میزگرد مشرق با حضور میثم امیری، محسن باقری و مسعود آذرباد با موضوع داستان «باخ»؛

از ممیزان ارشاد تشکر می‌کنم!

نوشته من داستان است. دست آویز اصلی واقعی است اما قصه را خودم پرورانده ام. خون های آلوده تلنگر اصلی را می زند. در حقیقت این زمین را انتخاب کرده ایم و ساختمان داستانمان را در آن ساخته ایم.

گروه فرهنگ و هنر مشرق - داستان باخ برای اولین بار در نمایشگه کتاب تهران از سوی انتشارات کتابستان عرضه شد. روایت خوش خوان و جذاب این داستان را می شود در یکی دو نشست به راحتی خواند و به پایان رساند اما پس از پایانش، دامن ذهن شما را رها نمی کند؛ حتی ممکن است مجبور شوید دوباره برگردید و فصل های اولیه کتاب را دوباره بخوانید. میثم امیری پیش از این داستان «تی لِم» را در انتشارات سوره مهر منتشر کرده بود و حالا با فاصله چند ساله، «باخ» را از سوی انتشارات کتابستان معرفت راهی بازار کرده است. جذابیت این داستان باعث شد خیلی زودتر از معمول، امیری را به دفتر مشرق دعوت کنیم تا با حضور حقیقیِ محسن باقری (منتقد ادبی) و حضور مجازیِ مسعود آذرباد (نویسنده و منتقد ادبی) به نقد و بررسی این داستان بپردازیم. حتی اگر داستان باخ را هنوز نخوانده اید، این گفتگو برایتان جذاب خواهد بود. ان شا الله...

مشرق: آقای امیری، مسیر بین «تی لِم» و «باخ» چطور گذشت، چرا که برخی از خوانندگان رمان قبلی تو (تی لم) خیلی آن را نپسندیدند اما باخ با آن داستان خیلی فاصله دارد.
میثم امیری: دیدگاه ها متفاوت است. من «تی لِم» را که نوشتم، مستندنگاری 14 خرداد در سال 95 پیش آمد و به سفارش موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام این کتاب را نوشتم اما الان سه سال است که منتظر انتشار آن هستم و نمی دانم چرا در مسیرهای ممیزی باقی مانده. نامش هم «بی خمینی» است. این کتاب نگاهی به امام بعد از 30 سال با دید روایی و مستندنگارانه است. کسانی در این کتاب حرف زده اند که امام را ندیده اند. بخشی از روایت ها برای حرم امام است و بخشی از آن هم در شمال کشور می گذرد. بعد از آن هم باخ برای من پیش آمد و نمی دانم چه مسیری را تا آن طی کردم. من به فضاهای سیاسی و اجتماعی خیلی علاقمندم و در باخ دوست داشتم وارد یک فضای ماجرایی بشوم. می خواستم داستانی بنویسم که خط قصه آن مهیج باشد. باخ درباره یک حادثه است بین آدم هایی که می خواهند یک کار را انجام بدهند. کار دیگری هم به نام تانجیلا دارم که آماده است و در آن هم با فضای خانوادگی شروع کرده ام اما وسطش باز هم پای حادثه سیاسی وسط کشیده می شود.


مشرق: خودت با پیرنگ اصلی داستانت که موضوع خون های آلوده است، برخورد نزدیک هم داشته ای؟
میثم امیری: خون های آلوده بیشتر بهانه ای برای این داستان است. اما من تجربه ای درباره خون های آلوده نداشته ام.
مشرق: پس چطور شد که بین این همه موضوع در پیرامونت به این موضوع پرداختی؟
میثم امیری: خون های آلوده از معدود پرونده هایی است که ما در آن ضعف جدی دیپلماسی داشته ایم. تنها کشوری که در این زمینه غرامت نگرفته، ایران است. ایدز هم اینگونه وارد ایران شد و این نشان می دهد که موضوع مهمی است. ما کلاً عادت داریم طرح توطئه ای از دشمن برای مخاطبانمان ترسیم کنیم؛ حالا این موضوع با همه مستندات نشان می دهد که یک توطئه بوده. هم آدمش معلوم است، هم طرح دعوا مشخص است، هم کشورهای درگیر مشخص است و هم دادگاهش در فرانسه معلوم است. اما ما با این همه شعار مبارزه با غرب نتوانستیم حق خودمان را بگیریم.

بیشتر بخوانیم:

مشرق: چه شد که به سمت این سوژه رفتی؟
میثم امیری: ما در این مملکت زندگی می کنیم و داستان نویس هر روز باید خبرها و موضوعات مهم را چک و پیگیری کند. متاسفانه خیلی از داستان نویس ها در اتاق های دربسته داستان هایشان را می نویسند. در این میان، موضوع خون های آلوده من را جذب کرد. چون خیلی قصه داشت و کاملاً دراماتیک بود. من گوشه ای از آن را گرفتم در حالی که جنبه های مختلفی داشت. چرا نباید داستان کرسنت نوشته شود؟ چرا نباید داستان واقعی اختلاس نوشته شود؟ اتفاقاً این داستان ها باید زمان و مکانش معلوم و واقعی باشد و در فضای خیالی رخ ندهد.
مشرق: چقدر از وجوه داستان خودت واقعی است؟
میثم امیری: نوشته من داستان است. دست آویز اصلی واقعی است اما قصه را خودم پرورانده ام. خون های آلوده تلنگر اصلی را می زند. در حقیقت این زمین را انتخاب کرده ایم و ساختمان داستانمان را در آن ساخته ایم.
مشرق: فکر نمی کردی خود این داستان با توجه به روابط اخیر ایران و اروپا، «داستان» بشود؟
میثم امیری: اتفاقاً دوست دارم «داستان» بشود. صرف نظر از اینکه این کتاب خوب است یا نه اما اگر داستانی بسازد، من خیلی خوشحال می شوم. من دوست دارم نتیجه این پرونده روشن بشود. نزدیک به 1000 نفر از هموطنان ما در جریان این خون ها کشته شده اند و حداقل ایرانی بوده ایجاب می کند که حقشان را بگیریم و ما در این زمینه ضعیف بوده ایم.
مشرق: راهش باز است؟
میثم امیری: به نظر من راه هر پرونده ای باز است. این موضوعی است که در خود فرانسه هم دادگاهش تشکیل شده است.


آذرباد: داستان رمان در سال 89 می‌گذرد، علت خاصی داشت؟ فکر نمی کنم دلیلش ترس از ممیزی و سانسور باشد، چون شما در رمانتان رسماً به یکی از رؤسای جمهور سابق اشاره مستقیم و تندی هم کرده بودید یکجور توجیه بود برای حضور منطقی قهرمان سبزرنگتان یا بنای دیگری هم داشت؟
میثم امیری: داستان باید زمان و مکان داشته باشد. قطعاً داستانی که در 98 می گذرد با داستانی که در 88 می گذرد خیلی فرق دارد. اگر عنصر زمانمندی را از داستان بیرون بکشیم، داستان لق می زند. من به عنوان نویسنده به هیجانات و التهابات نگاه کردم و معلوم بود که اگر زمان این داستان را نزدیک سال 88 بگیرم، بهتر است.
محسن باقری: ما الان در وضعیتی قرار داریم که در داخل و خارج، بیرون و درون، تحت بمباران وقایع مختلف هستیم. در این شرایط تاریخ ساز امروزمان حداقل برای من دلیلی واضح وجود دارد که درباره باخ حرف بزنم. باخ، به شدت معاصر است و حواسش به اطراف هست. باخ برخی مفاهیم بنیادی را دستمایه خودش قرار داده. باخ درباره خون های آلوده نیست. باخ درباره ترور است. چیزی که گاهی جهاد دیده می شود و در جای دیگر، قتل است. اینکه چقدر نویسنده توانسته باشد کارش را ارائه کند، مهم است. مهم است که آبژکتیو درباره این داستان صحبت کنیم. اگر بخواهیم باخ را به نوشیدنی ها تشبیه کنیم، مثل خیلی از کارهای شبه روشنفکری، شبیه ته پیاله ای از اسپرسو نیست؛ باخ از سوی دیگر مثل دم نوش های شبه گیاهی شبه حزب اللهی هم نیست. باخ به نظر من هایپ اسپرسو است؛ با تنش و با انرژی.
مشرق: البته برای من بیشتر شبیه یک آب زرشک ترش است که خواب را می پراند. خواننده را با موضوعی روبرو می کند که حتی ما روزنامه نگاران هم از آن غافل شده بودیم.
محسن باقری: حواسمان باشد که در این داستان حتی اگر صحبت از خون های آلوده هم نبود، «خون» یک چیز دراماتیک است.
میثم امیری: این بحث، از وجوه ناخودآگاه داستان من بوده و الان که به آن فکر می کنم، می بینم چه جالب که جواب خون هم با خون داده می شود.
محسن باقری: به نظرم باخ خودآگاهانه نوشته نشده و داستانی ناخودآگاه است.


مشرق: اتفاقاً من در زمان خواندن به این فکر می کردم که داستان چه طرح دقیق و منظمی دارد.
محسن باقری: به نظر من ناخودآگاه نویسنده برای نوشتن باخ منظم بوده.
مشرق: مهم است که این نظم یافتن، در حین نگارش بوده یا قبل از آن؟
میثم امیری: من خیلی سریع می نویسم و سرعتم بالاست.
مشرق: بالاخره روابط عِلّی و معلولی کتاب خوب شکل گرفته و تعلیق ها کاملاً باورپذیرند.
محسن باقری: به نظر من روی اصل داستان که ناخودآگانه نوشته شده، ویرایش خودآگاهانه ای انجام شده. باخ به نظر من در تفریح ها مثل سرسره های اُپارک است. سرسره ای است که به سرعت تو را می برد و خیلی خوش می گذرد.
مشرق: به نظر من با این نسبت، یک جایی در یک چهارمِ سوم از کتاب، به سربالایی سرسره می رسیم که انگار سرعت، افت می کند. حتی من به عنوان مخاطب، نگران می شوم که نکند داستان دارد به سمت تباهی می رود، اما باز هم اوج می گیرد.
میثم امیری: در صفحه 182 بخشی از کتاب ممیزی شد که من همه آن فصل را برای آن دو صفحه نوشته بودم.
مشرق: یک کار انتحاری هم کردی که کتابت را برای مجوز به ارشاد قم دادی.


میثم امیری: البته باور نمی کنید که برای کتاب من خوب شد.
مشرق: چه بخش هایی از کتاب حذف شد؟
میثم امیری: 10 مورد حذفی داشت که این دو صفحه، اساسی ترین بخش آن بود. برخی جملات هم بار سیاسی داشت که آنها را حذف کردم.
مشرق: شکر خدا از حذفیات آزرده نشدی...
میثم امیری: نه، اتفاقاً از ارشاد قم تشکر می کنم که داستان را با نگاه باز دیدند و مجوزهای لازم را صادر کرد.
مشرق: از زمان نوشتن داستان تا انتشارش چقدر طول کشید؟
میثم امیری: داستان را پارسال همین موقع ها نوشتم اما بعد از ویراستاری، بهمن ماه برای مجوز ارسال شد و شکر خدا به نمایشگاه کتاب رسید.
مشرق: چرا «کتابستان» را برای انتشار کتابت انتخاب کردی؟
میثم امیری: این را در پاسخ به یک خبرنگار دیگر هم گفتم که در واقعیت، ناشرها برایم فرقی ندارند و ناشر برای من مثل اسنپ می ماند به شرطی که پخش خوبی داشته باشد! گزینه انتخاب را می زنم و هر ناشری که آمد، کار کتابم را به آن می سپارم. آقای حقی زنگ زده بود برای احوالپرسی و در گفتگویمان پرسید کتاب جدید نداری؟ که گفتم اتفاقاً یک داستان دارم که دو سه روز است تمام شده. کتابستان، پخش خوبی دارد و یکی از موارد مهم برای من همین است. ایدئولوژی ها در پخش کتاب فقط حدود 20 تا 30 درصد موثر است. بقیه اهمیت با کتاب و بازار آن است. مثلاً کتابفروشی ثالث هم کتاب های کتابستان را دارد.
مشرق: ضمن اینکه کتاب تو اگر به خوبی معرفی بشود در طیف مقابل هم به خوبی مورد استقبال قرار می گیرد. کتاب تو از آن دسته از کتاب هایی است که خیلی از ناشران دو طیف فکری می توانند آن را چاپ کنند اگر چه، کتابستان هم گزینه خوبی برای این کار بوده است.
آذرباد: نوشتن این گونه کارها در ایران بسیار کم اتفاق می‌افتد. اینکه یک نویسنده به سراغ یک ماجرا در سطح کلان ملی و همینطور در فضای امنیتی برود. به نظرت چه می‌شود که نویسنده‌ها به این سمت نمی‌روند؟ به نظرت گفتمان عدالت در رمان ایرانی، آن هم رمان جنایی-معمایی چقدر پر و بال گرفته است؟ آیا به حقش در این باره رسیده است؟
میثم امیری: موضوع عدالت برای من مسئله مهمی است. اگر چه موضوع عدالت در داستان من موضوع اصلی نیست. البته برخی شخصیت ها رنگی از این موضوع دارند.
مشرق: البته مخالفت با آن ظلم اصلی در موضوع خون های آلوده، به نحوی طرفداری از عدالت است.

میثم امیری: بله، البته «رمان» از نظر من باید یک اثری داشته باشد و به یک ظلمی در یک جایی اشاره کند.
مشرق: حتی ممکن است ظلم معشوقی باشد به یک عاشق!
میثم امیری: البته نمی شود نسخه داد که همه اینطوری نگاه کنند. اما من می گویم سکوت در برابر برخی مطالب، تو را همدست ظلم می کند. خدا به نحوی جهان را خلق کرده که هیچ آدمی نمی تواند رها باشد و بالاخره باید یک جایی نسبتش را با حق و باطل مشخص کند.
مشرق: علاقه تو به مبارزه با ظلم چه در رفتار و چه در نوشته هایت، چه نسبتی با سرزمینی دارد که در آن به دنیا آمدی؟
میثم امیری: مازندران دو بخش است. بخش جلگه ای و بخش کوهستانی. کوهستانی ها سرشان برای این موضوعات درد می کند. من اهل سوادکوه هستم. زندگی مردمان آن سرزمین هم متفاوت است. مثلاً اگر در جلگه باشید، گرفتن مرغ و گوسفند برای ذبح، خیلی راحت تر است تا در کوه. مرغ ها و گوسفندهایی که در کوه بارآمده اند، خیلی تر و فرزتر هستند و گرفتنشان خیلی سخت است. نشانه دیگر مردم این سرزمین این است که بلند صحبت می کنند. سوادکوهی ها هم حضرت امام و هم رضاشاه را خیلی دوست دارند. من فکر می کنم از طبع قلدری و ایستادگی خوششان می آید؛ در مورد رضاخان با قلدری منفی روبرو هستیم و در مورد حضرت امام با ایستادگی مثبت. محمدرضا شاه هم همشهری شان است اما اصلاً قبولش ندارند چون او را سست عنصر می دانند.
مشرق: خون سوادکوه در رگ محمدرضا نبود...
میثم امیری: تربیتش هم کوهستانی نبود. البته بخشی از قلدری رضاشاه هم قلابی بود. مثلاً اگر تاریخ را بخوانیم می بینیم که چه ساده در برابر بادی از انگلیس برکنار شد. البته الان همه ما داریم شهری می شویم. شاید ما آخرین بازمانده های تربیت کوهستانی باشیم.
مشرق: پرداختن به آهنگ های یوهان سباستیان باخ به خوبی نشان می دهد که چرا این اسم را برای داستانت انتخاب کرده ای اما کلنجار شخصیت های داستانت با آهنگ های باخ زیاد است و این سئوال برای خواننده پیش می آید که باخ در ذهن تو ماندگار بوده که به داستانت راه پیدا کرده یا برای اینکه مدام اسم کتاب را به خواننده یاداوری کنی، تا این حد از آهنگ هایش نام می بری؟
میثم امیری: بخش دومی که گفتی برای هر نویسنده ای جدی است.


مشرق: در باخ، حجم آهنگ های باخ زیاد است. من بعد از خواندن کتاب هم مشتاق شدم که بار دیگر این آهنگ ها را گوش بدهم. اما من که در جمع عمو ابراهیم ها و موسی ها و روح الله ها بوده ام، برایم باورپذبر نبود که آهنگ های باخ تا این حد در چنین جمعی شنیده بشود.
محسن باقری: شخصیت های باخ چگونه هستند؟ آیا آدم های حزب اللهی هستند؟ نه. نمی خواهم سراغ هرمنوتیک بروم اما به نظر من و به گفته بسیاری از کسانی که موسیقی کلاسیک می فهمند، باخ ابر موسیقی است. و انسانی ترین آوای تاریخ. شخصیت در رمان باخ، می خواهد قتل را که بدترین کار انسان است را با انسانی ترین آوای تاریخ، توجیه کند و موافقت و همراهی مخاطبش را بر انگیزند. موسی تنها راوی باخ است. موسی در کتاب دارد داستان را می نویسد و آدمی است که با امنیتی ها کار می کند و تنها کسی است که از کل آن واقعه گزارش می دهد. تنها راوی موسی است. من می خواهم بگویم وقتی یک آدم امنیتی یک داستان را می نویسد، باید به او احترام بگذاریم و همه حرف هایش را قبول نکنیم!
مشرق: یعنی تو موسی را یک انسان امنیتی می بینی؟
محسن باقری: کاملاً. ما که موسی را نمی شناسیم. هیچ پیشینه ای هم از او در کتابی که نوشته نمی ببینیم. این آدم آمده و دارد خبرهایی را به ما می دهد. در داستانش هم با یک سری آدم های امنیتی برخورد داشته. من می خواهم بگویم آدم امنیتی کسی است که از این کارها بلد است. اتفاقاً این داستان، پلیسی نیست. باخ داستانی است که وقتی تمام می شود هم هنوز در ذهن خواننده رها نمی شود.
مشرق: به همین خاطر است که من وقتی کتاب را تمام کردم، برگشتم و فصل اول را دوباره خواندم.
محسن باقری: دقیقاً همین را می خواهم بگویم که چرا دوباره برمی گردی تا اول داستان را بخوانی؟ باخ اساساً رمانی است که می شود از آن یک فیلم خوب ساخت و حتی می شود با فیلم لاتاری مقایسه اش کرد و در برخی جاها از لاتاری جلوتر هم هست. به نظر من اگر میثم امیری با محمدحسین مهدویان کار کند، عجب ترکیب خوبی می شود. لاتاری یک خط داستانی خیلی ساده دارد اما در باخ با یک داستان امنیتی مواجهیم. یک داستان «امنیتی- بومی- ایرانی». موسی یک شخصیت امنیتی است. داستان باخ از دل ماجرا بیرون آمده. اگر کل ماجرای باخ و پساقتل را نبینی نمی توانی به یک جمع بندی درست برسی. باخ به سراغ یک مفهوم خیلی خاص رفته؛ سراغ اکتی که هم بحران زا است و هم می تواند بحران ها را حل کند.
باخ یک نثر شفاف و راحت دارد اما بدون اینکه درگیر برداشت گرایی بشود، دل ماجرا را برایش باز می کند. به همین خاطر، باخ کتابی است که بعد از خواندنش می شود به راحتی درباره آن حرف زد. من همچنان می گویم راوی باخ امنیتی است و نباید گول آن را بخوریم.

مشرق: ولی گول آن را می خوریم و تا آخر داستان پیش می رویم!
محسن باقری: خب کارش همین است، این روزها خیلی نیاز داریم فرآیند گول زدن توسط یک شخصیت را در ادبیات ببینیم.
مشرق: به همین خاطر مجبوریم برگردیم و اول داستان را دوباره بخوانیم تا قدری از سرشکستگی مان بابت گول خوردنمان کم کنیم. آقای امیری، شما نسبتتان با باخ را نگفتید...
میثم امیری: موسیقی کلاسیک و مخصوصاً باخ یک ویژگی جالب دارند که ما این آهنگ ها را بسیار شنیده ایم اما سابقه آن را نمی دانیم. مثل آهنگ «برای الیز» که بتهوون برای معشوقه اش نواخته اما ما آن را در ماشین های حمل زباله استفاده می کنیم. من برای انتخاب باخ خودآگاه بوده ام. من آهنگ های باخ را خیلی شنیده ام و سال‌ها به کافه ای می رفتم که همه اش باخ می گذاشت. در لب تاپم هم آهنگ های باخ را گوش می‌کنم.
محسن باقری: آهنگ های باخ کلاً برای نوشتن خیلی جواب می دهد.
میثم امیری: موسیقی باخ ظاهر بسیار ساده اما باطن پیچیده ای دارد.
محسن باقری: باخ هم در داستان باخ یک وجه امنیتی دارد. در واقع، موزیک کتاب، باخ نیست؛ سمفونی شماره 5 بتهوون است. تو نمی توانی باخ گوش بدهی و آدم بکشی.
میثم امیری: البته باخ مسئله دیگری هم دارد که الان نمی توانم آن را توضیح بدهم!
آذرباد: اتفاقاتی که در پایان رمان رخ داد، باعث شد ذهنم درباره جلد دوم کتاب درگیر بشود. آیا باخ قرار است ادامه داشته باشد؟ این را از این جهت پرسیدم که به سوال دیگری هم جواب بدهی. به نظرت سری نویسی چرا در ایران پا نگرفته است؟ خودت چقدر میل داری جلد بعدی باخ را بنویسی؟
میثم امیری: در ذهنم بود که ادامه این داستان را بنویسم. در انتهای کتاب هم معلوم است و حتی در بخش آخرش هم می گویم که کاش داستانی به نام موسوی نوشته می شد. اما فعلاً برنامه خاصی برایش ندارم.

مشرق: من در استخوان بندی داستان، کارهای سعید را می پذیرم اما چقدر اتفاقات و فعل و انفعالات شیمیایی باخ، واقعی است.
میثم امیری: در واقعیت، این اتفاقات و خیلی فراتر از آن هم اتفاق افتاده و شبیهش را داشته ایم.

محسن باقری: به نظرم باخ ناخواسته روایت باخت آن گروه و تیم ترور است؛ که البته هیچ اعتمادی بهشان نیست. نویسنده دارد مکانیزم پیچیدگی ماجرا را نشان می دهد. در فیلم لاتاری شخصیت قصاصش را جلوی دوربین، بصورت آگاهانه، نشان می دهد تا همه ببینند، اما موسی در باخ از قتلی که به گردن روح الله می اندازد هیچ طرفی بر نمی بندد. در نقدی که برای باخ نوشته ام هم به این باخت اشاره کرده ام. در حقیقت موسی در این داستان باخته است. نویسنده دارد پیچیدگی ماجرا را نشان می دهد. در فیلم لاتاری، موسی قصاصش را جلوی دوربین ها نشان می دهد تا همه ببینند. اما موسای کتاب باخ، اصلاً مشخصاتش معلوم نمی شود. اینکه کار موسی و تیمش چه نفعی برای امنیت ملی خواهد داشت و حتی خانواده رضاقلی هم چه نفعی از این ترور خواهد برد؟
مشرق: فقط دلشان خنک شد و نمی توانستند به نتیجه بهتری برسند… کمی هم از طرح جلد کتاب بگویم. شما به عنوان نویسنده از طرح جلد کتاب خوشت آمد؟
میثم امیری: من با ایده موافق بودم و آن را خودم ارائه دادم.
مشرق: به نظر من اسم باخ به خوبی خوانده نمی شود. نکته بعد این است که سلاحی که در کتاب هست با اسلحه ای که روی جلد آمده متفاوت است. پوشش شخصیت روی جلد هم به هیچکدام از شخصیت های داستان نمی خورد. اتفاقاً نویسنده باید دریاره طرح جلد کتاب هم حساس باشد چرا که شکلات شیرین کتاب تو را در این بسته بندی به مخاطب می دهند و باید بین این دو، نسبت خوبی برقرار باشد. من به خاطر علاقه ام به تو و کتابستان این کتاب را خواندم اما خواننده چنین نسبتی ندارد و باید او را با ابزار طرح جلد و تبلیغات به کتاب، علاقمند کرد. البته سابقه داشته که طرح جلد کتاب هم در چاپ های بعدی تغییر کرده. در ابتدای پاراگراف ها هم از علائمی استفاده شده که چشم نواز نیست و ممکن است خواننده را آزار بدهد.
میثم امیری: این موارد را من به ناشر سپردم و اصلاً در آن دخیل نبوده ام.
آذرباد: در انتهای رمانت، وقتی جنبه‌های احساسی پررنگ می‌شود، منظورم آنجایی است که پای مادر روح‌الله به داستان باز می‌‎‌شود، داستان ابعاد بیشتر و انسانی‌تری به خود می‌گیرد. چرا مسائل احساسی را فقط در انتهای داستان گذاشتید؟ منظورم این نیست که حتماً یک داستان باید یک داستان عاشقانه به سبک داستانهای عاشقانه زرد داشته باشد اما به نظر می‌رسد در نگاه حزب‌اللهی عشق یک مسئله‌ی است که جز به ضرورت نباید درباره آن حرف زد. آیا این درست است؟
میثم امیری: به نظر من اصلاً موضوع عشق مطرح نیست و فقط مادر در کتاب دیده می شود و موضوع مادر در این داستان جدی است و در طی آن، چند مادر داریم. یکی مادر سال 67؛ مادر دو شهید و یکی هم مادر روح الله.
محسن باقری: مادرها در باخ اساساً پشت صحنه موثر همه اتفاقات هستند.
مشرق: ما معمولاً در گفتگو با نویسنده ها از آنها می خواهیم که کتاب هایی را هم معرفی و پیشنهاد کنند.

میثم امیری: کتاب سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی نوشته جواد طباطبائی اولین پیشنهاد من است. در شرایطی که الان در آن قرار داریم، خواندن آن یک ضرورت است. تعدادی کتاب کلاسیک جدی هم هست که باید حتماً آنها را بخوانیم. یکی بیهقی با تصحیح مدرس صادقی، دیگری قابوس نامه، اگر 5 جلدی سورآبادی را پیدا کردید که چه بهتر اما اگر نبود، قصص قرآن مجید برگرفته از تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری مشهور به سورآبادی به اهتمام استاد یحیی مهدوی هم گزینه خوبی است. بلعمی هم که گزیده ای از تاریخ طبری است، خواندنش لازم است. کسانی که می خواهند به شناخت خوبی از وضعیت امروز کشورمان برسند باید این کتابها را حتماً بخوانند.
مشرق: آقای باقری، شما هم پیشنهاداتتان را بگویید...
محسن باقری: کسانی که جهان داستان برایشان مهم است درسگفتار اروپا و روس ناباکوف با ترجمه خانم فرزانه طاهری بسیار برایشان لذت بخش خواهد بود.

*میثم رشیدی مهرآبادی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان