گروه فرهنگ و هنر مشرق - حتی اگر یک فصل از کتاب «طلوع روز چهارم» را بخوانید، متوجه می شوید چرا با «فاطمه سلیمانی ازندریانی» گفتگو کرده ایم؛ دختری که در این وانفسای کتابسازی های عاشقانه و پر مشتری، راه دیگری را انتخاب کرده است. راه ناهموار تحقیقات مذهبی و تاریخی را برای خود هموار کرده و بی سر و صدا، نشسته است به نوشتن رمان هایی که بعدها ارزش و اعتبارش بیشتر مشخص می شود. او تنها یکی از بانوانی است که نشر نیستان، مقدمات رشد و بالندگی قلمشان را فراهم کرده و با انتشار کتاب هایشان، آن ها را به ادبیات کشور معرفی کرده است. با او از زمین و زمان حرف زدیم و هر چه می خواستیم را در قالب 112 پرسش، پرسیدیم. متن کاملش پیش روی شماست.
**: می خواهم از این سوال شروع کنم که چند سالتان است؟
- من متولد سال 1362هستم و 36 سال دارم.
**: و نام اولین کتاب تان؟
- خاکستری یک کابوس.
**: این کتاب بیشتر در دسته داستان های اجتماعی قرار می گیرد. اولین کتاب با موضوع مذهبی را در چه سنی نوشتید؟
- من داستان نویسی را از 27 سالگی شروع کردم و آن کتاب را در سن 32 سالگی نوشتم که در سال 1394 به چاپ رسید.
**: نوشتن یک کار مذهبی با سختی های خاصی که دارد برای 32 سالگی زود نیست؟
- به شرایط روحی و اعتقادات آدم ها بستگی دارد؛ شاید یک نفر در 20سالگی بتواند یک کار مذهبی خوب بنویسد البته من ادعا نمی کنم که یک کار مذهبی خوب نوشتم منظورم این است که سن را نباید ملاک قرار داد.
**: شما کارتان را با داستان های اجتماعی کوتاه شروع کردید که تقریبا در همه آن ها می توان ناهنجاری های اجتماعی را یافت. تغییر سبک از این فضا به یک فضا مذهبی به نظرم کار سختی است و همین طور زمانی که شما در فضای اجتماعی هستید و می توانید با قلم تان مسائل روز را به خوبی منعکس کنید به نظرم به این فکر می کنید که همین راه را ادامه دهید و درد دیگران را مطرح کنید تا این که به سمت نوشتن درباره مسائل تاریخی و مذهبی بروید. تغییر سبک شما برای من عجیب است...
- نوشتن «به سپیدی یک رویا» از طرف انتشارات نیستان به من پیشنهاد شده بود. البته پیش زمینه ای وجود داشت که موجب شد این پیشنهاد را به من بدهند.
**: چه پیش زمینه ای وجود داشت؟
- این ناشر، نویسندگان خود را می شناسد. ما در آن جا درباره مسائل مختلف با هم صحبت می کنیم و عقاید خود را در رابطه با این که من در آینده قصد نوشتن چه چیزی را دارم در میان می گذاریم. من خیلی علاقه مند بودم که یک اثر با موضوع عاشورا خلق کنم و فکر می کنم قلمم هنوز به پختگی لازم برای انجام این کار نرسیده باشد اما قطعا یک روز این کار را خواهم کرد. انتشارات نیستان این موضوع را می دانست و به همین دلیل این پیشنهاد را به من داد. ارادت خاصی که به امام رضا(ع) دارم باعث شد نتوانم آن را رد کنم هر چند که می دانستم کار بسیار سختی است.
این نظرِ آن زمان من نبود ولی الان باید بگویم که ما نویسندگان اجتماعی زیادی داریم اما رمان نویس مذهبی خوب نداریم و من دلم می خواهد یک رمان نویس مذهبی خوب باشم به طوری که اگر یک نفر در 50 سال آینده هم آثار من را بخواند، از آن لذت ببرد و برایش جذاب باشد. متاسفانه ما در نوشتن کتاب های مذهبی به تکرار افتاده ایم. رمان های مذهبی زیادی داریم که به یادماندنی نیستند و خلاقیتی هم در نوشتن آن ها به کار نرفته است. من دوست دارم در کارهایم از این خلاقیت که نبود آن حس می شود، استفاده کنم.
فاطمه سلیمانی ازندریانی، میزبان دومین کتابگردی مشرق نیز بود؛
**: تعریف تان از خلاقیت چیست؟ خلاقیتی که می گویید در کدام قسمت کتاب «به سپیدی یک رویا» که زندگی حضرت معصومه را بازگو می کند، دیده می شود؟
- اکثر داستان های تاریخی و مذهبی از زبان سوم شخص روایت می شوند ولی من در این کتاب از ضمیر اول شخص استفاده کرده ام یعنی یک نفر از درون ماجرا آن را برای ما روایت می کند. در این کتاب سعی کردم ماجرا را امروزی تعریف کنم چون مخاطب امروزی حوصله ندارد داستان های تکراری بخواند و سعی کردم فضاسازی خوبی داشته باشم تا حوصله خواننده سر نرود. شاید اوایل کتاب خیلی در این امر موفق نبوده باشم ولی با توجه به بازخورد و استقبالی که توسط مخاطبین از کتاب شد فکر می کنم تا حدودی به موفقیت رسیده ام.
**: داستان های «رد سرخ جا مانده بر فنجان» در ژانر اجتماعی قرار می گیرند. این داستان ها را پس از «به سپیدی یک رویا» نوشتید؟
- خیر؛ این داستان ها مربوط به قبل از آن کتاب است. من دو مجموعه داستان نوشتم ولی با این که پنج تا از آن ها در جشنواره ها جایزه گرفته بودند، کسی قبول نمی کرد آن ها را چاپ کند. من پیش چندین ناشر رفتم ولی آن ها به من گفتند اگر رمان داری ما آن را چاپ می کنیم... متاسفانه ناشران به داستان های کوتاه بها نمی دهند که البته این متاثر از نگاه بازار کتاب است.
**: پس شما مسیری را که با نوشتن «به سپیدی یک رویا» شروع کردید با «یک خوشه انگور سرخ» ادامه دادید و در حال حاضر هم کتاب «طلوع روز چهارم» را منتشر کردید. هیچ وقت دوباره به فضای اجتماعی بازنگشتید؟
- خیر؛ البته به این معنی نیست که دوست ندارم در ژانر اجتماعی مطلب بنویسم. کاری که الان در دست دارم یک اثر اجتماعی است و کاری هم که در دست انتشار است درباره شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان است که می توان آن را هم نوعی از مسائل اجتماعی به حساب آورد.
**: چه اتفاقی افتاد که دوباره به فضای اجتماعی برگشتید؟
- من قصد ماندن در فضای دینی را نداشتم و دلم می خواهد ژانرهای مختلف را امتحان کنم و سوژه های زیادی هم در ذهن دارم.
**: منظورتان سوژه هایی در حوزه داستان های اجتماعی است؟
- لزوما خیر؛ بلکه درباره همه چیز سوژه در ذهن دارم. می دانم که فرصت نمی کنم همه این ها را بپرورانم و سعی می کنم مهم ترین آن ها را دست چین کنم و درباره آن ها بنویسم.
**: پس این رفت و برگشت بین فضای تاریخی و اجتماعی را همچنان خواهید داشت؟
- بله. من برای نوشتن کتاب «به سپیدی یک رویا» مجبور بودم درباره ائمه هم دوره با حضرت معصومه(س) تحقیقات زیادی بکنم و داستان زندگی امام جواد(ع) برای من بسیار جذاب بود به قدری که من بیشتر درباره زندگی امام جواد مطالعه می کردم تا زندگی نامه های دیگر و دلم می خواست درباره ایشان هم کتابی بنویسم ولی بلافاصله از طرف انتشارات نیستان کتاب «طلوع روز چهارم» به من پیشنهاد شد و من نمی توانستم آن را بنویسم چون ذهنم آن طور که باید برای نوشتن طلوع روز چهارم یاری نمی کرد. با انتشارات در این باره صحبت کردم و آن ها به من اجازه نوشتن کتاب «یک خوشه انگور سرخ» را دادند. بعد از نوشتن آن، طلوع روز چهارم را شروع کردم و توانستم آن طور که می خواهم آن را پیش ببرم و ذهنم را روی نوشتنش متمرکز کنم.
**: درباره «طلوع روز چهارم» هم کمی برایمان بگویید...
- آقای سید مهدی شجاعی به من پیشنهاد کردند که یا کتاب چهار بانو را بنویسم و یا درباره زندگی فاطمه بنت اسد یک رمان خلق کنم. کتاب چهار بانو قرار بود چهار داستان حدودا سی صفحه ای باشد که در یک مجموعه کنار هم منتشر شوند ولی من دلم می خواست یک رمان بنویسم. در رابطه با این که چگونه می توانم این چهار داستان را به هم مرتبط کنم و یک رمان بنویسم خیلی فکر کردم. با آقای سیدعلی شجاعی در این باره مشورت کردم و ایشان به من گفتند چهار بانو را بنویسم چون درباره فاطمه بنت اسد منابع خیلی کمی وجود دارد و نمی توان به کمک این مطالب یک رمان نوشت. من فکر کردم که فاطمه بنت اسد می تواند به نوعی این چهار بانو را به هم متصل کند چون با توجه به روایت ها هم در زمان تولد حضرت علی و هم در زمان تولد حضرت فاطمه حضور داشتند. می توانستم درباره حضرت فاطمه(س) بنویسم ولی در کتاب «یوما» اثر خانم مریم راهی آن فضا وجود داشت و من نمی خواستم یک اثر تکراری بنویسم؛ دوست داشتم کاری متفاوت انجام دهم. از تولد حضرت علی(ع) کاری که جذاب و به یادماندنی باشد وجود نداشت و من فکر کردم می توانم این کار را بکنم ولی کار خیلی سختی بود. فرم کتاب به این شکل است که خانم ها در داخل کعبه با هم صحبت می کنند و به واسطه این صحبت ها هر کدام از چهار بانو داستان خود را روایت می کند. به این شکل «طلوع روز چهارم» خلق شد.
**: نوشتن این کتاب چه مدت طول کشید؟
- خود پروژه حدود 6الی7 ماه طول کشید ولی با احتساب تحقیقات و کتابی که در وسط این پروژه نوشته ام حدود 3سال طول کشید.
**: از عادات نوشتن تان هم برایمان بگویید.
- عادت خاصی برای نوشتن ندارم و هر زمان که سکوت و حس نوشتن وجود داشته باشد، می نویسم.
**: تایپ می کنید یا با قلم و کاغذ سر و کار دارید؟
- تایپ می کنم.
**: معمولا روزی چقدر می نویسید؟
- همان طور که گفتم ممکن است یک روز پنج ساعت بنویسم و گاهی هم ممکن است تا یک ماه چیزی ننویسم.
**: نوشتن چند کلمه شما را راضی می کند؟
- اگر بخواهم رمان بنویسم نوشتن نیم فصل از آن من را راضی می کند.
**: نیم فصل یعنی چقدر؟
- حدود5-6 صفحه که تقریبا 3000 کلمه می شود یا شاید هم کمتر. بستگی به آن فصل و موضوع دارد.
**: اگر برای هر صفحه 300 کلمه در نظر بگیریم، می شود 2000 کلمه...
- گاهی شده کل فصل را هم بنویسم ولی هر فصل بارها بازخوانی و ویرایش می شود. در کتاب «طلوع روز چهارم» نوشتن مقدمه های هر فصل برایم خیلی سخت بود. یک روز تصمیم گرفتم اول، این مقدمه های دو صفحه ای را بنویسم. حدود5 فصل از کتاب را نوشته بودم ولی نوشتن این مقدمه ها 6 ساعت از من وقت می گرفت. چون سرفصل ها را داشتم چند روز وقت گذاشتم و تمام مقدمه ها را نوشتم و پس از آن نوشتن فصل ها را از سر گرفتم.
**: هم نقطه اتصال داستان خوب است و هم فضای داخل کعبه و اتفاقاتی که برای بانوان می افتد بسیار هم وزن و تحسین برانگیز است یعنی نمی توان گفت که روایت آن چهار بانو جذاب است ولی روایت فاطمه بنت اسد در داخل کعبه خسته کننده است؛ در حقیقت، هر دو در یک سطح قرار دارند...
- علتش این است که من ابتدا داستان را در ذهن خودم تکمیل می کنم و سپس آن را می نویسم. برخی نویسنده ها عقیده دارند که شخصیت های داستان باید آن ها را با خودشان ببرد و داستان شان حین نوشتن کامل شود. داستانی اجتماعی دارم که درحال حاضر حدود 15 صفحه از آن را نوشته ام ولی می دانم تا پایان آن قرار است چه اتفاقی بیفتد و تمام فضاها و دیالوگ ها در ذهنم تثبیت شده است. فقط باید فرصت نوشتن آن ها را پیدا کنم.
**: چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید به فضای دفاع مقدس و مدافعان حرم بیایید؟آیا شما شهید دهقان را انتخاب کردید یا ایشان شما را برگزیدند؟
- ایشان من را انتخاب کردند. من داستان نویس هستم و علاقه ای به نوشتن زندگی نامه ندارم و برای این عقیده ام دلیل دارم. یکی از دلایل آن هزاران سوژه ای است که در ذهنم وجود دارد و دلیل دیگر اینکه تخیل گسترده ای دارم و نمی توانم آن را محدود کنم. این داستان هایی که می نویسم واقعی است اما بر اساس برداشت و تخیل خودم آن ها را نوشته ام.
**: در آثارتان مرز بین تخیل و واقعیت قابل تشخیص است.
- بله. کسی که به تاریخ آشنا باشد متوجه این موضوع می شود. اگر بخواهم درباره یک شخصیت معاصر اثری خلق کنم با حساسیت های زیادی مواجه می شوم و حتی باید روی کلماتی که به کار می برم هم فکر کنم.
**: این برای کسی که داستان نویس است و آزادی را تجربه کرده بیشتر مشکل ایجاد می کند.
- بله دقیقا. به دلیل لطفی که آقای خلیلی (مدیر انتشارات شهید کاظمی) در حق من کردند (یعنی چاپ مجموعه داستان رد سرخ جامانده بر فنجان) دلم می خواست یک کتاب در حوزه دفاع مقدس و مدافعان حرم بنویسم. یکی از ژانرهای مورد علاقه من دفاع مقدس است ولی هیچ وقت فکر نمی کردم که بخواهم یک زندگی نامه در رابطه با این موضوع بنویسم. چند سال پیش یک رمان درباره یک شخص آزاده نوشتم ولی آن را منتشر نکردم.
**: داستان تان درباره دوران اسارت آن شخص است؟
- خیر؛ درباره زمانی است که آزاد شده و مشکلاتی که پس از اسارت برایش به وجود آمده است. همیشه در ذهنم بود که یک داستان درباره دفاع مقدس بنویسم تا این که یک روز درحال پیاده روی بودم که خانم فاطمه طوسی، مادرشهید دهقان به من زنگ زدند. معمولا شهدای مدافع حرم را به اسم نمی شناختم ولی درباره شهید دهقان اینگونه نبود. یکی از دوستانم علاقه داشت که زندگی نامه ایشان را بنویسد و ما درباره این مسئله با هم خیلی صحبت کرده بودیم. مادر ایشان گفتند که با چند انتشارات صحبت کردند و آن ها نیستان را معرفی کردند تا یک نویسنده خوب پشنهاد دهد که زندگی نامه شهید دهقان را بنویسد. ایشان با انتشارات نیستان تماس گرفتند و آن ها، من را به عنوان نویسنده معرفی کردند تا زندگی نامه ایشان را بنویسم. من به ایشان گفتم که باید در این باره فکر کنم. به دوستم که می خواست زندگی نامه ایشان را بنویسد پیام دادم و ماجرا را برایش تعریف کردم و از او اجازه گرفتم که این کار را من انجام دهم و او هم اجازه داد. با خانواده شهید دیدار کردم و آن ها تحقیقات کلی درباره ایشان را در اختیار من قرار دادند و من پس از آن با چند نفر از اعضای خانواده، دوستان و همرزمان شان گفت و گو کردم تا تحقیقاتم کامل تر شود. مصاحبه هایی که کردم برای فضاسازی کار خیلی به کمکم آمدند.
**: می توانید شهید دهقان را در چند جمله تعریف کنید؟
- ایشان پسری بازیگوش، مومن، انقلابی و در کل جمع نقض ها بودند یعنی یک ظاهر امروزی داشتند ولی از نوجوانی کتاب های حضرت آقا را می خواندند و یا کتاب هایی می خواندند که به شبهه های دیگران درباره انقلاب و مذهب پاسخ بدهند. کسی که کتاب من را ویراستاری کرد، پس از خواندن کتاب به من گفت که ایشان واقعا عاشق شهادت بودند.
**: این ویراستار صرفا برای آثار شماست یا از سوی ناشر مشخص شده؟
- ویراستار من هستند و از کتاب «طلوع روز چهارم» با من همکاری می کنند. ان شاء الله کتاب های دیگر را هم با ایشان کار می کنم.
**: شما کارهای تان را به یک ویراستار خاص می دهید و پس از آن به ناشر ارائه می دهید؟
- بله؛ به تازگی این کار را شروع کرده ام چون فکر می کنم ویراستاری یک کار مکانیکی نیست. ویراستار و نویسنده باید با هم تعامل داشته باشند و صحبت های یکدیگر را بفهمند. گاهی ویراستارها دچار سوءتفاهم می شوند مثلا گاهی علائم نگارشی که ویراستار می گذارد باعث می شود مفهوم یک جمله مغایر با مقصود نویسنده بیان شود. من فکر می کنم ویراستاری داستان با چیزهای دیگر فرق می کند و به نظر من باید نویسنده و ویراستار باهم در ارتباط باشند و این مسئله خیلی برایم اهمیت دارد.
**: نویسندگان حرفه ای در کل جهان این کار را انجام می دهند. آن ها یک ویراستار مخصوص به خود دارند و هیچ اثری را بدون ویراستاری او به ناشر نمی دهند.
- شاید یکی از دلایل بهتر بودن کتاب «طلوع روز چهارم» نسبت به کتاب های دیگر ویراستاری آن باشد. من و ایشان بارها با هم تعامل داشتیم و در مورد جمله های مختلف با هم صحبت میکردیم. این مسئله ناشی از اعتمادی است که بین من و ویراستارم وجود دارد. به نظرم ویراستاری کار خیلی مهمی است. برخی نویسندگان نسبت به ویراستار جبهه دارند ولی من این جبهه را ندارم و فکر می کنم هرچیزی که باعث بهتر شدن کار می شود باید صورت گیرد.
**: برای یک نویسنده شانس خوبی است که بتواند یک ویراستار خوب پیدا کند که زبان یکدیگر را بفهمند... در روند کارهای مستند و روایی چه چالش ها و مشکلاتی را تجربه کردید؟
- مهم ترین مانع، حساسیت خانواده است اما این موضوع را درک می کنم که خانواده ایشان دوست دارند همه چیز مستند باشد و دقیقا همان که بوده است، باشد. من زندگی ایشان را به صورت داستان روایت کرده ام و ادعا نمی کنم که کار خیلی خوبی است اما به نظرم متفاوت ترین کار در ژانر دفاع مقدس است.
**: منظورتان از متفاوت بودن چیست؟ یعنی ما کار داستانی در دفاع مقدس نداشتیم؟
- منظورم زاویه دید متفاوتی است که در کتاب وجود دارد چون به صورت یک کار دیالوگ محور است به طوری که شهید جلوی من نشسته اند و من دارم زندگی شان را روایت می کنم. مخاطب من کسی نیست که این کتاب را می خواند؛ کسی است که زندگی اش روایت می شود. امیدوارم که مخاطبان بخوانند و لذت ببرند.
**: یعنی در سبکی که نوشتید نمی توانستید از قوه تخیل تان استفاده کنید؟
- متاسفانه خیر؛ چون کار باید مستند می بود. تخیل در همان حد بود که شهید دهقان رو به روی من نشسته و من با ایشان صحبت می کنم. از چیزهای متفاوتی که در کتاب وجود دارد می توان به حضور من نویسنده در آن اشاره کرد.
**: نسبت این دو نفر در کتاب چیست؟
- نویسنده ای که کار ایشان را می نویسد.
**: مکانی که این دیدار اتفاق می افتد کجاست؟
- باید کتاب را بخوانید. در یک مکان خاص اتفاق نمی افتد انگار روح ایشان در همه جا حضور دارد.
**: برای کسانی که دید سختگیرانه ای دارند این سوال پیش نمی آید که رابطه یک نویسنده خانم با این آقا چیست؟
- فضای داستان پس از شهادت ایشان اتفاق افتاده است و من در مقدمه داستان هم گفتم که دوست دارم برادری داشته باشم و شما برادر کوچک تر من باشید.
**: خود خانواده برای این فرم از روایت حساسیت به خرج ندادند؟
- خانواده ایشان دوست داشتند این کار احساسی روایت شود. من در مقام یک داستان نویس کمی سختگیر هستم و این فرم از نوشته هم زمانی که در خیابان راه می رفتم به من الهام شد. شهدا زنده اند و حضور دارند. من سخت ترین نوع روایت را انتخاب کردم. زمانی که در حال نوشتن کتاب بودم در اینستاگرامم می گفتم که چقدر این کار سخت است و نویسندگان دیگر حرفم را تایید می کردند و می گفتند از زبان دوم شخص نوشتن کار سختی است. برخی این روایت را به «دوم شخص» می شناسند ولی من به آن «تک گوییِ نمایشی» می گویم و این برای یک کتاب 275 صفحه ای کار بسیار سختی است.
**: این کتاب کی قرار است منتشر شود؟
- فکر می کنم تا پایان تابستان منتشر شود.
**: کار ویرایش آن تمام شده است؟
- بله. یکی از شروطی که با ناشر گذاشته ام این است که کار را ویرایش شده تحویل دهم.
**: شیرینی این روایت و زندگی روحی با یک شهید شما را پای بند به نوشتن در این مسیر می کند یا دیگر به سراغ چنین کاری نمی روید؟
- من به تقدیر اعتقاد دارم و آدم جبرگرایی هستم. شاید الان به دلیل سوژه هایی که در ذهن دارم و سختی کار «نه» بگویم ولی همچنان دلم می خواهد یک رمان دفاع مقدسی و یا داستان کوتاه در این باره بنویسم. هر چند که الان خیلی ها جرئت نوشتن داستان های کوتاه را ندارند. نمی دانم در آینده کار روایی انجام می دهم یا خیر چون هیچکس از فردای خودش خبر ندارد ولی الان پاسخم منفی است.
**: از بین داستان های کوتاهتان کدامشام را برای خواندن پیشنهاد می کنید؟
- داستان دوم از کتاب «رد سرخ جامانده بر فنجان» درباره شخصی است که می خواهد برای جنگ به سوریه برود و به نظر خودم بهترین داستان کوتاهی است که تا به حال نوشته ام.
**: منظورتان داستان «روشنی می بارد» است؟
- بله. اولین جایزه ادبی من به خاطر نوشتن این داستان بود. شاید خودم بیش از 20 بار این داستان را خوانده باشم.
**: به نظرتان چرا توجه به داستان کوتاه کمتر است؟
- اکثر افراد می گویند مخاطب امروزی حوصله خواندن رمان را ندارد و به فضای مجازی رو می آورد ولی من فکر می کنم مخاطب دلش می خواهد همراه با شخصیت پیش برود و آن را زندگی کند. خیلی ها به من می گویند تا با شخصیت ارتباط برقرار می کنیم، داستان تمام می شود. شاید یکی از دلایلش همین باشد. من هر داستانی را که خوب باشد می پسندم و برایم فرقی نمی کند مربوط به چه ژانری است البته داستان های رئال را بیشتر دوست دارم ولی فکر می کنم مخاطب عام، رمان را بیشتر دوست دارد.
**: در این جا از کلمه رمان استفاده کردید ولی به نظر من می توان آن را به داستان بلند تعبیر کرد.
- «به سپیدی یک رویا» و «یک خوشه انگور سرخ» از نظر من داستان بلند است ولی «طلوع روز چهارم» را می توان رمان به حساب آورد.
**: تفاوت داستان بلند و رمان از نظر شما چیست؟
- در رمان تعداد شخصیت ها زیاد است و داستان کامل می شود و ما یک پروسه داستانی بلند را در نظر می گیریم؛ ولی در داستان بلند شاید کل زندگی یک شخص را در نظر نگیریم و فقط به قسمتی از آن بپردازیم. از این رو می گویم طلوع روز چهارم یک رمان است زیرا شخصیت های اصلی زیادی دارد.
**: این تعدد شخصیت که می گویید قاعدتا باید در حجم کتاب هم تاثیرگذار باشد ولی «طلوع روز چهارم» نسبت به دو کتاب دیگرتان از نظر حجم تفاوت زیادی ندارد.
- روزی در یک برنامه نقدکتاب شرکت کرده بودم که آقای گودرزی منتقد آن بودند. ایشان می گفتند که "مثلا این کتاب رمان و آن کتاب داستان بلند است. ادعا نمی کنم که یکی از آن ها خوب و دیگری بد است مانند این است که دستمال کاغذی را با لیوان مقایسه کنیم." من هم هیچ اصراری روی رمان بودن کتابم ندارم. بین ما رایج شده که به هر داستان بلندی عنوان رمان بدهیم.
**: فرمودید کتاب بعدی تان چیست؟
- درحال نوشتن یک رمان عاشقانه-اجتماعی هستم که وجه عاشقانه آن پررنگ تر است.
**: وقایع داستان تان در چه زمانی اتفاق می افتد؟
- وقایع داستان در سال های 97 و 98 رخ می دهد.
**: پس سوژه آن هم باید با مسائل روز درگیر باشد.
- خیر. اتفاقات آن ممکن است ده سال پیش هم رخ داده باشد ولی من دوست دارم اتفاقاتی را که در این دو سال رخ داده است در رمانم هرچند در حد سه صفحه بیاورم. چون پایه نوشته ام را بر این اساس چیدم. مخاطب امروزی متوجه زمان داستان می شود ولی شاید اگر ده سال دیگر یک نفر این کتاب را بخواند نتواند سال رخداد وقایع آن را تشخیص دهد.
**: اتفاقات داستان تان شخصی است یا عمومی؟
- عمومی است چون اگر شخصی باشد کتاب مخاطب زیادی نخواهد داشت. در برخی از داستان هایی که ما می خوانیم جای پای اینستاگرام و تلگرام دیده می شود و از این رو می دانیم که وقایع آن در حدود سه سال اخیر رخ داده است اما نمی توانیم دقیق بگوییم که در کدام سال اتفاق افتاده. کتاب من هم به دلیل رخداد های آن مشخص است که در سال های 97 و 98 اتفاق می افتد.
**: کتاب تان در چه مرحله ای قرار دارد؟
- داستان در ذهن من کامل است ولی الان فقط 15 صفحه از کتاب را نوشته ام و در صورتی که فرصت نوشتن پیدا کنم ممکن است آن را در مدت یک ماه به پایان برسانم.
**: شما می خواهید یک کارگاه داستان نویسی در قم برگزار کنید که به نظرم کار سختی است. منظورم از سختی طی کردن مسیر تهران تا قم در گرما و سرما است و دوست دارم انگیزه تان از این کار را بدانم. در این کارگاه ها چه اتفاقی می افتد که به شما انگیزه می دهد؟
- قبل از اینکه کتاب «به سپیدی یک رویا» را بنویسم مدت طولانی بود که به قم نرفته بودم ولی بعد از نوشتن آن کتاب قم رفتن برایم خیلی راحت شده است و دوست دارم به هر بهانه ای به قم بروم.
**: با چه وسیله نقلیه ای می روید؟
- اتوبوس های ترمینال جنوب.
**: تهران به قم قطار خوبی هم دارد.
- یک دفعه با قطار رفتم ولی به نظرم مسیر با قطار طولانی تر می شود و دیرتر می رسم علاوه بر آن قطار در داخل شهر نمی آید و اذیت می شوم. محدودیت ساعتی هم دارد.
**: ولی چیزی که من شنیده ام برعکس گفته های شماست.
- آن زمانی که من می رفتم به این شکل بود.
**: شما چه زمانی می رفتید؟
- حدود دو سال پیش.
**: الان تغییر کرده هم مسیر نزدیک تر شده است و هم ایستگاه آن به حرم نزدیک است.
- من برای تدریس تجربه همکاری با خانم سارا عرفانی را داشتم. خانم عرفانی تدریس می کردند و من با بچه ها تمرین حل می کردم. در آن کارگاه احساس کردم چیزهایی را که بلد هستم و صحبت هایی را که در کلاس می کنم بچه ها دوست دارند.
**: این قضیه مربوط به چه سالی است؟
- حدود دو یا سه سال پیش بود. همچنین در اینستاگرامم نکاتی را تحت عنوان «نکات نوشتن» منتشر می کنم که از تجربه های شخصی خودم حاصل می شود و با توجه به بازخوردهایی که داشتم به نظرم برای مخاطبین جذاب بوده است. یکی از دوستان خبرنگار به من گفت با اینکه داستان نویس نیستم ولی این نکات خیلی به من کمک می کند. دوست دارم چیزی را که بلد هستم و راهی را که رفته ام آموزش دهم و در اختیار دیگران بگذارم. درباره بحث مالی هم باید بگویم که اگر بخواهیم رفت و برگشت به قم را هم حساب کنیم در نهایت از نظر مالی چیز زیادی برای من باقی نمی ماند.
**: بله متاسفانه برخی جبهه گیری هایی درباره این موضوع کرده بودند ولی به نظر من شهریه ای که برای این کار در نظر گرفته شده بسیار اندک است.
- من اگر یادداشتی درباره یک کتاب بنویسم می توانم بیش از صدهزار تومان درآمد داشته باشم و اگر بحث مالی برایم مهم بود دیگر لزومی نداشت مسیر تهران تا قم را طی کنم. خیلی ها به من گفتند که دوست دارند نزد من آموزش ببینند ولی متاسفانه به دلایلی نتوانستم در تهران کارگاه داستان نویسی برگزار کنم.
**: این کارگاه ابتدا در تهران بود و بعد از آن به قم منتقل شد؟
- بله، البته مشخص نیست که در قم هم شکل بگیرد یا خیر.
**: چرا؟
- نمی دانم مخاطب اهل قم از آن استقبال می کند یا نه.
**: لیست هنرجویان هنوز نهایی نشده است؟
- خیر، ولی من اگر کسی سنگ جلوی پایم بیندازد ناامید نمی شوم. در این چند سال اخیر اتفاقات بدی برایم رخ داده و حرف های زیادی درباره ام زده شده است. گاهی کاری می خواستم انجام دهم و به من اجازه نمی دادند. به خاطر این مسائل گریه می کردم ولی بعد فهمیدم اتفاقی که قرار بود دو سال پیش برای من بیفتد و یک نفر مانع آن شد، حالا رخ داده است پس نباید ناامید شوم و دست از تلاش بردارم. به نظر من هر چیزی در زمان خودش اتفاق می افتد و هر جبهه گیری و حرف و حدیثی بی معناست.
**: من این حساسیتی را که درباره کارگاه شما وجود دارد قبلا درباره کارگاه دیگری ندیده ام. فکر می کنید این مسائل از کجا ناشی می شود؟
- شاید فکر می کنند که من آدم مذهبی نیستم و از این فضا سوء استفاده می کنم!
**: شاید چون شما پسوند مذهبی روی کارگاهتان می گذارید...
- خیر؛ در پوستر چنین چیزی وجود نداشت و من ادعا نکرده ام می خواهم کارگاه داستان نویسی مذهبی برگزار کنم. هدف ما این بود که مقدمات و عناصر داستان نویسی را آموزش دهیم و بعد از آن اگر شرایط مناسب بود داستان مذهبی نوشتن را هم یاد بدهیم.
**: کسانی که کارشکنی می کنند شما را خوب می شناسند یا خیر؟
- من اصلا نمی دانم چه کسی یا چه کسانی این کار را می کنند و فقط از یک دوست درباره این مسائل شنیدم. تنها چیزی که می دانم این است که مهم ترین بحث شان درباره مسائل مالی است. من چند سال پیش در مدارس، درس نگارش را آموزش می دادم و هفته ای یک جلسه کلاس داشتم؛ آن زمان حقوق من ماهی 250 هزار تومان بود. بچه هایی که در مدارس غیرانتفاعی درس می خوانند رفتار بدی با معلم ها دارند و فکر می کنند آن ها برده هستند و من یک روز این مسئله را به آن ها گفتم.
**: صحبت شما باعث شد که نگاه شان تغییر کند؟
- بله. آن ها به داستان نویسی علاقمند بودند و من هم دوست داشتم به آن ها آموزش دهم. نهایتا باید بگویم نویسندگی پولی ندارد مگر اینکه در یک جشنواره برنده شویم.
**: که مبلغ آن هم زیاد نیست.
- اگر بگویند سواد ندارم می توانم ثابت کنم که فرد باسوادی هستم ولی وقتی می گویند به دلیل بحث مالی این کار را می کند برایم زجرآور است.
**: ممکن است حساسیت این گروه روی عدم پوشش چادر شما باشد؟
- چند نفر از دوستان خودم دلسوزانه به من گفتند تو که داری کار مذهبی انجام می دهی یا درباره شهدا مطلب می نویسی چرا چادر سر نمی کنی؟ من دلایل زیادی برای چادر سر نکردن دارم. حجاب فقط به چادر نیست و جمع کردن چادر برای من سخت است. آدم هایی را می شناسم که چادر را نمی توانند جمع کنند و این باعث می شود چادری های دیگر هم زیر سوال بروند و من همیشه فکر می کنم که اگر بد چادر سرم کنم باعث می شوم به چادری های دیگر هم نگاه بدی بشود و حرمت چادر از بین می رود. چادری های زیادی می شناسم که آن قدر مردم را از بالا نگاه می کنند که آن ها را از چادر دور می کنند. فکر می کنند چون چادری و مذهبی هستند حق دارند که همه را نقد کنند و خودشان آدم بهتری هستند. دوست ندارم در این دسته قرار بگیرم. در جامعه دخترهای جوانی هستند که وقت دور هم جمع می شوند از چادری ها بدگویی می کنند.
**: یعنی به دلیل رفتار برخی چادری ها، همه چادری ها زیرسوال می روند؟!
- می گویند فلانی چادری است پس من داستانش را نمی خوانم. مگر امامان فقط برای چادری ها هستند؟ کسانی که در عاشورا سینه زنی می کنند گاهی نماز هم نمی خوانند ولی وقتی نام امام حسین(ع) در میان باشد جان شان را هم فدا می کنند.
**: نباید این تفکیک ها را قائل شد.
- شاید کسی که حجابش مانند من یا حتی از من هم کمتر است دوست داشته باشد درباره امام حسین بنویسد ولی ترسش مانع این کار شود و با خود بگوید به من اجازه نوشتن نمی دهند ولی من با توجه به اعتقادات خود این کار را انجام می دهم. آن هایی که سفارش این کار را به من دادند، می دانستند که من دوست دارم در این سبک بنویسم.
**: از بین این دلایلی که گفتید برای من این که چادر را نمی توانید جمع کنید قابل پذیرش است چون این کار سختی هایی هم دارد. فرد دیگری در خانواده شما چادری نیست؟
- مادر و خاله هایم چادری هستند.
**: پس در فضای چادری ها بودید ولی نتوانستید با آن ارتباط برقرار کنید...
- من چادر را دوست دارم. چند وقتی می شود که حکم دادند چادر سرکردن خانم ها در زندان اجباری نیست و من بابت این مسئله سپاسگزار آقای رئیسی هستم. چادر حرمت دارد و شاید کسی که چادر سر نمی کند می خواهد حرمت آن را حفظ کند.
**: این نکته درباره افراد مختلف، متفاوت است ولی مشخصا درباره شما صدق می کند... خب، کمی هم از «ازندریان» برایمان بگویید...
- ازندریان قبل از تویسرکان بین ملایر و همدان قرار دارد. یک روستای کوهپایه ای با قدمتی چندهزار ساله است و در آن قلعه های متروک زیادی وجود دارد. می گویند کریمخان زند در آن جا پایگاه داشته است. هوای خشکی دارد ولی نسبتا خنک و سرسبز است.
**: من سرسبزی زیادی در استوری های شما ندیدم شاید به این دلیل بود که زمین های کشاورزی انباشته از گندم بود...
- منظور من از سرسبزی این است که باغ زیاد دارد. حدود20 سال قبل معادن سنگ سیلیس در آن جا کشف شد و حالت شهر به خود گرفت.
**: چرا تاکید دارید «ازندریانی» پس از نام تان قرار بگیرد؟
- من زمانی که روزنامه نتایج کنکور را گرفتم دو ستون بلند فاطمه سلیمانی قبول شده بودند و من به کمک «ازندریانی» توانستم به راحتی نام خودم را پیدا کنم. خانم بلقیس سلیمانی نویسنده شناخته شده ای هستند که من هم آثار ایشان را می خوانم و مردم فکر می کردند من با ایشان نسبتی دارم. یکی از دلایل دیگر آن هم سرقت ادبی است. ممکن بود کسی نوشته های من را بردارد و به نام خودش ثبت کند.
**: رتبه تان چند بود؟
- فکر می کنم 72 بود.
**: چند بار در سال به ازندریان می روید؟
- در دوران کودکی ام سالی دوبار می رفتم؛ عید ها را به طور کامل آن جا می گذراندم و حدود یک ماه از تابستان هم آن جا بودم اما الان بستگی به شرایط دارد. سالی یک بار را حتما می روم.
**: می شود از برنامه روزانه تان برای ما بگویید.
- روزهای من با یکدیگر فرق می کنند و روزهای تکراری ندارم.
**: وقت تان بیشتر در طول روز به چه شکل می گذرد؟
- من معمولا صبح که از خواب بیدار می شوم کارهای مربوط به خانه را انجام می دهم.
**: پس در کارهای خانه هم مشارکت می کنید؟
- بله سبزی ها را معمولا من پاک می کنم و گاهی هم آشپزی می کنم. بعد از کارهای خانه، کارهایی را که در دنیای مجازی دارم انجام می دهم مثلا اگر قرار است مطلبی را برای کسی بفرستم این کار را انجام می دهم. پس از خواندن نماز و صرف ناهار کتاب می خوانم. هفته ای یک بار یا دو هفته یک بار به کتابفروشی ها سر می زنم یا به همراه دوستم به خیابان انقلاب می روم و کتابفروشی ها را می گردم؛ حتی اگر کتابی نخرم.
**: هدف تان از انجام این کار چیست؟
- خیلی این کار را دوست دارم چون می خواهم بدانم در دنیای کتاب چه خبر است.
**: فقط حوالی میدان انقلاب می روید؟
- بیشتر به آن جا می روم ولی گاهی هم به شهرکتاب ها سری می زنم. مسیر انقلاب برای من بهتر است و کتابفروشی های زیادی دارد. دوستانی هم در انقلاب دارم. یکی از پاتوق های من ترنجستان سروش بود. فضای خیابان انقلاب را دوست دارم. من آدم کتابخوانی هستم و باید کتاب بخرم.
**: در کتابفروشی گردی های تان خرید هم می کنید؟
- بله ولی بیشتر دوست دارم در آن فضا وقت بگذرانم. در جلسات ادبی که انتشارات نیستان یکشنبه های اول هر ماه در فرهنگسرای اندیشه برگزار می کند، شرکت می کنم گاهی هم که دوستانم جلسات نقد کتاب برگزار می کنند، می روم و توصیه می کنم نویسندگان نوقلم حتما این کار را انجام دهند چون این جلسات بسیار آموزنده است.
**: جلسات نقد و بررسی نسبت به گذشته خیلی کمتر شده است.
- در عوض جشن امضا و رونمایی افزایش داشته است.
**: انتشار کتاب بیشتر شده ولی تعداد جلسات نقد کاهش پیدا کرده است و یکی از مضراتش این است که کتاب های خوب شناخته نمی شوند و کتاب های بد ممکن است بی دلیل رشد کنند.
- بیش از یک سال از چاپ کتاب «یک خوشه انگور سرخ» می گذرد ولی هنوز هیچ جلسه ای در این باره برگزار نشده است در صورتی که کتابی است که باید شناخته بشود. این داستان یک راوی خاص دارد. «ام فضل» وقتی از زاویه دیگری داستان را روایت می کند، جذاب تر می شود.
**: ارتباط تان با «شب» چگونه است؟
- در شب، نوشتن و بیدار بودن را دوست دارم. تقریبا بخش اعظمی از دو کتابم را در شب های ماه رمضان از اذان مغرب تا سحر نوشته ام و خانواده ام با این مسئله کنار آمده اند. در طول روز به خاطر روزه چشمم نمی دید و نمی توانستم چیزی بنویسم.
**: مشغول خواندن چه کتابی هستید؟
- دیروز کتاب «شهنواز» نوشته آقای رضا رسولی را تمام کردم.
**: نظرتان درباره این کتاب چیست؟
- باید از دو جهت کتاب را بررسی کنیم. من درحال نوشتن یک یادداشت درباره کتاب شهنواز هستم که در بخشی از آن نوشته ام ما سوالات زیادی داریم ولی حوصله پیدا کردن پاسخ آن ها را نداریم و حتی وقتی یک نفر درباره این مسئله تحقیق می کند ما حوصله خواندن مطالب او را هم نداریم ولی وقتی یک نفر در فضای داستان به ما اطلاعات می دهد، آن را می خوانیم و لذت می بریم. از لحاظ داستانی هم کتاب خوبی است که پیشنهاد می کنم آن را بخوانید.
**: یعنی شما از دو وجه تحقیقی و داستانی آن راضی بودید؟
- خیر؛ از نظر تحقیقی اطلاعات قوی دارد ولی وجه داستانی آن متوسط است. البته سلیقه ها متفاوت است. کتاب با یک فضاسازی فوق العاده آغاز می شود، راوی خوبی دارد و پایان آن غیرمنتظره است ولی شاید خلاصه است. «قربانی طهران» نوشته آقای حامد اشتری را هم مدتی پیش خواندم که توصیه می کنم دیگران هم آن را بخوانند.
