نهج البلاغه امام علی علیه السلام دارای کلمات گهربار و مضامین بسیار بلندی است. حضرت در کلمات حکیمانه چهل و سوم که در ذکر و وصف خبّاب بن أرت مسائلی را فرمود در ذیل آنها این چنین فرمود؛ برخی ها این کلمه را ذیل همان وصف خبّاب بن أرت ذکر کردند، برخی از نسخه ها این را جداگانه ذکر کردند. حضرت فرمود: «طُوبَی لِمَنْ ذَکرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْکفَافِ وَ رَضِی عَنِ اللَّهِ»؛ طیب بودنِ زندگی برای این گروه است. در سوره «نحل» فرمود اگر کسی حُسن فاعلی داشت؛ یعنی معتقد بود به معارف و حُسن فعلی داشت؛ یعنی عامل بود به احکام الهی، از حیات طیبه برخوردار است: ﴿فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً﴾. از وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) سؤال کردند که حیات طیبه چیست؟ حضرت اثری از آثار پر برکت حیات طیبه را فرمود: «هِی الْقَنَاعَة»، اما در این گونه از روایات، تفصیل بعد از اجمال، یا شرح آن متن است که حیات طیبه برای کسی است که به یاد معاد باشد و برای روز قیامت کار کند و قانع باشد به زندگی حلال و طیب و طاهر و از احکام و حِکَم الهی راضی باشد. فرمود: «طُوبَی لِمَنْ ذَکرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْکفَافِ وَ رَضِی عَنِ اللَّهِ».
معاد از مهم ترین عامل تربیتی ماست. مشرکان حجاز گرچه مسئله الله را می پذیرفتند که خدایی هست و خالق آسمان و زمین است، ولی گرفتار ربوبیت های جزئی بودند، ارباب متفرّق را می پذیرفتند و مانند آن. مشکل اساسی جاهلیت انکار معاد است؛ یعنی خیال می کنند انسان که می میرد می پوسد. دین آمده بگوید انسان که می میرد از پوست به در می آید و برای ابد زنده است و یک موجود محدودی نیست؛ نظیر فلان ستاره که چند میلیارد سال عمرش باشد. نه متزمّن است و نه متمکن. نه زمان دار است ما بگوییم انسان عمرش پنج میلیارد یا شش میلیارد است، نه در مکان خاص می گنجد که بگوییم در فلان گوشه آسمان است. کلّ زمان و زمین رخت برمی بندد و انسان در معاد زنده است. یک موجود ابدی است. این موجود ابدی می تواند خلیفه موجود ابدی بالذات باشد. برای چنین موجود ابدی کالای ابدی لازم است، رهتوشه ابد لازم است، راحله ابد لازم است.
اینکه در سوره «بقره» فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ اگر کسی یک روز بخواهد در یکجا بماند، یک سفره غذایی یکروزه کافی است. اگر سه ماه بخواهد به یک منطقه ییلاقی سفر کند، غذای سه ماهه لازم است. اگر بخواهد یک میلیارد سال زندگی کند غذای یک میلیاردی لازم است؛ اما اگر بخواهد تا ابد زندگی کند، آن ابد که دیگر در زمان و زمین نمی گنجد. ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾، مربوط به انسان است. فرمود به یاد معاد بودن، چند اثر مهم دارد؛ یکی اینکه انسان نه بیراهه می رود و نه راه کسی را می بندد. تمام مشکلات جامعه ما، فراموشی معاد است، خیال می کنیم کار تمام می شود.
در بحث های قبلی هم ملاحظه فرمودید دین می گوید حرفی که آدم زد، کاری که کرد، قدمی که برداشت این در خط تولید می افتد. هیچ یعنی هیچ! به نحو سالبه کلّیه، هیچ موجودی از بین نمی رود که بشود عاطل. این کاری که کردیم این حرفی که زدیم، در چیزی اثر می گذارد. فعلاً خودش نیست، آن اثر در دومی اثر می گذارد، آن در سومی اثر می گذارد، بعد از بیست سال می بینید که سند درمی آید انسان رسوا می شود. مگر حرفی که آدم زد، اصلاً شدنی است که یک موجود از بین برود؟ اینکه در روایات دارد دروغگو به هر حال رسوا می شود، یا فلان شخص رسوا می شود، یا فلان تبهکار رسوا می شود، برای اینکه کار «قولاً أو فعلاً» همین که از انسان صادر شد، می افتد در خط تولید. حالا یا بیست سال بعد نتیجه می دهد، یا سی سال بعد نتیجه می دهد. بعضی از درختان هستند که بعد از بیست سال باید ثمر بدهند، رشد بکنند؛ بعضی از درخت ها هستند که زود ثمر می دهند. هیچ ممکن نیست کار از بین برود، حرف از بین برود.
وجود مبارک حضرت امیر فرمود «طُوبَی» برای کسی است که به یاد ابدیت خود باشد. وقتی که وجود ابدی را پذیرفت کار ابدی می کند. کار ابدی با آن نیت است؛ مثلاً کسی مدرسه می سازد، مسجد می سازد بیمارستان می سازد اینها ابدی نیست، برای اینکه بیمارستان بر فرض صد سال بماند؛ اما «اخلاص العمل لله» ابدی است. «قربة الی الله» ابدی است، چون این مربوط به روح است، روح که نمی میرد. اگر چیزی در دایره آسمان و زمین بود می پوسید؛ اما چیزی که ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾، به «الله» ازلی ابدی مرتبط است که از بین رفتنی نیست. عمده اینکه گفته شد: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیات وَ لِکلِّ امْرِئٍ مَا نَوَی»، [6] و امثال آن، برای آن است که این جان وقتی برای جانان کار کرد می شود ابدی و همیشه آثارش هست.
شما ببینید وجود مبارک خضر به موسی(سلام الله علیهما) بعد از آن سؤال و درخواستی که موسای کلیم کرد، عرض کرد که ما از راه دور آمدیم خسته ایم، اینجا هم که مسافرخانه ندارد، این مردم هم که ما را نمی شناسند، ما هم که شناخته شده نیستیم: ﴿فَأَبَوْا أَن یضَیفُوهُمَا﴾؛ اینها هم که ما را به عنوان ضیف و میهمانی قبول نکردند. شما در چنین شرایطی به من دستور می دهی که با شما همکاری کنم این دیوار مخروبه را بچینم، برای چه؟ رازش چیست؟ فرمود رازش این است که این دیوار برای دو تا بچه یتیم بود زیرش گنج بود، حالا گفتند این گنج کتاب های علمی است، در تفسیر گنج مطالبی گفتند؛ ﴿وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَینِ یتیمَینِ فِی الْمَدینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کنْزٌ لَهُما﴾، اما موسی بدان: ﴿وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً﴾؛ پدرشان آدم خوبی بود، خدا مرا امر کرد بیایم زندگی این دو تا کودک یتیم از بین نرود.
مرحوم امین الاسلام و دیگران نقل کردند منظور از این پدر، جدّ هفتم یا هفتادم بود. حالا یا هفتادم یا هفتصدم، این درست است. کاری که انسان کرد، خضر راه همیشه هست. مأموران الهی همیشه هستند. انسان نمی داند که از کجا دارد خیر می بیند! این چنین نیست که این «قضیةٌ فی واقعة» باشد، اگر «قضیةٌ فی واقعة» بود که قرآن اصرار نداشت این معارف را برای ابد نقل کند. فرمود خضر همیشه در راه است، کار خیر همیشه هست. هرگز ممکن نیست کسی آدم خوب باشد، بچه های او بمانند در راه. دلیلی که خضر آورد این است، چون ﴿کانَ أَبُوهُما صالِحاً﴾، خدا مرا امر کرده که این کار را انجام بدهیم. مگر کار از بین می رود؟! بدنه کار آن رُفت و روی کار بله مادی است، کسی مدرسه ای ساخت یا بیمارستانی ساخت، این مدتی می ماند؛ اما «قربة الی الله» که از بین رفتنی نیست.
وجود مبارک حضرت فرمود طیب و طاهر کسی است که به یاد معاد باشد و مستحضرید طیب شدن جامعه نتیجه خون شهداست. این زیارتنامه ها درست است ثواب دارد؛ اما همه اینها مدرسه است. به ما می گویند کنار قبرستان بروید زیارت بکنید، زیارتنامه بخوانید، اینها درس است، اینها اگر قوی تر از رسائل و مکاسب نباشد، علمی تر از رسائل و مکاسب نباشد، از آنها کمتر نیست. می بینید در این زیارت به این ذوات مقدس شهدا می گوییم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»؛ زمینی که شهید در آن زمین بیارمد طیب و طاهر است. بعضی از آلودگی ها مثل خون و اینها را باران پاک می کند؛ اما باران آن عُرضه را ندارد که استکبار را، استعمار را، اینها را پاک کند. باران فقط می تواند آلودگی ها را پاک کند، همین! اما کشوری که استکبارزده است، استعمارزده است، تحت سلطه دیگری است، این آلودگی ها را چه چیزی باید پاک بکند؟ این را خون شهید پاک می کند: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ». مدینه با خون شهید پاک شد، مکه با خون شهید پاک شد، ایران با خون شهید پاک شد. کشورهای شهید داده به وسیله خون شهید از استکبار نجات پیدا کردند. آن آلودگی را باران پاک نمی کند. این آلودگی ها را مستحضرید وقتی که خون شهید کشوری را طیب و طاهر کرد، قرآن می فرماید کشور طیب و طاهر مثل سرزمینی است که شیار شده آبیاری شده بذرافشانی شده حالا باید میوه بدهد. میوه اش را قرآن بیان می کند که ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾؛ خیلی از کشورها هستند که مرتّب میوه های مرتّب دارند، آن را که قرآن این قدر تعریف نمی کند. فرمود کشوری بود، منطقه ای بود که از دو طرف آن میوه های فراوان بود ما بساطش را جمع کردیم. اما کشوری که شهید در آن بیارمد با خون شهید تطهیر بشود این بلد طیب است صغرای قیاس استدلال را روایت بیان می کند، کبرای قیاس استدلال را ثقل اکبر که قرآن کریم است بیان می کند، فرمود: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾.
داشتن دانشگاه خوب، حوزه خوب، بازار خوب، مردم خوب، زنان خوب، باعفّت، باایمان، با قدرت، اینها میوه طیب یک مملکت است. وجود مبارک حضرت امیر فرمود طیب بودن مختص به اینهاست که به یاد معاد دارند به سر می برند؛ یعنی کارها را فقط «لله» انجام می دهند، نه برای اینکه نام ما را ببرند یا این لقب را بدهند، آنکه خسارت است. فرمود: «طُوبَی لِمَنْ ذَکرَ الْمَعَادَ».
در بحث های قبلی هم این بیانات نورانی از آنها ذکر شده، فرمود که خدا معاد را خلق کرده در جای خودش قیامت و بهشت و اینها هست، عده ای گویا «کأنّ» یعنی «کأنّ»! «أنّ» یعنی «أنّ»! بعضی «کأنّ» بهشت را می بینند این در همان خطبه «همّام» است که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُون». اینها مقام «کأنّ» است که مربوط به مادون اهل بیت است. یک مقام «أنّ» است؛ یعنی این «کأنّ» نیست: «لَوْ کشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً»، برای من قیامت مثل کف دست من شفاف است، من «کأنّ» بهشت را ببینم نیست. در مقام ولایت آنها تقسیم کردند که بعضی به مقام «کأنّ» رسیدند، این اصطلاح مقام «کأنّ» از همان روایتی است که از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) سؤال کردند که احسان چیست؟ مستحضرید احسان یک معنای لغوی دارد، یک معنای فقهی دارد، یک معنای اخلاقی دارد و یک معنای عرفانی هم دارد. معنای اخلاقی و فقهی و حقوقی اش روشن است که «أحسن»؛ یعنی «فعل فعلاً حسناً» نسبت به خود. «أحسن»؛ یعنی مشکل دیگری را حلّ کردن. «أحسن»؛ یعنی دارای اخلاق حسنه است. اینها معانی احسان است که همه ما می دانیم. اما وقتی از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کردند که «الإحسان ما هو»؟ که شما می گویید به مقام احسان رسید! حضرت فرمود: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَل للِّهِ کأَنَّک تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یرَاک»؛ مقام احسان این است. طرزی در قبال حضرت به نماز بایستی که گویا خدا را می بینی این امانت الهی را داری تقدیم می کنی و بدانی که اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند. یک کلمه «لَا تَنْقُضِ الْیقِینَ أَبَداً بِالشَّک» در لسان ائمه(علیهم السلام) آمده، چندین رساله درباره آن نوشتند، الآن شما شاید سی چهل رساله درباره همین یک خط نوشتند. بعد از حذف مکرّرات! بزرگان حوزه ها در طی این سال ها برای همین یک خط چندین رساله نوشتند. در بحث های شهود و عرفان و اینها هم چنین چیزهایی هست، وقتی از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کردند که احسان یعنی چه؟ اینها را خواص از اصحاب سؤال می کردند. این طور نبود که آنها ندانند احسان چیست، یعنی آن معنای عرفانی احسان چیست؟ حضرت فرمود احسان این است که انسان به مقام «کأنّ» برسد. آنکه به مقام «أنّ» رسید می شود «ولی الله» که «مَا کنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»، آنکه به مقام «کأنّ» رسید مقام احسان است، «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَل للِّهِ کأَنَّک تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یرَاک». آن وقت در آن خطبه نورانی «همّام» که حضرت فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا »، یعنی مقام احسان. «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا. . . هُمْ وَ النَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا»، این هم مقام احسان است. به هر حال حضرت فرمود ما تنها این چنین نیست که مقام «کأنّ» باشد، این یک؛ این چنین نیست که به مقام «أنّ» باشیم که قیامت را می بینیم، نه «کأنّ» ببینیم. ما از قیامت آمدیم، این چیزهایی است که حالا برای ما قابل فهم نیست. فرمود ما از آنجا آمدیم. از آنجا آمدیم یعنی چه؟ در بعضی از تعبیرات نورانی حضرت در نهج البلاغه هست که «لِکلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَکونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَکونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیا»؛ دنیا فرزندانی دارد، آخرت هم فرزندانی دارد، شما فرزندان آخرت باشید. آن مقداری که ما می فهمیم یعنی عمل صالح بکنیم برای قیامت. اما بیش از این درکش مقدور ما نیست. اما وجود مبارک حضرت می فرماید ما اینها را نقل می کنیم و واقعاً نمی فهمیم. حضرت فرمود: «إِنَّ الرَّائِدَ لَا یکذِبُ أَهْلَه»، فرمود ما از قیامت که خبر می دهیم ما پیشرو هستیم. رائد «راء و الف و همزه و دال»، آن پیشرو را می گویند. اینها که برای بعثه و غیر بعثه کاروان های حج می روند مکه هتل ها را می بینند مکان ها را می بینند زمان را می بینند اجاره می کنند، اینها را می گویند پیشرو که می روند آنجا خبر می دهند و تهیه می کنند که کجا جای مناسب است بعد بیایند. قبلاً هم همین طور بود، حالا قبلاً هتل نبود بیابان ها می خواستند چادر بزنند قبلاً یک عده را می فرستادند به عنوان رائد، آنها خبر می دادند که «إِنَّ الرَّائِدَ لَا یکذِبُ أَهْلَه »، از آنجا آمد. فرمود ما از بهشت آمدیم، از بهشت شما را خبر می دهیم. ما خبر غیبی نداریم، ما رائد شما هستیم پیشرو شما هستیم، رفتیم و آمدیم و دروغ نمی گوییم، «إِنَّ الرَّائِدَ لَا یکذِبُ أَهْلَه».
این است که شناخت اینها واقع مقدور ما نیست؛ اما «این قدر هست که بانگ جرسی می آید». فرمود به یاد معاد باشید، به طیب و طاهر بودن می رسید. کشور را هم همین یاد معاد طیب و طاهر می کند. باران خوب است، برف خوب است، تگرگ خوب است، خاک خوب است، خاک می تواند وَلوغ سگ را پاک کند؛ اما ولوغ استعمار را، استکبار را، این ولوغ ها را نه آب پاک می کند نه خاک. آب پاک نمی کند چه رسد به خاک. سگ اگر ظرفی را دهن بزند آن آلودگی را میگویند منشا آن ولوغ کلاب است. در یکی از صحنه ها که کسی از طرف حضرت رفته بود و به دامدارها و به دام آنها آسیب رساند، وجود مبارک پیغمبر، امیرالمؤمنین(علیهما السلام) را دستور داد این بودجه را بگیر برو در این رمه سرا، خسارت های این رمه دارها را بده، «حَتَّی إِنَّهُ لَیدِی مِیلَغَةِ الْکلْب»، «مِیلغه»؛ یعنی آن ظرفی که سگ در آن ولوغ بکند این رمه دارها برای آن سگ آن آب را در آن ظرف می ریزند او ولوغ می کند. فرمود قیمت این میلغه را که در این برخوردها شکست قیمت این میلغه کلاب را بده. حالا میلغه استکبار را، میلغه استعمار را، میلغه صهیونیسم را، اینها را فقط خون پاک می کند. آب، خاک، اینها آن قدرت را ندارد. حیف است که انسان کلّ دنیا را به او بدهند خدای ناکرده وارد صحنه ای بشود که بگوید: «یا حسرتا»! این را در قصه خبّاب ذکر کرده؛ یعنی او هم از اصحاب ماست، ولی در این قسمت های از نهج البلاغه این را یک کلمه 44 شمردند و قصه خبّاب را 43، ولی بعضی از نسخه ها اینها را کنار هم ذکر کردند که گویا خبّاب، حضرت دارد اوصاف او را ذکر می کند که به این اوصاف است. نه تنها یاد معاد باشد، «وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ» و به روزی حلال قناعت کند و از ذات اقدس الهی راضی باشد، چون خدای سبحان گاهی ما را امتحان می کند به بیماری، گاهی امتحان می کند به سلامت. در سوره «فجر» فرمود بعضی مبتلا به سلامت اند، بعضی مبتلا به مرض. «مبتلا»؛ یعنی «ممتحَن». این طور نیست که ما فقط در حال بیماری بگوییم مبتلا به بیماری است. در سوره مبارکه «فجر» این است: ﴿وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ٭ کلَّا﴾، فرمود بعضی مبتلا به ثروت هستند بعضی مبتلا به فقر. بعضی مبتلا به سلامت اند بعضی مبتلا به مرض. «ابتلاء»؛ یعنی «امتحان». بعضی ها مبتلا به بیمارستان اند بعضی مبتلا به پزشک بودن و درمان کننده بیمارها. همه مبتلا هستند؛ یعنی ممتحن اند، چیزی در عالم نیست که امتحان الهی نباشد. آن که جای امتحان نیست فقط بهشت است، پاداش است، در پاداش دیگر جا برای امتحان نیست. تعبیر سوره «فجر» در هر دو گروه؛ یعنی آنهایی که دارای ثروت اند، دارای سلامت اند، دارای امنیت اند، دارای آسایش اند، فرمود اینها مبتلا به این امورند. آنهایی که مشکل مالی دارند، مشکل بدنی دارند، مشکل امنیتی دارند، مبتلا به این امورند. چیزی در عالم نیست مگر اینکه امتحان الهی است. آن وقت کسی از بلوای الهی و امتحان الهی سربلند بیاید «طوبی له».
این تعبیر آیه ﴿وَ نَبْلُوکمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیر فِتْنَةً﴾، «فتنه»؛ یعنی «امتحان». فرمود ما شما را گاهی به سلامت و جوانی امتحان می کنیم، گاهی به بیماری و پیری امتحان می کنیم، همه امتحان است. چیزی نیست که انسان در برابر آن مسئول نباشد. در جمله بعدی یک بیان نورانی از پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) بیان شد که وجود مبارک حضرت امیر میزان اعمال است، صراط مستقیم است، فرمود یا علی! دوستی تو نشانه آن ایمان درونی است. کسی که مشکل دارد از نظر ایمان هیچ ممکن نیست دشمن تو باشد ولو همه نعمت ها را ما به او بدهیم، این ممکن نیست. و کسی که مشکل درونی دارد هرگز دوست تو نیست و کسی که مشکل درونی ندارد دوست توست ولو آسیب های فراوانی ببیند. همان جریان رُشَید هَجَری و اینها هم همین طور بود، میثم تمّار این طور بود، رُشَید هَجَری این طور بود.
آن بیان نورانی حضرت درباره او به این صورت آمده که وجود مبارک حضرت امیر آن را به این صورت شرح داد که فرمود: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیشُومَ الْمُؤْمِنِ»؛ یعنی آن ریشه اصلی بینی او را من بزنم با شمشیرم با همین شمشیر بزنم «عَلَی أَنْ یبْغِضَنِی»؛ به هر حال من او را زدم، او را مجروح کردم از کار انداختم. او دیگر در آن حال هم باز دشمن من نیست. اگر این کار را بکنم که او بشود دشمن من، دشمن من نیست، چون مرا می داند و به عدل می شناسند کار من کار عدل است، بجا این کار را کردم. «لَوْ ضَرَبْتُ خَیشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیفِی هَذَا عَلَی أَنْ یبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمَّاتِهَا عَلَی الْمُنَافِقِ عَلَی أَنْ یحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی»؛ اگر تمام دنیا را بگذارند در کام منافق که دوست من باشد، نیست، برای اینکه او مشکل درونی دارد اصلاً. چون مشکل درونی دارد این حنظل کاشت مرتّب به او بار داد. این از ابیات بلند جناب حکیم فردوسی است که از بزرگان شیعه ماست و اگر او نبود و قدرت او نبود مگر به او اجازه می دادند که این طور حرف بزند:
که من شهر علمم علیم دَر ست ٭٭٭ درست این سخن قول پیغمبرست
مگر آن روزها نام مبارک حضرت امیر را بردن آسان بود؟ به هر کسی هم اجازه می دادند که نام مبارک حضرت امیر را ببرد؟ او حکیم بود، نام آور بود، سرشناس بود، به او چنین اجازهای می دادند. این فردوسی می گوید:
اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشته ای
یک درخت است در جنگل، می گویند درخت قَتاد. آقایانی که با مکاسب مرحوم شیخ آشنا هستند این مَثَل را ایشان دارد خیلی از جاها دارند؛ منتها در کتاب های رایج حوزوی اینجا هست که می گویند: «اثباته دون خرط القتاد». «قَتاد» این درخت پرتیغ جنگلی است که هیچ میوه ای ندارد مگر تیغ؛ مثل سیم خاردار است. مَثَلی است بین عرب ها که می گویند این مطلب خیلی مطلب مشکلی است، آسان تر از آن «خرط القتاد» است. «خرط» این است که انسان دست بیاورد بالای خوشه، آن خوشه هایی که برگ های نرمی دارد مثل برگ توت، این را از بالا بکشد بیاورد پایین، همه برگ ها را می کشد می آورد پایین. دستش هم آسیب نمی بیند. هم چوبش نرم است هم برگش نرم است. این کار را که انسان دست بیاورد بالا از بالا تا پایین این برگ ها را بکشد می گویند «خرط». اگر این کار را بخواهد با درخت جنگلی پرتیغ قَتاد انجام بدهد چیزی از دستش سالم نمی ماند. تمامش تیغ است. می گویند این مَثل معروف که «اثباته دون خرط القتاد» است؛ «خرط القتاد» خیلی سنگین و خون آور است، این «خرط القتاد» نسبت به آن کار می گویند آسان است. حرف جناب حکیم فردوسی این است که در قیامت به هر حال یا جامه پرنیانی بر آدم می پوشانند، این تعبیر بلند قرآن کریم به اندازه فهم بشر است، فرمود بهشتی ها وقتی وارد بهشت شدند: ﴿مُتَّکئِینَ عَلَی فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾، بر فرش هایی راه می روند که ابره آن چیست؟ قابل فهم نیست برای انسانی که در دنیا زندگی کرده است. اما آستر آن اطلس و پرنیان و ابریشم است. ما در روی کره زمین فرشی گران تر از ابریشم که نداریم. اگر به ما بگویند بهتر از ابریشم نمی فهمیم، چون ندیدیم چیزی را که. قرآن هم به اندازه فهم ما سخن گفته است. فرمود فرش هایی در بهشت است که بهشتی ها روی آن فرش ها راه می روند که آسترش ابریشم است؛ اما اَبره اش چیست را خدا می داند، ﴿مُتَّکئِینَ عَلَی فُرُشٍ بَطَائِنُهَا﴾. «الظهاره ابره دان و البطانة آستر»که لابد در نصاب خواندهاید. آن روی فرش را که ابره است و نقش و نگار و ارزش مهم مربوط به ابره است آن را می گویند «الظهاره» که ظاهر است. آن آسترش که طرف خاک است را می گویند «البطانة». در این آیه فرمود آستر فرش ها پرنیان است و ابریشم؛ اما اَبره اش چیست را خدا می داند! جناب حکیم فردوسی می گوید: «اگر بار خار است خود کِشتهای» اگر تیغ است با این قلم با آن زبان این آبرو را ببر، آن آبرو را ببر، اینجا دروغ بگو آنجا دروغ بگو، اینجا به نظام آسیب برسان، آنجا به مردم آسیب برسان، اینجا تهمت بزن، این در قیامت همان «بار خار است» و اگر قلب کسی را انسان به دست آورد مهربانی کرد فقر او را برطرف کرد تولید صحیح داشت، به دنبال تولید افتاد، به دنبال اشتغال افتاد، به دنبال کسب افتاد، عده ای در کنار سفره کار خودشان بنشینند، این می شود پرنیان. فرمود:
اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشته ای
در اینجا حضرت فرمود: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیفِی هَذَا عَلَی أَنْ یبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمَّاتِهَا عَلَی الْمُنَافِقِ»؛ «جمّات» یک اصطلاح کشتیرانی است. این کشتی که در دریا حرکت می کند، در این تلاطم ها یک مقدار آب در یکجا جمع می شود بعد جمع می شود نه جَم! این محل را می گویند جمّه، جمّات. این را که وقتی سرازیر می کنند می گویند جمّاتِ کشتی را سرازیر کردند و تخلیه کردند. فرمود اگر ما جمّات دنیا را در دهن کسی بریزیم که با ما مخالف است، دوست ما نخواهد شد. این شرح بیان نورانی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که یا علی مؤمن دوست توست و هرگز دشمن نمی شود، منافق دشمن توست هرگز دوست تو نمی شود. «وَ ذَلِک أَنَّهُ قُضِی فَانْقَضَی عَلَی لِسَانِ النَّبِی الْأُمِّی (علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء)» که فرمود: «یا عَلِی لَا یبْغِضُک مُؤْمِنٌ وَ لَا یحِبُّک مُنَافِقٌ»؛ بعد حضرت فرمود: «سَیئَةٌ تَسُوءُک خَیرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُک»؛ گاهی انسان اشتباهی می کند؛ اما فوراً پشیمان می شود نگران است استغفار می کند، در صدد جبران است. گاهی یک کار خیر می کند، خوشحال است خیلی خندان است خیلی اعجاب می کند مرتّب دلش می خواهد که بگویند، مرتّب اسمش را ببرند. فرمود آن گناهی که پیامد خیر دارد، به هر حال ترمیم می شود، به خیر ختم می شود. این کار خیری که به دنبال بَنرگذاری و مدح و ثناست، این یک کار خیری است که به شرّ ختم شده است. انسان یک کار خیری کرد باید مواظب باشد که از بین نبرد این کار را. برای تتمیم این کار کلمه بعدی است که «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَی قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَیرَتِهِ»؛ در حقیقت بخشی از اینها خود شناسنامه حضرت علی(سلام الله علیه) است. می فرماید ارزش هر کسی به اندازه همت اوست. این دارد خودش را معرفی می کند. البته همت انسان هر چه بلندتر باشد، ارزش آن بیشتر است. اما در حقیقت وصف خودش است، امام است، این هم أَمام است هم إمام؛ هم پیشروست هم راهنماست. وقتی آیه کریمه ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَک الْأَقْرَبینَ﴾ نازل شد، وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) این سران قریش را مخصوصاً بستگان خود را همه را دعوت کرد، وجود مبارک حضرت امیر هم ده سال بیشتر نداشت. اینها صنادید و سران قریش بودند. این قبیله، آن قبیله، آن قبیله، آن قبیله! حضرت همه اینها را که جمع کرد و دعوت کرد، فرمود کیست که وزیر من باشد؟ چون وزیر کسی که وِزر و ثقل و بار سنگین مملکت به دوش اوست. اینکه موسای کلیم(سلام الله علیه) به خدا عرض کرد: ﴿وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی ٭ هارُونَ أَخی﴾، وزیر آن است که بار سنگین مملکت روی دوش او باشد. ﴿کلاَّ لا وَزَرَ﴾؛ یعنی باربر نیست. گناه را که گفتند «وِزر»، برای اینکه بار سنگینی روی دوش آدم است. وزیر آن است که مشکل مملکت را و بار سنگین مملکت را ببرد که موسای کلیم به ذات اقدس الهی عرض کرد وزیری از اهل من به نام هاورن، او را برای من انتخاب کن. وجود مبارک رسول خدا به این جمع گفت کیست که به من ایمان بیاورد وزیر من باشد و آینده خوب هم به انتظار او باشد؟ حالا همه صنادید قریش و بزرگان قبیله هستند. وجود مبارک حضرت امیر ده سال بیشتر نداشت. بلند شد فرمود من! این یعنی چه؟! فرمود: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ»، این همّت را نگاه کنید! این بچه ده ساله! همه آنها سالیان متمادی در جنگ بودند کشتند کشته دادن، غارت کردند کلیددار کعبه بودند، نامدار بودند. فرمود کیست که به من ایمان بیاورد و وزیر من باشد، آینده در اختیار او باشد؟ حضرت علی بلند شد گفت من! «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ»، این دارد یاد می دهد. حضرت فرمود بنشین! چند بار فرمود که کیست که وزیر من باشد؟ مشکل مرا حلّ کند؟ این رهبری مرا تکمیل کند؟ مجری رهبری من باشد؟ باز حضرت علی بلند شد گفت من! اینکه می فرماید: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ» یعنی این! از همین جا وجود مبارک امام صاد(سلام الله علیه) یک بیان نورانی دارد که به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی می فرمود این حدیث جزء غرر روایات ماست. وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیتْ عَلَیهِ النِّیة»؛ اگر اراده قوی باشد بدن تابع است. اینکه می بینید دو نفرند ماه مبارک رمضان همان ماه تابستان است و روزهای گرم است و طولانی است، یکی اصلاً احساس حرارت نمی کند، چون حواسش جای دیگر است. حواسش نزد قلبش است، آن دیگری حواسش نزد شکمش است مرتّب می گوید تشنه شدم، آیا غروب نزدیک است یا نه؟ این یکی بطنی فکر می کند آن یکی قلبی فکر می کند، حواسش جای دیگر است. روح بدن را اداره می کند، نه عکس. چرا آدمی که غصّه دارد اصلاً احتیاج به غذا ندارد؟ چرا آدمی که در یک کار خیلی خوشحال شد اشتها به غذا ندارد؟ می بینید یک پدر در هنگام عروسی پسرش صبح تا غروب یا استقبال می کند یا بدرقه می کند مهمانان را همه اش می گوید و می خندد و اصلاً غذا نمی خورد، چون دل و حواسش جای دیگر است. همین پدر که صبح تا غروب یا استقبال کرد یا بدرقه گفت، گفت و خندید و خنداند، گاهی میخی در کفش اوست جوراب را پاره می کند پا را زخمی می کند پا خونی می شود او اصلاً احساسی ندارد. شب که همه مهمان ها رفتند این وقتی پا را نگاه می کند می بیند خون آمده است، این خون که الآن نیامده است، این خون از صبح بوده. او اصلاً به بدن توجه ندارد. این تازه امور دنیایی است. کسی که «عند الله»ی فکر بکند گوشه ای از آن همین جریان کشیدن تیر شکسته از پای مبارک حضرت امیر است. او واقعاً احساس نمی کرد، نه اینکه درد داشت و تحمّل کرد! وقتی حواس جای دیگر باشد آدم احساس نمی کند. فرمود ببرید حواستان را در جای دیگر، خیلی فشار روزگار اثر نمی کند. چه چیزی کم است، چه چیزی گران است، چه فلان است! مخصوصاً عزیزان حوزوی و دانشگاهی که کارشان علم است.