ماهنامه تجربه: «روزی که دست به کار ساختن خانه ای شدم، فکر نمی کردم تصویری از خودم را خواهم کشید. این تصویر بهترین تصویری ست که تاکنون در ادبیات کشیده ام. از تمام آنچه که در آثار هر نویسنده ای هست و مربوط به شرح حال اوست می توان خصوصیات اخلاقی اش را به سهولت دریافت. از آثار ادبی من نیز می توان خصوصیات اخلاقی ام را به راحتی دریافت. اما نمی توانم بگویم که کتاب هایم تصویر درست و واضحی از من می دهند؛ تصویری بی آلایش و برهنه که هر نویسنده به صورت آرمانی از خود ارائه می دهد.
نویسنده همیشه سعی می کند خود را به تصویر بکشد، حتی وقتی یک شیء، یک درخت، یک حیوان یا یک سنگ را توصیف می کند. مثلا وقتی «زنی همچو من» را می نوشتم، در واقع تصویر خودم بود که در آن موجود عجیب می کشیدم؛ تصویری که داشت از اسب، از سگ و عناصر درونی اش قالب دنیای درونش را می گرفت. در میان تمام نویسندگان ایتالیایی فکر می کنم از معدود افرادی هستم که این شجاعت را داشته اند که خود را آن گونه که هستند نشان بدهند. اما تا وقتی دست به کار ساختن خانه ای شدم، برایم هرگز پیش نیامده بود که خود را آن طور که هستم نشان بدهم.»
کورتزیو مالاپارته سال 1940 در «خانه ای در میان باد شرجی و باد شمال شرقی» چنین می نویسد؛ دقیقا با آغاز حرکت از خانه اش که در پناه یا بهتر است بگوییم در دل پیش آمدگی تخته سنگی در کاپو ماسولو- پیش روی جزیره کاپری در دریا- قرار دارد؛ از خانه اش که همچون بادبانی به سوی پهنه دریا برافراشته است؛ از خانه «غمگین و سختش» که یکی از زیباترین نمونه های معماری ایتالیایی بین دو جنگ جهانی است. با این خانه می توان به درک شخصیت نویسنده ای افسانه ای با دو روحیه متفاوت رسید: روحیه دنیوی و پرشور چنان بازیگر از یک سو و روحیه تودار، شکننده و سودازده از سوی دیگر.
مالاپارته نویسنده ای متناقض بود به جهت گرویدنش به فاشیسم؛ فاشیستی انقلابی و ضدموسولینی که به بهای چند سال تبعید و انزوا برایش تمام شد. او نویسنده ای متناقض بود به جهت استحاله سیاسی ای که در سال های بعد از جنگ جهانی دوم دچارش شد و او را به تجلیل استبداد کمونیسم مائوییسم رساند.
برخلاف توجه عموم «مردمی » که در دهه های بعد از جنگ جهانی دوم توفیق مالاپارته را تثبیت کرد، او مدت ها مورد بی مهری و غضب منتقدین ادبی ایتالیایی بود که بیشترشان دنباله رو ایده های مسلط فرهنگی آنتونیو گرامشی بودند یا دست کم ادعای اینچنینی می کردند.
جوزپه پترونیو در «حکایت قرن بیستم ادبی» درباره مالاپارته چنین می نویسد: «فاشیست و ضدفاشیست، زبل مادرزاد، نمونه بارز فساد، بی اعتنا به فضائل اجتماعی و باهوش». جوزپه گالیوتزی در رساله مختص فرهنگ ادبی بیست سال فاشیسم او را «تولیدکننده خستگی ناپذیر حباب صابون» اطلاق می کند. همچنین در سطح همگانی تری او را «ایتالیایی برتر»1 می خوانند؛ عنوانی دال بر بوقلمون صفتی سیاسی.
با این اوصاف تعیین چهارچوب رفتار و منش سیاسی مالاپارته ساده نیست. شخصیتی است با ذات چندوجهی: اصالتا شمالی- آلمانی ولی تنیده با تار و پور ایتالیایی و توسکانی. آنچه احتمالا در وصف او می توان گفت این است که شخصیت او از کشش مداومش برای پی بردن به روحیه مردم نشأت می گرفت. دغدغه انسان شناسی اقوام مختلف را می توان محرک اصلی جست و جوهای متناقض و شاید هم گاه مبهمش دانست که تماما حاکی از عدم دنباله روی و استقلال رای ای بودند که همیشه خودش در درجه اول بهای آنها را می پرداخت. زندگی شخصی اش، تعهد حرفه ای اش به عنوان روزنامه نگار و مدیرمسئول روزنامه های مهم و همین طور نویسندگی اش گواه این ویژگی ها هستند.
وقتی هنوز فاشیست در مقام خبرنگار به شوروی رفت و اولین کسی بود که با استالین، زمامدار اتحاد جماهیر شوروی، مصاحبه کرد. از این گذشته با تمام رهبران سیاسی عصر خویش مصاحبه کرد. اخبار اعتصاباتی را که در سال های چهل فرانسه برافروخت دنبال کرد، آن هم از ایتالیای تحت حاکمیت موسولینیِ سرکوبگر و دشمن حقوق اولیه سندیکاها. مالاپارته، به عنوان نظامی در مقام کاپیتان لشکر پیاده نظام کوهستان، اروپای برافروخته از جنگ جهانی را درنوردید، بی آنکه از دهشت های جنگ سرد و بی رحم خود را کنار کشد.
در فراسوی مجادلات ایدئولوژیک، که اخیرا از تلخی شان کاسته شده است، آثار مالاپارته برای هر آن کس که بدون پیش داوری به آنها نزدیک شود به خاطر ارزش های ادبی و انسانی شان مقبول می افتد. او را یک نویسنده آگاه و ظریف توصیف کرده اند و همین طور مردی که دچار درد و عذاب است. پی یرو گوبتی او را بهترین «قلم فاشیسم ایتالیایی» توصیف کرده است. این موج نوی توجه به مالاپارته را می توان گواهی دانست بر توجه تازه نسبت به او که روی خوانش ادبی تر متمرکز است. اتفاقاتی که در دنیای کتاب رخ داده حکایت از تجدیدنظر منتقدین دارد.
از آثار مالاپارته، قدر مسلم، دو عنوان معروف تر بوده و بیشتر مورد توجه قرار گرفته است؛ دو رمان با موضوع جنگ یا بهتر است بگوییم دو رمان درباره بی رحمی و قساوت جنگ که تمثیلی بر قساوت دنیا و فروپاشی بشریت هستند: یکی «پوست» (1949) که تصویری منقلب کننده از تاثیر اشغال متفقین آمریکایی در ناپل است و یکی «قربانی» که بین سال های 1941 و 1943 به رشته تحریر درآمد و سال 1944 انتشار یافت. نویسنده در «قربانی» بیزاری فیزیولوژیک متصاعد از پیکر اروپای متلاشی را به ثبت می رساند: «وطن بزرگ» که درک نمی کند، اما رویای «وطن کوچک» عزیز مالاپارته «ملی گرا»2 را نابود می گرداند.
به گفته خود نویسنده «کاپوت» یا «قربانی» کتابی است که به طرزی وحشتناک بی رحمانه است. حس بی رحمانه کتاب عجیب ترین تجربه ای است که من از منظره اروپا طی این چند سال جنگ گرفته ام. از میان عوامل مهمی که در این کتاب مطرحند، جنگ درواقع نقش دوم را بازی می کند. اگر بهانه های غیرقابل اجتناب جزو تقدیر به شمار نمی آمدند، می توانستم بگویم که جنگ در این کتاب در حکم بهانه ای بیش نبود. بنابراین در «قربانی» جنگ چیزی در حد قضا و قدر است و به نحو دیگری در این کتاب وارد نمی شود. می توانم بگویم که جنگ در این کتاب به صورت تماشاچی است. جنگ درواقع منظره عینی این کتاب است.»3
اگر دستورالعمل روایت گری همان فرمول آزموده «رمان تاریخی معاصر» باشد یا به عبارتی ادغام تاریخ و ابتکار و خلاقیت، همچون رمان های تاریخی سنتی می شود گفت «قربانی» رمانی است که توسط گزارشگری به نام مالاپارته نوشته شده است که در آن پیوندی تفکیک ناپذیر میان نویسنده ناظر و پرسوناژ رمان هست. این تعریف در بیان تمام و کمال تحلیل قدرت، توان توصیف، ثبت در کلام خون و دیوانگی دنیای در حال جنگ حق طلب را ادا نمی کند.
«کاپوت» به تمام و کمال از عنوانش پیداست. «کاپوت» واژه ای است که در زبان آلمانی معنای «خراب»، «داغان»، «بی مصرف» می دهد و مفهوم کلمه آلمانی جنگ است و ریشه اش در کلمه عبری به معنای «قربانی» است.
تمثیل گربه و زیگفرید این طور در رمان می آید: «شما اصل و ریشه کلمه «کاپوت» را می دانید؟ کلمه ای است که از زبان عبری می آید و به معنای قربانی است. گربه برخلاف زیگفرید یک قربانی است: یک زیگفرید معصوم قربانی شده. لحظه ای هست، لحظه ای که همیشه بر می گردد و در آن تنها زیگفرید گربه می شود. قربانی، کاپوت می شود. لحظه ای که زیگفرید در شرف مرگ است [...]. سرنوشت مردم آلمان مبدل شدن به قربانی، کاپوت است. [...] همه ما مقدر هستیم زیگفرید، همه ما مقدر هستیم که روزی قربانی، کاپوت شویم.»
و درواقع «کاپوت» کتاب قربانیان است و قبل از همه این حیوانات هستند که قربانی اند و از این رو هر کدام شان به فصل های رمان نام می دهند: اسب ها، موش ها، سگ ها، پرندگان، گوزن ها و مگس ها.
این احساس نسبت به مخلوقات جنبه ای غیرقابل چشم پوشی در این رمان و به طور کلی در داستان سرایی مالاپارته است و رابطه صمیمی و تنگاتنگ او را با طبیعت روشن می کند. فبو، سگ محبوبی که روی میز تشریح جانداران زنده برایش گریه می کنند حضوری منقلب کننده در کتاب «پوست» دارد و مجموعه «خون» حداقل دو داستان دارد که در آنها حیوانات تصویر و تجسم معصومیتی هستند که به ناحق مورد تجاوز قرار گرفته اند. قساوت بی دلیل بشر، قساوت و بی رحمی آلمانی ها، در «قربانی» از ترس ناشی می شود؛ ترسی که موجودی معصوم، برهنه درتاریخ و زندگی ایجاد می کند.
پس این حیوانات هستند که با درد و رنج و مرگ شان آه و فریاد تسکین ناپذیر از نهاد خواننده و کسانی که می نگرند و می بینند بر می آورند: اسب های سرزمین های فنلاندی که در یخ گیر کرده و سرشان را دراز کرده اند تا نفس بکشند. موش ها که در محله کلیمیان ورشو بچه هایی هستند که در جست و جوی غذا از سوراخ های سنگفرش بیرون می آیند. در روزهای گرفته پایان ناپذیر زمستان، حوالی ظهر، وقتی نور خفیف از آسمان می بارد، سربازان سرهنگ مریکالیو می رفتند روی سر اسب ها بنشینند.
«فراوو بریژیت فرانک پرسید: «موش کجاست؟» سرباز در حالی که نشانه می گرفت، گفت: «توجه!» از سوراخی حفر شده در پای دیوار مشتی موی سیاه ژولیده سرک کشید، سپس دو دست از سوراخ بیرون آمدند، روی برف قرار گرفتند. یک بچه بود. تیر حرکت کرد، اما این بار هم با اندکی خطا به هدف نخورد. سر بچه ناپدید شد.
فرانک با صدای مضطرب گفت: «بلد نیستی حتی تفنگی را به دست بگیری.» تفنگ سرباز را قاپید و نشانه رفت. در سکوت برف می بارید.»
با وجود این، همان طور که در این تکه از رمان به وضوح آمده، اگر ضعفا اولین قربانیان اجتناب ناپذیر تاریخ هستند، مالاپارته جلادان را که مقدرند وارونه شدن نقش قدرتشان را ببینند و در نهایت هر انسانی را در این دسته می گنجاند. طنز به عناوین مختلف در متن وجود دارد. واژه های خارجی «ناب» و تفسیرشان که یکی از خصوصیات کتاب است در جای جای رمان گنجانده شده است. نویسنده نگاهی تراژیک و هشداردهنده به آینده های اروپایی می اندازد که مقدر به نابودی و فروپاشی است؛ نگاهی که از انتقادها به شیوه های مختلف سیاسی ناشی می شود.
با چنین خوانشی «قربانی» کورتزیو مالاپارته که تحت تاثیر قرار می دهد و متاثر و منقلب می گرداند از لذت زیباشناسی وحشت که غالبا به خاطرش بر آن خرده گرفته اند کاملا به دور می ماند. «قربانی» بیشتر کتابی طنز است به مفهومی که بیان شد؛ تراژدی اطمینان به نفس ظاهر و قدرت است که سرانجامش شکست است و در مناظر جنگ به خاکستر بدل می شود. رمان مالاپارته از روحیه ای قوی و آزاد در تقابل با عذاب و سودازدگی برخوردار است؛ سودازدگی ای که شور مدیترانه ای و سردی شمال اروپا را در درون خویش دارد. کنایه ای سست توام با غرور و پریشانی. کلام مردی ست که تخته سنگی منزوی رو به دریای کاپری را به عنوان اقامتگاه خویش برگزید و در شکل یک خانه اسطوره ای سودای عصیانگر خویش را روایت کرد.
پی نوشت ها:
1. کتاب «ایتالیایی برترت؛ زندگی کورتزیو مالاپارته» به قلم جوردانو برونو گوئری
2. جریان ادبی پس از جنگ جهانی که برخلاف جهان وطنی از بازگشت به سنت های ملی حمایت می کرد.
3. به نقل از مقدمه مالاپارته بر رمان «قربانی»، ترجمه محمد قاضی، صفحه 9. (در ترجمه قاضی از کلمه «شاد» استفاده شده که در نسخه ایتالیایی چنین چیزی نیست و برای همین اینجا حذفش کرده ایم.)
* کلارا کرونا در ایتالیا، اتریش و آلمان در رشته های ادبیات و زبان شناسی تحصیل کرده است. او به عنوان ادیتور و کارشناس نشر با موسسات انتشاراتی ایتالیایی و بریتانیایی کار کرده است. کرونا حالا در تهران ادبیات ایتالیایی تدریس می کند.
** نادیا معاونی، مترجم، متولد 1341 است. او عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال است و آثاری از نویسندگان ایتالیایی مانند سوزانا تامارو، جاکومو لئوپاردی، جوزپه ماروتا، جورجو شرباننکو، لئوناردو شاشا، دینو بوتزاتی، لوییجی پیراندلو و جوزپه تومازی دی لامپه دوزا را به فارسی ترجمه کرده است.