**: از لحاظ تاریخی با فضای نوشته های شما همخوانی دارد؟
- تاریخ معاصر بودن آن، کار را سخت تر هم می کند.
**: من با تردید به سراغ «قربانی طهران» رفتم ولی راضی بودم.
- در مجموع، داستان سرپایی دارد. انتشارات «به نشر» هم مجموعه کتاب های «یک روایت معتبر» را منتشر کرده است که من همه آن ها را نخوانده ام ولی یکی از آن ها درباره وهابیت را که خواندم به نظرم فوق العاده بود. کتاب های خارجی هم زیاد می خوانم ولی گاهی قابل توصیه نمی دانم. من یک کتاب را به دلیل قلم و سبک نویسنده معرفی می کنم ولی ممکن است محتوایی داشته باشد که قابل توصیه نیست و یک نوجوان به دلیل این که من آن را معرفی کرده ام بخواند. شاید برخی فکر کنند من کم کتاب می خوانم ولی خیلی می خوانم و آن هایی را که قابل توصیه نیستند معرفی نمی کنم. برخی به من می گویند آن ها را معرفی و نقد کن ولی نویسنده برای یک کتاب زحمت زیادی می کشد و من نمی توانم کتاب او را در صفحه خودم نقد کنم.
**: در جاهای مختلف با نویسندگان در ارتباط هستید و از سوی دیگر نقدهایی درباره کتاب ها برای سایت های مختلف می نویسید. روابط شما با نویسندگان چقدر در نقدهای تان اثرگذار است؟ ممکن است اشکالات کتاب را به این دلیل نادیده بگیرید؟
- من سعی می کنم منصفانه نقد کنم حتی در صفحات اجتماعی ام که کتاب معرفی می کنم بیشتر نکات مثبت آن را می بینم چون وقتی فکر می کنم یک کتاب قابل توصیه است پس باید نکات مثبت آن را بگویم که مخاطب جذب شود. برخی اشکالات شاید از نظر من که نویسنده هستم اشکال به حساب بیاید و به چشم مخاطبین کتاب نیاید و به همین دلیل لزومی ندارد من اشکالات تکنیکی آن کار را بگویم ولی اکثرا به نویسندگان آن اثر می گویم و حتی کتاب های دوستانم را نقد می کنم البته در صورتی که خودشان مایل باشند و گاهی هم من را قانع می کنند که به چه دلیلی این کار را کرده اند. به نظرم این گفت و گوهای دو نفره خیلی آموزنده هستند. در یادداشت نوشتن درباره کتاب ها سعی می کنم نکات مثبت را بیشتر بنویسم ولی اگر کتاب ایرادی داشته باشد که من احساس کنم لازم است مخاطب بداند، آن را می نویسم. دلم می خواهد کتاب خواندن ترویج شود و مخاطبی که یادداشت من را می خواند و پس از خواندن آن کتاب را خریداری می کند باز هم بتواند به من اعتماد کند به همین دلیل فکر می کنم دوستی ها خیلی اثرگذار نباشد. اگر چه سعی می کنم اگر ایراد کتابی را هم می گویم لحن تندی نداشته باشم.
**: چرا جغرافیای اقلیم شناسی خواندید؟
- من کارشناسی جغرافیای طبیعی، شاخه اقلیم شناسی دارم. دوست داشتم تاریخ بخوانم ولی در آن زمان علوم انسانی دو شاخه داشت که یا باید تاریخ، حقوق و فلسفه را انتخاب می کردیم و یا دیگر شاخه های این رشته را برمی گزیدیم. من تاریخ را خیلی دوست داشتم ولی علاقه ای به فلسفه و حقوق نداشتم و اگر آن بخش را انتخاب می کردم از پس درس های دیگر برنمی آمدم و به همین دلیل بخش دوم را انتخاب کردم و متاسفانه جغرافی قبول شدم. نمی خواستم به دانشگاه بروم. ترم اول را به دانشگاه نرفتم ولی مادرم اجازه ندادند. در دوران دانشجویی به شدت به من سخت گذشت.
**: کدام دانشگاه می رفتید؟
- در دانشگاه آزاد شهرری رو به روی حرم یادگار امام تحصیل کردم که دانشگاه خیلی خوبی بود و استادان خوبی داشت ولی در کل برای من زیاد جذاب نبود. از وقتی وارد نویسندگی شدم اصلا دلم نمی خواهد درس بخوانم چون فکر می کنم مطالعه آزاد اطلاعات بیشتری به من می دهد.
**: برای انتخاب منابع در تاریخ اسلام روش خاصی دارید؟
- گاهی از کسانی که اطلاعات خوبی دارند می خواهم که به من کتاب معرفی کنند. انتشارات نیستان معمولا این کار را برای من انجام می دهد و به من لیست کتاب می دهد. گاهی کتاب هم برای من می فرستند. گاهی هم سرچ می کنم و برخی کتاب ها را هم خودم می شناسم.
**: لزوما همه این کتاب ها را تهیه می کنید یا مطالعه کتابخانه ای هم دارید؟
- برای به سپیدی یک رویا به صورت کتابخانه ای مطالعه کردم و یک خوش انگور سرخ هم از دل آن کتاب بیرون آمد. برای طلوع روز چهارم به کتابخانه نرفتم و بیشتر آن ها را امانت گرفتم یا خریدم.
**: رابطه تان با کتابخانه چگونه است؟ در کتابخانه خاصی عضو هستید؟
- خیر، عضو کتابخانه ای نیستم ولی زمانی در محله مان یک کتابخانه بود که در آن عضو بودم اما بعد دیدم منابع خوبی ندارد. دبیر ادبیات کلاس دوم و سوم دبیرستان من خانم پاشایی بودند که هنوز هم با ایشان در ارتباط هستم و منبعی غنی از رمان های خوب دارند. حدود500 کتاب از ایشان امانت گرفتم و خواندم. کتابخانه ملی از خانه ما دور است و از منابع کتابخانه های دیگر هم بهره لازم را برده ام بنابراین اگر کتابی بخواهم اکثرا آن را تهیه می کنم. یک دوست کتابخوان هم دارم که با هم مبادله کتاب انجام می دهیم.
**: عادت دارید در کتاب ها حاشیه نویسی کنید؟
- اگر بخواهم درباره آن کتاب یادداشت بنویسم این کار را انجام می دهم ولی در کل عادت حاشیه نویسی ندارم.
**: ساکن چه منطقه ای هستید که راه تان به کتابخانه ملی دور است؟
- پیروزی. نویسندگان برای عضویت در کتابخانه ملی باید کارشناسی ارشد داشته باشند ولی من توانستم برای کتاب به سپیدی یک رویا به عنوان محقق و به کمک نامه به آن جا بروم و از منابع آن جا استفاده کنم ولی برای کتاب های دیگر احساس کردم نیاز نمی شود.
**: در تصویرپردازی مسجدالاحرام و کعبه در «طلوع روز چهارم» خیلی موفق بودید؛ تابحال به مکه سفر کرده اید؟
- متاسفانه خیر. من حتی به کربلا هم نرفته ام.
**: پس چطور این قدر خوب فضای آن جا را توصیف کردید؟
- من انواع کتاب ها را می خوانم مثلا معماری اسلامی یا لباس اقوام مختلف در طول تاریخ و چیزهایی از این دست تا بتوانم این فضاسازی را خوب انجام دهم و فقط به روایت تاریخی بسنده نمی کنم. از نظر جغرافیا هم مطالعه می کنم و بخش دیگر آن فضاسازی را از قوه تخیلم بهره گرفتم.
**: در زمینه جغرافیا، تحصیلات تان هم به شما کمک می کند؟
- بله. فکر می کنم جغرافیا مادر علوم انسانی است و تاریخ در بستر جغرافیا شکل می گیرد. دلیلی که دوست دارم کلاس های داستان نویسی داشته باشم تجربه هایی از این دست است که در هیچ کلاسی آن ها را تدریس نمی کنند. دوست دارم تجربیات خودم را در اختیار دیگران بگذارم.
**: این نکات ریز را در جایی یادداشت کردید تا از خاطرتان نرود؟
- در استوری هایم هایلایت کردم و از مردادماه قرار است در نشریه شیرازه (مجمع ناشران انقلاب اسلامی) و در قالب صفحات آموزشی منتشر شود. زمانی که تمام شود قصد دارم آن ها را به صورت کتاب منتشر کنم.
**: سبک تدریس تان در این کارگاه نویسندگی بر مبنای همین نکات است؟
- خیر از پایه داستان نویسی شروع می کنم و این نکات در حل تمرین استفاده می شود.
**: سبک تدریس تان با نویسندگان بزرگ مطابقت دارد یا مختص به خودتان است؟
- نمی توانم اظهار نظری در این باره بکنم چون به کلاس داستان نویسی نرفته ام و با کمک کتاب های زیادی که خواندم و تجاربی که از دیگران آموختم این حرفه را دنبال می کنم و نمی توانم بگویم سبک شخص خاصی دارم یا خیر ولی فکر می کنم سبک شخصی خودم را داشته باشم.
**: چقدر اصرار دارید کسانی که به کلاس های تان می آیند یک داستان بنویسند و به مرحله چاپ برسانند؟
- اگر کلاس های من ادامه دار باشد قطعا هدف من تربیت نویسنده است و دلم نمی خواهد کسی وقتش را آن جا هدر دهد. نکته مهم برای من این است که کسی که به کلاس های من می آید حتما کتابخوان باشد. من در مدرسه تدریس کردم ولی برایم سخت بود چون بچه ها دوست نداشتند که یاد بگیرند و به آن علاقمند نبودند. این مسئله کار را برای من سخت می کند و چالش هایی ایجاد می شود اما وقتی چند نفر تشنه یادگیری باشند و استاد را به چالش بکشند برای من جذاب است و من هرچیزی که بلد باشم به آن ها آموزش می دهم. کسانی هستند که رمان های بلند برای من می فرستند و نظرم را می پرسند. کمی به آن ها کمک کرده ام ولی متاسفانه به علت کمبود وقت نتوانستیم یک جلسه حضوری با هم داشته باشیم.
**: از میان نویسندگان معاصر و جوان کارهای چه کسی را بیشتر می پسندید؟
- «فائضه غفارحدادی»؛ چون قلم متفاوت و شیرینی دارد. طنز نمی نویسد ولی طنازانه می نویسد. کارهای فوق العاده ای در حوزه دفاع مقدس انجام داده است. اگر بخواهم روزی چادری شوم دلم می خواهد مانند ایشان بشوم. از هم صحبتی با ایشان خیلی لذت می برم.
**: آیا چیزی هست که بخواهید بگویید ولی من نپرسیده باشم؟
- دلم می خواست درباره کتاب یک خوشه انگور سرخ بیشتر صحبت کنیم. البته در مصاحبه های دیگر مفصلا به این کتاب پرداخته اند. به نظرم این مصاحبه برای من یک مصاحبه متفاوت بود چون معمولا در مصاحبه ها درباره یک کتاب صحبت می کردیم اما در این گفتگو به مباحث گوناگی پرداختیم و سئوالهایم تنوعی پرسیدید.
**: دو مصاحبه در سال 95 با نسیم و فارس داشتید و یک مصاحبه هم در اسفندماه سال گذشته با ایبنا داشتید که در همه این گفت و گوها بیشتر روی یک کتاب متمرکز بودید.
- همین اواخر هم با آقای آبنوس (خبرگزاری فارس) درباره کتاب یک خوشه انگور سرخ صحبت کردیم.
**: ما در این گفت و گوها قصد داریم به شخصیت نویسنده ها نزدیک تر شویم. نکات ریز این مصاحبه ها و حتی معرفی کتاب ها برای من و مخاطبانمان موثر بوده است. / تا چه زمانی می خواهید ناشر کتاب های تان «نیستان» باشد؟
- کتاب شهید دهقان توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر می شود و آقای شجاعی من را به آن جا معرفی کردند. در ابتدا قرار بود انتشارات نیستان آن را چاپ کند ولی من دوست داشتم به دلیل لطف آقای خلیلی یک کتاب خوب در ژانر دفاع مقدس در آن جا چاپ کنم و از انتشارات نیستان اجازه گرفتم و این کار را انجام دادم. رابطه من با انتشارات نیستان مانند اعضای یک خانواده است. آن ها بارها من را به مکان هایی معرفی کرده اند و هیچ نفعی هم از این کار نبرده اند ولی چون به سود من بوده این کار را برایم انجام داده اند. ناشران دیگری به من پیشنهاد کار دادند ولی من برخی سوژه ها را دوست ندارم بنویسم. نیستان خیلی محترمانه با نویسندگان برخورد می کند و حق التالیف آن ها را نقد پرداخت می کند. من اگر مشکل یا گرفتاری داشته باشم می توانم با آن ها در میان بگذارم و برای دو کتاب یک خوشه انگور سرخ و طلوع روز چهارم از انتشارات نیستان خواستم طراح جلدی که مورد نظر من است طراحی را انجام دهد و آن ها قبول کردند. برای ویراستاری کتاب طلوع روز چهارم از آن ها اجازه گرفتم که ویراستار خودم ویراستاری را انجام دهد و آن ها قبول کردند. من وقتی چنین جایی کار می کنم لزومی ندارد به انتشارات دیگری بروم. البته اگر ناشری مانند نیستان با من برخورد کند با او همکاری خواهم داشت.
**: چرا نام ویراستارتان در کتاب ها نیست؟
- نیستان معمولا نام ویراستارها را در کتاب ها نمی آورد. خانم «الهام اشرفی» که فوق العاده کتابخوان و داستان نویس هستند، متاسفانه کتابی منتشر نکرده اند ولی چون درک داستانی بالایی دارند من ایشان را به عنوان ویراستار قبول دارم. در کتاب جدیدم نام ایشان هم ذکر شده است.
**: چرا انتشارات نیستان نسبت به گذشته ضعیف شده است؟
- نمی دانم. من در این زمینه تخصصی ندارم و فرصتش را هم ندارم که کارهای ناشرم را بررسی کنم و نمی دانم کارهای شان به نسبت قبل ضعیف شده یا نه به همین دلیل نمی توانم در این باره اظهار نظر کنم.
**: امیدوارم از این گفت و گو راضی باشید و سپاس از وقتی که گذاشتید.
- من هم از شما و مشرق ممنونم...
*میثم رشیدی مهرآبادی