قبل از هر چیز باید بگوییم که تمدن از لحاظ تئوری بسیار بزرگتر از فرهنگ است، طوریکه یک تمدن به طور کل میتواند یک واحد فرهنگ را در بر بگیرد. تمدن واحد بزرگتری نسبت به فرهنگ است زیرا مجموعه پیچیدهای از جامعه است که در یک محل خاص به همراه دولت، قوانین و حتی فرهنگ خود، وجود دارد. درنتیجه، فرهنگ فقط بخشی از تمدن است و نه بیشتر. بعنوان مثال، تمدن مصر، فرهنگ مصری را در خود دارد، همانطور که تمدن یونان، فرهنگ یونانی را.
فرهنگ به طور معمول جزئی از تمدن است. به همین ترتیب، هر تمدن نه تنها میتواند شامل یک بلکه چندین فرهنگ باشد. مقایسه فرهنگ با تمدن مثل نشان دادن تفاوت بین زبان و کشوری است که در آن استفاده میشود.
فرهنگ میتواند به تنهایی وجود داشته باشد، درحالیکه تمدن بدون وجود فرهنگی که در آن است، تمدن خوانده نمیشود. درست مثل این میماند که بگوییم ملتی بدون استفاده از یک وسیله ارتباطی بین خود میتواند وجود داشته باشد. درنتیجه، یک تمدن اگر فرهنگی، هرچند کوچک، برای خود نداشته باشد تهی خواهد بود.
فرهنگ میتواند چیزی ملموس و یا غیرقابللمس باشد. فرهنگ اگر محصول باورها، سنتها و عادات افراد خاص در فرهنگ خودشان باشد، میتواند جسمیت داشته باشد. اما تمدن چیزی است که فقط میتوان به صورت کلی به آن نگاه کرد و باوجود اینکه مولفههای اصلی آن مثل فرهنگ ممکن است غیرمادی باشند، کم و بیش ملموس است.
فرهنگ یادگرفتنی است و به همان ترتیب میتواند از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا کند. رشد، تکامل و حتی انتقال یک نوع خاص از فرهنگ با استفاده از یک نوع خاص گفتار و ارتباط مقدور است. از طرف دیگر، تمدن فقط از طریق زبان قابل انتقال نیست و بخاطر پیچیدگی و وسعت آن، برای انتقال یک تمدن میبایست همه مجموعه خام آن را منتقل کنید. تمدن رشد کرده، نزول کرده و اگر همه مولفههای آن شکست بخورند، از بین خواهد رفت.
1- از لحاظ تعریفی، فرهنگ کوچکتر از تمدن است.
2- فرهنگ بدون وجود داشتن در یک تمدن خاص قابل رشد و موجودیت است درحالیکه تمدن بدون عنصر فرهنگ قابل وجود داشتن و رشد نیست.
3- فرهنگ میتواند هم ملموس و هم غیرملموس باشد درحالیکه تمدن چیزی قابللمستر است زیرا چیزی است که به طور کلی میتوانید ببینید.
4- فرهنگ از طریق سمبلهایی مثل زبان قابل انتقال است درحالیکه کل تمدن فقط با زبان به تنهایی قابل انتقال نیست.