبویة، تحقیق مصطفی السقا بیروت، دار المعرفة، بی تا.

اداک، صابر؛ رحمت نبوی، خشونت جاهلی، تهران، انتشارات کویر، بی تا.

آیتی، محمد ابراهیم؛ تاریخ پیامبر اسلام، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1366ش. بلخی، مقاتل بن سلیمان؛ تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار إحیاء التراث ، 1423ق.

حسنی، هاشم معروف؛ سیرة المصطفی، قم، شریف الرضی، 1372ش. دروزه، محمد عزت؛ التفسیر الحدیث، بیروت، دارالمورخ العربی، بی تا.

دشتی، علی؛ 23 سال، بیروت، بی نا، 197م. ذهبی،

شمس الدین محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دار الکتاب العربی، 1413ق.

رسولی، سید هاشم؛ زندگانی محمد6 پیامبر اسلام، تهران، انتشارات کتابچی، 1375ش.

زحیلی، وهبة بن مصطفی؛ التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، دار الفکر، بیروت، 1418ق.

زرگری نژاد، غلامحسین؛ تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت)، تهران، سازمان سمت، 1378ش.

سبحانی، جعفر؛ فروغ ابدیت، تهران، نشر دانش اسلامی، 1363ش.

شهیدی، سید جعفر؛ تاریخ تحلیلی پیامبر اسلام، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1378ش.

صادقی، مصطفی؛ پیامبر و یهود حجاز، قم، بوستان کتاب، 1382ش.

طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش.

طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، 1387ق. ؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.

عقاد، عباس؛ عبقریات الإسلامیة، قاهره، دارالفتوح، بی تا.

فضل الله، سید محمد حسین؛ تفسیر من وحی القرآن، بیروت، دارالملاک للطباعه و النشر، 1417ق.

مدرسی، سید محمد تقی؛ تفسیر هدایت، ترجمه عبدالمحمد آیتی، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، 1377ش.

مسعودی، علی بن الحسین؛ التنبیه و الإشراف، قاهره، دار الصاوی، بی تا. ؛

مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق. مغنیه،

محمد جواد؛ تفسیر الکاشف، بیروت، دارالملایین، 1414ق.

مقریزی، احمد بن علی؛ إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1420ق. واقدی،

محمد بن عمر؛ کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الأعلمی، 1409 ق.

پی نوشت

[1] در این باره طبرسی می نویسد: «کلّیه مفسّرین اجماع کرده اند که ایشان بنوقریظه بودند، مگر حسن بصری که گوید ایشان بنی النضیر بودند، و قول اوّل صحیح تر و سزاوارتر به سیاق آیات، برای اینکه بنی النضیر چیزی در قتال و نبرد با اهل احزاب نبود و آنها جلوتر کوچ کرده و رفته بودند. (طبرسی، 20 /82)

[2] عارم بن فضل از حمّاد بن زید، از یحیی بن سعید، از سعید بن مسیب نقل می کند که می گفته است پیامبر (ص) بنی قریظه را چهارده شب در محاصره داشت. (طبری، تاریخ الامم و الملوک 2/75). در نقل دیگر آمده که پیامبر (ص) پانزده روز بنی قریظه را در میانه گرفت. آنان تیراندازی کرده، در حصن های خود حصاری شدند و هیچ تنی از ایشان پیدا نمی آمد. (همان، 72)

[3] و حدّثنی موسی بن عبیدة، عن محمّد بن المنکدر، قال: کانوا ما بین ستمائة إلی سبعمائة. و کان ابن عباس رحمه الله یقول: کانوا سبعمائة و خمسین. (واقدی، 2/518؛ ابن هشام، 2/179). در شرح حال سعد به مناسبت حکمیت او آمده که بنی قریظه کشته شده به حکم او 450 نفر بودند. (ابن عبدالبر، 2/603)

[4] و جاء سعد بن عبادة، و الحباب بن المنذر فقالا: یا رسول الله، إنّ الأوس کرهت قتل بنی قریظة لمکان حلفهم. فقال سعد بن معاذ: یا رسول الله، ما کرهه من الأوس من فیه خیر، فمن کرهه من الأوس لا أرضاه الله! فقام أسید بن حضیر فقال: یا رسول الله، لا تبقینّ دارا من دور الأوس إلّا فرّقتهم فیها، فمن سخط ذلک فلا یرغم الله إلّا أنفه، فابعث إلی داری أوّل دورهم. فبعث إلی بنی عبد الأشهل باثنین، فضرب أسید بن حضیر رقبة أحدهما، و ضرب أبو نائلة الآخر. و بعث إلی بنی حارثة باثنین، فضرب أبو بردة بن النّیار رقبة أحدهما، و ذفّف علیه محیصة، و ضرب الآخر أبو عبس بن جبر، ذفّف علیه ظهیر بن رافع. و بعث إلی بنی ظفر بأسیرین. (واقدی، 2/515)

[5] البته نویسنده در ذیل در توجیه این حادثه می نویسد: «در هرحال وجود آنان در داخل مدینه پیوسته متضمن خطری بود. وانگهی این حرکت موجب فرو نشاندن خطر از سوی کسان دیگری می شد که قصد توطئه داشتند و از بین بردن رعب اسلام را در دل ها پدید می آورد. »

[6] از باب نمونه ر. ک: فروغ ابدیت، سبحانی، ج2، ص153؛ تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتی، ص413؛ سیرة المصطفی، هاشم معروف حسنی، ص515؛ عبقریات الإسلامیة، عباس عقاد، ص219؛ تاریخ تحلیلی پیامبر اسلام، سید جعفر شهیدی، ص 96؛ رحمت نبوی، خشونت جاهلی، صابر اداک، ص161 -174؛ جلال الدین فارسی، پیامبری و جهاد، ص496-

[7] و مما روی أن ما صادره رسول اللّه منهم 1500 سیف و 300 درع و 2000 رمح و 1500 تُرس و حجفة و خمر عدا کثیر من الجمال النواضح و الماشیة. و کان عدد الذین قتلوا بین 600 و 700 و فی روایة 400 و استثنی من القتل من لم ینبت شاربه و أسروا مع النساء و الأطفال و اعتبر الجمیع رقیقا و أرسل قسم منهم علی اختلاف فی الروایات فی عددهم إلی نجد حیث بیعوا و اشتری بثمنهم خیل و سلاح. (دروزه، 7/368)

[8] برخی از مورخان این تعداد را با گمانه زنی 600 نفر و نه عدد قطعی مطرح کرده اند، مانند ذهبی که می نویسد: «و أن رسول الله صلّی الله علیه و سلّم قتل مقاتلتهم، و کانوا فیما زعموا ستمائة مقاتل، قتلوا عند دار أبی جهم بالبلاط، فزعموا أن دماءهم بلغت أحجار الزّیت التی کانت بالسّوق، و سبی نساءهم و ذراریهم، و قسّم أموالهم بین من حضر من المسلمین. و کانت خیل المسلمین ستّا و ثلاثین فرسا. » (ذهبی، 2/315)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر