هراکلیوس و امپراطوری روم شرقی
هراکلیوس یا هِرَقْل (به لاتین: Flavius Heraclius Augustus، به یونانی: Φλάβιος Ἡράκλειος) امپراتور بیزانس یا روم شرقی بود. پدر وی نیز هراکلیوس نام داشت و فرماندار کارتاژ بود. هراکلیوس پدر در سال 608 میلادی قیامی را علیه امپراتور وقت فوکاس رهبری کرد که به خلع و کشته شدن فوکاس انجامید. در 610 میلادی، هراکلیوس پسر، تاجگذاری کرد. او در سال 641 میلادی به مرگ طبیعی درگذشت.
جنگ با ایران[1]
جنگ ایران و روم شرقی (628–602): موریکیوس «موریس»، امپراتور بیزانس با حمایت های خود از خسرو پرویز در مقابل بهرام چوبین باعث بازگشت خسرو به تخت سلطنت شد. در مدّت فرمانروایی موریکیوس، بعد از حدود 600 سال جنگ، بین ایران و روم روابط دو کشور صلح آمیز و حسنه بود. بعد از کشته شدن موریکیوس و خانوادهٔ او به دست فوکاس، خسرو فوکاس را به رسمیت نشناخت و وارد جنگ با بیزانس شد. به سلطنت رسیدن هراکلیوس به اختلافات دو کشور پایان نداد زیرا خسرو پرویز خواستار به سلطنت رسیدن تئودوسیس پسر موریکیوس بود که ادعا می شد، بعد از مرگ موریکیوس به دربار خسرو پناه برده است.
سپاه ایران در سال 611 میلادی سوریه و آناتولی را به اشغال درآورد. سه سال بعد به کمک یهودیان توانست اورشلیم را تصرف کند و صلیب راستین (دار مقدس) که در انظار عالم مسیحیت، چیزی مقدس تر از آن نبود، به تیسفون فرستاده شد.
در سال 616 میلادی، مصر توسط قشونی که رهبری آن را شهربراز سردار نامی ایران، برعهده داشت، تصرف شد. این قسمت ها از عهد هخامنشیان به بعد از تصرف ایران خارج شده بود.
در سال 617 میلادی، سردار نامی دیگر ایران، شاهین ممالک آسیای صغیر را یک به یک گرفت و به کالسدون نزدیکی کنستانتین (قسطنطنیه، استانبول در ترکیهٔ امروزی)، پایتخت بیزانس رسید در اینجا هراکلیوس با سردار ایرانی ملاقاتی کرده و درخواست صلح کرد. در عوض قراردادی، در جهت پرداخت خراج سالیانه به ایران، بسته شد. در این زمان اوضاع بیزانس بسیار بد بود؛ از یکطرف فتوحات ایران برای بیزانس تقریباً ممالکی را باقی نگذاشته بود و از طرف دیگر از طرف شمال آوارها پایتخت بیزانس را از راه خشکی، تحت تهدید قرار داده بودند و تهدید خطرناکتری نسبت به ایران به شمار می آمدند.
فتوحات هراکلیوس
در سال 622 میلادی، هراکلیوس با کمک اعانه مردم و خزائن کلیساها، توانست سپاهی را مجهز و جمع آوری کند و با کمک خزرها بطرف ایران لشکر کشی کرد. خسرو پرویز با قشونی مرکب از چهل هزار نفر به شیز (تخت سلیمان کنونی) واقع در آذربایجان شتافت ولی هراکلیوس فاتح شد. در سال 623 میلادی، شهر گنزک را تسخیر و آتشکده آذرگشسپ را ویران کرد. [2]
خسرو با اتحاد با آوارها در سال 626 میلادی، کنستانتین، پایتخت بیزانس را محاصره کرد ولی نیروهای هراکلیوس توانستند، در نبردی شهر کالسدون را پس بگیرند. دلایل شکست خسرو در این جنگ فقدان قوهٔ بحریه بود. در تمام جنگ های مزبور هراکلیوس از اینکه دریاها در تصرف او بود، نهایت استفاده نظامی را توانست ببرد.
در سال 627 میلادی، در طی نبردی که به نبرد نینوا معروف است. هراکلیوس به دستگرد حمله کرد. این محل تقریباً در فاصلهٔ 120 کیلومتری تیسفون پایتخت ایران واقع بود. در اثر این حمله قصر خسرو توسط قشون روم غارت شد. هراکلیوس یک جشن مذهبی پر مسرت را در کاخ مَتروک دستگرد خسرو برگزار کرد. در خزاین این قصر، سیصد پرچم رومی را، با نشان جنگی آن که طی جنگ های سابق همچون نشانه های شکست روم، به دست ایرانیان افتاده بود با غنایم بسیار دیگر به دست آورد. در این جنگ، خسرو قشون ایران را رها نموده و به طرف تیسفون فرار کرد. با این وجود لشکر ایران استقامت کرده و با انهدام پل ها و کانال نهروان، از پیشروی قشون هراکلیوس به طرف تیسفون، پایتخت ساسانی، جلوگیری کرد. [3]
در سال 628 میلادی خسرو پرویز به دست پسرش قباد دوم یا شیرویه به زندان افکنده شد و به قتل رسید. قباد که در آنزمان از طاعون در رنج بود، به هراکلیوس پیشنهاد صلح داد و خواستار حمایت هراکلیوس از فرزندش اردشیر سوم شد. صلح بدین شرایط مقرر گردید.
1- طرفین آنچه خاک از همدیگر گرفته اند، مسترد دارند و اُسرا را به یکدیگر بازپس دهند.
2- صلیبی که ایرانیان از اورشلیم آورده بودند، پس بدهند.
باز پس گیری صلیب راستین جشن های گسترده ای را در عالم مسیحیت به همراه داشت.
تبارنامه
هراکلیوس دو بار ازدواج کرد بار اول با فابیا ادوکیا که دو فرزند ثمره این ازدواج بود. کنستانتین سوم پسر او بعد از هراکلیوس به سلطنت رسید.
بار دوم در سال 613 میلادی، با خواهر زادهٔ خود به نام مارتینا ازدواج کرد. نه فرزند حاصل این ازدواج بود که اکثر آن ها از بیماریهای ارثی در رنج بودند. هراکلوناس پسر مارتینا بعد از کشته شدن برادرش کنستانتین سوم به سلطنت رسید. همچنین هراکلیوس یک فرزند دیگر، از مادری که نام او شناخته نشده، داشت، به نام «جان» که بر ضد پدر، یک شورش سیاسی را ترتیب داد. هراکلیوس در سال 637 میلادی، دستور قطع بینی و دستهای او را صادر کرد.
هراکلیوس در تاریخ اسلام
هراکلیوس تنها امپراتوری است که در تاریخ اسلام، از او به تفصیل سخن رفته است. در مطالب نوشته شده توسط مسلمانان هیچ دشمنی و عداوتی در مورد او دیده نمی شود. از عکرمه روایت کرده اند که رومیان و پارسیان به سرزمین نزدیک پیکار کردند و سرزمین نزدیک اذرعات بود که در آن جا روبرو شدند و رومیان منهزم شدند و این خبر به محمد پیامبر و یاران وی رسید که در مکه بودند و حادثه برای آن ها سخت بود که غلبه گَبران اُمّی را بر رومیان اهل کتاب خوش نداشتند و کافران مکه خوشدل شدند و یاران پیغمبر را شماتت کردند و گفتند شما اهل کتابید نصاری نیز اهل کتابند و ما اُمّیانیم و برادران پارسی ما بر برادران کتابی شما ظفر یافتند. شما نیز اگر با ما پیکار کنید بر شما ظفر می یابیم. آنگاه سوره روم نزول یافت. [4]«رومیان در نزدیک این سرزمین مغلوب گشتند؛ و هم آن ها از پس مغلوب شدنشان به زودی در طی چند سال غالب می شوند؛ و جلوتر و بعدتر نیز همه کارها به ارادهٔ خداست؛ و آنروز مؤمنان از یاری خدا شادمان شوند که هر که را خواهد یاری کند و همو نیرومند و رحیم است؛ وعدهٔ خداست و خدا از وعدهٔ خویش تخلف نکند ولی بیشتر مردم نمی دانند.[5](سورۀ روم،6-1)
جنگ با اعراب
ابوبکر در سال 633 میلادی گروهی را به سوریه و فلسطین فرستاد و اینان توانستند سالی پس از آن بر یک دسته کوچک از جنگاوران روم چیره شوند. جنگ اجنادین در سال 634 میلادی در شام و فلسطین به پیروزی اعراب گرایید و یکی از زد و خوردهای خونینی بود که پیش از جنگ قادسیه انجام گرفت. دومین شکست سخت هراکلیوس امپراتور روم در خاک سوریه که دست آن امپراتوری را در آسیا کوتاه ساخت، جنگ یرموک می باشد که در سال 636 میلادی رخ داد. [6]
جنگ یرموک
(روز واقعه:5 رجب، سال 15 هجری قمری) یرموک، نهری است در سرزمین اردن. در آن جا نبردی بزرگ میان مسلمانان و رومیان به وقوع پیوست. پس از آن که رومیان شکستهای پی در پی از مسلمانان متحمل شده و در حال عقبنشینی کامل از شامات بودند، در صدد جنگ بزرگی دیگر بر علیه مسلمانان برآمدند و تعداد یک صد هزار و به روایتی سیصد هزار رزمنده امپراتوری روم که متشکل از رومیان و عربهای منطقه شام بودند، در سرزمین یرموک گرد آمده و برای هجوم سیلآسا بر سپاهیان مسلمان آماده شدند. ابوعبیده جراح که فرمانده مسلمانان در نبرد با رومیان بود، رزمندگان مسلمان را گردآوری و به نبرد آنان فرستاد و سپس سپاهی دیگر به فرماندهی سعید بن عامر به یاری رزمندگان مسلمان اعزام کرد و نبرد سنگینی میان طرفین به وقوع پیوست و دهها هزار تن از نیروهای دو طرف کشته، زخمی و اسیر گردیدند. ولی سرانجام مسلمانان بر رومیان پیروز شده و آنان را به عقبنشینی وادار کردند.
هرقل، امپراتور روم شرقی که در انطاکیه مستقر بود و فرماندهی جنگ را از راه دور مدیریت میکرد، همین که از پیروزی مسلمانان در یرموک باخبر شد، از انطاکیه گریخت و در قسطنطنیه (استانبول) مأوا گرفت و هنگامی که از انطاکیه میگریخت، با حسرت تمام گفت: عَلَیکَ یَا سُورِیَةُ اَلسَّلامُ وَ نِعمَ البَلَدُ هَذا لِلعَدُوِّ!؛ بدرود ای سرزمین سوریه، چه سرزمین زیبایی نصیب دشمنان شد!» به هر روی این واقعه در پنجم رجب سال پانزدهم قمری و در عصر خلافت عمر بن خطاب واقع گردید. برخی از کشتهشدگان نامدار مسلمان، عبارت بودند از: عمرو بن سعید، أبان بن سعید، عکرمه بن أبیجهل، عبدالله بن سفیان، سعید بن حارث، سهیل بن عمرو و هشام بن عاص (برادر عمرو بن عاص).
پانویس
اولین نامۀ پیامبر به قیصر روم (هرقل)[7]
هرقل[8] که او را هراقلیوس و هراکلیوس نیز گویند، در عصر پیامبر اسلام بر ملت روم و شامات سلطنت داشت، کشور مصر هم تحت الحمایة وی بود، عظمت و قدرت او همه جا را فراگرفته بود، مخصوصا پس از شکست دادن خسروپرویز پادشاه ایران و ضعف سلطنت ساسانیان، قدرت بیشتری به دست آورده بود و اگر به حمله مسلمانان و اعراب دچار نمی شد، دیگر حریفی در مقابل نداشت و سیادت بر همه جهانیان را در مغز می پروراند. پیامبر اسلام در ابتدای سال هفتم نامه ای به وی نوشت و او را به دین اسلام دعوت کرد، این نامه در تواریخ مضبوط است و در سال هشتم هجری نامه دیگری نوشت، ولی سفیر پیامبر را یکی از درباریان روم دستگیر کرد و کشت، مضمون این نامه معلوم نیست چه بوده است و در سال نهم هجری از تبوک سومین نامه را برای هرقل فرستاد، و او را بین مسلمان شدن و دادن جزیه یا جنگ، مخیر فرمود. هرقل چنان که خواهید دید در مقابل نامه های پیامبر اسلام رفتار مستقیم و ثابتی نداشته، اقدامات ضد و نقیض او که همه حاکی از سیاست بازی اوست، نقل شده است. اینک متن نامه پیامبر اسلام به زمامدار روم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنْ مُحَمَّدٍ عَبْدِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى هِرَقْلَ عَظِیمِ الرُّومِ.
سَلَامٌ عَلَى مَنْ اتَّبَعَ الْهُدَى. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی أَدْعُوکَ بِدِعَایَةِ الْإِسْلَامِ، أَسْلِمْ تَسْلَمْ یُؤْتِکَ اللَّهُ أَجْرَکَ مَرَّتَیْنِ. فَإِنْ تَوَلَّیْتَ فَإِنَّ عَلَیْکَ إِثْمَ الأکَارِینَ[9] (وَ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَنْ لَا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)» محمد رسول الله[10] «نامه ای است از محمد رسول خداوند، به سوی هرقل بزرگ روم، درود بر کسی باد که از هدایت و راهنمایی رهبران دین پیروی کند، همانا من تو را به کلمه اسلام دعوت می کنم، دین اسلام را قبول کن تا در دنیا و آخرت سالم گردی و خداوند هم تو را دو مرتبه پاداش دهد (یک مرتبه به سبب ایمان به عیسی بن مریم، مرتبه دیگر برای ایمان به پیامبر اسلام). پس اگر از این دعوت برگردی، همانا بر تو خواهد بود گناه همۀ رعایا و زارعین (که تابع هستند). ای اهل کتاب بشتابید به سوی کلمه و هدفی که میان ما و شما درست و ثابت است، عبادت و پرستش نکنیم مگر خدا را، و چیزی را شریک او قرار ندهیم، و نگیرد بعضی از ما بعضی دیگری را رب (و آمرزندۀ خطا و گناه) غیر از ذات پروردگار، (و اگر از این کلمه و هدف روگردانید) پس گواهی دهید که ما مسلمانان تسلیم این عقیده ایم». پیامبر اسلام نامه را مُهر کرد و فرمود: کیست که نامه و پیام مرا به قیصر روم رساند و سزاوار بهشت آید؟ دَحیة بن خلیفه کلبی که در زیبایی و حسن صورت نظیر نداشت، این مأموریت را پذیرفت. پیامبر به او فرمود که ابتدا نزد زمامدار بصری[11] برود آن گاه با راهنمایی و کمک وی نامه را به هرقل قیصر روم برساند. دحیة از مدینه حرکت نمود و به شهر بصری درآمد و موضوع را برای زمامدار بصری بیان کرد و او نیز مساعدت نمود و عدی بن حاتِم طایی را با دحیة بن خلیفه سفیر پیامبر به جانب هرقل روانه ساخت. هرقل در آن موقع در حمص یکی از شهرهای شام اقامت داشت و برای ادای نذر خود عازم بیت المقدس بود زیرا در جنگ با ایرانیان نذر کرده بود که در صورت شکست دادن خسروپرویز، امپراتور ایران، پیاده تا بیت المقدس برود.
در برخی از منابع آمده است:[12] پس از آن، قیصر گفت: کسی را از قوم او بیابید تا از وی دربارهٔ محمد پرسش کنیم. در آن هنگام ابوسفیان با عده ای از مردان قریش، در زمان صلح حدیبیه برای تجارت در غزه بودند.
ابوسفیان گوید: فرستاده قیصر نزد ما آمد و ما را پیش او در بیت المقدس برد. وی تاج برسر نهاده بود و بزرگان روم گرداگرد او بودند.
قیصر به مترجم خویش گفت: بپرس کدام یک از اینان به این مردی که ادعا می کند پیغمبر است نزدیک تر است؟
ابوسفیان گفت من نزدیکترم.
قیصر پرسید: نسب تو با او چیست؟
ابوسفیان پاسخ داد: محمد پسر عموی من است.
قیصر گفت: پیش آی. آنگاه به اصحاب ابوسفیان دستور داد پشت او قرار گیرند و به آنان گفت شما را پشت سر او قرار دادم تا اگر دروغی گفت: شما راست آن را بگوئید.
ابوسفیان گوید: به خدا اگر حیا مانعم نبود، هر آینه دروغ می گفتم. اما برخلاف میل خویش و با وجود دشمنی ام با محمد، به پرسشهای او پاسخ راست دادم.
سپس هرقل به مترجم خود گفت: از او بپرس که نسب این مرد در میان شما چگونه است؟
پاسخ دادم: او از ما و با نسب است.
پرسید: آیا کسی از شما پیش از وی چنین ادعایی کرده است؟
گفتم: نه.
پرسید: آیا شما او را به متهم به دروغگویی می کنید؟
گفتم: نه.
پرسید: آیا کسی از پدرانش پادشاه بودند؟
گفتم: نه.
پرسید: مراتب عقل و رأی او چگونه است؟
گفتم: هرگز بر عقل و رأی او عیب نگرفته ایم.
پرسید: آیا چون پیمانی بندد، خیانت می کند؟
گفتم: نه و اکنون در میان ما و او کار به مصالحت برقرار است.
پرسید: آیا با او نبرد آزموده اید؟
گفتم: بلی.
پرسید: جنگ شما و جنگ او چگونه است؟
گفتم: کار ما با او به نوبت رفت؛ گاه او پیروز بود و زمانی ما.
پرسید: شما را به چه امر می کند؟
گفتم: ما را امر می کند که خدای یکتا را بپرستیم و بدو شرک نورزیم و ما را به نماز و زکات و وفای به عهد و ادای امانت امر می کند.
هرقل به مترجم خویش گفت: به او (ابوسفیان) بگو:
من تو را از نسَب او پرسیدم و تو گفتی: او مردی نسب دار است. انبیا چنین باشند و در نسب قوم خویش برانگیخته شوند
و از تو پرسیدم: آیا کسی پیش از او (محمد) چنین ادعایی کرده است؟ و تو گفتی: هیچ کس چنین ادعایی نداشته است و چنانچه کسی پیش از او این سخن را گفته بود، می گفتیم که او این سخن را از دیگران گرفته است
و پرسیدیم: آیا او را به دروغگویی متهم می کنید؟ پیش از آن که در این باره پاسخی دهد، ما گمان کردیم چنین نباشد و ما با پاسخ تو دانستیم که او نمی تواند کسی باشد که به مردم دروغ نگوید، اما به خدا دروغ بندد
و از تو پرسیدم: آیا کسی از پدرانش پادشاهی کرده است؟ و تو گفتی: نه. که اگر پاسخ تو مثبت بود، آنگاه می گفتیم: او مردی است که به طلب پادشاهی پدرش این ادعا را مطرح کرده است
و از تو پرسیدم: آیا بزرگان مردم او را پیروی کردند یا ضعفایشان؟ و تو گفتی: ضُعَفا. حال آنکه اینان پیروان پیغمبران اند زیرا معمولاً پیروان پیغمبران از این طبقه بوده اند
و از تو پرسیدم: آیا شمار پیروانش رو به فزونی است یا کاستی؟ و تو پاسخ دادی: رو به فزونی است. ایمان، چنین است تا آنگاه که تمام و کامل شود
و تو را پرسیدم: آیا کسی از روی نارضایی از دین او ارتداد جسته است؟ و تو گفتی: نه. ایمان، نیز چنین است؛ هنگامی که ایمان حاصل شود، سینه ها گشاده گردند.
تو را پرسیدم: آیا خیانت می کند؟ و تو گفتی: نه. پیامبران، چنین اند و هیچ گاه خیانت روا نمی دارند
و تو را پرسیدم: آیا با او نبرد آزموده اید؟ گفتی: آری و کار ما با او به نوبت بوده؛ گاه او پیروز می شده و گاه ما. پیامبران، چنین آزموده می شدند و در پایان، نصرت از آنِ آنان می شده است.
و از تو پرسیدم: شما را به چه فرمان می دهد؟ پاسخ دادی: او ما را به نماز و زکات و عفاف و وفای به عهد و ادای امانت فرمان می دهد و من از این پاسخها دانستم که او پیغمبر است.
دومین نامۀ پیامبر اسلام به پادشاه روم (هرقل)
در سال هشتم هجری ماه جُمادَی الأُولَی پیامبر اسلام نامه ای به هرقل سلطان روم نوشت و آن را به وسیلۀ حارث بن عمیر ازدی به سوی او فرستاد[13] مضمون این نامه در تواریخ ضبط نشده که چه بوده، فقط به طور اجمال ذکر شده است. درهرحال، حارث بن عُمَیر که حامل نامه و مامور ابلاغ بود نامه را برداشت تا به «ارض مُوته» از اراضی شام رسید، شُرَحبیل بن عمرو غسانی که یکی از درباریان سلطان روم بود، قاصد و سفیر پیامبر را بدید، و به او گفت: گمانم تو از رسولان و سفرای محمدی. حارث گفت: آری من فرستادۀ پیامبر اسلامم. شرحبیل کمال بی انصافی و قساوت به خرج داد، حارث را دست ببست و او را در همان جا گردن زد. جز این یک نفر، کسی از سفرا و رسولان پیامبر کشته نشد[14] جزئیاتی که در تواریخ دیده می شود، شخص را به این نکته متوجه می کند که از سال هفتم هجری، از همان وقتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بنای نامه نگاری را به زمامداران و رؤسا نهاد، هرقل سلطان روم مراقبت شدید داشته است که از نفوذ پیامبر اسلام جلوگیری کند و جاسوسانی در اطراف و اکناف گماشته بود تا از روابط پیامبر اسلام با اشخاص مخصوصا با حکام و رؤسا او را مطلع کنند. به همین دلیل، هنگامی که شرحبیل بن عمرو فهمید که حارث بن عمیر از رسولان و قاصدان پیامبر اسلام است، او را گردن زد. البته جریان عادی و سیاسی هم مؤید این گفتار است.
سومین نامۀ پیامبر به قیصر روم (هرقل)
«مِن مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللّهِ إلَی صَاحِبِ الرُّومِ: إنِّی أَدعُوکَ إلَی الإسلَامِ، فَإن أَسْلَمْتَ فَلَکَ ما لِلْمُسِلمینَ وَ عَلَیکَ ما عَلَیهِم، وَ إِن لَم تَدخُل فی الإسلَامِ فَأَعْطِ الْجِزْیَةَ فإن اللَّه تعالی یقول: { قَاتِلُوا الَّذِیْنِ لَا یُؤْمنُونَ بِاللّهِ وَ لَا بِالیَومِ الآخِرِ وَ لَا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لاَ یَدینُونَ دِینَ الْحَقِّ منَ الَّذین أُوتُوا الْکتَابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ» وَ إلاَّ، فَلاَ تَحُلْ بَینَ الفَلَّاحِینَ وَ بَینَ الإسلَامِ أَنْ یَدْخُلُوا فیهِ أو یُعْطُوا الْجِزْیةَ.؛[15]نامه ای است از محمد فرستاده خداوند به سوی صاحب روم، همانا من تو را به سوی دین اسلام می خوانم پس اگر مسلمان شدی، برای توست هر چیزی که برای عموم مسلمانان است و بر تو است هر آن چیزی که بر آنان است (از نظر حقوق اجتماعی و تکلیف الهی تو بر سایرین مزیتی نداری) و اگر در دین اسلام داخل نمی شوی، پس جزیه و خراج بده، زیرا که پروردگار فرماید: ((مقاتله کنید با جماعت و ملتی که به خدا و روز واپسین ایمان نمی آورند و متدیّن به دین حق و ثابت نمی شوند؛ از مردمانی که دارای کتاب هستند (مثل یهود و نصاری) و بجنگید تا با ذلت و کوچکی، جزیه بپردازند)) و اگر حاضر به دادن جزیه نیستی، پس بین رعایا و بین داخل شدن ایشان در دین اسلام و یا دادن جزیه حایل و مانع مباش».
دحیة بن خلیفه کلبی که در سال هفتم هجری نخستین نامۀ پیامبر را به سوی هرقل برد، باز سفارت یافت که سومین نامه را نیز به سلطان روم برساند. دحیة این مأموریت را پذیرفت و نامه پیامبر اسلام را به زمامدار کشور روم رساند. هرقل نامه را گرفت و بر روی تخت نهاد.
پی نوشت
[1] برگرفته از «دانشنامهٔ آزاد»؛ دانشنامۀ اسلامی
[3] پیرنیا، ص 345 تا ص 353
[5] بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم، الم ﴿١﴾ غُلِبَتِ الرُّومُ ﴿٢﴾ فِی أَدْنَى الأرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ ﴿٣﴾ فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الأمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ﴿٤﴾ بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿٥﴾ وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ ﴿٦﴾
[7] برگرفته از از کتاب «محمد و زمامداران، احمد صابری همدانی»
[8] هرقل به کسرهاء و فتح راء و سکون قاف معرف هراقلیوس و هراکلیوس.
[9] فی بعض النُسَخ: إِثمَ الْأَرِیسِیِّینَ و فی آخر الفلاحین.
«اریوسیان»، (فرقه ای از مسیحیت که بوسیله اسقف اریوس در سال 310 میلادی پایه گذاری شد و معتقد به مخلوق بودن حضرت عیسی و نفی اُلوهیّت او بودند)
قال ابن سیده: الأریس الأکار، أی: الفلاح عند ثعلب، وعند کراع: الأریس هو الأمیر.
قال أبو عبیدة: المراد بالفلاحین أهل مملکته، لأن کل من کان یزرع فهو عند العرب فلاح، سواء کان یلی ذلک بنفسه أو بغیره.
قیل: و فی الکلام حذفٌ دلّ المعنى علیه وهو: فإن علیک مع إثمک إثم الأریسیین.
[10] سیره حلبی، ج 3، ص 275، ج 2، ص 291 / یعقوبی، ج 2، ص 62 / السیرة النبویة / حاشیه سیره حلبی ج 3، ص 61 / کامل التواریخ، ج 2، ص 81 / صبح الاعشی، ج 6، ص 376 / اعیان الشیعه، ج 2، ص 142 / بحارالانوار، ج 6 / البدایة، ج 4، ص 265
[11] بصری یکی از شهرهای معمور حوران از توابع شام بوده و اکنون قصبه ای است که به آن اسکی شام گویند و پیغمبر اسلام در مسافرت به شام وارد آن جا شد و بحیرای راهب در آن جا پیغمبر را پیش از بعثت شناخت. (اخبار الدول، ص 431 / دائرة المعارف بستانی).
[12] منبع: [سیدمحسن امین، سیره معصومان (فی رحاب ائمه اهل البیت-سیرة النبی)، 103–105. ]
[13] سیره حلبی، ج 2، ص 190، چاپ مصطفی.
[14] بعضی این نامه را به حاکم بصری دانسته اند، ولی ممکن است که به وسیلۀ که او به هرقل ارسال شده باشد. چنان که در نامه اول او واسطه بوده.
[15] جمهرة رسائل العرب، ج 1، ص 34