این مترجم و نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در گفتوگو با ایسنا، درباره ضرورت پرداختن به آموزش مهارتهای زندگی برای بچهها و جایگاه این موضوع در کتابهای کودک و نوجوان، اظهار کرد: از دیرباز بحثی در ادبیات مطرح است؛ اینکه هدف ادبیات در خودش است. به شکل دیگری هم این را میگویند که ادبیات برای ادبیات یا به عبارت دیگر هنر برای هنر. عدهای معتقدند ادبیات در ذات خود میتواند برای خواننده کفایت کند؛ یعنی خواننده با ادبیات لذت ببرد کافی است. اما از آنجایی که ادبیات مربوط به زندگی است، طبیعتا به نوعی تمام مسائل زندگی را دربر میگیرد و برای بچههای ما میتواند به صورت غیرمستقیم و نه به صورت شعاری آموزنده هم باشد؛ از جمله آموزش مهارتهای زندگی.
او با بیان اینکه باید تعریف خودمان را از مهارتهای زندگی مشخص کنیم، گفت: نوعی از مهارتهای زندگی جنبه رسمی و کلاسیک دارد و معمولا هم در مدرسهها رایج است و حتی درسهایی هم تحت همین عنوان میگذارند و به طور معمول مهارتهای زندگی را به کارهای فنی و عمومی که شخص در زندگی روزمره باید آنها را یاد بگیرند تا بتواند زندگی زیستی خود را پیش ببرد محدود میکنند. متأسفانه گاهی تعریف ناقص از مهارتهای زندگی با تفکیک جنسیتی هم همراه است؛ دختران باید آشپزی، خیاطی و خانهداری یاد بگیرند و پسران کارهای فنی.
هیرمندی در ادامه بیان کرد: من معتقدم مهارتهای زندگی فراتر از این مسئلهها است. مهارتهای زندگی تعامل با دیگران است. حتی بهنظرم مهارت زندگی فعالیتهای مدنی را هم شامل میشود. اگر ما همین مورد آخر را به بچههایمان آموزش میدادیم که چطور برای اصلاح امور به عنوان یک شهروند فعالیت کنند و با دیگران همکاری و تعامل داشته باشند، خیلی از مسائل ما امروز راه بهتری داشت و خیلی از خشونتهایی که انسانها خواسته و ناخواسته به آن رو میآورند ممکن بود از بین برود و شکل درستتری پیدا کند. من اینها را هم جزء مهارتهای زندگی میدانم.
او خاطرنشان کرد: فکر میکنم اگر مهارتها را در سطح آموزش مسائل فنی محدود کنیم ادبیات نمیتواند کاری کند، زیرا ادبیات بیشتر با روح انسانها کار دارد و حتی مسائلی مانند فن گردشگری هم در محدوده ادبیات به معنای خاصش قرار نمیگیرد. زمانیکه از مهارتهای زندگی حرف میزنم بیشتر همان مهارتهای ذهنی را مدنظر دارم؛ مثلا مهارت «کنترل خشم» یا «مهارت «سخن گفتن». احمد اکبرپور کتابی به اسم «من نوکر بابام نیستم» دارد؛ این کتاب نوعی مهارت است و مهارتهایی را آموزش میدهد، هرچند به این قصد نوشته نشده است. مهارت اینکه با آدمی که با برادر و خواهرهایش و با خانوادهاش برخورد زورگویانهای داشته باشد چطور میتوانند برخورد کنند. این هم در حقیقت مهارت است.
این مترجم درباره انتشار کتابهای مهارتهای زندگی که بعضا گفته میشود ممکن است با فرهنگ ما سازگار نباشند و کتابهای ترجمه در این زمینه گفت: اگر ادبیات را به معنای درست، یعنی ادبیات خلاقه و مطابق با معیارهای درست هنری درنظر بگیریم دیگر آن موقع تألیفی و ترجمهای معنایی ندارد و به همه صورت لازم است. من فکر میکنم یکی از مهارتهایی که بچههای ما باید یاد بگیرند «نوشتن» است. نوشتن مهارتی است که برای همه لازم است؛ نه نوشتن به معنای هنری و خلاقه آن بلکه به معنای سالمنویسی که برای مهندس، پزشک و حتی یک کارگر که میخواهد یک درخواست ساده به کارفرمایش بنویسد لازم است. حال اینکه این را از ترجمه متوقع باشیم یا تألیف، میگویم در وهله اول انتظار ما این است چون این کار شدنی است و نیازی به سطح خاصی از تکنولوژی نداریم که ما بخواهیم آن را از خارج وارد کنیم، اگر نویسندههای ما بتوانند این کار را بکنند، بهتر است، زیرا روانشناسی بچههای ما را بهتر میدانند و فرهنگ بچههای ما را میشناسند و زمانی که از مهارت نوشتن صحبت میکنیم چه بهتر که نویسندههای خودمان با تکیه بر منابع غنی کلاسیکمان و با توجه به نیازهای کودک که نیازهای خاص فرهنگی و روانی است، این را به بچههای ما آموزش بدهند.
او در ادامه متذکر شد: اما زمانی که نویسندههای ما این کار را نکنند، میگویم آن کسی که میتواند ترجمه کند باید در حد یک مولف وظیفه خود بداند که آن را از جای دیگری وارد کند؛ درست مانند کالا. بنابر این من نوعی، وقتی به کتابی برمیخورم که نیاز است، آن را ترجمه میکنم. مثلا درباره مهارت «نوشتن» مجموعهای سهجلدی را با عنوانهای «باستر خرگوشک عاشق نوشتن است»، «باستر خرگوشک عاشق خواندن است» و «باستر خرگوشک عاشق یاد گرفتن است» در انتشارات چکه در دست چاپ دارم. کتاب دیگری هم به اسم «جان من این دفتر خاطرات را باز نکن» را در نشر پرتقال زیر چاپ دارم. این کتاب از رهگذر طنز و شوخی بچهها را وادار به خاطرهنویسی میکند. این کتاب قفل و کلید دارد، بچهها کلید میاندازند و میبینند کلی شوخی با آنها کرده است و از داستان یکسری چیزها را بیرون میآورند؛ اینکه راجعبه پدر و مادرشان چه فکر میکنند یا راجع به مدرسه و زندگی افراد مورد علاقهشان چه فکر میکنند.
هیرمندی خاطرنشان کرد: یکی از مشکلات بچههای ما این است که زمانی که بزرگ میشوند بلد نیستند راجعبه زندگیشان خاطرهنویسی کنند. در حالی که لازم است. بچهها از طریق خاطرهنویسی خیلی چیزها را راجعبه خودشان یاد میگیرند و به هویت خود و شناسایی دیگران میرسند. زمانی که تألیف نباشد باید ترجمه کرد تا این مهارتهای زندگی را از رهگذر ترجمه به بچههایمان یاد بدهیم.
او درباره اختلاف در تعریف مهارت زندگی نیز توضیح داد: این را من به عنوان یک مترجم و خواننده و کمی نویسنده گفتم و شاید عدهای از اهالی فن، روانشناسان، مربیان و پژوهشگران تعلیم و تربیت تعریف دیگری داشته باشند، آموزش و پرورش چیز دیگری بگوید، من هم میتوانم مخالفتی نداشته باشم و یا نظر دیگری بدهم. من فکر میکنم تعریف مهارتها را باید توسعه بدهیم و اینها را مهارت میدانم و اگر کسی به من بگوید در تعریفها دست بردهای و تعریف شما دقیق نیست من به روی چشم میگذارم و قبول میکنم، اما حرف خودم را به شکل دیگری میگویم. اینها را هم از رهگذر ادبیات میتوان به بچهها یاد داد.