ماهان شبکه ایرانیان

بخل در قرآن

بخل، رذیله ای اخلاقی است و در مقابل جود و سخاوت قرار دارد. از این عنوان به مناسبت در باب هایی همچون صلاة، زکات و شهادات سخن رفته است. واژه بخل و مشتقات آن جمعاً ۱۲ بار و در ۸ آیه قرآن کریم به کار رفته است.

بخل در قرآن

بخل، رذیله ای اخلاقی است و در مقابل جود و سخاوت قرار دارد. از این عنوان به مناسبت در باب هایی همچون صلاة، زکات و شهادات سخن رفته است. واژه بخل و مشتقات آن جمعاً 12 بار و در 8 آیه قرآن کریم به کار رفته است.

معنای بخل

بخل عبارت است از خسیس بودن در جایی که باید خرج کرد و ندادن آنچه را که باید داد و آن طرف تفریط است و افراط آن، اسراف است، که عبارت است از: خرج کردن آنچه نباید خرج کرد و این دو طرف، مذموم است و وسط آنها، که صفت جود و سخا بوده باشد پسندیده و محمود است. بخل در لغت ضد کَرَم، و به معنای منع و امساک آمده است، [1][2][3] اما در واژگان دینی خودداری از خرج کردن مال است در مواردی که نباید از آن دریغ شود و این صفت در مقابل جود قرار دارد. [4]به تعبیر دیگر بخل خودداری از ادای حقوق واجب است [5][6][7] و آن بر دو نوع است: بخل نسبت به مال خود و بخل نسبت به مال دیگران یا امر به بخل که می توان چنین تقسیمی را از آن برداشت کرد.

بخل در جاهلیت

کمال مطلوب اخلاق جاهلی مروت بود و مروت فضیلت های مختلفی چون سخاوت، شجاعت، صبر، صداقت و امانت را شامل می شد. [8]بدین ترتیب، بخل صفتی ضد ارزش به شمار می آمد و سخاوت نشانه اصالت، نجابت و شرافت بود. البته این بدان معنا نیست که بخل در میان عرب اصلاً وجود نداشته است؛ این امر که شاعران بسیاری در عهد جاهلی در اشعار خود از رذیلت بخل سخن ها گفته اند، خود دلیل بارزی بر وجود چنین خوی ناپسندی در جامعه آنان بوده است. گویا این صفت بیشتر در میان زنان بادیه نشین شیوع داشته است. [9]

حاتم طایی نمونه واقعی و مَثَل اعلای سخاوت اعراب جاهلی و نماد دوری از بخل است. شعرای جاهلی از جمله زهیر بن ابی سُلمی و طرفة بن عبد نیز اشعاری در مدح سخاوت و نکوهش بخل سروده اند. جاحظ در کتاب البخلاء سخاوت را صفت عرب و بخل را صفت غیر عرب معرفی می کند. پس از فتوحات اسلامی که عرب ها با اقوام و نژادهای دیگر ترکیب شدند، تقابل بخل و سخای عجم غیر مسلمان و عرب های مسلمان در کتاب ها و آثار تاریخی بیشتر به چشم می خورد. در همین راستا در عهد عباسیان، خراسانی ها جُنگ هایی حاوی حکایاتی درباره بخیلان می نوشته اند. [10][11][12]

بخل در زمان پیامبر

با ظهور اسلام، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) شدیداً مردم را از بخل منع کرد و این ممانعت با آرمان اخلاقی عرب، یعنی مروت، سازگاری تمام داشت. اسلام با تهذیب و تشویق سخای دوران جاهلی، مفهومی را در قالب نظام اخلاقی خود مطرح نمود که در قرآن کریم از آن به انفاق تعبیر شده است. از یک سو قرآن بار خودستایی و خود نمایی را از این ارزش دوران جاهلیت سلب کرد. [13]

و از سوی دیگر اسراف و نیز بخل را روا ندانست. [14] در نظر پیامبر (صلی الله علیه وآله) سخاوت چنان فضیلتی داشت که آن حضرت آن را پایه ای برای جامعه دینی - سیاسی خود قرار داد. [15]بازرگانان ثروتمند مکه به هنگام ظهور اسلام از صفت بخل بری نبودند. در جامعه مکه که جامعه ای بازرگانی بود، آرمان مروت جای خود را به تفاخر به مال و ثروت و بخل نسبت به آن داده بود و مفهومی که بادیه نشینان از مجد و شرف داشتند، دیگر به عنوان شالوده واقعی حیات کارایی نداشت. قرآن کریم نیز برخی مردم زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) را به بخل متهم می کند. [16][17]

