مقدمه
دیباجۀ شاهنامه درواقع آخرین بخش از این کتاب سترگ است که حکیم طوس سرود و بر تارک آن نهاد تا شاهنامه را فرجامی نیکو بخشد، فرجامی گویای عقائد و باورها، منابع کار، اهداف و انگیزه ها و در یک کلام مفتاح فهم این کاخ بلند که از باد و بارانش ناید گزند.
بنابراین فهم دقیق این دیباجه و مضامین و اشارات آن، واجد اهمیتی ویژه است که با وجود کوشش های ارزنده ای که در این راه شده[1] باز سخن ناتمام است.
در این نوشتار برآنیم تا این نکته را مستندا آشکار سازیم که فردوسی در دیباجه شاهنامه بشدت متأثر از کتاب الکافی مرحوم ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی رازی ( م: 329 ق) محدث بزرگ شیعه امامیه است[2] و البته این تأثر نه از سر اتفاق و توارد که کاملا آگاهانه و عامدانه بوده است تا به خوانندگان این پیام را برساند که غرض از نظم شاهنامه نه احیاء داستان های کهن و فرهنگ فسردۀ گذشگان بلکه ریختن فرهنگ ناب اسلامی در ظرف این روایات و انتقال این مظروف اصیل به دست مردمی است که در روزگار غلبۀ نامردمی ها[3]، امکان آشکار و مستقیم سخن گفتن با ایشان نبود. لذا فرمود:
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسان روشن زمانه مدان
(جوینی، 1382: 227/1، ب 104)
ازو هرچه اندرخورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد
(همان: ص 228، ب 106)
و گویی این، سبک و سیاقی شد که بعدها دیگر نویسندگان و شاعران بدان تأسی جستند و دانۀ معنا و حقایق مطلوب را در ظرف قصه ها و حکایت ها آوردند و البته مخاطبان را تحذیر دادند که اسیر صورت داستان ها نگردند و مظروف را متوجه باشند و آنرا جدا و نامنبعث از ظرف بدانند:
زین قدح های صور کم باش مست
تا نگردی بت تراش و بت پرست
از قدح های صور بگذر مه ایست
باده در جامست لیک از جام نیست
فردوسی و کلینی هر دو هم عصرند[4]، هر دو شیعه اند[5] و هر دو کتاب خود را با بحث عقل آغاز کرده اند[6] و با توجه به آنکه هر دو در زمانه ای می زیستند که چه در میان اشاعره و معتزله[7] و چه زردشتیانی که سعی در اصلاح و احیاء خود داشتند[8]، بدین بحث توجهی خاص می شد، گویی هر دو-فردوسی و کلینی-خواسته اند تا با ایراد این بحث در پیشانی کتاب خویش، هم هویت فرهنگی و اعتقادی خود را به روشنی معین سازند و هم خط فاصلی میان سخن خود و دیگر سخن ها کشتند تا از انتساب به فرق ظاهرا اسلامی و یا زرتشتی مآبی و زروانی گری و نظائر آن در امان مانند و ممتاز شوند. [9]
البته در این نوشتار به دلیل تنگی مجال تنها به بررسی و مقایسه مضامین سی و دو بیت نخستین از دیباچه شاهنامه با کتاب الکافی کلینی می پردازیم و آنرا در پانزده بند عرضه می داریم و ما بقی را به فرصتی دیگر می سپاریم[10]، امید که مفید افتد و راهگشا باشد ان شاء اللّه.
1. به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد.
(جوینی، 1382: 209/1، ب 1)
فردوسی، دیباجه را با نام کسی آغاز می کند که مالک جان و خرد و به عبارتی سرور و مولای آن است؛ کلینی نیز در نخستین حدیث از کتاب کافی، تصریح دارد که اللّه، خالق عقل و مالک آن است و در برابر، عقل نیز عبد و مطیع حق است چنانکه چون آفریده شد و حق با او سخن گفت و بدو امر و نهی کرد، تبعیت کرد. لذا اللّه بدو فرمود که مخلوقی محبوبتر از تو نیافریدم.
(کلینی، 1363: 10/1، ح 1 نیز 26/1، ح 26)
در مصراع دوم، فردوسی حد معرفت عقلانی را فهم و قبول مالکیت و سروری حق می داند و طی طریق بیش از آن یعنی فهم خود حق و چیستی وی را بر عقل، ناممکن. کلینی نیز در مقدمه خود بر کافی به همین امر تصریح دارد: و ذهلت العقول ان تبلغ غایه نهایته(همان، ص 3) . و البته این مطلب منبعث از قرآن کریم است (انعام100/) و نیز سخن امیر المومنین(ع) که درباره اللّه فرمود: لا یناله غوص الفطن یعنی او برتر از آنست که افکار ژرف اندیش، حقیقت و چیستی وی را دریابند. (صبحی صالح، 1383: 13)
جالب اینجاست که فردوسی در این مصراع، تعبیر "اندیشه"را به کار برده و کلینی در کافی به نقل از امام صادق(ع) ، اندیشه را نشانه عقل برشمرده است: ان لکل شیء دلیلا و دلیل العقل التفکر. (کلینی، 1363: 16/1 بخشی از حدیث 12)
2. خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده و رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
(جوینی، 1382: /1ص 209-210، ب 2 و 3)
مضامین دو بیت مذکور ضمن آنکه برایر است با مضامین آیاتی از قرآن کریم همچون اعراف/180، رعد/16، آل عمران/189، بقره/160، نحل/12 و جاثیه/4؛ در عین حال مطابقت دارد با بخشی از حدیث بلندی از امام صادق(ع) که مرحوم کلینی آنرا در کافی آورده است(همان: 13/1، ح 12) . حضرت(ع) در این حدیث، عقل را راهنمایی معرفی می کنند که از جانب اللّه قرار داده شده تا خردمندان را بدین نکته رهنمون شود که اوست مدبر و کارگردان همه خلق و به نص آیاتی از قرآن کریم همچون نحل/12، مؤمن/70 و جاثیه/4 تصریح می نمایند ک هدلالت دارد بر هستی حق و ربوبیت او برای خردمندان از طریق روزی دهی، رهنمایی و مدبری آسمان و زمین و کل عالم.
3. زناغم و نشان و گمان برترست
نگارنده بر شده گوهر است
(جوینی، 1382: 210/1، ب 4)
در مصراع نخست، فردوسی حق را از نام و نشان گمان ما یعنی معرفت ناشی از درک و وصف ما بالاتر می داند و در مصراع ثانی پاسخ این سوال مقدر را می دهد که چرا؟و می گوید زیرا که او، نگارنده(مصور و خالق) دارای گوهری(-ذاتی) بر شده و بالاتر از گوهر مخلوق است لذا مخلوق از درک و وصف او عاجز است.
کلینی نیز در کافی در کتاب التوحید بابی با عنوان"النهی عن الصفه بغیر ما وصف به نفسه تعالی"آورده که طی آن همین مضامین، برمبنای احادیث اهل البیت علیهم السلام تبیین شده است بدین شرح که مخلوق نمی تواند حق را وصف کند و این کار ممنوع است و تنها باید بدانچه که حق خود را بدان وصف کرده اکتفا کند چرا که او خالق است و ادنی مشابهتی با مخلوق ندارد و آنان که او را وصف می کنند درواقع او را شبیه مخلوق پنداشه اند(کلینی، 1363: 100/1، ح 1) و اللّه، اعلی و اجل و اعظم است از اینکه به کنه صفت او توان رسید. (همان: 102/1، ح 6) و او خالق است و مخلوق نیست و خلق می کند هرآنچه را که بخواهد، و می نگارد هرآنچه را که بخواهد. (همان: 103/1، ح 10)
4. به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
(جوینی، 1382: 210/1، ب 5)
این سخن فردوسی گذشته از آنکه مطابق است با قرآن کریم (انعام/ 103 و اعراف/ 143) و عقل؛ در عین حال پاسخی است به عقائد انحرافی که در میان مسلمانان پیدا شد و مدون گشت مبنی بر اینکه خداوند را با چشم سر می توان دید. (محمد صادق نجمی، 1359: 108-124 و مهدی دشتی، 1384: 143-144) و جالب اینکه علمای بزرگ مکتب خلفا از متقدمین همچون احمد بن حنبل(م: 241 ق) ، مالک بن انس(م. 179 ق) و محمد بن ادریس شافعی (م: 204 ق) تا متأخرین همچون شیخ محمد عبده (م: 1323 ق) بر این اعتقاد نادرست، پیوسته پای فشرده اند و آنرا به انحاء گوناگون توجیه کرده اند(محمد صادق نجمی، 1359: 117-121) و حتی بعضی از ادبای متعصب پیرو مکتب انحرافی مذکور، فردوسی را به دلیل همین بیت، هدف ناسزای خویش قرار داده اند[11].
و اما کلینی در کتاب التوحید کافی، بابی را بدین امر یعنی ناممکن بودن رؤیت حق با چشم سر اختصاص داده و با ذکر هشت حدیث از ائمه صلوات اللّه علیهم، استدلالات ایشان را در این باره که برمبنای آیات قرآنی و عقل استوار است، بیان داشته است. (الکافی، 95/1-98)
5. نه اندیشه یابد بدو نیز راه
که او برتر از نام و از جایگاه
(همان: 210/1، ب 6)
در باب مضمون مصراع اول و موافقت فردوسی با کلینی پیش از این سخن گفتیم، لذا می گذریم و تنها بدین نکته تذکار می دهیم که تکرار این مضمون، نشانه تأکید است و تأکید از حیث بلاغت، در وقت انکار مخاطب است یعنی فردوسی در زمانه ای می زیسته که وصف حق به نام اندیشه و عقلانیت یا دریافت های سلوکی، امری ممکن و ممدوح شمرده می شد و وی ناچار بود برای شکستن این ظلمت متراکم بدین تأکید و تکرار روی آورد، چنانکه پس از این هم باز بر این معنا تأکید می ورزد:
ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
خرد را و جان ر اهمی سنجد او
در اندیشه سخته کی گنجد او
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار و پیکار یکسو شوی
(همان: ص 210-211، ابیات 9 تا 13)
ازین پرده برتر تو را کار نیست
ز هستی بر اندیشه دیدار نیست
(همان: ص 212، ب 16)
کلینی نیز علاوه بر آنچه گفتیم بابی در کافی آورده با عنوان"باب النهی عن الکلام فی الکیفیه"(کلینی، 1363: 92/1) که برمبنای احادیث اهل البیت علیهم السلام معلوم می دارد که سخن گفتن در باب چیستی حق، امری ناروا، ممنوع و مهلک است، چنانکه امام باقر(ع) فرمودند: "تکلموا فی کل شیء و لا تتکلموا فی ذات اللّه"یعنی در باب هرچیز سخن گوئید مگر در باب چیستی ذات حق. (همان: ص 92 ح 1) و باز فرمودند: "ایاکم و التفکر فی اللّه و لکن اذا اردتم ان تنظروا الی عظمته فانظروا الی عظیم خلقه"یعنی بپرهیزید از تفکر در چیستی حق و البته اگر خواستید که به عظمت او بنگرید پس بنگرید به عظمت آفرینش او. (همان: ص 93، ح 7) و حضرت (ع) صریحأ از گفتار و پیکار در باب چیستی حق منع کردند و فرمودند:
"ایاک و الخصومات فانها تورث الشک و تهبط العمل و تردی صاحبها. یعنی بترس از گفتار و پیکار در باب چیستی حق چرا که آن موجب شک و نابودی عمل تو می شود و صاحبش را هلاک می سازد. (همان: ص 92 ح 4) و فقط باید هستی حق را معترف باشید و بگوئید لا اله الا اللّه الواحد الذی لیس کمثله شیء(همان: ص 92 ح 3) .
فردوسی نیز همسو با همین معنا چنین سرود:
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار و پیکار یکسو شوی
6. پرستنده باشی و جوینده راه
بژرفی بفرمانش کردن نگاه
(جوینی، 1382: ص 211، ب 14)
فردوسی پس از ابیات نخستین و بحث های اصولی و مقدماتی، مخاطب را به اطاعت و بندگی حق و جست وجوی راه بندگی آنگونه که حق فرمود، دعوت می کند بویژه می خواهد که انسان با بصیرت در این مسیر قدم بردارد و در امر عبادت، ژرف اندیش باشد. این معانی ضمن آنکه مطابق است با مفاد آیاتی از قرآن کریم(ذاریات/56، انبیاء/25 و یوسف/108) در عین حال مطابق است با مضمون حدیثی که در بند پیش از کافی کلینی نقل کردیم(92/1، ح 3) و نیز این روایت که امیر المؤمنین(ع) فرمودند: "الا لا خیر فی عباده لس فیها تفکر: هان!آگاه باشید هیچ خبری نیست در عبادتی که در آن ژرف اندیشی نباشد. (همان: 36/1، ح 3)
7. توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
(جوینی، 1382: 211/1، ب 15)
مصراع اول از بیت بالا تطابق تام دارد با حدیثی که کلینی در کافی از امیر المؤمنین(ع) آورده است(کلینی، 48/1,ح 2) . حضرت(ع) با بیانی مؤکد خطاب به طالب علم می فرماید که علم موجب فزونی ها و توانائیهای بسیار معنوی می گردد از جمله تواضع، دوری از حسد، فهم، صدق، معرفت، رحمت، سلامت، ورع، نجات، عافیت، وفا، رضا، مدارا، دوری از گناهان، هدایت و دوست داشتن نیکوترین نیکوان.
مصراع دوم نیز گویای مضمون حدیثی است که دقیقأ پیش از حدیث یاد شده آمده است، که طی آن امیر المؤمنین می فرمایند: جان های خویش را به بدیع حکمت، نشاط و طراوت و تازگی بخشید چرا که جان ها نیز مانند بدن ها، خسته و فرسوده و کند و پیر می گردد[12]. (همان: 48/1، ح 1) و نیز مطابق است با حدیثی از رسول خدا(ص) که فرمودند: سخن ما، دل ها را تازه و درخشان می گرداند، همانا دل ها نیز همچون شمشیر زنگار می گیرد و پاکی و درخشش و تازگی و جوانی آن بواسطه سخن ماست. (همان: 41/1، ح 9)
8. چه گفت آن سخنگوی مراد از خرد
که دانا ز گفتار او برخورد
خرد بهتر از هرچه ایزدت داد
ستایش خرد را به از راه داد
(جوینی، 1382: 212/1، ب 17 و 18)
در بیت اول، فردوسی سوالی را مطرح می کند که بس مهم است و درواقع تمهیدی است برای بیان امری عظیم. او می پرسد: آن سخنگوی مرد، دربارۀ خرد چه چیزی را گفت که شخص دانا پیوسته از گفتار او بهره مند خواهد شد؟
با طرح این سوال، در خواننده شوق و انگیزه ای وافر بوجود می آید تا مفاد سخن آن مرد سخنگوی را دریابد. فردوسی، این نیاز را پاسخ داده به تقریر سخن وی و به عبارتی بیان مقول قول او می پردازد و در بیت بعد می گوید: بهتریبن چیزی که ایزد ترا داده است، خرد است. و بهترین راه حمد و ستایش خرد، دادورزی است.
و جالب اینجا است که آنچه مرد سخنگوی در باب خرد گفت که برای هر انسان دانایی پیوسته مفید خواهد بود، برابر است با مفاد نخستین حدیث از کتاب العقل و الجهل کافی که خداوند خطاب به عقل می فرماید: قسم به عزت و جلالم که مخلوقی محبوب تر از تو نیافریدم و کامل نمی کنم ترا مگر در وجود کسی که او را دوست بدارم. (کلینی، 1363: 10/1، ح 1) و نیز حدیثی که طی آن جنود عقل شمرده شده که از آن جمله یکی هم"عدل"است که عقل را در مقابله با جور یاری می کند و به عبارتی دیگر بزرگداشت عقل را از طریق دادورزی ممکن می سازد. (همان: 21/1، ح 14)
حال با این توجه، آن سخنگوی مرد چه کسی می تواند باشد؟به گمان ما انسبآن است که مراد فردوسی از آن سخنگوی مرد در این بیت خاص، محدث(سخنگوی) بزرگوار مرحوم ثقه الاسلام کلینی است، کسی که همۀ دانایان این امت از آن هنگام که وی کتاب کافی را تألیف کرده تا به امروز و تا هر زمان که این کتاب باقی است از ثمرات آن بهره مند گشته و خواهد شد[13]. و مضامین دیباجۀ شاهنامه چه آنها که پیش از این بیت آمده چنانکه دیدیم و چه آنها که پس از این آمده چنانکه خواهیم دید همه از کتاب سترگ او برگرفته شده است و آیا این همه قرائن، گواه روشنی نیست بر آنچه که مدعای ما است؟
9. خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
(جوینی، 1382: 212/1، ب 19)
خرد رهنمای؛ مطابقت تام دارد با این حدیث که العقل دلیل المؤمن(کلینی، 1363: 25/1، ح 24) و نیز احادیثی دیگر همچون: صدیق کل امرء عقله و عدوه جهله. (همان: 1/ 11، ح 4) و ان للّه علی الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمة علیهم السلام و اما الباطنة فالعقول. (همان: 16 /1، بخشی از ح 12)
خرد دلگشای؛ امیر المؤمنین در نهج البلاغه می فرمایند که هر ظرفی بواسطه مظروفش پر می شود مگر ظرف علم که بواسطه علم، گشایش می یابد(صبح صالح، 1383: ص 505) کلینی نیز در کافی از امام موسی بن جعفر علیهما السلام روایت کرده که فرمودند: الطاعة بالعلم و العلم بالتعلم و التعلم بالعقل یعتقد. یعنی طاعت و بندگی برمبنای علم الاهیه است و این علم از طریق یادگیری حاصل می شود. . و یادگیری و علم آموزی نیز به سبب عقل صورت می پذیرد و منعقد می گردد. (کلینی، 1383: 17/1 بخشی از ح 12) در نتیجه تا عقل نباشد، تعلمی و نهایتأ دلگشایی و شرح صدری حاصل نمی شود.
خرد دست گیرد به هر دو سرای؛ شخصی از امام صادق (ع) پرسید که"ما العقل"یعنی خرد چیست؟فرمودند: "العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان". یعنی خرد آن چیزی است که خداوند به سبب آن اطاعت و بندگی می شود(در دنیا) و بهشت کاملأ بدست آورده می شود(در آخرت) . (همان: 11 /1، ح 3 نیز: همان، ح 6) .
10. ازو شادمانی و زویت غمیست
و زویت فزونی و زویت کمیست
(جوینی، 1382: 212/1 پانوشت 3)
یعنی خرد سبب شادمانی است اگر آنرا به کار بندیم و غم نتیجه می شود اگر خرد را ترک گوئیم و به همین ترتیب در فزونی خواهیم بود اگر خردورز باشیم و در خسران و زیان خواهیم بود اگر خرد را کنار نهیم. و جالب است که مطابق همین معنا در کافی کلینی در ضمن حدیثی از امام صادق(ع) روایت شده که حضرت(ع) ، جنود عقل و جهل را بر می شمرند که از آنجمله فرح و شادمانی است برای عقل و در برابر، حزن است برای جهل که ضد عقل است. و نیز غنا و فزونی و توانگری است برای عقل و فقر است و کمی برای جهل. (کلینی، 1363: 22/1 و 23، ح 14) .
11. ازوئی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند
(جوینی، 1382: 214/1، ب 23)
مصراع اول، برابر است با این حدیث از امام کاظم(ع) که فرمودند: "اکملهم عقلا ارفعهم درجة فی الدنیا و الآخرة"یعنی آن کسی که از حیث عقل از دیگران کامل تر است، درجه او در دنیا و آخرت از همه بالاتر و ارجمندتر است. (کلینی، 1363: 16/1، بخشی از ح 12)
و مصراع دوم، مطابق است با این سخن امام کاظم(ع) که فرمودند: کسی که خرد ورزد، قناعت پیشه کند و در اثر قناعت، بی نیازی یابد و کسی که خرد را رها کند، هماره پای در بند فقر خواهد داشت(همان: 18/1، بخشی از ح 12) .
12. مخرد چشم جانست چون بنگری
که بی چشم شادان جهان نسپری
(جوینی، 1382: 214/1، ب 24)
مضمون مصراع اول مطابق است با حدیثی که پیش ازین در بند نهم آوردیم که خداوند برای بندگان، دو حجت قرار داده است، حجت ظاهری که انبیاءاند و ائمه علیهم السلام و حجت باطنی که عقل است. (کلینی، 1363: 16/1، بخیش از ح 12)
و مصراع ثانی گذشته از جنبه قیاس تمثیلی که دارد یادآور حدیثی است که در بند دهم گذشت.
13. نخست آفرینش خرد راشناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
کزین سه بود نیک و بد بی گمان
(جوینی، 1382: 214/1، ب 25 و 26)
کلینی نیز چنین روایت کرد. که ان اللّه عز و جل خلق العقل و هو اول خلق من الروحانیین. (کلینی، 1363: 21 /1، ح 14)
و نیز دعامة الانسان العقل. . . و هو دلیله و مبصره و مفتاح امره. یعنی حافظ و نگهدار انسان، عقل اوست و عقل، راهنما و بینائی بخش و گشاینده کار اوست. (همان: 25/1، ح 23)
14. بدانش ز دانندگان راه جوی
بگیتی بپوی و بهرکس بگوی
(جوینی، 1382: 215/1، ب 30)
این بیت، دو سؤال اساسی را برمی انگیزد: این دانندگان کیانند که بواسطه دانشی که از ایشان فراگرفته می شود راه هدایت آشکار می شود؟و این چه دانشی است که باید پس از تحصیل آن، در جهان بپوئیم و به هرکس بگوئیم و ابلاغ کنیم؟
کلینی پاسخ ما را می دهد، پاسخی که به گمان ما، مراد فردوسی است: امام صادق(ع) فرمودند: مردم بر سه دسته اند: داننده(عالم) ، یادگیرنده(متعلم) و زباله ای که سیل با خود می آورد(غثاء) . پس مائیم(ائمه صلوات اللّه علیهم) آن دانندگان و شیعیان مایند آن یادگیرندگان و سائر مردم نیز غثاء(کلینی، 1363: 34 /1، ح 4) و این دانش، اسلام و به عبارتی علم آلآهی است که فقط از طریق پیامبر اکرم و و اوصیاء طاهرینش باید فراگرفته شود و وظیفه مندیم که پس از یادگیری به جهانیان بیآموزیم چنانکه کلینی بابی را در کتاب فضل العلم کافی با عنوان"باب بذل العلم"اختصاص داده که طی آن ائمه صلوات اللّه علیهم فرموده اند که"زکاة العلم ان تعلمه عباد اللّه"یعنی زکات یادگیری دانش الاهی از طریق ما، آنست که این دانش را به بندگان اللّه یاد دهید. (همان: 61/1، ح 3) .
15. چو دیداریابی بشاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن
(جوینی، 1382: 215/1، ب 32)
راستی این کدامین درخت سخن است که از یکسو با رو ثمرش، دانش است و از دیگر سو، ریشه در نامحدود دارد؟اگر سخن مخلوق باشد که می دانیم گاهی بر دانش دارد و گاه جهل و باطل و در عین حال محدود است، پس این درخت، باید درخت سخن خالق باشد و نه مخلوق. با این توجه اگر در نظر بگیریم که برابر عربی سخن، حدیث است، دیگر معنا روشن می شود که مراد از شاخ سخن، درخت حدیث است، حدیث ائمه صلوات اللّه علیهم که از یکسو علم و حکمت الاهی را عرضه می دارد و از سوی یگر به پیامبر اکرم(ص) می رسد و از ایشان به جبرئیل و از جبرئیل به اللّه و چون اللّه نامحدود است پس بار و میوه این درخت نیز نامحدود خواهد بود.
و اما مرحوم کلینی همین معنا را با روایت حدیثی از امام صادق (ع) چنین آورده که حضرت(ع) فرمودند: سخن من، سخن پدرم و سخن پدرم سخن جدم و سخن جدم سخن حسین است و سخن حسین، سخن حسن و سخن او، سخن امیر المؤمنین و سخن امیر المؤمنین، سخن رسول اللّه است و سخن رسول اللّه(ص) ، قول اللّه عز و جل است[14]. (کلینی، 1363: 53/1، ح 14)
نتیجه: چنانکه مشاهده شد یگانگی میان سخن فردوسی و کلینی بقدریز است که نمی توان اتفاق یا توارد را عامل آن دانست، و خرد و متن ما را به یک نتیجه می رساند که فردوسی، کتاب کافی مرحوم کلینی را دیده و خوانده و مفاهیم آنرا کاملا جذب فرهنگی کرده و آنگاه در بیانی هنری، عرضه داشته است و بدین ترتیب تنها اثر حماسی را رقم زده که با بحث خرد و دانش الآهی آغاز می شود و بدین ترتیب خط بطلانی می کشد بر سخن آنان که شاهنامه را هم ردیف دیگر آثار حماسی و اساطیری، دروغ و فسانه یا مبین ناخودآگاه جمعی و ذهن بشر ابتدایی و نظائر آن می دانند[15].
علاو هبر این معلوم می شود که فردوسی شیعه امامیه اثنا عشریه است، چرا که کلینی پرچمدار این مکتب است[16] و در کتاب الحجۀ کافی، این مطلب را به روشنی مبرهنو مبین ساخته و باز در ابواب التاریخ آن، این بزرگواران را معرفی کرده است.
و نکته آخر آنکه، سرّ این معنی که فرمود:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و بارانش ناید گزند
نیز روشن می شود که چون در ظرف این داستان های کهن، مظروف علم و دانش الآهی(اسلام) ریخته شده است، لذا کهنه نمی شود و سستی نمی پذیرد. چنانکه خداوند نیز در کتاب عزیزش فرمود: "کل شیء هالک الا وجهه"(قصص 88 /) . امام باقر(ع) در معنای آن فرمودند: هرچیزی نابود می شود جز دین خدا(اسلام) و صاحبان آن(پیامبر اکرم و ائمه هدی صلوات اللّه علیهم) و هرکس که بدان عامل باشد. (صدوق، 1398 ق: ص 149 و 150)
منابع و مآخذ
الف: کتابها
1. ابو الحسنی(منذر) ، علی(1378) . بوسه بر خاک پی حیدر، تهران: عبرت، چ اول.
2. امید سالار، محمود (1381) . جستارهای شاهنامه شناسی و مباحث ادبی، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، چ اول.
3. تفضلی، احمد(1354) . ترجمۀ دانای مینوگ خرد، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، چ اول.
4. جعفریان، رسول(1375) . تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، تهران: انصاریان، چ اول.
5. جوینی، عزز الله(1382) . شاهنامه از دستنویسی موزه فلورانس، تهران: دانشگاه تهران، چ اول.
6. دشتی، مهدی(1386) . توحید در ادب فارسی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و نشر کنگره، چ دوم.
7. رزمجو، حسین(1388) . قلمرو ادبیات حماسی ایران. ، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چ اول.
8. زمردی، حمیرا(1388) . نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامه فردوسی، خمسه نظامی و منطق الطیر، تهران: زوار، چ سوم.
9. سبحانی، جعفر(1378) . فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، قم: اخلاق.
10. صبحی، صالح (1383 ش) ، نهج البلاغه، ایران: اسوه، چ پنجم.
11. صدوق، محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (1398 ق) . التوحید، صححه و علق علیه السید هاشم الحسینی الطهرانی، تهران: مکتبه الصدوق، چ اول.
12. عسکری، سید مرتضی(1388) . نقش ائمه در احیاء دین، تهران: دانشکده اصول الدین با همکاری مؤسسه علمی فرهنگی علامه عسکری، چ اول.
13. فیّومی، احمد بن محمد بن علی(1405 ق) . المصباح المنیر، قم: دار الهجرۀ، چ اول.
14. کریستن سن، ارتور(1367) . کیانیان، ذبیح الله صفا(مترجم) ، تهران: علمی و فرهنگی، چ پنجم.
15. کلینی، محمد بن یعقوب(1363) . الکافی، علی اکبر الغفاری (مصحح) ، تهران: دار الکتب الاسلامیه، چ پنجم.
16. مولوی، جلال الدین محمد، (1374) ، مثنوی شریف، عبد الباقی گولپینارلی (نشر و شرح) ، توفیق ه سبحانی(مترجم) ، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ اول.
17. مهاجرانی، عطاء الله (1372) . خداوند جان و خرد، تهران: اطلاعات، چ اول
18. نجمی، محمد صادق(1359) . سیری در صحیحین، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چ سوم.
19. نظامی، الیاس بن یوسف(1376) . مخزن الاسرار، حسن وحید دستگردی (مصحح و محشی) ، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره، چ دوم،
ب: نشریات.
1. فاطمی، حسین(1376) ، "تأثیر قرآن و حدیث بر مقدمۀ شاهنامه"، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، ش 118 و 119، از ص 397 تا ص 408.
ج: مجموعه مقالات
1. جهانبخش، جویا(1377) "یادداشتهایی دربارۀ دیباجۀ شاهنامه"، به کوشش محسن باقرزاده، ارج نامۀ ایرج(جشن نامۀ ایرج افشار) ، تهران: توس، از ص 139 تا 151.
2. مهدوی دامغانی، احمد(1381) ، "مذهب فردوسی "، سید علی محمد سجادی، حاصل اوقات، تهران: سروش، از ص 557 تا ص 600
پی نوشت ها
[1] (1) . از جمله-امید سالار، (1381) : ص 106 -121؛ مهدوی دامغانی، (1381) : ص 357- 370؛ ابو الحسنی (منذر) ، (1378) : بوسه بر خاک پی حیدر؛ فاطمی، (1376) : مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه مشهد، ش 118 و 119 مهاجرانی، (1372) : خداوند جان و خرد؛ جهانبخش، (1377) : یادنامه استاد ایرج افشار؛ رزمجو، (1388) : ص 29 -49.
[2] اگر تعبیر شیعه امامیه به کار بردیم تنها از باب تأکید بر پیروی از امامت ائمه اثنا عشر (ع) بود و الا شیعه و تشیع، فرقه پذیر نیست و اختلاف هایی که به پیروان اهل البیت(ع) نسبت داده اند اندکی صحت دارد و بیشتر آن دروغ است. جهت تفصیل-عسکری، (1388) 111/2-137.
[3] جهت تفصیل-جعفریان، (1375) : 327 /2-331
[4] کلینی در 329 هجری درگذشته(کلینی، 1363: مقدمه ص 39) و این دقیقا همان سالی است که از نظر اغلب پژوهندگان، فردوسی پا به عرصه خاک نهاده است. (رزمجو، (1388) : 9/1) .
[5] درباره مذهب فردوسی که تشیع اثنا عشری است مقالاتی متعدد نوشته شده که به گمان بنده حقیر اقوای همه، مقاله ممتع استاد احمد مهدوی دامغانی است -حاصل اوقات(مجموعه ای از مقالات استاد.) ، به اهتمام دکتر سید علی محمد سجادی، ص 557 - 600، تهران: سروش، 1381.
[6] این مطلب گذشته از آنکه قرینه ای است بر تأثر فردوسی از کلینی در عین حال بیانگر این نکته اساسی است که اسلام حق مبتنی بر عقلانیت است و لذا از کتب حدیثی آن تا منظومه های حماسیش، توجه به عقل در سرلوحه کار قرار دارد. امری که در سایر منظومه های حماسی جهان نشانی از آن نمی بینیم و البته این عقلی است که خالق عقل آنرا تبیین کرده و حاصل بافته های بشری در باب عقل نیست.
[7] برای نمونه-شبحانی، (1378) : 229/2 به بعد
[8] برای نمونه-تفضلی، احمد(1354) ، ترجمۀ دانای مینوگ خرد، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، ج اول.
این کتاب که صورت کنونی آن متعلق به دوره اسلامی است(معین: ذیل دانای مینوگ خرد) برخی را بدین اشتباه انداخته که مطالب شاهنامه در باب خرد متأثر از آن است، پاسخ بدین نظر اشتباه، مجالی دیگر می طلبد تنها بدین نکته از مطالب عقلانی!مینوی خرد اکتفا می کند که اهریمن، خالق است! ؟و افراسایب را مانند ضحاک و اسکندر، جاویدان و بی مرگ خلق کرده است!که البته بعدا اورمزد آنان را فناپذیر می سازد!؟(مینوگ خرت، فصل 8 بندهای 29 -30 به نقل از کیانیان، ص 129، پانوشت 6) .
[9] مع الوصف در دوره معاصر، بسیاری کوشیده اند تا فردوسی را منتسب به هر گروه و فرقه ای از معتزلی و اسماعیلی گرفته تا زرتشتی گری و نظائر آن بنمایند الا تشیع اثنا عشری، برای آشنایی با صاحبان این سخنان و پاسخی به توهمات ایشان: رزمجو: (1388) : 37/2-49.
[10] آنچه در این مقاله عرضه می شود تنها بخشی است از مطالبی که به هنگام تدریس شاهنامه در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه علامه طباطبایی، توفیق ایراد آنرا داشته ام.
[11] مقصود، نظامی گنجوی است که در منظومه مخزن الاسرار خویش ضمن تصریح به رؤیت حق با چشم سر به فردوسی نیز کنایه چنین تاخته"
دیدنش از دیده نباید نهفت
کوری آن کس که"به دیده"نگفت
دید پیمبر نه به چشمی دگر
بلکه بدین چشم سر، این چشم سر
(نظامی، 1376: ص 19 ب 2 و 3)
[12] کان امیر المؤمنین (ع) یقول: روحوا انفسکم ببدیع الحکمه فانها تکل کما تکل الا بدان. کل یکل من باب ضرب: تعب و اعیا و کل السیف کلا و کلۀ بالکسر و کلولا فهو کلیل و کال ای غیر قاطع. (فیّومی، 1405 ق: 538)
[13] برای آشنایی تفصیلی یا این معنا بنگرید به مقدمه کافی، ص 26-38
[14] این سخن یادآور حدیث معروف سلسله الذهب از امام رضا(ع) است که در نیشابور ایراد کردند و مردمان آنر انوشتند و در کتابها ضبط شد و حضرت(ع) آنرا با این مقدمه آغاز کردند که: حدثنی ابی العبد الصالح موسی بن جعفر قال: حدثنی ابی الصادق جعفر بن محمد، قال: حدثنی ابی ابو جعفر محمد بن علی باقر علم الانبیا، قال: حدثنی ابی علی بن الحسین سید العابدین قال: حدثنی ابی سید شباب اهل الجنه الحسین، قال: حدثنی ابی علی بن ابی طالب علیهم السلام، قال: سمعت النبی(ص) یقول: قال اللّه جل جلاله انی انا اللّه لا اله الا انا فاعبدونی من جاء منکم بشهادۀ ان لا اله الا اللّه بالاخلاص دخل فی حصنی و من دخل فی حصنی امن من عذابی. (صدوق: 1398 ه، ق: ص 25.)
[15] برای آشنایی با نمونه هایی از این اظهارات بدیع!-زمردی، (1382) : صفحات یازده تا نوزده.
[16] ابن اثیر مورخ معروف اهل سنت دربارۀ مرحوم کلینی می نویسد: "الامام علی مذهب اهل البیت. "(کلینی، 1363: ص 21 از مقدمۀ حسین علی محفوظ)