ماهان شبکه ایرانیان

داستان پیرزن قصه گو که با درشکه به رادیو می‌آمد! +عکس

چهارم اردیبهشت ماه روز رادیو است؛ رسانه‌ای که با وجود همه تغییر و تحولاتی که در سال‌های اخیر در فضای رسانه‌ای دنیا رخ داده، هنوز صمیمی، دوست‌داشتنی و نوستالوژیک است.

 خبرگزاری ایسنا: چهارم اردیبهشت ماه روز رادیو است؛ رسانه‌ای که با وجود همه تغییر و تحولاتی که در سال‌های اخیر در فضای رسانه‌ای دنیا رخ داده، هنوز صمیمی، دوست‌داشتنی و نوستالوژیک است.
 
به همین مناسبت باقر رجبعلی، نویسنده و پژوهشگر ادبیات داستانی برای تولد رادیو در ایران (4 اردیبهشت ماه)، بخشی از پژوهش خود تحت عنوان «ماجراهای نویسندگان رادیو از آغاز تا امروز» را اختصاصی در اختیار ایسنا قرار داد.

او در این متن از پیرزنی یاد کرده است که او را با درشکه به رادیو می‌آوردند تا برای مردم قصه بگوید.
 
  پیرزن قصه گو

در این متن آمده است: «به یکی از ایران‌شناسان و پژوهندگان فولکلور و قصه‌های کهن ایران (محققی به نام ال ول ساتن) در زمانی که کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس بود و بعداً کارمند رادیو بریتانیا هم شد، ماموریت داده بودند در بخشی از تشکیلات اولیه رادیو که به «اداره کل انتشارات و تبلیغات» معروف بود، طراحی برنامه‌ای مربوط به صدای بریتانیا به زبان فارسی را عهده‌دار شود. او که به فرهنگ شرقی و بخصوص ادبیات عامیانه ایران و به ویژه افسانه‌ها و قصه‌ها علاقه قلبی و حرفه‌ای داشت، طبعاً ضمن ادای وظیفه به عنوان یک کارمند در شرکت نفت ایران و انگلیس، به دل‌مشغولی‌های خود هم عنایت داشت و همان زمان حتی صادق چوبک را به عنوان مترجم به شرکتی که در آن کار می‌کرد معرفی کرده بود و با اغلب نویسندگان و محققانی که فعالیت‌های رسانه‌ای و سیاسی را توامان انجام می‌دادند، رابطه داشت.

فعالیت رسمی رادیو در ایران را اگر چه از سال 1319 می‌دانند (تازه آن هم در روز فقط 4 ساعت)، اما قبل از آن چند سال به طور آزمایشی کارهایی انجام می‌گرفت تا زمینه‌ها برای فعالیت رسمی فراهم شود. ال ول ساتن که در آن زمان هنوز سی ساله هم نشده بود، به خاطر استعداد و آشنایی و بخصوص ارتباطش با رادیو بریتانیا، در رفت و آمدهای مرتبط با تشکیلات اولیه رادیو حضور داشت و درصدد بود جنبه فرهنگی فعالیت‌هایش را بیشتر کند. برای همین به علی جواهر کلام نزدیک شد (شاید هم جواهرکلام به او که خارجی بود و بیشتر تحویلش می‌گرفتند نزدیک شد). به هرحال جواهرکلام آن زمان در تشکیلات اولیه رادیو نفوذ داشت و با دو سه تن از اعضای شورای منتخب راه‌اندازی و سیاست‌گذاری آن دوست بود؛ در عین حال به خاطر تحقیقاتش در زمینه تاریخ و ادبیات کهن به ویژه افسانه‌ها و قصه‌های قدیمی ایران، با پیرزنی هفتاد ساله و اصالتاً بروجردی به نام "مشدی گلین خانم" رابطه فامیلی داشت و رفت و آمد آنها تا آنجا پیش رفته بود که همیشه او را به بهانه کمک به کارهای خانه به منزلش می‌برد و به قصه‌گویی وا می‌داشت تا از آنها در برنامه‌های تحقیقی و رادیویی استفاده کند.

این طور که در منابع آمده، علی جواهرکلام، پسر عموی شوهر دوم مشدی گلین بود و این فامیلی دور به او امکان می‌داد تا هر وقت بخواهد از محفوظات ذهنی پیرزن بهره ببرد و صد البته به خاطر دستی که به در و دیوار می‌کشید، دستمزدی هم به او بدهد. آشنایی جواهر کلام و ال ول ساتن اگرچه در ضمن فعالیت‌های سیاسی و مطبوعاتی و ارتباط آنها با احزاب و سفارت‌خانه‌های خارجی بود، اما ماموریت ال ول ساتن در رادیو (که قرار بود صدای بریتانیا باشد) از حیطه سیاسی به فضای فرهنگی افتاد و همین چرخش باعث شد آشنایی او و جواهرکلام جنبه حرفه‌ای پیدا کند و سراسر معطوف به ادبیات عامه و فولکلور ایران شود.

در همین احوال است که جواهرکلام یک شب به عنوان یک کشف جدید، مسترساتن را برای شنیدن قصه‌های مشدی گلین خانم به خانه‌اش در خیابان اکباتان دعوت می‌کند. آن موقع مشدی گلین خانم دوران کهنسالی را می‌گذراند و به خاطر مهاجرت همسر دومش به عراق، با تنها پسرش زندگی می‌کرد و با کار کردن در خانه ثروتمندان و اعیان آن روزگار، اموراتش را می‌چرخاند. اغلب مواقع برای بچه‌های آنان قصه هم می‌گفت و سرشان را گرم می‌کرد؛ برای همین، قشر اعیان دوستش داشتند و طالب حضورش در خانه‌های خود بودند. (فرزند علی جواهرکلام - فرید - این که گلین خانم در خانه اعیان کار می‌کرده را رد کرده اما اغلب منابع، آن را تایید می‌کنند).

پیشینه قصه‌گویی مشدی گلین خانم به زمان قاجار و حتی دربار قاجار هم می‌رسید و با آن که سواد خواندن و نوشتن نداشت، مدعی بود می‌تواند 365 روز بنشیند و قصه نقل کند بی آنکه یکی از آنها تکراری باشد. وقتی ال ول ساتن به خانه علی جواهرکلام می‌رود و قصه‌های گلین خانم را می‌شنود، از روایت‌های او و نبوغش در تعریف آنها شگفت‌زده می‌شود، تصمیم می‌گیرد از آن پس بیشتر به آن جا برود تا بتواند از گنجینه ذهنی پیرزن نهایت استفاده را ببرد، اما این رفت و آمد به هفته‌ای یک روز محدود بود و پیرزن برای گذران زندگی به پول نیاز داشت و باید کار می‌کرد و نمی‌توانست وقتش را بیشتر از یک روز در هفته، آن هم روز تعطیل، به آنها اختصاص دهد. باید به او پول می‌دادند تا بیشتر بیاید، اما آن موقع نه ساتن می‌توانست شخصاً چنین پولی در اختیار پیرزن بگذارد و نه علی جواهرکلام بیشتر از آن حدی که برای جارو کردن به او می‌داد. پس تصمیم گرفتند او را به رادیو ببرند تا قصه بگوید و از آن جا برایش پول بگیرند. این شد که به پیشنهاد ال ول ساتن قرار شد جواهرکلام هر هفته گلین خانم را به رادیو ببرد تا قصه‌های او را با صدای خودش پخش کنند.

تشکیلات اولیه رادیو آن زمان در ساختمان بی‌سیم قصر که به عمارت کلاه فرنگی معروف بود، دو اتاق بیشتر نداشت و آن موقع 9 کیلومتر با مرکز شهر فاصله داشت. به این ترتیب نام مشدی گلین خانم به عنوان اولین زن قصه‌گوی رادیو ثبت شد و آن طور که من از لابه لای سخنان پیشکسوتان رسانه و صدها متن تاریخی و منابع رادیویی فهمیده‌ام، می‌گویند چند روز طول کشید تا پیرزن که چادر به سر و با درشکه به رادیو آورده می‌شد، با محیط استودیو و روند پخش زنده‌ی قصه‌هایش آشنا شود. گویا چند روز اول هول می‌شد و از عوامل فنی که اکثرشان مرد و نامحرم بودند می‌ترسید. واکنش او گاهی با قهر برای آمدن به رادیو همراه بود و اگر جواهرکلام (به قول معروف) قربان صدقه‌اش نمی‌رفت، هرگز نمی‌آمد.

با این همه، بیش از چند هفته نتوانستند او را به رادیو بیاورند و کارشان نیمه‌تمام ماند. به این ترتیب ال ول ساتن که برای تحقیقاتش و ثبت قصه‌های پیرزن عجله داشت (و معلوم هم نبود تقدیر چه سرنوشتی را برای آدم‌ها رقم می‌زند) مجبور شد به همان ملاقات هفته‌ای یک بار در خانه جواهرکلام بسنده کند. پس سعی کرد نهایت استفاده را از همان هفته‌ای یک بار ببرد. حتی فرید جواهرکلام، فرزند علی جواهرکلام گفته که پدرش او را وا می‌داشت در میان آن دو بنشیند و اصطلاحات محلی را برای ساتن هجی و معنی کند. ساتن که در حرفه‌اش تجربه‌های فراوانی از این دست داشت، مخصوصاً ضبط صوت همراه نمی‌برد تا پیرزن به حالت طبیعی قصه بگوید و دچار ترس و اضطراب نشود. خودش هم بدون آن که حواس قصه‌گو را پرت کند، آنچه را که می‌شنید، مثل تندنویس‌ها و با مداد نتراشیده و حتی یواشکی پشت کاغذهای باطله اداری می‌نوشت. اراده و علاقه "ساتن" چنان بود که توانست در حدود 117 قصه از گلین خانم بشنود و بنویسد.

نکته جالب این جاست که وقتی در سال 1947 میلادی از ایران خارج شد تا قصه‌ها را برای چاپ در کشورش آماده کند، مشدی گلین خانم هم بیمار شد و فوت کرد. بعد از چاپ تعدادی از آن قصه‌ها در خارج از ایران به زبان انگلیسی، علی جواهرکلام که سهمی در کشف آنها داشت نیز تعدادی از آن را به فارسی ترجمه کرد و با عنوان «افسانه‌های ایرانی» در بنگاه ترجمه و نشر کتاب به چاپ رساند. تا آنکه سرانجام کل آن قصه‌ها به شاگرد ال ول ساتن یعنی اولریش مارزلف سپرده شد و او با کمک پژوهشگران ایرانی، کتاب «قصه‌های مشدی گلین خانم» را که امروزه نه کامل بلکه با 110 قصه در دسترس ماست، در ایران منتشر کرد. پیران رادیو (ازجمله مرحوم عنایت‌الله گلستانه که اتاق من در رادیو با اتاق او فاصله‌ای نداشت و هر روز برایم از تاریخچه رادیو و شنیده‌هاش از پیران قبل از خود حرف می‌زد و دستخط نویسندگان مشهور رادیو را که در اتاق او آرشیو شده بود نشانم می‌داد) معتقدند همان حضور کوتاه مدت گلین خانم در رادیو به ابتکار ساتن و همراهی و کمک جواهرکلام (و مشکلات کار کردن با او در استودیوی تنگ و تاریک و بدون هوا، و سرفه‌ها و تپق‌های ناگزیر و همچنین عذاب رفت و آمد به فاصله 9 کیلومتر در آن زمان که توانی فراتر از توان جسمی پیرزن لازم داشت) باعث و الهام شد تا مسوولان به فکر یک قصه‌گوی حرفه‌ای بیفتند و از خیر قصه‌های پیرزن بگذرند. (برای اعتماد به صلاحیت و سندیت حرف‌های عنایت‌الله گلستانه، می‌توان به نظر یکی از پیشکسوتان مطبوعات در مطلب «کسی که در بین نام‌ها فراموش شده بود» ایسنا - دهم دی ماه 93 رجوع کرد).

سرانجام بعد از کش و قوس‌های فراوان در برابر گزینه‌های متعدد از جمله صادق هدایت، نیمایوشیج و ... ، صدای صبحی مهتدی را مناسب تشخیص دادند و از همان جا بود که «قصه ظهر جمعه»، آن هم یک ماه بعد از تولد رادیو، راه افتاد.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان