این نویسنده در یادداشتی که درباره جوانمرگی در ادبیات در اختیار ایسنا قرار داده، نوشته است:
««نوشتن بیرون پریدن از صف مردگان است» فرانتس کافکا
موضوع جوانمرگی در ادبیات، بحث تازهای نیست، اما تا هنگامی که در بر همین پاشنه بچرخد؛ یعنی عوامل و عوارض این جوانمرگی بختکوار بر سینه ادبیات اینجا، البته ادبیات داستانی، سنگینی کند این بحث کهنه نمیشود.
نویسنده چرا مینویسد؟ آیا میتواند ننویسد؟ نویسنده مینویسد تا نخست به خودش ادای دین کند و بعد به جامعهای که در آن زیسته و از آن تجربه زیسته برگرفته است. مینویسد تا تجربههای زیستهاش را با دیگران - خوانندگان آثارش - در میان بگذارد.
نوشتن جاده همواری نیست که نویسنده در آن بیهیچ دردسر و زحمتی تخت گاز براند و انتظار برخورد با هیچ مانع، سنگلاخ و کورهراه، سقوط ته درهای دهان گشوده سر راهش را نداشته باشد. نوشتن خطر کردن است، بدیهی است که به استقبال خطر رفتن و تاوان خطر به جان خریدن در توان همه نیست. و در این راه خطر کردن، هرکسی به قدر توان و رسالت خود یار خطر میشود. اینجاست که همه تا پایان خط تاب نمیآورند و در نیمههای راه از پا می افتند.
اینکه بخواهیم دلایل جوانمرگی و تکرار خود نویسندگان کشورمان را با دیگر جوامع بسنجیم و با این قیاس به نتیجهای برسیم کار بیهودهای است. چون این قیاس از بیخ و بن غلط و اصطلاحا معالفارق است. عوامل نومیدکننده و بازدارنده نویسنده از نوشتن، در هر جامعهای، عواملی درونی و خاص خود آن جامعه است و اگر قرار باشد مقایسهای صورت بگیرد باید با جوامع و سرزمینهایی این مقایسه انجام شود که عینا وضعی مشابه هم دارند؛ یعنی اسیر سانسور، ممیزی، نقطهچین و مثله شدن واژههای اثر و مشکلات جهان مجازی هستند.
با تمام این محدودیتها من معتقدم نویسنده، به معنای واقعی این عنوان، مینویسد و باید بنویسد. صد البته حساب آنها که دنبال بهانه میگردند تا ننویسند، جداست.»