ماهان شبکه ایرانیان

گفتگو با «سیدمیثم‌میرهادی» مترجم «کارت‌پستال‌هایی از گور»؛

چرا شناخت ایرانیان از این کشور بسیار کم است؟

واقعاً هم ما بودیم که این کشور را نجات دادیم و اگر کمک‌های ایران نبود کشور بوسنی شاید به این مفهوم وجود نداشت.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - «کارت‌پستال‌هایی از گور» درباره نبرد نابرابر مسلمانان با صرب ها در بوسنی و هرزگوین است. کتاب موفقی که از همان روزهای ابتدایی انتشار با استقبال گسترده مخاطبان روبرو شد.

کتابی که نویسنده اش امیر سولیاگیچ گفته بود: اولین بار نوشتن را به عنوان خبرنگار در سال 2001 در بوسنی آغاز کردم؛ من هیچ وقت دنبال این نبودم که کتاب بنویسم و به عنوان نویسنده معرفی شوم و علاقه ای به این کار هم نداشتم. همیشه آن چیزی که در جبهه مقابل من قرار می گرفت و نمی گذاشت بنویسم احساسات من درباره قضایای سربرنیتسا بود؛ بعد از آن هم سعی می کنم مطالبی را بنویسم که خواننده توان و کشش خواندن آن را داشته باشد.

بیشتر بخوانیم:

مرد و زنی که نوشتند تا در تاریخ بماند + عکس

لیست پناهجویان «پوتوچاری» در لباس زیر فِرانک چه می‌کرد؟ +عکس و فیلم

دختری که عاشقش بودم با شوهرش از من کمک می‌خواست! + عکس

او کتابش را ادای دین به کسانی می داند که در جنگ سربنیستا کشته شده اند و اکنون در بین ما نیستند. نویسنده این کتاب در بیان دیگری می گوید: وقتی یک جنگ را پشت سر می گذارید اولین حس آدم بازمانده از جنگ این است که چه شانسی داشتم که زنده مانده ام و سوالی در ذهنم این است که چرا بقیه مردند و من زنده هستم؟ کتاب «کارت پستال هایی از گور» حاصل نبردی بین تمام چیزهایی است که می خواهم فراموش کنم و چیزهایی است که نمی خواهم فراموش شود.

این کتاب خواندنی، با ترجمه سیدمیثم میرهادی و به همت انتشارات کتابستان معرفت به دست خوانندگان فارسی زبان رسید و حالا گفتگوی ما با این مترجم، پیش روی شماست.

ابتدا کمی در مورد ویژگی‌های زبانی کشور بوسنی و تفاوت‌هایش با زبان فارسی بفرمایید.

زبان بوسنیایی از شاخه‌های زبان اسلاو جنوبی است. قبل از فروپاشی یوگوسلاوی سابق زبان رسمی در کشور یوگسلاوی زبان صرب و کرواتی نام داشت و چیزی به عنوان زبان بوسنیای که ما امروزه می‌شناسیم به رسمیت شناخته نمی‌شد، اما بین مردم رایج بود. زبان صربی، کرواسی و بوسنیایی تا اندازه بسیار زیادی شبیه هم هستند خصوصاً در گرامر. البته در بعضی از لهجه‌ها و کلمات با هم تفاوت‌هایی دارند. در رسم‌الخط هم نقاط شرقی منطقه یوگسلاوی که همان منطقه صربستان می‌شود از الفبای سیریلیک استفاده می‌کنند و در نقاط غربی‌تر از الفبای لاتین؛ در کشور بوسنی هرزگویین هر دو خط، رسم‌الخط رسمی است. اتفاقی که برای زبان بوسنیایی افتاده این است که با توجه به اینکه عثمانی‌ها مدت زیادی در آن مناطق حکومت می‌کرده‌اند واژه‌هایی از طریق زبان عثمانی که در واقع ریشه فارسی، ترکی یا عربی دارند و به عبارتی لغت‌هایی که بیشتر اسلامی و شرقی هستند وارد این زبان شده است. اگر چه خیلی از این کلمات در طول تاریخ از بین رفت و خیلی‌ها هنوز باقی مانده. حدود هفت تا هشت هزار لغت شرقی که بعضی عربی و بخشی ترکی و بخشی فارسی است در این زبان وجود دارد و بین 700 تا هزار و خورده‌ای لغت فارسی یا با ریشه فارسی وجود دارد. جالب است که این کلمات در مناطق شهری خیلی کمتر و در قسمت‌های روستایی بیشتر استفاده می‌شود. ما با یک زبان کاملاً جدید روبرو هستیم؛ زبانی که ریشه اسلاو دارد و به لحاظ ریشه زبان‌شناسی ارتباطی با زبان‌های هند و اروپایی ندارد.

چرا سراغ ترجمه این کتاب رفتید؟ خودتان جنگ بوسنی را به خاطر دارید؟

من در زمان جنگ بوسنی و فروپاشی یوگوسلاوی کلاس پنجم یا اول راهنمایی بودم. چیزی که در ذهن من هست چیزی است که یک نوجوان با این سن و سال می‌تواند به یاد داشته باشد. تصاویر تلویزیون و اخبار و سرودهای حماسی که تلویزیون نشان می‌داد و یا کمک‌هایی که ما در مدرسه جمع می‌کردیم تا به مردم بوسنی کمک کنیم؛ این تقریباً تجربه مشترک همه متولدین اوایل دهه شصت است. در مورد جنگ بوسنی من همین قدر در ذهنم بود. این زمان سه ساله جنگ گذشت، تا وقتی به طریقی دیگر وارد موضوع بوسنی شدم. بحث ورود به بوسنی به مأموریت پدرم برمی‌گردد. پدرم مدیر دفتر نمایندگی جهاد سازندگی وقت در بوسنی بودند. سال 1379 یک مأموریت برای پدرم پیش آمد و ما عازم بوسنی شدیم. همزمان با حضورمان در بوسنی فرصتی برای من پیش آمد تابه عنوان کارمند محلی در دفتر صدا و سیمای آنجا مشغول به کار شدم. کار ما تهیه خبر برای تهران بود. حدود یک سال و اندی با دفتر آنجا همکاری داشتم و بعد هم که به ایران برگشتیم به عنوان مترجم و خبرنگار در شبکه سحر که بخش بوسنیایی داشت مشغول به کار شدم.

دوره‌ای مدیر رادیو بوسنی بودم و مدتی هم مدیر تلویزیون بوسنی شبکه سحر. با توجه به اینکه مدت زیادی را در کشور بوسنی زندگی کرده بودم و هفده، هجده سال است که درگیر موضوع بوسنی هستم این دغدغه برایم ایجاد شده بود و به نظرم می‌آمد که مردم ما خیلی با این واقعه آشنا نیستند یا تصوراتی که دارند تصورات درستی نیست. سربرنیتسا بزرگترین نسل‌کشی یا قتل عامی است که بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد و مسلمان‌ها بدون اینکه تقصیری داشه باشند قربانی بودند و این نسل کشی برایشان اتفاق افتاد. مردم ما از این قضیه بی‌اطلاعند در حالیکه این قضیه، قضیه جهانی ایرانی‌هاست. در رسانه‌های غربی که خودشان متهم ردیف اول این داستان هستند روی این قضیه کار می‌کنند و به اصطلاح اشک تمساح می‌ریزند. ما نیاز داشتیم که مردم ما این ماجرا را بهتر بشناسند. کتاب «کارت‌پستال‌هایی از گور» یکی از بهترین کتاب‌هایی است که ماجرای سربرنیتسا را روایت می‌کند. نویسنده غیر از اینکه خودش در بطن ماجرا بوده مترجم نیروهای سازمان ملل هم بوده که خود نیروهای سازمان ملل هم متهم هستند که به نوعی اجازه این نسل کشی را دادند. در نتیجه کتاب کارت پستال های از گور در بحث سربرنیتسا یکی از بهترین کتاب ها تا کنون است. (شاید در آینده کتاب‌های دیگری هم منتشر شود) این کتاب روایت دست اول از کسی است که وقایع را تجربه کرده و به رشته تحریر در آورده است.

در متن کتاب گاهی از عباراتی استفاده شده و کلمات و توصیفات آنقدر قدرت معنایی دارند که خواننده را به اصطلاح میخکوب می‌کنند. این ادبیات و قدرت کلمات ناشی از قلم و بیان نویسنده است یا ادبیات رایج مردم بوسنی؟

احساسم این است که این کتاب به خاطر اینکه نوشته‌ای واقعی و دلی است، بر دل هم نشسته. نقش من این بود که بتوانم این حس را منتقل کنم و اگر این اتفاق افتاده و خواننده فارسی زبان میخکوب شده اول هنر نویسنده است و دوم لطف خدا که این احساس منتقل شده. بله کتاب واقعاً قسمت‌هایی دارد که آدمک را میخکوب می‌کند. خود آقای «امیر سولیاگیچ» طی صحبتی که با خبرنگاران داشتند و یا خودم با ایشان داشتم عنوان می‌کردند که من نویسنده نیستم و قصدم نویسندگی نبوده، من فقط چیزی که برام اتفاق افتاده بود را نوشتم برای اینکه فراموش نشود، نوشتم برای ثبت در تاریخ و اینکه ماندگار بشود. ایشان قصدشان یک نوشته ادبی یا توصیفات عجیب و غریب نبوده و صرفاً احساساتی بوده که در هنگام نوشتن به ایشان دست داده و تبدیل به کلمه شده.

نگاه به مرگ در این کتاب یک نگاه فیلسوفانه و عجیب است. مرگ مثل یک موجود زنده از ابتدا تا انتهای کتاب قدرت‌نمایی می‌کند و راوی در عین اینکه به مرگ اجازه جولان دادن در داستانش را می‌دهد، هم‌زمان مرگ را به بازی می‌گیرد. نگاه شما به عنوان مترجم نسبت به مفهوم مرگ در این کتاب چیست؟

این قضیه برای کسی اتفاق می‌افتد که مرگ را در یک قدمی خودش ببیند نه آدمی که مرگ را از دور می‌بیند. ما آدم‌ها چون درگیر زندگی عادی هستیم علیرغم اینکه سعی می‌کنیم یاد مرگ را در ذهن داشته باشیم اما واقعیت این است که با مفهوم مرگ درگیر نیستیم. آدم‌ها معمولاً در شرایط بحرانی که قرار می‌گیرند مثل داستان کشتی‌ای که وقتی اسیر طوفان شده، ابتدا همه خدا را صدا می‌کنند و وقتی به ساحل می‌رسند دیگر هیچ‌کس یادش نمی‌آید چه بر آنها گذشت. الان ممکن است خود ایشان هم در شرایطی که شرایط صلح و ثبات در بوسنی است، راجع به مرگ جور دیگری فکر کنند. اما در شرایط جنگ و اینکه هر لحظه ممکن است شما ملک‌الموت را ملاقات کنید باعث می‌شود که دیدگاه دیگری راجع به این مسأله داشته باشید. من احساسم این است که دیدگاه ایشان در این کتاب متأثر از شرایط جنگی آن زمان است و نمی‌دانم ایشان الان چه نگاهی دارند و هیچ وقت هم راجع به این قضیه صحبت نکردیم اما خودم به نظرم می‌آید که شرایط جنگ و نزدیک بودن مرگ طبیعتاً انسان را به این سمت می‌برد که به قول شما یک نگاه فیلسوفانه به مرگ پیدا کنیم. چون مرگ زنده است و در کار آدم‌هاست. شما در خیابان دارید راه می‌روید یکباره می‌بینید یک نفر آن طرف خیابان تیر می‌خورد و می‌میرد یا خمپاره‌ای اصابت می‌کند و ترکشش باعث مرگ دیگری می‌شود و مواردی از این دست. آنقدر این اتفاقات اطراف انسان می‌افتد که مرگ دیگر پدیده غریبی نیست. در عین حال آدم زنده است و باید زندگی کند. عرضم همین است که در شرایط عادی‌تر افراد شاید خیلی این نگاه را نتوانند داشته باشند.

برای ترجمه کتاب با نویسنده هم دیدار و گفتگو داشتید؟ نظر نویسنده در مورد اینکه این کتاب قرار است برای ایرانی که زمانی برادرانه در کنار کشورش بوده ترجمه بشود، چه بود؟

من برای ترجمه کتاب یک ارتباط اولیه با آقای امیر سولیاگیچ گرفتم چون ایشان شخص معروفی در بوسنی هستند؛ زمانی معاون وزیر دفاع بودند و دوره‌ای هم وزیر آموزش و پرورش و به این واسطه آدم شناخته شده‌ای هستند. من به ایشان عنوان کردم که مایلم این کتاب را به فارسی ترجمه کنم. اولین برخورد ایشان این بود که نسخه پی‌دی‌اف کل کتاب را برای من فرستادند و خیلی اسقبال کردند خصوصاً اینکه زبان فارسی را به عنوان یک زبان مهم و بزرگ در کشور بوسنی قبول دارند؛ در کشور بوسنی شاعرانی بودند که به زبان فارسی شعر می‌گفتند و زبان فارسی یک زبان رسمی و اداری در سیستم حکومت عثمانی بوده و هنوز کتیبه‌هایی به رسم‌الخط عربی و ترکی عثمان و فارسی وجود دارد.

زبان فارسی زبان مهمی در کشور بوسنی تلقی می‌شود و ایشان خیلی استقبال کردند. صادقانه بگویم که در بحث کمک‌های ایران به بوسنی متأسفانه آنقدری که ما فکر می‌کنیم مردم بوسنی باید ما را بشناسند، نمی‌شناسند. آقای امیر سولیاگیچ راجع به این قضیه مشخصاً گفتند که بله ما شنیده بودیم که جمهوری اسلامی ایران به بوسنی کمک می‌کند اما کمک‌هایشان امکان نداشت به منطقه سربرنیتسا برسد چون آنجا تحت محاصره بود و کمک‌های ایران به دیگر مناطق بوسنی می‌رسید و موثر هم بود و در این بحثی نیست. اما این تصور که الان در کشور بوسنی همه راجع به کمک‌های کشور ایران صحبت کنند متأسفانه اصلاً اینجوری نیست. بخش عمده‌اش هم به خودمان برمی‌گردد که نتوانستیم این مسأله را برای مردم بوسنی نهادینه کنیم که ما بودیم این کشور را نجات دادیم. و واقعاً هم ما بودیم که این کشور را نجات دادیم و اگر کمک‌های ایران نبود کشور بوسنی شاید به این مفهوم وجود نداشت. علی‌ای‌حال ایشان خیلی استقبال کرد و خیلی هم کمک کرد. کمک از این جهت که بدون هیچ چشمداشتی متن کتاب را برای من فرستاد. الان خیلی از ناشران می‌روند سراغ نویسنده‌های کروات و پول می‌دهند که نویسنده، کتاب‌هایش را در اختیار آنها قرار بدهد یا پول می‌دهند که برایشان مقدمه اختصاصی بنویسد در حالیکه ایشان هیچکدام از این کارها را نکرد و هر چیزی که ما خواستیم حتی مقدمه اختصاصی فارسی‌ای که ایشان برای کتاب نوشت هزینه‌ای نگرفت چون نظرشان این بود که مسأله سربرنیتسا فارغ از مباحث مادی باید هرچه بیشتر بین مردم جهان و ایران با جمعیت بزرگ و منطقه فارسی زبانی که می‌تواند در بربگیرد شنیده بشود.

در کتاب یک پراکندگی موضوع و پرش‌های زمانی وجود دارد. این از کجا نشات می‌گیرد؟ آشفتگی درونی راوی که در متن ناخودآگاه اثر گذاشته یا توانایی نویسنده و نوع ادبیات کشور بوسنی؟

این جوابی است که نویسنده در پاسخ به دوستان خبرنگار زمانی که ایشان تهران بودند دادند و گفتند: من دنبال نویسندگی نبودم و دنبال این نبودم که یک اثر هنری یا یک کتاب خلق کنم فقط می‌خواستم اتفاقاتی که افتاده بود و هرآنچه که به ذهنم می‌رسید را بنویسم برای ثبت در تاریخ و این اتفاق به همین ترتیب افتاد یعنی من دنبال این نبودم که یه خط سیری سپری کنم و روایتی داشته باشم. چون بعداً ایشان روزنامه‌نگاری خوانده و خبرنگار بوده در یکی دوتا مجله حس می‌کنم توانایی ژونالیستی‌اش یک مقدار کمک کرده تا بتواند این کتب را تنظیم کند. مطالب کتاب بیشتر تراوشات ذهنی نویسنده است و روایت به آن شکلی که ما در ایران دنبالش هستیم و برایش کلاس می‌گذاریم و دوره برگزار می‌کنیم نیست.

جایی از کتاب بود که در زمان ترجمه احساس شما را درگیر کند و ترجمه برای شما سخت باشد؟

این سؤال، سؤال سختی است. سخت از این نظر که کل کتاب من را به نوعی درگیر کرد. واقعیت این است که من از این داستان‌ها در مورد بوسنی زیاد شنیدم. معمولاً می‌گویند شنیدن زیاد انسان را قصی‌القلب می کند و خوب نیست. اما طبیعتاً من هم کارم خبرنگاری بود هم اینکه بابت ساخت مستند و کاری شبیه به این با مردم بوسنی راجع به این قضایا خیلی صحبت کرده بودم و خیلی داستان‌ها برای من تکراری است. اما نکته اینجاست که متأسفانه یا خوشبختانه این کتاب شدیداً من را درگیر کرد و من خودم هم فکر نمی‌کردم به جایی برسد که من یک صفحه ترجمه کنم یا یک پاراگراف ترجمه کنم و مجبور بشوم بلند شوم و در اتاق قدم بزنم و به خیلی چیزها فکر کنم و آنها را در ذهنم تصویرسازی کنم مخصوصاً اینکه لوکیشن‌ها را دیده بودم و آن فضاها را می‌توانستم در ذهنم تصور کنم. این خیلی آدم را درگیر می‌کند و من تقریباً اکثر کتاب را درگیر این قضیه بودم. غیر از جاهایی که توصیفات عام‌تری داشت جایی که کمی بحث‌ها راجع به اتفاقاتی که در سربرنیتسا افتاده بود عمیق‌تر می‌شد باعث شد که روند ترجمه‌ام کند بشود. خودم هم فکر نمی‌کردم که لازم باشد در خلال ترجمه چنین کتابی بلند شوم و نفسی بگیرم؛ اما این اتفاق افتاد.

کتاب را که شروع می‌کردم مدام به آقای محمدمهدی حیدری که شاید در بحث بوسنی بشناسیدشان (کتاب «ر» که چاپ شده مربوط به پدر ایشان یعنی شهید رسول حیدری است که در بوسنی شهید شدند.) زنگ می‌زدم و برایش از وقایع کتاب تعریف می‌کردم. به هر حال مسأله بوسنی چیز راحتی نیست علیرغم اینکه آدم فکر می‌کند که ما از این چیزها ما زیاد شنیدیم و مشکلی نداریم و ممکن است راحت با آنها کنار بیاییم ولی حقیقت این است که یک وقت‌هایی آدم بدجور احساسش درگیر می‌شود.

توصیف یک خطی شما از این کتاب چیست؟

یک روایت بسیار واقعی و بدون اغراق از جنگ بوسنی و مشخصاً بحث سربرنیتسا

به نظر شما چه چیزی در جنگ بوسنی، کشور بوسنی و مردم بوسنی هست که مخاطب امروز ایرانی و فارسی زبان به خاطر آن باید این کتاب را انتخاب کند؟

جنگ بوسنی برای برخی از ما یک نوستالژی دارد. بالاخره یک اتفاق بزرگی افتاد و در یک برهه‌ای جمهوری اسلامی ایران مستقیماً مداخله کرد. این جمله شعاری نیست که عرض می‌کنم: ایران با بزرگترین قدرت جهان یعنی آمریکا رو در رو شد. تعریف ما این بود که قرار است عمق استراتژیک جمهوری اسلامی آنجا باشد. "دروازه ورود به اروپا از بوسنی می‌گذرد" این صحبتی است که مقام معظم رهبری داشتند. یک نسلی هست که با این واقعه خاطرات دارد و طبیعتاً کتاب می‌تواند آن گروه مخاطب را جذب کند. اما در مورد خود مردم بوسنی، الان کتاب‌های دیگری از این منطقه هست که خیلی مورد اقبال هم قرار گرفت. کتاب‌های خانم «دراکولیچ» که بارها هم ترجمه شده با عناوین مختلف مثل کتاب «کافه اروپا» یا «بالکان اکسپرس» و یا «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» و کارهایی از این دست که به نوعی سیاسی است. ما متأسفانه در مباحث دیگر روی ادبیات بوسنی خیلی کار نکردیم و کار زیادی ترجمه نشده ولی به نظرم می‌آید که این اشتراک فرهنگی که ما با آن منطقه داریم که بحث تاریخی دارد به نوعی مطالب آنها را نه تنها برای ما قابل فهم می‌کند بلکه ایجاد علاقه هم می‌کند. من فکر می‌کنم اگر کتاب‌های بیشتری فارغ از بحث جنگ که بحث مهمی در تاریخ بوسنی است، ترجمه بشود مخاطب ما علاقمند خواهد بود.

چرا شما «جنگ» بوسنی را برای ترجمه انتخاب کردید و نه یک عاشقانه از بوسنی؟

بخشی به خاطر این است که صراحتاً در این زمینه شاید راحت‌تر بشود ناشر پیدا کرد. اما جدای از این، دغدغه من این بود که در این حوزه مردم ما کم اطلاع هستند. جایی ما رفتیم و هزینه کردیم ولی مردم اصلاً نمی‌دانند چه اتفاقی افتاده. لازم است که مردم ما با جنگ بوسنی آشنا بشوند تا برای خیلی از سؤالاتی الان مطرح می‌شود در سطح جامعه که ما چرا باید از این قبیل فعالیت‌های برون مرزی داشته باشیم پاسخ خوبی باشد که اصولاً این چرایی را جواب بدهد. فارغ از این موضوع فکر می‌کنم که در همه زمینه‌های کتاب بوسنی باید کار کرد و دلیلش این است که ما اشتراکات زیادی با آن منطقه داریم که نباید بگذاریم این اشتراکات از بین برود یا به دست فراموشی سپرده شود. یکی از راه‌هایش همین ترجمه کتاب است؛ چه ما کتاب ترجمه کنیم چه آنها. مهم این است که روی انتخاب کتاب‌مان دقت کنیم. نباید مخاطب فارسی زبان را ببریم به سمتی خاص که مخاطب فکر کند ما فقط کتاب جنگ از بوسنی داریم و کتاب دیگری نداریم یا فقط کتابهای سیاسی به شکلی که خانم «دراکولیچ» می‌نویسند داریم. کتاب‌های ادبی خوبی هم در بوسنی هست که همه اینا جای کار دارد. من به نظرم آمد که این کتاب در موضوع جنگ بوسنی کتاب بهتری برای امروز ماست. شاید اگر روزی بود که می‌توانستیم ده کتاب انتخاب کنیم نمی‌گویم این کتاب حذف می‌شد ولی کتاب‌های دیگری با تم‌های دیگری غیر از جنگ هم اضافه می‌شد. اما شاید تا مدت‌ها لازم باشد که ما راجع به جنگ بوسنی کتاب ترجمه و چاپ کنیم.

چه ترجمه‌های دیگری از شما در بازار هست؟

«لبخند من انقام من است» اولین کتابی است که ترجمه کردم که نویسنده‌اش خانم «جوا آودیچ» است و این کتاب هم به موضوع سربرنیتسا برمی‌گردد. بحث نسل‌کشی در سربرنیتسا هضمش خیلی سخت است. این دو کتاب را من از این جهت انتخاب کردم که شاید هر کسی ظرفیت این را نداشته باشد که ما برایش چنین خشونت و قتل‌عام و جنایت عریانی را به تصویر بکشیم و روایت کنیم، لبخند من انقام من است، یک روایت دخترانه از سربرنیتسا است که با یک درصد خیلی پایین‌تر و با یک دوز خیلی کمتر به بحث سربرنیتسا می‌پردازد و داستان دختری است که در آن زمان 9 ساله بوده و کتاب کارت‌پستال‌هایی از گور مشخصاً کتاب کامل‌تری است و خیلی عریان‌تر خشونت و جنایت و قتل‌عامی که در سربرنیتسا اتفاق افتاده را روایت می‌کند. کار دیگری هم در دست انجام هست که فعلاً نمی‌توانم رسانه‌ای کنم که ان‌شاءالله در آینده قطعی‌تر بشود و بیرون بیاید.

*فاطمه سادات محمودیان

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان