اگر از دستورالعملهای بیسروته کتابهای خودیاری خسته شدید یا دیگر حوصلهٔ توصیههای طاقتفرسای آنها را ندارید، حالا زمانش رسیده که نفس راحتی بکشید.
به تازگی سروکلهٔ ژانر جدید «ضد خودیاری» پیدا شده است که بهجای کوبیدن بر طبل توخالی شادی و موفقیت، دشواری زندگی را یادآوری میکند و از ما دعوت میکند محدودیتهای خود را بپذیریم و با بدبیاریها و سختیها کنار بیاییم. اما آیا در این توصیههای جدید چیزی شبیه دستورالعملهای رایج خودیاری نیست؟
بیشتر کتابهای خودیاری خواستههای طاقتفرسایی از خوانندگان خود دارند. مثنوی هفتاد منی از دستورالعملهای بیسروته، با مشتی جملات خودستایانه و انگیزاننده که قند توی دل خوانندگانشان آب میکند. کتابهایی که سربسته به شما میگویند که پیشروی در مسیرهای ناپیموده و بکر، نتیجه ایمان سفتوسخت به متوقف نشدن است.
ناگفته پیدا است که چرا کسی دست به قلم نمیبرد تا یک کتاب خودیاری درست و درمان با نام «بیخیال ناهار» بنویسد و قال قضیه را بکند؟
اکنون اما، آدمهای خردهگیر و بدبینها میتوانند نفس راحتی بکشند. چرا که حالا سروکلۀ یک ژانر ادبی تازه پیدا شده است که میتوان آن را ضد-خودیاری و ضد-بهسازی نامید.
ماجرا از این قرار است که خواندن کتابهایی که شما را از خودیاری بازمیدارند، شبیه سر کشیدن لیوانی زهرماری است آن هم به امید آنکه دل و دماغ دستکشیدن از عادت نوشیدن را پیدا کنید. اما انگار که چنین روشی جواب میدهد.
هر دو کتابِ رویکردی غیرعادی برای خوب زندگیکردن1به قلم مارک منسون، و کتاب سارا نایت با نام چطور وقتمان را با آدمهایی که دوستشان نداریم و کارهایی که خوشمان نمیآید تلف نکنیم2، در فهرست پرفروشترینهای کتاب قرار دارند. (در اینجا عناوین فرعی کتاب را به کار بردهایم چرا که اسامی اصلی بیپرده از اصطلاحی رکیک معادل بیخیالی استفاده کردهاند).
حالا هم کتابی شیواتر در این ژانر با عنوان محکم بایست:مقاومت در برابر جنون خودبهسازی3 به بازار عرضه شده است، که نویسنده و روانشناس دانمارکی کتاب، اسوند برینکمن را به گلسرسبد رسانههای آن کشور تبدیل کرده است.
به قول این نویسندهٔ چیرهدست که در مقایسه با همکاران آمریکایی طنازش او را با شخصیت عبوس و منزوی فردریک در فیلم هانا و خواهرانش به کارگردانی وودی آلن تشبیه میکنند: «عهد سکولار ما که سرشار از عدمقطعیت و هراسهای وجودی و بنیادین است، مقاومت و ایستادگی را سخت میکند».
کتاب آقای برینکمن درست مثل کتاب آقای منسون بر دشوار بودن زندگی و خاص نبودن ما تأکید میورزد، اما بجای کوبیدن بر طبل توخالی شادی یا موفقیت که لقلقۀ زبان برخی در فرهنگ رشدمحور ما شده است، تأکید دارد که میباید محدودیتهای خود را بپذیرید و یاد بگیرید که با بدبیاریها و سختیها کنار بیایید.
بعضی از پیشنهادهای آقای برینکمن، مثل هر روز به فکر مرگ بودن، به طرز عجیبی غم انگیز هستند. او در فصل «عذر مربیات را بخواه» درمورد قطع ارتباط با درمانگران، مینویسد: «مربیات را اخراج کن و در عوض با او دوست شو. مثلاً یک بلیت دونفره موزه بخر، و در این بین از او بپرس که اگر نگاهت بهجای اینکه رو به درون باشد به بیرون باشد، اوضاع چطور پیش میرود و زندگی در آن هنگام چه چیزی در چنته خواهد داشت».
برینکمن در فصل «در گذشته گیر کن» نیز مینویسد: «وقتی کسی حرف برنامههای خود برای نوآوری و چشماندازش برای آینده را پیش میکشد، به او گوشزد کنید که قدیمها اوضاع بهتر بود. به این قبیل آدمها باید فهماند که مفهوم پیشرفت چندصد سالی عمر دارد- و در واقع، منسوخ و مخرب است».
کاش دوربینی بود که تصویر طرفداران پروپاقرص برینکمن را وقتی که در حال واکنش به توضیحات مدیرانشان دربارهی روال جدید محاسبۀ خردهحسابها هستند ثبت کند: «میدونی رئیس، ایدهی پیشرفت فقط چند قرنی قدمت داره!».
نظرتان راجع به چاپ آلبومی از تصاویر لحظاتی که بیماران، عذر درمانگرشان را میخواهند و در عوض یک بلیت نمایشگاه آثار هنری به او میدهند چیست؟ این میتواند دستمایۀ محشری برای برندون استنتون، عکاس و وبلاگنویس صفحهٔ «آدمهای نیویورک» باشد.
عجالتاً، آقای برینکمن با در پیش گرفتن رویکرد جستارنویسی بهجای دستورالعملنویسی و جمعبندی فلسفهبافیها و نوشتههای متفکرانی، چون رواقیون، باربارا اس. هلد، روانشناس، و هاروکی موراکامی، رماننویس، خود را در جرگه مخالفان بهسازی قرار داده است.
نکته مهمتر در اینخصوص آن است که آقای برینکمن بهویژه از حیث لحن نوشتاری، شمهای روحبخش از خویشتنداری کلاسیک را وارد این ژانر کرده است. شاهد این ماجرا هم آن است که کتاب او برخلاف کتاب منسون، مخاطب را احمق فرض نمیکند و لحن گستاخانهای هم ندارد.
در نتیجه، این سؤال به ذهنمان خطور میکند که ایراد نویسندههایی مثل منسون چیست؟ کتاب خانم نایت که برداشتی از دگرگونی زندگی با جادوی نظم4 به قلم ماری کندو است، اساساً راهنمایی برای تمیزکاری زندگی است نه محیط زندگی.
طبق گفتههای خانم نایت به روزنامه تورنتو استار در کتاب کمحجم خود به کرات از واژههای زشت و سخیف استفاده کرده است که طبق شمارش او، عدد آن به 732 مورد میرسد.
او در ادامه گفتههای خود میافزاید: «یک نفر روزی از من پرسید که آیا توانستهام گوی سبقت در زمینه فحاشی را از گرگ والاستریت بربایم، من هم چرخی در گوگل زدم وفهمیدم که در گرگ والاستریت حدود 500 حرف زشت استفاده شده است.
با این حساب من خیلی از آنها جلوترم.» خوب، گویا هرکسی برای خودش اهدافی دارد!
در سال 2014 شاهد چاپ کتاب آداب نیکو برای مردمان نیک بودیم5؛ راهنمای عملی یک رواندرمانگر برای مدیریت تمام موقعیتهای غیرممکن زندگی6 (که این یکی هم عنوان فرعی کتاب است) در سال 2015 چاپ شد و کتاب از ذهنت بیرون بیا و به زندگیات برس7، نیز با فحشهای خلاقانهتر و آبدارتر ارمغان سال 2016 بازار کتاب بوده است.
چرا این نویسندهها نمیتوانند از لحن مناسبتری برای نوشتن استفاده کنند؟ میتوان به آسانی تقصیر را گردن شبکههای تلویزیونی انداخت که خودشان را به هر آب و آتشی میزنند تا از شبکههای پولی و ادبیات آنها جا نمانند، یا آن را به موفقیت کتابهایی مثل راهنمای خواب کودکان (با عنوان بگیر بکپ8) آدام مانزباخ یا بیصاحب شدن دنیایی نسبت داد که در آن رییسجمهور یک مملکت سیاستهایش را بدون آنکه روح مشاورانش باخبر باشند در توییتر منتشر میکند.
با اینوجود من مایلم که به بررسی سبک نوشتاری گونه کتابهای خودیاری بپردازم. این مثال که برگرفته از کتاب منسون است، خیلی چیزها در این زمینه را برایتان روشن میکند: «میل به تجربههای مثبتتر، خود تجربهای منفی است؛ و عجیب آنکه، پذیرش تجربههای منفی خود تجربهای مثبت است».
او این جمله را با قلم درشت در کتاب آورده است. منسون در ادامه میافزاید، «یک دقیقه به شما وقت میدهم که مغزتان را خالی کنید و دوباره این جمله را بخوانید»؛ و در ادامه او دوباره جمله خود را این بار با حروف کج تکرار میکند. در چنین شرایطی، نویسنده با واژههای سخیف و رکیک میکوشد تا پیاز داغ ماجرا را بیشتر کند.
من شیفتهٔ زبان طنزآمیز و حسابشده و با کمی چاشنی خارج از آداب مرسوم هستم. هرچند بهرهگیری از اندکی زبان کوچهبازاری موجب تمایز با جدیت موجود در آثار خانم کندو یا ذهنآگاهی و اندیشمندی جان کابات-زین متخصص استرس میشود، اما ردیف کردن 732 واژه رکیک چیزی جز کژخیالی و رفتن به بیراهه نیست.
سپتامبر 2017 بود که موسسه هافتون میفلین هارکورت اقدام به چاپ کتابی از رابرت آی. ساتن با عنوان سخیف «راهنمای (واژه به دلیل رکیک بودن حذف شده است) بقا» کرد که دنبالهای بر کتاب دیگر او، قانون بیقانون9 بود. خیال میکنم که این کتاب وقتی به دست خوانندگانش برسد، حسابی نقرهداغشان کند. شاید هم مثل همقطاران خود بخواهد که از کاه کوه بسازد و مسیر بیراههٔ آنها را پیبگیرد.
پینوشتها:
• این مطلب را هنری آلفورد نوشته و در تاریخ 11 مارس 2017 با عنوان «I’m Not O.K. Neither Are You. Who Cares?» در وبسایت نیویورک تایمز منتشر شده است؛ و برای نخستینبار با عنوان «خودیاری با چاشنی فحاشی» در پروندهٔ اختصاصی دوازدهمین شمارهٔ فصلنامهٔ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ مرتضی امیرعباسی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ 18 خرداد 1400با همان عنوان منتشر کرده است.
•• هنری آلفورد (Henry Alford) ژورنالیست و طنزپرداز آمریکایی است که به او لقب «طنزپرداز تحقیقی» را دادهاند. آلفورد بیش از یک دهه است که برای ونتیفیر و نیویورک تایمز مینویسد و جستهوگریخته با نیویورکر نیز همکاری میکند. او تاکنون چهار کتاب نوشته است و برای دومین کتابش، ماچ آبدار (Big Kiss)، برندۀ «جایزۀ تربر برای طنز آمریکایی» شده است.
[1]A Counterintuitive Guide to Living a Good Life
[2]How to Stop Spending Time You Don’t Have With People You Don’t Like Doing Things You Don’t Want to Do
[3]Stand Firm: Resisting the Self-Improvement Craze
[4]The Life-Changing Magic of Tidying Up
[5]Good Manners for Nice People
[6]One Shrink’s Practical Advice for Managing All Life’s Impossible Situations
[7]Get Out of Your Head and Into Your Life
[8]Go the F*ck to Sleep
[9]The No Asshole Rule