نویسندگان عرب در دوران اسلامی مانند ابن عبدربه موضوع بخل را از دیدگاه قرآن و حدیث نیز بررسی کردند و به ساختن حکایت ها و سرودن اشعاری درباره بخیلان پرداختند. در این آثار، تنها نام 4 تن از عرب ها به عنوان بخیل ثبت شده است: خطیئه، حمید الاربط، ابوالاسود دوئلی و خالد بن صفوان [18][19]

بخل در جامعه پس از پیامبر

جاحظ (د 255ق /869م ) دانشمند مسلمان که حیات اجتماعی اوایل دوران عباسی را وصف می کند، نخستین دانشمندی است که در عالم اسلام کتابی مستقل درباره بخیلان نوشته است. وی در البخلاء با وصف اشخاص بخیل، گفتار و مذاکرات بخیلان و استدلال آنان را بر پسندیده بودن بخل و امساک با زبانی شیوا، طنزگونه و دلنشین آورده است. دانشمندان و ادیبان دیگری نیز به صورت پراکنده در آثارشان از بخل سخن گفته اند. [20]

بسیاری از شعرای مشهور پارسی گوی در این موضوع شعرهایی سروده اند و در زبان فارسی مَثلهای فراوانی نیز یافت می شود که در آن ها واژه های بخل، بخیل و بخیلی به کار رفته است. [21][22][23][24][25]

بخل در فرهنگ و ادب اسلامی

موضوع بخل از 4 منظر در فرهنگ و ادب جامعه اسلامی قابل بررسی است:

بخل از دیدگاه قرآن

واژه بخل و مشتقات آن جمعاً 12 بار و در 8 آیه قرآن کریم به کار رفته است. نقطه مقابل بخل، سخاوت است. هر چند این واژه و مشتقات آن در قرآن مجید نیامده، در آیات فراوانی تعبیر «انفاق » به کار رفته است که می تواند بیانگر همان مفهوم با بار اسلامی و وحیانی باشد. اصطلاح بخل در قرآن کریم با توجه به قراین آیه ها همیشه به معنای دریغ داشتن مال به کار رفته است و یا دست کم مصداق بارز آن بخل در مال است. مفسران قرآن عموماً بخل را در آیات قرآنی خودداری از پرداخت حقوق واجب و به ویژه زکات دانسته اند. [26][27][28]

نوع وصف بخیلان در قرآن و سنت، و مجازات هایی که در زبان قرآن و روایات برای بخیلان آمده است، تفسیر یاد شده را تایید می کند؛ چه، خودداری از پرداخت صدقات مستحب نمی تواند چنین مجازات هایی را به دنبال داشته باشد. طوق آتشین شدن مال بخیل بر گردن او [29] و ایجاد نفاق در دل بخیل و باقی بودن بر این حالت تا هنگام مرگ [30] از مجازات ها و آثار بخل است که در قرآن به آن تصریح شده است. لعنت خداوند بر بخیلان، [31] حرام بودن بهشت بر آنان [32][33] و اینکه بخیلان دورترین آفریدگان نسبت به خدای تعالی هستند، [34]

از جمله مجازات ها و اوصاف بخیلان در روایات پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) است.گفتنی است که مفسران به ندرت از مصادیق دیگری بجز بخل در مال نیز برای مفهوم آن یاد کرده اند. از جمله بخل در آیه 37 سوره نساء به بخل ورزیدن اهل کتاب در اظهار صفات پیامبر (صلی الله علیه وآله) که در کتابشان آمده بود، تفسیر شده است. [35]

واژه دیگری که در قرآن با معنایی نزدیک به بخل به کار رفته، کلمه «شُح » است. شح آخرین حد بخل یا آزمندی است. برخی نیز گفته اند که بخل بر نفس عمل منع و باز گرفتن دلالت می کند، در حالی که شح حالت خاص نفس است که انسان را به چنین عملی وادار می کند. استعمال قرآنی واژه شح نیز چنین معنایی را تایید می کند، زیرا شح به نفس نسبت داده شده است. [36][37]

بخل از دیدگاه سنت

این موضوع در منابع حدیث شیعه و اهل سنت با عنوان های البخل، باب البخل، باب کراهة البخل علی المؤمن، باب تحریم ترک معونة المؤمن عند ضرورته و جز آن ها بررسی شده است. گاه نیز احادیث مربوط به بخل به صورت پراکنده و در ابواب مختلف کتاب های حدیثی آمده است.در روایات، بخل بدترین بیماری و نکوهیده ترین خصلت انسانی شمرده شده است. [38]

در احادیث، بخل به معنایی اعم از معنای قرآنی آن به کار رفته است، اما به راستی مقصود از آن بخل در ادای حقوق واجب است و در نتیجه به شدت نکوهش شده است. [39][40]همچنین این واژه در سنت به معنایی جز بخل مالی به کار رفته است: درود نفرستادن بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) هنگام ذکر نام او، [41][42]بخل در سلام کردن، [43]بخل در گشاده رویی [44] و بخل در مایه گذاشتن تن برای جان. [45]

بخل در اخلاق اسلامی

موضوع بخل در منابع اخلاقی فریقین با عنوان های کتاب ذم البخل و حب المال، بیان تفصیل آفات المال و فوائده، بیان ذم البخل، حکایات البخلاء، و فی رذائل البخل و الشح و الامساک بررسی شده است. [46][47][48] در علم اخلاق بخل عبارت است از امساک کردن در مقامی که باید بذل کرد و ندادن آنچه باید داد؛ طرف دیگر آن اسراف است. [49][50]غزالی می گوید: بخل خودداری از ادای حقوق واجب است و واجب خود بر دو نوع است 1. واجب شرعی، 2. واجب به مقتضای مروت. سخاوتمند کسی است که از هیچ یک از این دو واجب دریغ نکند و چنانچه در پرداخت هر یک از اینها خودداری کند، دچار بخل شده است. [51]

بخل در دید عرفا

در اصطلاح عرفا، بخل ترک ایثار است که خود بر دو قسم است:

1. ترک ایثار مال در وقت نیاز، چنانکه ابوحفص حداد گفته است. [52]عرفا همچنین گفته اند: از پیامبر (صلی الله علیه وآله) منقول است که ولی خداوند جز بر سخاوت سرشته نشده است. [53]

2. ترک ایثار جان، چنانکه گفته اند: «بخیل آن است که جان خود حق را ندهد». [54] چون هدف نهایی عارف و سالک فانی شدن در حق است، این ایثار بر وی واجب است.

آثار بخل

در اینجا به برخی از آثار بخل می پردازیم:

آثار فردی

بخل و تنگ چشمی همه بدی ها را فراهم می گرداند و مهاری است که به سوی هر بدی می کشاند. [55]

نخستین و مهم ترین اثر بخل بر انسان، زدودن تدریجی ایمان اوست و در واقع بخل و ایمان با یکدیگر جمع نمی شوند. در قرآن کریم انفاق که ضد بخل است، یکی از نشانه های بارز متقیان شمرده شده، و همتای ایمان به غیب قرار داده شده است. [56]

از همین جا مجانست ایمان و جود و در برابر آن مجانست کفر و بخل استنباط می شود. [57][58][59] اثر دیگر بخل حسد است؛ شخص بخیل بر قضای الهی خشم می ورزد و گرفتار حسد می شود [60] و در واقع او نسبت به فضل خداوند بر دیگران بخیل است. [61]در قرآن آمده است که بخل، نفاق را نیز در دل شخص جای می دهد. [62] اثر دیگر بخل بر شخص بخیل، فقر [63] [64] و سلب آسایش دنیوی [65] است.

آثار اجتماعی

عامه مردم به سبب طبیعت آزمند بشری و ثروت انبوه افراد بخیل، به آنان روی می آورند و در زندگی اجتماعی خوی و خصلت آنها را به خود می گیرند. بدین ترتیب، افراد بخیل عملاً امر کننده به بخل نیز هستند. [66] از سوی دیگر چنانچه فرهنگ بخل در جامعه ای توسعه یابد، پایه های دین و دنیای افراد سست می گردد. [67] از آثار سوء اجتماعی بخل، رواج دروغگویی، بیدادگری و قطع رحم در میان افراد جامعه است. [68] اثر اجتماعی دیگر بخل بی وفایی نسبت به دوستان است. [69]

احکام بخل

بخل به لحاظ آثار آن، دارای احکامی است. بخل از پرداخت زکات و سایر واجبات مالی، حرام است. [70][71][72]

چنان که بخل از بذل علم به اهلش جایز نیست. [73]

بخل از انفاق در غیر موارد واجب، مکروه است. [74]

همنشینی با بخیل، کراهت دارد. [75]کسی که انسان با او مشورت می کند سزاوار است از ویژگی هایی از جمله؛ پیراسته بودن از صفت بخل، برخوردار باشد؛ از این رو، مشورت کردن با بخیل، مکروه است. [76]

نسبت دادن بخل به مؤمن، موجب ثبوت تعزیر است. [77]

دلیل بخل

مخفی نماند که صفت بخل، نتیجه محبت دنیا و ثمره آن است و این، از جمله صفات خبیثه و اخلاق رذیله است.

و خدای تعالی می فرماید:«وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما اتیهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیرا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرُّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیمَه؛ [78]

گمان نکنند کسانی که بخل می ورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، که این خیر ایشان است بلکه این شرّ است از برای ایشان و زود باشد که در روز قیامت آنچه را بخل کرده اند طوق شود و به گردن ایشان افتد» و حضرت رسول (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود که: اصلاً و ابداً دور بخل نگردید که آن هلاک کرد کسانی را که پیش از شما بودند و ایشان را بر این داشت که خون یکدیگر را ریختند و آنچه بر ایشان حرام بود حلال شمردند» و از آن حضرت روایت شده است که: «بخل، دور است از بهشت و نزدیک است به آتش و جاهل سخی محبوب تر است نزد خدا، از عالم بخیل» و فرمود که: «بخل، درختی است که: ریشه آن به درخت زقّوم فرو رفته و بعضی از شاخهای خود را به دنیا آویخته است. پس هر که به شاخی از آن چنگ زند او را داخل آتش می کند. آگاه باشید که بخل، ناشی از کفر است و عاقبت کفر آتش است» و نیز از آن سرور روایت شده است که اگر کسی از شما بگوید که بخیل بهتر است از ظالم. جوابش این است که چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل. قسم یاد نموده است خدا به عزّت و عظمت و جلال خود که بخیل را داخل بهشت نکند». «شخصی در جهاد در خدمت آن حضرت کشته شد زنی بر او می گریست و می گفت: «وا شهیداه» حضرت فرمود که: چه می دانی که او شهید است؟ شاید که او سخن بی فایده می گفته یا بخیل بوده».

داستان ثروتمند بخیل و پیامبر

روزی آن بزرگوار مردی را دید که پرده کعبه را گرفته می گوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز. حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کرده ای؟ عرض کرد که: گناه من بزرگتر از آن است که بگویم. فرمود که: گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوه ها؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا دریاها؟ گفت: گناه من. گفت: گناه تو اعظم تر است یا آسمان ها؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجلّ است.

 پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را. عرض کرد: یا رسول اللّه من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من می آید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من می آورد. حضرت فرمود: دور شو از من و مرا به آتش خود مسوزان. قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و بخیل باشی خدا تورا سرنگون به جهنم می افکند» و روایت شده است که: «دو ملک موکل ند که در هر صباحی ندا می کنند که خداوندا مال هر بخیل را تلف کن و هر که انفاق کند، عوض به او کرامت کن» و اخبار در مذمّت صفت بخل، بی حد و خارج از حیّز عدّ (شمارش) است، با این که خود این صفت، در بردارنده مفاسد بی شمار در آخرت و دنیاست. حتی اینکه تجربه شده است که نگاه کردن به روی بخیل، دل را می گیرد و آن را تاریک می کند و دیده شده است که: هر که لئیم و بخیل است، در نظرها خوار و ذلیل است.

همچنان که پیشوای اهل کرم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود که: «بخل، صاحب خود را حقیر و بی ارزش می کند» و از بخل و خساست، حیثیت و آبروی انسان بر باد فنا می رود. بلکه همچنان که آن حضرت تصریح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخیل با او دشمن و هیچ بخیلی را در عالم دوستی نیست. اهل و عیالش چشم به مرگ او دوخته و فرزندانش دیده بر راه وفات او نهاده و آن مسکین بیچاره، با وجود توانایی، به سختی و با وسعت بسیار، به تنگی می گذراند. زندگانی او در دنیا چون فقرا و محاسبه و مؤاخذه او در آخرت، محاسبه و مؤاخذه اغنیاست. در دنیا خوار و ذلیل و در عقبی به عذاب الیم گرفتار.

معالجه مرض بخل

بدان که: معالجه مرض بخل، محتاج به معالجه علمی و عملی است اما علم، پس آن است که: آفت بخل را بداند و فایده جود و کرم را بشناسد و بعد از آنکه طالب علاج این مرض باشد، بسیار ملاحظه آثار و اخباری که در مذمت بخل و مدح سخاوت رسیده بکند و «وعده و وعیدی» که بر این دو صفت شده، به نظر در آورد و ذلّت بخیلان و تنفّر مردم را از ایشان مشاهده نماید. و بداند که: از برای او خانه دیگری غیر از این خانه نیز هست، که خواه ناخواه باید به آنجا برود و در آنجا نیز احتیاج دارد و قدری را که پیش می فرستد و ذخیره می نماید در روز درماندگی به کارش می آید و اعتماد بر فرزندان نکند. تو درباره پدر و مادر ببین چه کردی که فرزندان درباره تو کنند.

به دختر چه خوش گفت بانوی ده

 که روز نوا برگ سختی بنه

خور و پوش و بخشای و راحت رسان

 نگه می چه داری ز بهر کسان

به دنیا توانی که عقبی خری

بخر جان من ورنه حسرت بری

زر و نعمت اکنون بده کان توست

 که بعد از تو بیرون ز فرمان توست

پریشان کن امروز گنجینه چیست

که فردا کلیدش نه در دست توست

تو با خود ببر توشه خویشتن

که شفقت نیاید ز فرزند و زن

کسی گوی دولت ز دنیا برد

 که با خود نصیبی به عقبی برد

غم خویش در زندگی خور که خویش

به مرده نپردازد از حرص خویش

به غمخوارگی چون سرانگشت من

 نخارد کسی در جهان پشت من

درون فرو ماندگان شاد کن

 ز روز فروماندگی یاد کن

و چون این مراتب را دانستی خود را خواه نا خواه بر عطا و بخشش ملزم کن و دل از مال برکن و پیوسته بخشش کن و احسان به فقرا بنمای، تا اینکه طبع تو به صفت بذل و احسان راغب شود.و طالب صفت سخاوت باید که چون اراده عطائی کند در آن توقّف نکند، که شیطان لعین در مقام وسوسه در آید و او را وسوسه کند و از فقر و کم شدن سرمایه بترساند.

مزمن شدن بخل

و اگر مرض بخل مزمن شده باشد در مقام بی غم کردن نفس خود برآید و مشهور شدن در بلاد و محبت مردم و نام نیک و ستایش دور و نزدیک را به نظر در آورد و بسیار در این ها و در نام نیک سخاوتمندان تامّل کند تا از این راه به سخاوت علاقه مند شود و دست او به بذل و عطا گشوده شود.

و نفس او فی الجمله در بخشش مطیع گردد و اگر چه عطای به این قصد هم از صفات رذیله است و حقیقت سخاوت نیست، - چنان که ذکر خواهد شد ولیکن این مانند آن است که: چون طفل را می خواهند از شیر بگیرند و پستان را از یاد او ببرند او را به گنجشک و امثال آن مشغول می کنند و شکی نیست که: گنجشک بازی، کمال طفل نیست و لیکن بعد از علاج، شوق او به گنجشک می شود. پس درباره این شخص هم ضرر ندارد که ابتدا دل خود را به این قصدها شاد کند تا علاقه مال از دل او تمام شود، آن وقت در صدد تصحیح قصد و نیّت خود برآید.

مخفی نماند که عمده در علاج این صفت، قطع سبب آن است و سبب آن دوستی مال دنیا است، پیش از دوستی امور دیگر، که بر احسان مترتب می شود و سبب دوستی مال، یا محبت لذت ها و شهوت های دنیوی است که به وسیله مال به آنها می توان رسید.

یا به ضمیمه طول امل (آرزو)، یا به جهت نگاهداری و ذخیره کردن از برای اولاد است. یا بدون سبب، خود مال را دوست دارد از حیثیّت آنکه مال است. همچنان که می بینیم که بعضی از پیران کار افتاده این قدر مال دارند که آنچه امید به عمر خود دارند کفایت ایشان را می کند و اموال بسیار زیاد می ماند و فرزندی هم ندارند که عاقبت اندیشی او را کند. با وجود این، شب و روز در سعی و زحمت از پی تحصیل مال و بر روی هم نهادن آن اند.

و چه بسیار باشد که بر خود سخت گیری بسیار کنند و به مشقّت بگذرانند. بلکه از دادن خمس و زکوة خود داری نمایند و به خرج کردن دیناری در علاج بیماری خود راضی نشوند و چنین کسی عاشق درهم و دینار است و لذت او به داشتن مال است و با وجود اینکه می داند که به زودی می میرد و دشمنان او مال او را غارت می کنند، دیناری به مصرف دنیا، یا آخرت خود نمی رساند و این مرضی است که معالجه آن در بسیار مشکل است، به خصوص در ایام پیری، زیرا که این مرض در این وقت مزمن شده است و قوّت گرفته و بدن ضعیف شده است و مقاومت با مرض نمی کند و چنین کسی در نهایت ضلال و گمراهی و مصداق «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الاخِرَه» [79]

است. بلکه هر که فرقی میان سنگ و مال بیشتر را اندازه نیاز ببیند، جاهل و احمق و نادان مطلق است.

زر از بهر خوردن بود ای پسر

برای نهادن چه سنگ و چه زر

و چنین کسی باید تامل کند که تفاوت مالی که خرج نکنی و به کار تو نیاید با خاک صحرا و آب دریا و سنگ کلوخ چه چیز است؟ چنان فرض کن که در زیر خانه تو خمهای پر از طلا و نقره مدفون است، چون تو خرج نکنی با خاک چه فرق دارد؟ و حال اینکه اگر آن را در زیر هزار سنگ پنهان کنی روزگار آن را به باد یغما خواهد داد.

خواه بنه مایه و خواهی بباز

 کانچه دهند از تو ستانند باز

سبب بخل

و اگر سبب آن حب شهوات و طول امل باشد باید معالجه آن را به آنچه در حرص و قناعت گفتیم و آنچه در علاج طول امل گفتیم باید نمود و اگر جمع مال به جهت اولاد و فرزندان باشد این نیست مگر از بی اعتقادی و بی خردی، زیرا که: پروردگاری که اولاد را آفریده روزی نیز به جهت ایشان مقرّر کرده است.

یکی طفل دندان برآورده بود

پدر سر به فکرت فرو برده بود

که من نان و برگ از کجا آرمش

مروت نباشد که بگذارمش

چو بیچاره گفت این سخن پیش جفت

نگر تا زن او را چه مردانه گفت

مخور گول ابلیس تا جان دهد

 هر آن کس که دندان دهد نان دهد

تواناست آخر خداوند روز

 که روزی رساند تو چندان مسوز

دیده عبرت بگشای و بنگر چقدر کسان که در کودکی پدر را از دست داده اند و هیچ مالی برای ایشان به جا نمانده با وجود این، بسیار حال و ثروت ایشان از کسانی که اموال بسیار از پدر به جهت ایشان مانده بهتر و بیشتر است. کم کسی را می بینیم که آنچه دارد به واسطه ارث پدر بوده باشد و حال اینکه فرزند اگر صالح و پرهیزکار بوده باشد خداوند به وجهی بهتر کفایت و کارسازی او را بکند و اگر فاسق و تباه روزگار باشد، آن مالی را که تو به زحمت و دردسر جمع کرده ای و نخورده ای صرف لهو و لعب و معصیت خدا خواهد نمود و گناه او به تو خواهد رسید. [80]

فهرست منابع

 (1) عبدالواحد آمدی، غرر الحکم، همراه با ترجمه محمد علی انصاری، تهران، 1335ق.

(2) محمد ابشیهی، المستطرف، قاهره، 1371ق /1952م.

(3) عبدالله ابن ابی الدنیا، الاشراف فی منازل الاشراف، به کوشش نجم عبدالرحمان خلف، ریاض، 1411ق.

(4) عبدالرحمان ابن دیبع، تمییز الطیّب من الخبیث، بیروت، 1403ق /1983م.

(5) عبدالله ابن مقفع، الادب الصغیر و الادب الکبیر، بیروت، دار بیروت للطباعه و النشر.

(6) ابن منظور، لسان.

(7) نصر ابولیث سمرقندی، تنبیه الغافلین، به کوشش احمد سلام، بیروت، 1406ق /1986م.

(8) توشیهیکو ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی و دینی در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره ای، تهران، 1360ش.

(9) محمد بخاری، الادب المفرد، بیروت، 1405ق /1985م.

(10) تاج العروس.

(11) محمد اعلی تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، کلکته، 1862م.

(12) عمرو جاحظ، البخلاء، به کوشش احمد عوامری بک و علی جارم بک، بیروت، 1408ق / 1988م.

(13) علی اکبر دهخدا، امثال و حکم، تهران، 1363ش.

(14) حسین راغب اصفهانی، المفردات، به کوشش محمد سید کیلانی، بیروت، دارالمعرفه.

(15) محمد سلمی، طبقات الصوفیه، به کوشش یوهانس پدرسن، لیدن، 1960م.

(16) محمدحسین طباطبایی، المیزان، تهران، 1397ق.

(17) فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، بیروت، دارمکتبه الحیاه.

(18) محمد غزالی، احیاء علوم الدین، دمشق، مکتبه عبدالوکیل الدروبی.

(19) قرآن کریم.

(20) محمد کلینی، الکافی، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، 1348ش.

(21) دهخدا لغت نامه.

(22) علی ماوردی، ادب الدنیا و الدین، به کوشش مصطفی سقا، بیروت، دارالکتب العلمیه.

(23) محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، بیروت، 1403ق /1983م.

(24) حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، 1360ش.

(25) ابوالفضل میبدی، کشف الاسرار و عده الابرار، تهران، 1361ش.

(26) احمد نراقی، معراج السعاده، قم، 1371ش.

(27) محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، به کوشش محمد کلانتر، نجف، 1383ق /1963م.

(28) نهج البلاغه.

(29) 2 EI. ‎

پی نوشت:

1. محمد ابن منظور، لسان العرب، ج11، ص47.

2. مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج28، ص62.

3. علی اکبر دهخدا، لغت نامه.

4. حسین راغب اصفهانی، المفردات، ج1، ص38، به کوشش محمد سید کیلانی، بیروت، دارالمعرفه.

5. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج5، ص92، بیروت، دارمکتبه الحیاه.

6. محمد اعلی تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج1، ص312، کلکته، 1862م.

7. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص224، تهران، 1360ش.

8. توشیهیکو، ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی و دینی در قرآن مجید، ج1، ص92، ترجمه فریدون بدره ای، تهران، 1360ش.

9. توشیهیکو، ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی و دینی در قرآن مجید، ج1، ص99-100، ترجمه فریدون بدره ای، تهران، 1360ش.

10. عمرو جاحظ، البخلاء، ج1، ص27، به کوشش احمد عوامری بک و علی جارم بک، بیروت، 1408ق / 1988م.

11. عمرو جاحظ، البخلاء، ج1، ص45، به کوشش احمد عوامری بک و علی جارم بک، بیروت، 1408ق / 1988م.

12. ج1، ص1297، 2، EI

13. بقره/سوره2، آیه264.

14. فرقان/سوره25، آیه67.

15. توشیهیکو، ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی و دینی در قرآن مجید، ج1، ص94، ترجمه فریدون بدره ای، تهران، 1360ش.

16. توبه/سوره9، آیه67-68.

17. توبه/سوره9، آیه75-77.

18. ج1، ص1297، 2، EI.

19. محمد ابشیهی، المستطرف، ج1، ص181، قاهره، 1371ق /1952م.

20. عبدالله ابن مقفع، الادب الصغیر و الادب الکبیر، ج1، ص75، بیروت، دار بیروت للطباعه و النشر.

21. علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج1، ص250.

22. علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج1، ص395.

23. علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج1، ص397.

24. علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج1، ص957.

25. علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج1، ص1201.

26. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج5، ص92، بیروت، دارمکتبه الحیاه.

27. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص84، بیروت، دارمکتبه الحیاه.

28. محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج9، ص349، تهران، 1397ق.

29. آل عمران/سوره3، آیه180.

30. توبه/سوره9، آیه76-77.

31. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج8، ص145، بیروت، 1403ق /1983م.

32. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج1، ص142، بیروت، 1403ق /1983م.

33. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج70، ص301، بیروت، 1403ق /1983م.

34. عبدالواحد آمدی، غرر الحکم، ج1، ص194، همراه با ترجمه محمد علی انصاری، تهران، 1335ق.

35. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص84، بیروت، دارمکتبه الحیاه

36. تغابن/سوره64، آیه16.

37. توشیهیکو ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی و دینی در قرآن مجید، ج1، ص103، ترجمه فریدون بدره ای، تهران، 1360ش.

38. محمد بخاری، الادب المفرد، ج1، ص112، بیروت، 1405ق /1985م.

39. عبدالواحد آمدی، غرر الحکم، ج2، ص624، همراه با ترجمه محمد علی انصاری، تهران، 1335ق.

40. عبدالواحد آمدی، غرر الحکم، ج2، ص741، همراه با ترجمه محمد علی انصاری، تهران، 1335ق.

41. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج70، ص306، بیروت، 1403ق /1983م.

42. عبدالرحمان ابن دیبع، تمییز الطیّب من الخبیث، ج1، ص61، بیروت، 1403ق /1983م.

43. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص701، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، 1348ش.

44. عبدالواحد آمدی، غرر الحکم، ج2، ص721، همراه با ترجمه محمد علی انصاری، تهران، 1335ق.

45. امام علی (علیه السلام)، نهج البلاغه، خطبه183، ص180.

46. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج2، ص1113، به کوشش محمد کلانتر، نجف، 1383ق /1963م.

47. احمد نراقی معراج السعاده، ج1، ص405-407، قم، 1371ش.

48. محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ج10، ص4، دمشق، مکتبه عبدالوکیل الدروبی.

49. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج2، ص113، به کوشش محمد کلانتر، نجف، 1383ق /1963م.

50. احمد نراقی، معراج السعاده، ج1، ص405، قم، 1371ش.

51. محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ج10، ص51، دمشق، مکتبه عبدالوکیل الدروبی.

52. محمد سلمی، طبقات الصوفیه، ج1، ص107، به کوشش یوهانس پدرسن، لیدن، 1960م.

53. ابوالفضل میبدی، کشف الاسرار و عده الابرار، ج4، ص132، تهران، 1361ش.

54. محمد اعلی تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج1، ص142، کلکته، 1862م.

55. امام علی (علیه السلام)، نهج البلاغه، حکمت378، ص375.

56. بقره/سوره2، آیه3.

57. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص227، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، 1348ش.

58. محمد بخاری، الادب المفرد، ج1، ص108، بیروت، 1405ق /1985م.

59. عبدالله ابن ابی الدنیا، الاشراف فی منازل الاشراف، ج1، ص183، به کوشش نجم عبدالرحمان خلف، ریاض، 1411ق.

60. علی ماوردی، ادب الدنیا و الدین، ج1، ص262، به کوشش مصطفی سقا، بیروت، دارالکتب العلمیه.

61. نصر ابولیث سمرقندی، تنبیه الغافلین، ج1، ص142، به کوشش احمد سلام، بیروت، 1406ق /1986م.

62. توبه/سوره9، آیه76-77.

63. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج8، ص23، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، 1348ش.

64. امام علی (علیه السلام)، نهج البلاغه، حکمت 126، ص336.

65. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج70، ص303، بیروت، 1403ق /1983م.

66. محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج4، ص355، تهران، 1397ق.

67. امام علی (علیه السلام)، نهج البلاغه، حکمت372، ص373.

68. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج70، ص303، بیروت، 1403ق /1983م.

69. امام علی (علیه السلام)، نهج البلاغه، حکمت 38، ص323.

70. احمد مقدس اردبیلی، زبدة البیان، ص185.

71. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه ج9، ص35.

72. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج21، ص549.

73. احمد مقدس اردبیلی، زبدة البیان، ص206.

74. سیدمحمدتقی حکیم، حواریات فقهیه، ص34.

75. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج12، ص32.

76. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج12، ص46-47.

77. ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج3، ص529.

78. آل عمران/سوره3، آیه180.

79. حج/سوره22، آیه11.

80. احمد نراقی، معراج السعاده، ص228.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان