عدالت در قلمرو ولایت و حکومت

شرح نهج البلاغه امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه ۷۶ و ۷۷ که دارای مضامین بسیار بلندی است.  این نامه ها گاهی مفصّل و چند سطری است، گاهی در حد دو سطر یا سه سطر است

شرح نهج البلاغه امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه 76 و 77 که دارای مضامین بسیار بلندی است.  این نامه ها گاهی مفصّل و چند سطری است، گاهی در حد دو سطر یا سه سطر است. بعضی از نامه ها را مرحوم سید رضی کاملاً نقل می کند برخی از نامه ها را تقطیع می کند، گزینش دارد. نامه 76 را به عبدالله بن عباس مرقوم فرمودند. یکی از استان های رسمی حکومت حضرت امیر (سلام الله علیه) از اهواز و بصره و کرمان شروع و ختم می شد، این مجموعه یک استان بود؛ چه اینکه آذربایجان هم یک استان بود. بخش اصفهان و کاشان و این محدوده وسیع هم یک استان بود. وجود مبارک حضرت امیر خاورمیانه را با این حکومت اداره می کردند. عبدالله بن عباس را استاندار بصره قرار دادند که اهواز و کرمان و بصره زیر تدبیر و فرمانروایی عبدالله بن عباس بود. این مضمون، مشترک است برای دستورهای مشترک امیرالمؤمنین (سلام الله علیه). این نامه تقریباً چهار سطر است که سه سطر آن تقریباً در نهج البلاغه آمده یا دو سطر یا یک سطر هم تخفیف شده و نیامده است. نامه های امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) دو قسم است: یک قسم نامه‎هایی که قبل از خلافت مرقوم می فرمودند؛ قسم دیگر نامه هایی که بعد از خلافت بود. آن نامه هایی که قبل از خلافت مرقوم می فرمودند، می نوشتند: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِی بن أبِیطَالِب إِلی فلان». اما نامه هایی که بعد از حکومت ظاهری مرقوم می فرمودند این بود: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بن أبِیطَالِب إلی فلان»، این لقب پرافتخار امیرالمؤمنین را تا آن روز اظهار نمی کردند، بعد از حکومت ظاهری اظهار کردند؛ گرچه حضرت برای همیشه امیر مؤمنان بود.

در این نامه76 یکی دو سطر را سید رضی نقل نکرده است؛ وقتی که او را استاندار بصره قرار داد، مرقوم فرمود: «أُوصیک بِتَقْوَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»، این در نهج البلاغه نیست «وَ الْعَدْلِ عَلی مَنْ وَلَّاک اللَّهُ أَمْرَهُ»؛ تو را سفارش می کنم به تقوای الهی و اینکه در قلمرو ولایت و حکومت خود عدل را رعایت کنی. آنچه در نهج البلاغه آمده است این است: «سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِک وَ مَجْلِسِک وَ حُکمِک»؛ جامعه را با گشاده رویی بپذیر؛ خواه در محکمه تو بیایند، خواه تو در جامعه حضور پیدا کنی به محکمه و مجالس آنها بروی، در هر سه حال «سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِک وَ مَجْلِسِک وَ حُکمِک»؛ در همه امور گشاده روی باش. مردم یا پیشنهاد حق دارند که باید انجام بدهی، یا مشکلی دارند که مقدور نیست، باید عذرخواهی کنی، ولی با گشاده رویی جامعه را تلّقی بکن؛ هم در مجالس خصوصی، هم در محاکم سیاسی، هم در محاکم قضایی و داوری. «سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِک وَ مَجْلِسِک وَ حُکمِک»، این فراز اوّل.

بعد از اینکه فرمود: «أُوصیک بِتَقْوَی اللَّهِ  عَزَّ وَ جَلَّ  وَ الْعَدْلِ عَلی مَنْ وَلَّاک». بعد فرمود: «وَ إِیاک وَ الْهَوی»؛ مبادا با این غدّه بدخیم کنار بیایی! این «هوی» از هر دشمنی بدتر است، دشمن بیرون به هر حال از آدم جان می خواهد، کاری دیگر نیست؛ یا زمین و معدن می خواهد، دیگر کاری دیگر نیست؛ اما اینکه حضرت فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّک نَفْسُک الَّتِی بَینَ جَنْبَیک»؛ فرمود: بدترین دشمن، دشمن درونی است؛ برای اینکه او که از ما خانه و زمین و زندگی نمی خواهد، از ما آبرو و دین می خواهد، اوّل دین، بعد آبرو! حالا اگر  معاذالله  کسی را بی دین کرد و کافر کرد، مگر رها می کند؟ تا آبروی او را نریزد رها نمی کند. اینکه در بخش هایی از نهج البلاغه آمده است که دنیا و غرور دنیا «وبی، موبی، أوبی» است که مکرّر به عرض شما رسید، این چند کلمه در نهج البلاغه آمده است. فرمود: دنیا یک سرزمین و یک مزرعه سبز دلپذیر وباخیز است. این وبا با بیماری های دیگر فرق می کند؛ اگر کسی  خدای ناکرده  به بیماری بدخیم مبتلا شد،  إن شاءالله  خدا شفا عطا کند، ولی به هر حال می میرد؛ اما وبا تنها مرگ نیست، یک بیماری آبروبری است؛ انسان نه در بیمارستان آبرو دارد، نه در منزل آبرو دارد، بالا و پایین تاس و لگن! تاس و لگن! فرمود این «أوبی، موبی، وبی» است این تا آبرو را نبرده رها نمی کند. تنها این نیست که آدم را کافر بکند و رها بکند. حال  معاذالله  کسی را کافر کرده، مگر رها می کند؟ لذا فرمود این جهاد اکبر است و «أَعْدَی عَدُوِّک نَفْسُک الَّتِی بَینَ جَنْبَیک»؛ فرمود: بدترین دشمن این دشمن درونی و هوس و هوی است و مبارزه با او هم مبارزه جهاد کبیر یا جهاد اکبر است. جوانان عزیز بدانند که این مسئله فضای حقیقی، نه فضای مجازی! بارها به عرض شما رسید! سیم حقیقت نیست تا بی سیم بشود مجاز! این چهره شیشه تلویزیون حقیقت نیست تا بی شیشه بشود مجاز. هر جا اندیشه و فکر و نظر و اینها منتقل می شود فضا، فضای حقیقی است. این فضای حقیقی را شما باید مدیریت بکنید هر چیزی دیدید به درد شما نمی خورد نگاه نکنید، این جز آبروبری کاری ندارد. دشمن هم در همین سطح است. فرمود این کار را انجام بدهید، «وَ إِیاک وَ الْهَوی»، «أَعْدَی عَدُوِّک نَفْسُک الَّتِی بَینَ جَنْبَیک»؛ ولی اینکه تا «وبیء، موبی» تا انسان را به آن مزرعه وباخیز نبرد رها نمی کند.

 آن‎که ما را آفرید، می داند که این بدن چه می خواهد و اینها خلیفه همان اند سخنگوی همان اند، یک کلمه از خود نگفته و نمی گویند. این تنها درباره قرآن کریم نیست که بفرماید: ﴿ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ آنچه مربوط به دین است در سه بخش: بخش قرآن؛ بخش حدیث قدسی؛ بخش روایات احکامی. حالا مسائل عادی حرفی دیگر است، ولی آنچه به دین برمی گردد، «من الله» است و لاغیر! فرمود: «وَ إِیاک وَ الْهَوی فَإِنَّهُ یصُدُّک عَنْ سَبیلِ اللَّهِ». حیف است که آدم عمر را به این چیزها بفروشد. عزیزان! ما یک مولود ابدی هستیم. این کتاب ای کاش هر شب به ما دستور می دادند ما قرآن به سر بکنیم! از بس این کتاب شیرین است! این کتاب یعنی قرآن به ما می گوید انسان! شما مرگ را می میرانید نه بمیرید. زیر آسمان کسی این حرف را زده؟ در این هفت میلیارد این حرف را ما از کسی شنیدیم که ما مرگ را می میرانیم نه بمیریم؟ مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسیدن؟ ما هستیم که هستیم که هستیم که هستیم! ما یک موجود ابدی هستیم، آن وقت ابد را آدم خراب بکند، راهی برای درمان ندارد. این را نگاه بکن، آن را نگاه بکن، این نامحرم را نگاه بکن، آن نامحرم را نگاه بکن! تعبیر قرآن این نیست که «کلّ نفس یذوقها الموت»؛ هر کسی را مرگ می چشد! فرمود: ﴿کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛ هر کسی مرگ را می چشد. الآن شربتی یک استکان چایی، یک لیوان آبی حضور شما آوردند، شما میل کردید، شما ذائق هستید و آن مذوق، شما آن را هضم کردید یا آن شما را هضم کرد؟ شما این شربت و این چای و آب را هضم می کنید هر ذائقی مذوق خود را هضم می کند. فرمود مرگ را شما می چشید و هضم می کنید مرگ را می میرانید. اگر این آیه را وجود مبارک سیدالشّهداء(سلام الله علیه) در روز عاشورا معنا کرد، به همین مناسبت است. در همان بحبوحه تیرهای فراوان، سیدالشهداء فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکرَامِ»؛ فرمود: یاران کریم من! کمی بردبار باشید، «مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛مرگ پلی است زیر پای شما. مرگ چیزی نیست که شما را خفه کند، شما مرگ را خفه می کنید. مگر «الله»، ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾[7] نیست؟ آنکه مرگ را آفرید به ما فرمود شما مرگ را می میرانید مرگ را که غیر از خدا کسی خلق نکرد، ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾، ﴿یحْیی وَ یمیتُ﴾، فرمود او مذوق شماست شما ذائق هستید. سالار شهیدان(سلام الله علیه) در روز عاشورا فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکمْ»؛مرگ پلی است زیر پای شما، شما روی این مرگ پا می گذارید و می روید آن طرف که بهشتِ ابد است. مبادا  خدای ناکرده  این فضای آلوده به فضای حقیقی حقیقت را از ما بگیرد!

فرمود: «وَ إِیاک وَ الْهَوی» این «هوی» کاری به زمین و معدن نفت و گاز و اینها ندارد. این در درجه اوّل دین، در درجه دوم آبرو. وقتی آدم را گرفت، انسان می شود تفاله؛ آن وقت تقاضای مرگ می کند. فرمود: « وَ إِیاک وَ الْهَوی فَإِنَّهُ یصُدُّک عَنْ سَبیلِ اللَّهِ»، «وَ إِیاک وَ الإِحَنَ» این در نهج البلاغه نیست. «إحَنْ» جمع «إحْنَة» است، «إحْنَة» با «الف» و «حاء»؛ یعنی کینه. فرمود: کینه کسی را در دل نداشته باش! اگر خلاف کرد، امر به معروف و نهی از منکر برای همین است. این کینه یک بیماری است در درون خود آدم، جلوی سعادتِ آدم را می گیرد. اگر کسی بد کرد، ما موظفیم امر به معروف کنیم نهی از منکر کنیم، بعد او را به ذات اقدس الهی رها کنیم.

فرمود: «وَ إِیاک وَ الإِحَنَ فَإِنَّهَا تُمیتُ الْقَلْبَ وَ الْحَقَّ»؛ حق را در درون شما ذبح می کند از بین می برد؛ همان طوری که باطل «یموت بترک ذکره»، حق هم «یموت بترک ذکره»؛ البته در دستگاه الهی موجود است، سالیان متمادی بود که قبر مطهّر امیرالمؤمنین مخفی بود، سالیان متمادی! اینکه در عصر عاشورا دامن آن بچه که آتش گرفته بود، یک عربی خاموش کرد این بچه احساس کرد او نسبت به این محبتی کرد، از این عرب سؤال کرد راه نجف کجاست؟ این گفت، چون نجف بیابانی بود اطراف کوفه، جایی نبود، آن را می گفتند «غَرِی». این بزرگانی که در نجف تربیت شدند حوزه علمیه نجف، اینها شناسنامه هایشان «غَروی» است، آن سرزمین را می گویند سرزمین «غَرِی». اینها منسوب به آن سرزمین اند می شوند غروی. گفت با نجف چه کار داری؟ آن‎جا یک بیابان است! گفت تو ما را نمی شناسی، ما بچه های علی بن ابیطالب هستیم، قبر جدّ ما آن‎جاست، ما را به قبر جدّمان راهنمایی کنید! قبر علی(علیه السلام) آن زمان تا آن وقت هم مخفی بود، بعدها هم مخفی بود. شما می بینید وقتی اربعین شد بیست میلیون در آن سرزمین هستند، این خداست! کسی که این را راه اندازی نکرده است. فرمود ما حافظ هستیم: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾؛قرآن را اهل بیت را؛ اهل بیت را قرآن را که باهم اند. شما در کجای دنیا دیدید این طور شیفته وار عده ای بروند و عده ای هم شیفته وار از اینها پذیرایی کنند؟! تا آن‎جا که مقدور ماست این است که تسلیم باطل نشویم. فرمود: «وَ إِیاک وَ الإِحَنَ فَإِنَّهَا تُمیتُ الْقَلْبَ وَ الْحَقَّ»؛ «إحَن» جمع إحنة است، «إحنة»؛ یعنی حقد و کینه. بعد فرمود: «إیاکَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَیرَةٌ مِنَ الشَّیطَانِ». ببینید آدمی که  خدای ناکرده  سبک مغز است کارهای سبک انجام می دهد. حضرت در این نامه فرمود انسانِ غضبان و انسان عصبانی، سبکبال است، بی جا پرواز می کند، وقتی پرواز کرد، او که پرنده نیست سقوط می کند. فرمود این طیره ای از شیطان است، این تشؤّم است، این فال بد شیطنت است، مبادا عصبانی بشوید.

بعد فرمود: «وَ اعْلَمْ أَنَّمَا قَرَّبَک مِنَ اللَّهِ یبَاعِدُک مِنَ النَّارِ»؛ هر چه را که ما به عنوان عبادت است، کار خیر است «قربةً إلی الله» انجام می دهیم، از آتش گناه و فتنه و اختلاف و مانند آن ما را نجات می دهد. «وَ اعْلَمْ أَنَّمَا قَرَّبَک مِنَ اللَّهِ یبَاعِدُک مِنَ النَّارِ»؛ مثل اینکه بفرماید هر چه تو را به علم نزدیک تر بکند، از جهل دور می کند؛ به حق نزدیک تر بکند از باطل دور می کند؛ به عدل نزدیک بکند از ظلم دور می کند. «وَ مَا بَاعَدَک مِنَ اللَّهِ یقَرِّبُک مِنَ النَّار»؛ هر کاری که به نام گناه است به آتش نزدیک است. ما شنیدیم جهنمی هست، خدا نکند که ببینیم! شنیدیم آتشی هست خدا نکند ببینیم؛ اما این را ما نشنیدیم که جایی در قرآن که خدا بفرماید ما از جنگل هیزم می آوریم! فرمود هیزم جهنم خود افراد ظالم اند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، «حطب»؛ یعنی هیزم. خود این شخص ظالم گُر می گیرد سر تا پایش. ما که از اسرار عالم خبر نداریم، از قیامت خبر نداریم امیدواریم آنها را هم نبینیم، حالا ممکن است از جاهایی هم هیزم بیاورند؛ اما آن‎که ما در قرآن سراغ داریم همین است که هیزم جهنم خود ظالم است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ﴾؛ قاسط از قَسط است، «قَسط»؛ یعنی ظلم و جور. اینها که قاسطین و مارقین و ناکثین بودند در زمان حکومت حضرت امیر؛ یعنی ظالمین. فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، در سوره مبارکه «فجر» هم دارد که ما دستور می دهیم، جهنم را بیاورند. ما تا حال از جهنم به عنوان یک جای غیر منقول تلّقی می کنیم؛ حالا آن هم هست ممکن است ما دلیلی بر نفی آن نداریم. این قدر اسرار عالم در قیامت هست که ما خبر نداریم؛ ولی «این قدر هست که بانگ جرسی می آید»، ما جهنم منقول را از سوره مبارکه «فجر» خبر داریم، فرمود: ﴿وَ جی ءَ یوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾؛ جهنم را کشان کشان می آورند. این جهنم کیست؟ کدام جامعه اند؟ کدام افرادند؟ چه اشخاصی اند؟ جهنم آیا منحصر در منقول است یا غیر منقول هم داریم؟ این آیه سوره «فجر» که می گوید جهنم منقول هم داریم. هیزم جهنم هم در سوره «جن» دارد که خود ظالمین اند. این خطر را ما چه بکنیم؟

 بعد در پایانش فرمود: «وَ اذْکرِ اللَّهَ کثیراً وَ لَا تَکنْ مِنَ الْغَافِلینَ»؛ مبادا غفلت کنی، همیشه به نام خدا باش! البته ذکر زبانی خیلی کمک می کند. اما خدا مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) را غریق رحمت کند! این حدیث نورانی را ایشان در بحار نقل کرده که یک وقت کسی جایی نشسته، فوراً گناهی که مثلاً بیست سال قبل یا سی سال قبل در جوانی یک جا کرده به یادش می آید! این را باید بداند که عنایت الهی است، خدا او را متذکر کرده که این گناه را در بیست سال قبل انجام دادی بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَة»، بگو «یا الله»! چرا نگوییم «یا الله»؟ حالا که به یادمان آمده چرا نگوییم «یا الله»؟ فرمود این یک نعمت الهی است. انسان در جوانی یا غیر جوانی، یک حرف بدی زده، یک کار اشتباهی کرده، الآن که یک جا نشسته فوراً به یادش آمده که فلان کار را انجام داده، این نعمت خداست که آدم بگوید خدایا ببخش! ما را ببخش! دیگری را ببخش! فرمود این یاد گناه نعمتی است که ذات اقدس الهی بهره افراد کرده است. این در نامه 76 بود که در نهج البلاغه تقریباً سه سطر است، در تمام نهج البلاغة مثلاً پنج سطر است.

نامه 77 هم که آن را هم به عبدالله بن عباس نوشته در زمان حکومت خودش، آن هم تقریباً دو سطر است، آن نامه را هر چه بود سید رضی نقل کرد؛ «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ یقُولُونَ وَ لَکنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ یجِدُوا عَنْهَا مَحِیصا»؛ این دو سطر نامه 77 است. اصلاً ذات اقدس الهی کلام خود را که به نام قرآن است این را ننوشته، این را مثل کتاب های معمولی تألیف نکرده، این کتاب تجلّی اوست. این بیان نورانی که فرمود: «لَقَدْ تَجَلَّی اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کلَامِهِ وَ لَکنَّهُمْ لَا یبْصِرُون» گفت و گفت، این لفظ خداست کلمه ای است که خدا تمام این حروف را شخصاً ایجاد کرده است و ایجاد این کلمات هم به تجلّی الهی است، فرمود خیلی ها متکلم را در کلامش نمی بینند؛ البته یک عده هم می بینند. قرآن را که ذات اقدس الهی فرستاد در کنار آن هم مفسّر معین به نام پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاد، فرمود: ﴿لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ﴾؛ تو را به عنوان مفسّر، مبین، شارح، معلّم این کتاب قرار دادیم، یک؛ بعد هم فرمود: ﴿ما آتاکمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[16] در سوره «حشر» فرمود هر چه پیغمبر گفت از طرف من است پیامبر هم فرمود: «إِنِّی تَارِک فِیکمُ الثَّقَلَینِ کتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی». خدا مرحوم کاشف الغطای بزرگ را غریق رحمت کند! که این بزرگان دارند که قرآن بزرگ تر از امام نیست این چه مقامی برای امام معصوم است که هم از خطای فکری مصون و معصوم است هم از خطیئه عملی معصوم و مصون است. این فقیه نام آور تصریح می کند که قرآن بالاتر از امام نیست گرچه امام موظف است قرآن را شرح کند، تفسیر کند، ببوسد، بالای سر بگذارد. فرمود امام موظّف است که حجرالاسود را ببوسد، امام موظّف است کعبه را احترام کند؛ اما معنای آن این نیست که آن سنگ و گِل از اینها بالاتر است! همین کعبه را وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه دارد که خدای سبحان مردم را امتحان کرد «بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَع» امتحان کرده است. امام کجا کعبه کجا؟! امام عِدل قرآن کریم است، امام معصوم محض است. این امام که معصوم است، این امام محور دین است.

 وجود مبارک حضرت امیر فرمود که عبدالله بن عباس! می روی با این خوارج مباحثه می کنی که دیگر جنگی به وجود نیاید. با آیات قرآن اگر می خواهی تمسک کنی، چون قرآن مثل قانون اساسی است، «أُعْطِیتُ جَوَامِعَ الْکلِم»،کلیات را می گوید. خدا پیغمبر را مفسّر این قرآن قرار داد. نام من که در قرآن نیست، بگویی ﴿الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ﴾ اینها یک نحو دیگری توجیه می کنند. کسانی که ﴿یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ رَاکعُونَ﴾، یک نحو دیگر توجیه می کند. ﴿رَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلامَ دِیناً﴾، یک نحو دیگر توجیه می کنند. تو یک نحوی می گویی، آنها به نحو دیگری می گویند. قرآن کلیاتی دارد، نام من «بالصّراحه» که در قرآن نیست. با قرآن بخواهی با اینها گفتگو کنی، چون اینها گفتند  معاذالله  «حَسْبُنَا کتَابُ اللَّهِ» مشکل حلّ نمی شود. اینها را به گفته پیغمبر که مفسّر قرآن است، خود قرآن فرمود تو ای پیامبر مفسّر هستی. وقتی به سنّت آمدی؛ آن وقت می بینی به صورت شفاف پیغمبر فرمود: «عَلِی مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِی»، «یا عَلِی حَرْبُک حَرْبِی وَ سِلْمُک سِلْمِی»؛از این که نمی توانند فرار کنند. شما بخواهی به ﴿الْیوْمَ أَکمَلْتُ﴾ تمسک کنی، اسم من که آن‎جا نیست. اینها هم که گوش نمی دهند، گفتند: «حَسْبُنَا کتَابُ اللَّهِ».

در این نامه 77 فرمود: «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ» بگو کتاب خدا و سنّت پیغمبر، چون خود قرآن، پیغمبر را مفسّر قرار داد. حالا شما گفتید: «حَسْبُنَا کتَابُ اللَّهِ»؛ این آیه را چه می کنی که فرمود: ﴿لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ﴾؟ تو مفسّر هستی، آن وقت چگونه می گویند: «حَسْبُنَا کتَابُ اللَّهِ»؟ اگر خود «کتاب الله» می گوید تنها مفسّر پیغمبر و اهل بیت هستند؛ آن وقت شما چگونه می گویی: «حَسْبُنَا کتَابُ اللَّهِ»؟ حضرت هم عبدالله بن عباس را فرمود برو با آنها مصاحبه بکن! درست است مدرک اصلی قرآن است؛ اما «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ»؛ احتمال چندین وجه می دهد، کلّی است. شما هر چه بگویید این برای حضرت امیر است که ﴿یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ رَاکعُونَ﴾، آنها به نحو دیگر تفسیر می کنند؛ اما «تَقُولُ وَ یقُولُونَ»؛ مرتب تو می گویی و آنها می گویند! به جایی نمی رسید. این قبل از جریان جنگ با خوارج است. فرمود با اینها مصاحبه بکن، مناصحه بکن گفتگو بکن! بلکه جنگی پیش نیاید. «وَ لَکنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ»؛ احتجاج بکن به سنّت پیغمبر، صریح! مگر او نگفت: «عَلِی مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِی»؟ مگر نگفت علی کسی است که «حَرْبُک حَرْبِی وَ سِلْمُک سِلْمِی»؟

خدا مرحوم خواجه نصیر را غریق رحمت کند! در متن این کشف المراد که مرحوم علامه شرح کرده، حرف خواجه همین حدیث است که «مُخالِفُ عَلی فَسَقَ و مُحارِبُهُ کَفَرَة»، کسی که در عمل مخالفت می کند، بله معصیت می کند؛ اما کسی که دست به اسلحه می برد در برابر علی، کافر است، چون پیغمبر فرمود: «حَرْبُک حَرْبِی ». این «حَرْبُک حَرْبِی » یعنی چه؟ مثل اینکه «اَلطَّوَافُ فِی البِیتِ صَلاةٌ»،این حاکم بر ادله طهارت است. «اَلطَّوَافُ فِی البِیتِ صَلاة»، یعنی چه؟ یعنی همان طوری که «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»، «لا طواف إلا بطهور». این به اصطلاح حوزویان این دلیل حاکم بر آن دلیل است به توسعه موضوع. حرب با پیغمبر چیست؟ کسی که با پیغمبر می جنگد، این مسلمان است و فاسق، یا کافر است؟ فرمود: «یا عَلِی حَرْبُک حَرْبِی وَ سِلْمُک سِلْمِی»، لذا مرحوم خواجه می فرماید: «مُخالِفُ عَلی فَسَقَ»؛ اما «مُحارِبُهُ کَفَرَة»، فرمود ابن عباس! به آنها بگو صریحاً که پیغمبر نفرمود: علی! «حَرْبُک حَرْبِی»؟ صریحاً نفرمود: «عَلِی مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِی»؟ اگر بخواهی به آیات قرآن تمسک بکنی، چون آن کلّی است و مصادیقی دارد، تو حرفی می زنی، آنها یک حرف می زنند، به جایی نمی رسید؛ اما وقتی به سنّت صریح پیغمبر استدلال بکنی که آن حضرت(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثّناء) این چنین فرموده است، این زمینه ای دیگر برای فتنه بعدی نیست.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان