پیام پیامبر (ص) به زمامداران معاصر

محمد بن عبدالله خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از مراجعت از صلح حدیبیه[۲]در سال ششم هجری در ماه ذیحجة الحرام تصمیم گرفت پادشاهان، و شهریاران و فرمانداران ممالک را با نامه از دعوت خود آگاه فرموده و آنان را به دین اسلام و پیروی از قرآن هدایت کند

تصمیم پیامبر (ص) بر دعوت از زمامداران معاصر[1]

محمد بن عبدالله خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از مراجعت از صلح حدیبیه[2]در سال ششم هجری در ماه ذیحجة الحرام تصمیم گرفت پادشاهان، و شهریاران و فرمانداران ممالک را با نامه از دعوت خود آگاه فرموده و آنان را به دین اسلام و پیروی از قرآن هدایت کند. زیرا به مضمون (اَلنَّاسُ عَلَی دِینِ مُلُوکِهِم) طبقه زیردستان و ضعیف، اغلب از افکار و عقاید و آداب و رسوم اقویا و زیردستان تبعیت کنند، سعادت و عزت آنان از زمامداران و پیشوایان دین سرچشمه می گیرد. به همین مناسبت دانشمندان در گذشته کتاب های جداگانه ای درباره وظایف شاهان و پیشوایان (اُمَرا و عُلَما) نگاشته اند. به هر حال پیامبر محترم، نخست دربارۀ «نامه نگاری» با یاران و اصحابش مشورت نمود و ضمایر و آرایِشان را به دست آورد. چنان که در هر کار مهم و پیش آمد بزرگ از مشاوره و تبادل افکار دریغ نداشت، بلکه به دستور صریح قرآن به منظور تعلیم روش زندگی اجتماعی از مشورت با اصحاب ناگزیر بود تا دیگران در کارهای خطیر به ویژه در امور مربوط به اجتماع، خودسرانه عمل نکنند و خویشتن را دارای رأی و فکر کامل نپندارند. مبادا با افکار سست و ضعیف خویش بنیان محکم اجتماعی را برهم زنند بلکه لازم است که در هر کار، تأمل و اندیشۀ کامل و تمام به کار برند و توجهی هم به آرای دیگران کنند. همان طوری که در قرآن کریم آمده است: «وَ شَاوِرهُم فی الأمرِ فَإذَا عَزَمتَ فَتَوَکَّل عَلَی اللهِ إنَّ اللهَ یُحِبُّ المُتَوَکِّلِینَ؛[3]با یارانت در کارها مشورت کن، هنگامی که تصمیم گرفتی بر خدایت توکل کن زیرا که خداوند توکل کنندگان را دوست دارد».

پیشنهاد پیامبر به اصحاب خود و ساخت خاتم

ابن هشام و طبری و حلبی[4]گویند: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روزی نزد اصحاب خود آمد و به آنان چنین فرمود: ای گروه مردم! خداوند مرا برای عموم ناس و جمیع اشخاص مبعوث به رحمت کرده، آنچه را که مقرون به صواب و توأم به اصلاح می دانید، آن را بیان کنید. مانند حواریون که با پیامبر خود عیسی بن مریم مخالفت کردند، شما با من و در کار من راه نفاق و طریق شقاق و خلاف نپیمایید. اصحاب گفتند: یا رسول الله چگونه بود مخالفت حواریون با عیسی (ع)؟ فرمود: ایشان را خواند به آنچه که من شما را به آن می خوانم (به عنوان رسالت، جمعی را خواست به شهرستان ها روانه سازد) پس هر یک که مأموریت او آسان و مقصدش نزدیک بود از این فرمان خوشنود شد ولی آن که راهش دور و مشکل بود، سرپیچی از دستور و فرمان نمود. عیسی (ع) از مخالفت حواریون شکایت نزد خداوند بُرد و حواریون هم شب به خواب رفتند، صبح که بیدار شدند هریک به زبان شهری که مأمور به سوی آن بود، سخن می گفت و تکلم می کرد. قال عیسی: «هَذَا أَمرٌ قَد عَزَمَ اللهُ لَکُم عَلَیهِ فَامضُوا». عیسی (ع) فرمود: «همانا این امری است که پروردگار آن را بر شما ثابت فرموده. پس تصمیم بگیرد و از توقف و تردّد بگذرید».[5]

مطابق نقل صاحب «طبقات» پیامبر اسلام به آن ها چنین فرمود: «اِنصَحُو اللهَ فی عِبَادِهِ فَإنَّهُ مَنِ استَرعَی شَیئاً مِن أُمُورِ النَّاسِ ثُمَّ لَم یَنصَح لَهُم، حَرَّمَ اللهُ عَلَیهِ الجَنَّةَ. اِنطَلِقُوا وَ لَا تَصنَعُوا کَمَا صَنَعَت رُسُلُ عِیسَی بنِ مَریَمَ أَتَوُا القَرِیبَ وَ تَرَکُوا البَعِیدَ»[6]«برای رضای خدا خیرخواه بندگان او باشید. هرکس مسؤول چیزی از امور مردم باشد و خیر آنان را نخواهد، خدای بهشت را بر او حرام می کند، حقیقت را بیان کنید و نکنید آنچه را که حواریون عیسی کردند؛ که هرکس مقصدش نزدیک بود، آماده گشت و هرکس مقصدش دور بود، مخالفت نمود». اصحاب از استماع این قضیه گویا رضای کامل و موافقت تمام حاصل نموده و سخنی که بر خلاف تصمیم حضرت دلالت کند نگفتند. ولی یکی از یاران عرضه داشت یا رسول الله: «شهریاران را رسم و عادت بر این است که هر نامه ای که مُهر نشده و مختوم نیست، آن را نمی خوانند و توجهی به آن نمی کنند، سزاوار است که حضرتت نیز خاتمی (انگشتری) برای مهر کردن نامه ها درست فرمایید»، پیامبر پیشنهاد صحابی را پذیرفت و سپس دستور داد که انگشتری را ترتیب دهند و این سه کلمه را در سه سطر بر آن نقش سازند: «محمد - رسول - الله»، که در صفحه کاغذ «محمد رسول الله» جلوه می کرد. منظور از مهر نمودن کاغذ نیز آن بود که مطلبی بر آن اضافه نکنند تا خواننده اطمینان پیدا کند که همۀ مندرجات نامه از شخص فرستنده است و ظاهرا تا آن موقع در میان اعراب این عمل مرسوم نبود.[7]دربارۀ خاتم و مهر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخنان مختلف و کلمات متفاوت بیان شده است و بعضی از دانشمندان کتاب مستقلی در این موضوع نوشته اند. حلبی شافعی گوید: «انگشتر آن حضرت ابتدا از طلا ترتیب داده شد. سپس ثروتمندان که همواره به دنبال تجملات و تنوع در زندگی بودند انگشترهایی از طلا درست کردند، ولی چندان طولی نکشید که جبرئیل امین از جانب رب العالمین دستور تحریم پوشش طلا و استعمال آن را به این نحو بر مردان اُمت بیاورد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) انگشتر خود را به دور انداخت و فرمان خدا را اعلان کرد و دیگران هم از انگشتر طلا دوری جستند و کنار گذاشتند. بار دوم مهری از نقره ساخت و در نگین آن نیز کلمات بسیاری حک گردید که نیازی به ذکرش نیست»[8]بعضی از مورخان گویند: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دست خالد بن ولید انگشتری دید که به آهن پیچیده است، از نقش آن پرسید. وی در جواب گفت: محمد رسول الله. حضرت فرمود: آن را به من بده و او هم تقدیم کرد. پیامبر آن را در انگشت مبارک قرار و نامه ها را به آن مهر می فرمود. البته این سخنان به نظر نگارنده درست نیست، زیرا که خالد بن ولید در سال هشتم هجری دین اسلام قبول کرد و نامه های دعوت در آخر سال ششم فرمان صدور یافته و ابتدا در سال هفتم فرستاده شده است.

نویسندگان و منشیان پیامبر

پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) منشیان[9] متعددی داشت که عده ای از ایشان کُتّاب وحی بودند و فقط آیات نازل شده بر رسول خدا را به دستور آن حضرت می نوشتند، و بعضی علاوه بر آیات قرآنی مَکاتیب دیگر را هم عهده دار بودند، مانند علی بن ابیطالب، امیرالمؤمنین (علیه السلام) که جانشین رسمی و بلافاصله پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. اسامی دیگران که در دستگاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کتابت می کردند و نویسندۀ وحی بودند، بدین ترتیب است: علاء بن حضرمی، ابان بن سعید، خالد بن سعید، عثمان بن عفان، زید بن ثابت، اُبیّ بن کعب، حنظله اسیدی،[10] عبدالله بن ابی سرح که مرتد شد و در سال فتح مکه دوباره به اسلام برگشت و معاویة بن ابی سفیان[11]از ابن عساکر دمشقی نقل شده که نویسندگان پیامبر بالغ بر «بیست و سه تن» بودند، از جمله: ابوبکر، عمر بن خطاب، زبیر، محمد بن سلمة، ارقم بن ابی الارقم و عبدالله بن الارقم. و بعضی عدد کتاب را بیست و شش دانسته، و نیز تا چهل و دو نفر هم ضبط شده که اگر علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (علیه السلام) حاضر نبود، دیگران کتابت می کردند، وگرنه آن حضرت مقدم بود  و گفته شده که عبدالله بن الارقم و زید بن ثابت نامه های ملوک را می نوشتند. ولی غیر از چند نامه که به خط امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) و ابی بن کعب نوشته شده اند معلوم نیست که سایر نامه ها به خط چه کسی نگارش یافته است.

زمامدارانی که به آنان نامه فرستاده شد

شهریاران و فرماندارانی که از جانب پیامبر اسلام برای آنان نامه نوشته شده است و در این کتاب آمده عبارتند از: 1- نجاشی اول پادشاه کشور حبشه که «اضحم بن ابجر» و لقبش نجاشی بود، دو نامه از جانب پیامبر اسلام برای وی فرستاده شد. این زمامدار و سعادتمند از نامه های پیامبر اسلام و فرستاده اش بی نهایت استقبال کرد. 2- نجاشی دوم که پس از فوت نجاشی اول نامه ای برای او ارسال شد، لکن آن بی سعادت نامه شریف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را بدرید و مورد نفرین آن حضرت قرار گرفت.

3- خسرو پرویز «امپراتور ایران» که از کثرت غرور و نخوت، نامه را درید و نامه رسان را هم نکوهش و ملامت کرد، و صفحه ننگینی در تاریخ ایران باقی گذارد. و با این جسارت و بی باکی مملکت خود را قطعه قطعه نمود و لباس ذلت بر اندام ملت بپوشانید.

4- زمامدار بحرین «منذر بن ساوی».

5- عبدالقیس یکی از رؤسای بحرین.

6- اهل هجر.

7- هرقل «امپراتور روم» که آوازۀ اقتدار و عظمتش در عالم پیچیده و پرچم استقلال و سیادت وی در اهتزار بود، سه نامه برای او فرستاده شد: اول در سال هفتم، دوم در سال هشتم که نامه رسان به دست یکی از درباریان قیصر روم دستگیر و اعدام شد و جنگ موته را پیش آورد و سوم در سال نهم هجری که دحیةبن خلیفه کلبی مامور بردن نامه از تبوک و از جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود.

8-پاپ اعظم کشور روم، ضغاطر که به قول صاحب «ناسخ التواریخ» «انر»نام داشت.

9-فروة بن عمرو جذامی فرمانروای معان که پس از دریافت نامۀ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به دستور قیصر روم اعدام گردید.

10- اکیدر بن عبدالملک، پادشاه دومة الجندل که به دست سربازان اسلام دستگیر شد، و نامه ای از طرف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به وی عطا شد.

11- یحنة بن رؤبه[12]زمامدار اَیله که پیامبر اسلام او را سخت تهدید فرمود و از تبوک نامۀ شدیداللحنی برای وی ارسال کرد و او را مجبور به صلح نمود.

12- پادشاه مصر، «مقوقس» وارث تخت و تاج فراعنه که در مقابل نامۀ پیامبر اسلام رفتار مؤدبانه ای کرد و پاسخی نوشت و به همراه هدایایی برای پیامبر اسلام فرستاد.

13- حارث بن ابی شمر غسانی، زمامدار اردن که تکبر و سرکشی کرد و مورد نفرین قرار گرفت.

14- زمامدار دمشق، «جبلة بن ایهم غسانی».

15- اکثم بن صیفی، حکیم معروف عرب.

16- هوذة بن علی، زمامدار یمامه که سرکشی کرد و به نفرین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هلاک شد.

17- ثمامة بن اثال، زمامدار دیگر یمامه که پس از دستگیر شدن آیین اسلام را پذیرفت. سال یازدهم در قسمتی از خاک یمن به دروغ دعوی پیامبری کرد و به روزگار ابوبکر با زنی به نام «سجاح» متحد شد، خروج کرد و سرانجام خالد بن ولید او را کشت.

19- زمامداران عمان.

20- زمامدار حضرموت، «وائل بن حجر» و بعضی دیگر از رؤسای آن سرزمین.

21- زمامداران نجران.

22- زمامداران حمیر، حارث بن عبدکلال و نعیم بن عبد کلال حمیری و غیره.

23- عمیر ذومران از ملوک همدان که از قبای یمن بود.

24- قبیله بنی نهد.

25- زمامداران یبعث از نواحی کشور یمن.

26- یهود خیبر.

27- هلال بحرینی، حاکم بحرین و معاون منذر بن ساوی.

28- اسیحب،[13] مرزبان بحرین.

29- زرتشت و مجوسان و رؤسای هجر حاکم نشین بحرین.

30- زرعة بن سیف بن ذی یزن از رؤسای یمن.

31- ذوالکلاع و ذو عمرو از رؤسای قبیله حمیر.

32- پادشاه سماوه که صاحب «طبقات» ذکر نموده، ولی نامه اش به دست نیامد.

غیر از این اشخاص کسان دیگری نیز بوده اند که پیامبر اسلام برای آنان شخصا یا به اسم قبیله در موارد متعدد، نامه هایی به عنوان «صلح نامه» یا «امان نامه» و یا سفارش درباره بعضی افراد یا موضوعات دیگر از قبیل: دستور صدقات و زکات نگارش فرموده. و اکثر نامه ها در «طبقات» محمد بن سعد، «جمهرة رسائل العرب»، «سیرۀ حلبی»، «سیرۀ نبویه» اثر احمد زینی مشهور به دحلان، «اُسدالغابة و الإصابة» و غیر این ها در کتب تاریخ و حدیث آمده است  و لکن آنهایی که با موضوع این کتاب مناسب بوده و مورد نظر مؤلف نیز قرار گرفته است، همان کسانی هستند که اشاره شد. در این نوشته فقط به تفضیل نامه های آنان و شرح قضایای مربوط به ایشان که تاکنون در کتاب جداگانه گرد نیامده است، پرداخته می شود و از سایر مکاتیب که ارتباطی به دعوت یا صلح زمامداران ندارد، چشم پوشی می نماید.

تواضع در مقابل نامه های پیامبر اسلام

جز امپراتور ایران، خسرو پرویز، تمام زمامدارانی که از جانب پیامبر اسلام برای آنان نامه فرستاده شد، در مقابل دعوت پیامبر اسلام تواضع کردند و سخنی هم که حاوی اهانت و بی اعتنایی به مقام مقدس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد بر زبان نیاورند، بلکه بنا بر گفتۀ خطیب بغداد، خسرو پرویز نیز پس از انجام عمل متکبرانه خود و پاره کردن نامه و نکوهش نامه رسان، از کرده های خود پشیمان شده و در صدد جبران آن برآمد، چنان که شرح آن در ضمن نامۀ خسرو پرویز آمده است.

در این جا این مطلب قابل تأمل و بسیار مهم مطرح است که چرا زمامداران با همه قدرت و قوّتی که داشتند و پیامبر اسلام نیز که روز به روز پیشرفت می کرد و بیم آن بود که استقلال و سلطنت آنان را بر هم زند، با او به مسامحه و مسالمت رفتار می کردند؟ اگر چه هرج و مرج در کشور ایران و اختلافات داخی در آن نظر سلاطین ایران را به خود جلب می کرد، ولی برای دولت روم -که تقریبا در آن روزها خود را بدون مزاحم می دید- هیچ مانعی برایش نبود تا با کسی که در حال اوج گرفتن است مبارزه کند. نه آن که جنگ را نیز به مسالمت خاتمه دهد همان گونه که در جنگ تبوک عمل نمود و از این که با ارتش اسلام درگیری پیدا نکرد خوشحال بود. همچنین، سلطان مصر و یا سایر زمامداران که هر یک داعیۀ فرمانروایی داشتند، پاسخ نامه های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را با نهایت ادب و تواضع نگاشتند و یا نجاشی اول با وجود این که هیچ گونه روابط سیاسی و اقتصادی با حجاز نداشت، تسلیم شد. البته برای این برخورد مسالمت آمیز، علل و اسباب عادی و جهات سیاسی نمی توان پیدا کرد و بدون تردید باید گفت که بر همه زمامداران چنان که از رفتارها و پاسخ های آنان پیدا است، ثابت و مسلم بوده که پیامبر اسلام همان پیامبر موعودی است که عیسی بن مریم به آمدنش بشارت و نوید داده بود. اغلب زمامداران و شهریاران عصر پیامبر غیر از امپراتور ایران و زمامدار بحرین، از نصاری بودند و به آیین حضرت مسیح باور داشتند و از علایم و اوصافی که در کتب آنان ذکر شده بود، می دانستند که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) همان رادمردی است که رهبانان مسیحی سالیانی به انتظار دیدارش در بیابان ها به سر برده اند و اینکه باید دین او و مرام پاکش پیشرفت کند و هرکس به مبارزه و مخالفت با وی برخیزد، سرکوب خواهد شد. ولی بعض جهات سیاسی و اغراض شخصی از مسلمان شدن آنان جلوگیری می کرد. این امپراتور ایران «خسرو پرویز» بود که به آیین زرتشت باور داشت و از اوصاف و علایم بعثت پیامبر اسلام آگاهی نداشت و از پیشرفت قطعی و حتمی یاران و پیروان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بی خبر بود و این نهضت را از ناحیۀ پروردگار نمی دانست. او گمان می کرد که نویسندۀ نامه، «حضرت پیامبر» نیز مانند سایر شورشیان داعیۀ سلطنت و ریاست دارد. به همین جهت، موضوع را خیلی ساده انگاشته و بر قوّت و قدرت خود بالیده، پاسخ ناملایم داده و رفتار ناپسندی کرده است. اما دیگران، موضوع دعوت و نامۀ پیامبر اسلام را همان روش و طریقه نبوت و رسالت تشخیص دادند و بعضی حقیقتا دین اسلام را پذیرفتند و بعضی دیگر جواب مؤدبانه و پاسخ مسالمت آمیز دادند و به مبارزه و جنگ با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم نپرداختند.

سفیران پیامبر

عده ای[14]از مسلمانان غیور و شجاع، عهده دار رساندن نامه های حضرت ختمی مرتبت به شهریاران شدند، که زبان هریک چون شمشیر برّان بود. (که در آخر هر نامه، فصل جداگانه ای برای قاصد و شرح حال او آمده است). اسامی آنان بدین شرح است:

1- عمرو بن اُمیّه ضمری؛ از طایفه ضمر که به سوی نجاشی رفت، و از عمه شجاع تر بود. همچنین، نخستین قاصدی بود که در این راه رفت. صفحات تاریخ نشانه هایی از او در خود دارد و در ادوار زندگی حوادثی دیده و شکارهایی در اسلام داشته و به شمشیرش چندین بار زمین را به خون دشمنان دین رنگین کرده است.

2- عبدالله بن حُذافه سهمی؛ که حامل نامۀ «خسرو پرویز» سلطان ایران بود و در پاره ای از تاریخ ها به جای عبدالله، برادرش «خنیس بن حذافه» معرفی شده است، و قولی دربارۀ عمر بن خطاب، و شجاع بن وهب، هم دیده شده که این گفتار چندان ارزشی ندارد و بیشتر آرا و اعتبار بیان با عبدالله بن حذافه است.

3- حاطِب بن ابی بلتعه؛[15] که به جانب پادشاه مصر مأمور شد و در مراحل زندگی خود با قضایای مهم و حساسی روبرو بوده است.

4- دَحیة بن خلیفۀ کلبی؛ که در خوبرویی و زیبایی نظیر نداشت بگونه ای که جبرئیل، بیشتر با چهرۀ او در حضور پیامبر جلوه می کرد. او به سوی قیصر روم اعزام گشت.

5- حارث بن عُمَیر؛ که در سال هشتم هجری برای قیصر روم نامه را برد. او به دست «شرحبیل» یکی از درباریان روم کشته شد و مرگ وی مقدمۀ جنگ «موته» را فراهم کرد.

6- شجاع بن وهب؛ که به سوی پادشاه اردن و «جبلة بن ایهم» رفت و پیروز برگشت. وی در جنگ ها و سریّه ها، شجاعت ها نشان داده است. بعضی ها عمار یاسر را گفته اند. این شش تن از رسولان در یک روز مأموریت یافتند و به جانب کشورهای بیگانه شتافتند. همان گونه که گذشت، هریک به زبان کشوری که مأموریت آن را داشت، به اعجاز[16] پیامبر آشنا شد.

7- سلیط بن عمرو عامری؛ که پیک زمامدار «یمامه» بود، و بعدها نیز در شداید و سختی ها با دیگران شرکت کرد.

8- عبدالله اسلمی؛ یکی از کُتّاب وحی که او را «علاء بن حضرمی» می گفتند، نامۀ فرماندار بحرین را عهده دار گشت.

9- عمروعاص؛ که نامه زمامداران عُمان را برد و شهامت و صلابت از خود نشان داد، و این دو مأموریت در سال هشتم هجری انجام گرفت. سیاست عمروعاص و خیانت او را در اسلام و درباره مسلمین کمتر کسی است که نداند و او را به مکر و حیله نشناسد؛ قسمتی از آن در نامۀ نجاشی اول درج و جمع است.

10- جریر بن عبدالله؛ که در سال دهم هجری به سوی ذوالکَلاع و ذوعمرو حِمیَری رفت.

11و12- عیاش بن ابی ربیعه[17]و مهاجر بن ابی اُمیّه مخزومی که به سوی «حارث بن عبدکلال» و سایر زمامداران حمیر نامه بردند. این مأموریت در سال نهم بعد از مراجعت از جنگ تبوک انجام یافت.

16-15-14-13- عُتبَة بن غَزوان، عبدالله بن ابی اُمیّة، هدیر بن عبدالله و صُهَیب بن سنان. این چهار نفر در سال دهم مکتوب رسول خدا را به سوی نجران بردند.

17- سلیم بن عُمَیر انصاری که به جانب حضرموت رفت. تمام نامه رسانان از جانب زمامداران مورد اکرام و تقدیر قرار گرفتند و فقط عبدالله بن حذافه سهمی که حامل نامۀ خسروپرویز بود، مورد غضب شاهنشاه ایران واقع شد و دیگر، «نجاشی دوم» و «اسقف بزرگ» که نامه را پاره کردند.[18]

روش نامه نگاری در اسلام

اوایل اسلام، مسلمانان مطابق رسوم اعراب نامه ها را می نوشتند و در اول نامه  «بِسمِکَ اللَّهُمَّ» نوشته می شد، تا این که آیه شریف «اِرکَبُوا فِیهَا بِسمِ اللهِ مَجرَیها وَ مُرسَیهَا»[19]یعنی: «سوار شوید در آن به نام خدا در وقت راندنش و در وقت بازداشتنش» نازل شد و بعد از آن، در اوایل مکاتیب «بِسمِ اللهِ» نوشته می شد. وقتی که آیۀ «قُلِ ادعُوا اللهَ أوِ ادعُوا الرَّحمَنَ»[20] نزول یافت «بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ» در اول نامه نگارش می شد، و چون آیه کریمه «إنَّهُ مِن سُلَیمَانَ وَ إنَّهُ بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ»[21]نازل گشت، پس از آن در اوایل نامه ها «بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ» نوشته می شد. و لکن تصفح و تتبع در مکاتب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حاکی از آن است که در نامه های مهم مقید بودند که نام خدا نوشته شود. ولی بسیاری از امان نامه ها و رسایل دیگر است که با این اسم مبارک در کتاب های حدیث و تاریخ ها ضبط نشده، و پیدا است که مواظبت بر اسم جلاله در هر نوشته وگرچه مختصر هم بوده باشد، نبوده. و این که گفته اند راویان برای خلاصه نویسی آن کلمه را انداخته اند، بعید شمرده می شود با احتیاط و مراقبت شدیدی که در ضبط آثار پیامبر اسلام داشته اند.

پی نوشت

[1] برگرفته از مقدمۀ کتاب «محمد و زمامداران، احمد صابری همدانی»

[2] پیمان و قراردادی بود که پیامبر اسلام در سال ششم هجری با رؤسای مکه بست. این قرارداد صلح یکی از سیاست های بزرگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در تاریخ شناخته شده و در نتیجه آزادی بیشتری نصیب مسلمانان شد و تا حدی هم امنیت داخلی در حجاز برقرار گشت، پیامبر اسلام توانست به خارج از کشور حجاز پرداخته و نامه هایی به زمامداران بنویسد. چون این صلح در نزدیکی مکه در محلی موسوم به حدیبیه (یا اسم درخت خمیده ای است که در آن محل بوده) انجام گرفت، به صلح حدیبیه مشهور گشت. نقض همین قرارداد بود که مقدمات فتح مکه و لشرکشی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را برای سرکوبی قریش فراهم آورد.

[3] سوره آل عمران، آیه 159

[4] سیره حلبی، ج 2، ص 363 / تاریخ طبری، ج 2، ص 289 / سیره ابن هشام، ج 3، ص 77

[5] نماینده و فرستادگان عیسی بن مریم ده نفر بودند که بعضی از آنها اتباع بود و باقی از حواریون. اول و دوم: پطرس حواری که به همراه بولس که از اتباع بود به سوی رومیه اعزام شدند. سوم و چهارم: اندرانس و منتا مأمور به شهری شدند که مردم آن چون سباع و درندگان آدم ها را می خوردند. پنجم: توماس که به شهر بابل پایتخت بخت نصر اعزام شد. ششم: قیبلیس که به آفریقا (قرطاجنه) مأمور شد. هفتم: یحنس که به جانب «اقسوس» شهر اصحاب کهف اعزام گردید. افسوس یکی از شهرهای ترکیه است. هشتم: یعقوبس که به اورشلیم (یا بنا به گفته ابن هشام همان ایلیا، یکی از قرای بیت المقدس) مأمور گشت. نهم: ابن ثلما که به سوی اعراب و حجاز رهسپار شد. دهم: سیمین که به جانب بربر مأمور گشت (سیره ابن هشام، ج 3، ص 78).

[6] الطبقات الکبری لابن اسد، ص 294

[7] سیره حلبی، ج 2، ص 363 / البدایة و النهایه / طبقات، ج 1، ص 258

[8] سیره حلبی، ج 2، ص 363

[9] کامل التواریخ، طبع جدید، ج 2، ص 213 / طبری، ج 2، ص 421 / تهذیب ابن عساکر / سیره حلبی، ج 2، ص 448 / ناسخ، ص 629

[10] أسیدی به ضم همزه و تشدید یاء منسوب به اسید بن عمرو بن تمیم است.

[11] معاویة بن ابی سفیان بعد از فتح مکه با پدرش اسلام را قبول کرد و عمر او را 77 نوشته اند. در موقع مسلمان شدن 25 سال داشته و دو سال با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود و در آن موقع اکثر قرآن نازل شده و نامه های پیامبر هم نوشته شده بود. بنابر این او را کاتب وحی شمردن خالی از اشکال نیست، در ترکیه معاویه طرفداران زیادی دارد. مخصوصا جامع سلطان فاتح مرکز مریدان معاویة بن ابی سفیان است و بعضی از جرائد مرام او را ترویج می کنند. معاویه را کاتب سر پیامبر می دانند و بعضی می گویند: سلمانی پیامبر بوده. شخصی از دانشمندان استانبول به نام شمس الدین یشل علیه معاویه صحبت ها کرد و به سوی محکمه کشیده شد. بالاخره جواز و تصدیق او از طرف حکومت گفته شد و از امامت و وعظ محروم گردید. اما سخنان او معاویه را رسوا کرد.

[12] مخفف پوحنا.

[13] اسیحب به ضم همزه و فتح سین و سکون یاء و اسپیخت به خاء معجمه نیز ضبط شده.

[14] تاریخ طبری، ج 2 / کامل، ج 2، ص 143

[15] ابی بکتعة خ ل.

[16] تهذیب ابن عساکر دمشقی، ج 7، ص 353 / ناسخ التواریخ.

[17] معارج النبوة، ص 717 / یعقوبی، ج 2، ص 62

[18] طبقات، ج 1، ص 243 / سیره حلبی، ج 2 / یعقبوبی، ج 2، ص 62

[19] سوره هود، آیه 44

[20] سوره اسراء، آیه 111

[21] سوره نمل، آیه 31

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر