قوام و مصدق هر دو در طول زندگی سیاسی خود، به تاثیر قاطع قدرتهای بیگانه در امور ایران باور داشتند. اما در حالی که مصدق چاره دشواریهای ایران را در کاهش نفوذ بیگانگان میدانست و میخواست آنها آن به یک اندازه از دخالت در امور ایران بیبهره بمانند (موازنه منفی).
قوام میخواست دخالت سه قدرت بزرگ انگلستان شوروی و آمریکا هر سه بهیک اندازه باشد و این دخالتها یکدیگر را خنثی کنند (موازنه مثبت). او نیز مانند مصدق دریافته بود که نظام پارلمانی و حکومت مشروطه بدون تحدید قدرت شاه و دربار و استواری اقتدار نخستوزیر ممکن نیست.
اما در حالی که مصدق میکوشید این هدف را از راه بسیج آگاهانه مردم و تکیه بر آنها و استوار کردن پایه حکومت مشروطه حاصل کند، قوام از تکیه بر قدرتهای بیگانه یا بهرهمندی از آن برای کسب این مقصود روی نمیگرداند.
البته هدف اصلی قوام از پیریزی حزب دموکرات ایران، سازمان دادن هواداران خود و ساختن پایگاهی برای نگاهداشت قدرت خود بود، ولی وقتی در این امر شکست خورد به همان روشهای گذشته یعنی تکیه به مشتی کارگزار و زدوبند سیاسی برای متزلزل کردن همبستگی مخالفان و کسب قدرت روی آورد.
شکی نیست که سالخوردگی و بیماری نیروی ادراک و تشخیص و پویایی ذهنی قوام را کاهش داده بود و او را در برابر نیرنگها و دستآموزیهای مخالفان آسیبپذیر کرده بود؛ ولی شاید قدرتدوستی و جاهطلبی سیریناپذیر خود او انگیزه اصلی رفتار او بود.
قوام هوشیارتر و آزمودهتر از آن بود که مخالفان مصدق را هواداران صمیمی خود بشمارد؛ اما در بهرهمندی از آنان برای رسیدن به قدرت تردیدی به خود راه نمیداد. تلاشهای قوام برای جانشینی مصدق ناشی از عدم درک زمینه سیاسی و اجتماعی جنبش ملی یا بیتوجهی به آن بود.
قوام باید میدانست که حتی اگر از پشتیبانی شاه هم بهرهمند میشد، از مخالفت شدید یاران مصدق آسوده نمیماند و از ابزار رویارویی با این ستیزهجویی که پایه اعتقادی و مسلکی داشت و بر آرمانهای جنبش ملی ایران استوار بود بیبهره بود. شاید برخی بگویند قوام مساله ایران را در مخالفت با مصدق تشخیص داده بود، اگر چنین هم بود شیوه او و روشی که برای جانشینی مصدق برگزیده بود با آنچه خود وی وطنپرستی میدانست ناسازگار بود.
قوام همیشه خود را قربانی سیاستهای خارجی و نیرنگهای دربار میدانست، ولی کمتر بدون بهرهمندی از پشتیبانی کشورهای بیگانه به قدرت رسیده بود و همیشه نیز برای سازگاری با دربار و جلب رضایت شاه آمادگی داشت.
قوام چندان دربند اصول نبود، درگیریهای او با شاه نیز بیشتر ناشی از جاهطلبی و غرور شخصی بود تا دلبستگی به نظام مشروطه، با وجود این صرفنظر از انگیزهها و مقاصد او پیامدهای خواسته یا ناخواسته رفتارش در برابر شاه به سود مشروطهخواهی بود.
امتیاز در خور توجه قوام بر بیشتر رقیبان او دلبستگی به فضیلتهای مدنی، آزادمنشی و پاکدامنی و حتی زیرکی و زبردستی سیاسی نبود. آنچه او را از بسیاری دیگر متمایز میکرد پرهیز از آستانبوسی و چاپلوسی آشکار در برابر شاه و دربار و کوشش در حفظ شأن و وقار شخصی بود.
قوام همانند بسیاری دیگر از سیاستمداران هم روزگار خود با توجه به مخالفت شاه رسیدن به هدفهای خود را بدون پشتیبانی قدرتهای بیگانه ممکن نمیدانست، اما کوششهای او در جلب پشتیبانی بیگانگان ناشی از سرسپردگی و دلبستگی به آنان و بیگانه پرستی نبود بلکه از آنان بهصورت ابزاری برای دستیابی بهقدرت استفاده میکرد.
اما این استفاده بهایی نیز داشت که اغلب با منافع کشور ناسازگار بود. قوام خود مدعی بود که هدف اصلی او از تلاش خستگی ناپذیر برای کسب قدرت دلبستگی به حفظ منافع ایران است؛ او در نامهای که در اعتراض به مصادره اموالش به مجلس فرستاد به این مساله اشاره کرد.
قوام نمیخواست آنچه منافع و مصالح ایران میپنداشت آسیب برساند، اما برای او قدرت بیش از آنکه وسیله باشد هدف بود؛ هدفی که کموبیش هر وسیلهای را توجیه میکرد.