به گزارش مشرق، کشور ایران در 40 سال گذشته شرایط عجیبی را پشت سر گذاشته است. اتفاقاتی که چند عدد آن شاید برای هر کشوری منابعی باشد تا نویسندگان و اهل فرهنگ به تولید محصول فرهنگی مبادرت ورزند. گذشته از مسائلی مانند جنگ و تحریمهای اقتصادی، اتفاقاتی همچون آتش گرفتن پلاسکو، حمله داعش به مجلس، زلزله کرمانشاه و البته قدیمیتر آن رودبار جایی در ادبیات داستانی ما نداشته است. آیا نویسنده ما در این شرایط وظیفه ندارد از این اتفاقات در داستانهایش خرج کند؟ برای پاسخ به این سؤال با کیوان ارزاقی، نویسنده گفتوگویی داشتیم. از کیوان ارزاقی تاکنون رمانهای «سرزمین نوچ»، «زندگی منفی یک»، «بی نازنین» و «شورآب» منتشر شده است.
در شرایط بحرانی که سیل یا زلزله در کشور اتفاق میافتد وظیفه یک نویسنده چیست و چه اتفاقی را میتواند رقم بزند؟
نقدی که من همیشه به نویسندگان همصنف خودم داشتم این بود که در 40 ساله انقلاب دوران پرتنش و مهمی را داشتیم که بعضاً باید صد سال بگذرد و کشوری دیگر آن را تجربه کند، خیلی این مسائل پررنگ نیست. همین انقلاب اسلامی که موجب دگرگونی کامل شد مثال مهمی است. ما تجربه چند زلزله شدید و مهیب را داشتیم. این مسأله برای مردم میتواند فاجعه باشد، ولی از یگ نگاه دیگر برای یک هنرمند و داستاننویس میتواند اتفاقی مثبت باشد در عین حال که هنرمند روح و روانش بیشتر درد میگیرد و همان موقع است که باید درباره این مسائل و قضایا بنویسد. ما جنگ را داشتیم و ادبیات جنگ را با حمایت دولتی هم داشتیم ولی حتی در ادبیات دفاع مقدسی موفق نبودیم، با اینکه آثار خوبی در این کتابها داشتیم. در جنگی که هشت سال طول کشید و 400 هزار شهید و کلی مجروح داشتیم، ولی خروجی متناسب با آن حادثه نبوده، البته همه میتوانیم پنج کتاب خوب دفاع مقدسی را نام ببریم. در سینما هم این مسأله هست. از طرف دیگر میبینیم آمریکا از آن سر دنیا می آید در عراق و مدتی میماند ولی هنوز فیلم میسازد و فیلمهایش اسکار هم میگیرد. من میگویم اینها مگر چقدر خاطره دارند؟ اصلاً مگر چقدر اینجا بودند که این همه فیلم میسازند؟ برای خیلی از ماها که تهران بودیم ساختمان پلاسکو یک شخصیت بود. این ساختمان سوخت و رفت، ولی خب چیزی در عرصه داستان اتفاق نیفتاد و اگر پنج سال دیگر برای فرزندانمان تعریف کنیم چیز خاصی نداریم تا به او بدهیم.
بیشتر بخوانیم:
خروجی برخی در نهایت به پستهای اینستاگرامی ختم میشود؟
دقیقاً. برای یک قصهنویس همین اتفاقات دو سال گذشته فرصت خوبی است برای نوشتن مثل ماجرای پلاسکو یا حمله داعش به مجلس. من خودم در کار آخرم «شورآب» با اینکه طرحش را نوشته بودم ولی قضیه پلاسکو و حمله داعش به مجلس را در حدی که رد آن در داستان باشد گذاشتم. البته احتمال دارد برخی دست به قلم شده باشند و درباره پلاسکو چیزی بنویسند ولی داستانی که شخصیت اصلی آن پلاسکو یا حمله داعش به مجلس باشد، نداریم. از آن زلزله مهیب رودبار 30 سال قبل چیزی در داستانهای ما نیست. بالاخره یک جایی از نویسنده یا هنرمند باید درد بگیرد. الان وظیفه نویسنده این است که به جای عکس گذاشتن در اینستاگرام، اگر میتواند در منطقه سیلزده باشد؛ البته لازم نیست تا کمر در آب بروم، بلکه بروم در گوشهای ببینم و شرایط را درک کنم و از دل آن قصه بنویسم تا 50 سال دیگر بدانیم سیلی آمد و لرستان ما را با آب یکسان کرد؛ ولی اینکه عکس بگذارم و شماره حساب بدهم به نظرم رسالت خودم را انجام ندادهام.
چه اتفاقی افتاده که نویسندگان خودشان را از این فضا کنار میکشند. برخی داستان مینویسند ولی کسی نمیداند این داستان در کدام شرایط زمانی و مکانی نوشته شده است. اینکه نویسندگان در این فضا تولید فرهنگی ندارند بهدلیل مسائل درونی خودشان است یا فضای حاکم بین نویسندگان میطلبد که وارد ماجرا نشوند؟
من فکر میکنم هر اتفاق مثبت یا منفی نتیجه مجموعهای از عوامل است. شاید داستاننویس دغدغههای دیگری دارد که فرصتی برای قصه نوشتن ندارد. یک فیلمی از سیل خوزستان بود که جوانی با سینه جلوی آب را گرفته بود. من 10 بار این فیلم را دیدم و اصلاً برایم عجیب بود. ما دنبال چه چیزی هستیم دیگر. یک دهقان فداکاری داشتیم در سالهای قبل و یک پطروس فداکاری که واقعیت هم نداشت و خیلی هم دربارهاش نوشتند. ما این آدم را میبینیم که تمام بدن را جلوی آب گذاشته است. من اگر مقداری دغدغهام قصه نوشتن باشد دیگر نیازی به تکنیک خاصی هم ندارد. چون خودش یک قصه کامل است. به نظرم نویسندگان درگیر نان شب و روزمرگی و مسائل دیگر شدهاند که دیگر حسگرهایشان کار نمیکند و در حالیکه همه ما در شرایط عادی باید کلی صفحه حوادث بخوانیم تا قصهای بنویسیم یا پای حرف افرادی بنشینیم که قلاب کار گیر کند، در حالیکه این حجم اتفاقات عجیب و غریب داستانی اطراف ما زیاد است و شاید چون این قدر زیاد است ما آنها را نمیبینیم. من همین رفقای خودم را که میبینم درگیریهای خاصی دارند، در حالیکه خیلیها فکر میکنند قصهنویس قهوه میخورد و پیپ میکشد و داستان مینویسد، ولی برای نگارش داستان مؤلفههای زیادی لازم است و شما باید از خیلی مسائل بگذرید. فکر میکنم هم حسگرهای ما حساسیت را از دست داده و هم برای خیلی از ما اولویت نوشتن داستان و قصه نیست.
به نظر شما جریان نشر از چنین داستانهایی حمایت میکند؟
به نظر من حمایت میکند و میپذیرد، چون هر داستان خوبی ناشر را مجاب میکند تا چاپ کند. همین الآن اگر یک ادبیات روستایی تولید کنیم استقبال میشود. ما بعد از دولتآبادی دیگر ادبیات روستایی نداریم. اگر من درباره تهران و ایران 40 سال پیش داستان بنویسم و داستان خوبی باشد و ادبیات روستایی هم داشته باشد، اگر نشر اول قبول نکند قطعاً ناشر دوم میپذیرد. حتی مخاطب هم قبول میکند و بازخورد خوبی هم دارد، چون این مؤلفهها برای ما آشناست. ما قبلاً دلمان برای باران لک میزد، ولی الان صدای باران میشنویم میترسیم. اگر کسی درباره سیل و زلزله بنویسد مخاطب به راحتی ارتباط برقرار میکند. الان که فکر میکنم میبینم کسی درباره سیل و زلزله داستان ننوشته است.
یک اتفاقی هم در این میان افتاده و جامعه نویسندگان خودشان را از مسائل مهم کشور کنار میکشند. مثلاً در زلزله سال قبل کرمانشاه خیلی از هنرمندان و سینماگران حضور داشتند و حتی شاعران شعر هم گفتند ولی نویسندگان حتی حضور صحنهای هم ندارند!
البته من چند نفر را میشناسم که در زلزله کرمانشاه بودند، ولی خب شواف نداشتند و کمک کردند و شاید هم داستانی درباره این اتفاق بنویسند، اما حرف شما درست که حضور هنرمندان دیگر در این مواقع را بیشتر میبینیم ولی خب نویسندگان را کم میبینیم چون یک تنهایی و انزوایی برای خود دارند و خیلی نمود ندارند، ولی به طور کل خیلی هم پای کار این مسائل نیستند.
خود شما برای این فضا کار خاصی را در نظر دارید؟
بله، خیلی دوست دارم؛ البته چند طرح داستانی آماده از قبل دارم که احتمالش هست داستان بعدی من در این فضا باشد. این دلیل نمیشود که وقتی سیل آمده من در تهران نظارهگر باشم و هر جای دنیا باشد بالاخره نویسنده یا هنرمند باید خودش را به سیل برساند، البته من اگر بخواهم سال بعد از سیل بنویسم این قدر منابع موجود است که خیلی هم لازم نباشد حتماً در منطقه حضور داشته باشم؛ اما اگر شما در فضا حضور داشته باشید عمق فاجعه را بیشتر لمس خواهید کرد. من هم مثل سایرین متأثر از اتفاقاتی که در جامعه رخ داده مقداری لمس و کرخت شدم، ولی هر جای دنیا هم باشد یک سری هنرمند در وسط میدان هستند تا ماده خام اولیه برای تولید اثر هنری داشته باشند، شاید به درد بخورد، شاید هم نخورد؛ ولی حضور نویسنده و هنرمند باید ملموستر از افراد عادی باشد.
به نظر میرسد جریانهای فرهنگی هم در این ماجرا مثل ارشاد و حوزه هنری و … لازم است نویسندگان را پای کار بیاورند. به نظر شما این مسأله میتواند کمک کند؟
قطعاً میتواند ولی این تشکلها و سازمانها در مواقعی که بحران هم نیست خیلی حضور پررنگی ندارند؛ چه برسد به الآن که بحران ایجاد شده است. این قدر هم جناحبندی ایجاد شده که اگر من روزی یک عکسی با کسی بگذارم میگویند چرا پیش آنها رفتی. هنر باید تمام این دیوار چینیها را بگذارد کنار. وقتی در شرایط عادی این قدر دشمنی و کینه هست قاعدتاً در زمان بحران باید این تشکلها کاری انجام بدهند، ولی خب انجام نمیدهند و اگر هم انجام دهند طیف مقابل به آنها اعتماد نمیکند. این جناحبندیها خیلی پررنگ شده و لازم است در شرایط عادی بزرگان این عرصه وارد ماجرا شوند. اگر کتاب شما این طرف جایزه بگیرد قطعاً میگویند آن طرف نیستید. البته من خیلی از این فضاها دور هستم و با هر دو طرف ارتباط دارم.
*صبح نو