سرویس سیاست مشرق- حتی خوشبینترین ناظران هم نمی توانند کتمان کنند که ایران در سه هفته اخیر، کانون التهابی عمیق بوده که تاثیرات و تاثرات خود را بر همه طیفهای جامعه (با افکار و سلایق مختلف) گذاشته است. در این میان، که دامنه بحثهای موافق و مخالف، از رسانههای وابسته به بیگانه تا رسانههای داخلی را درنوردیده، شاهد این هستیم که در درون طبف وفاداران نظام و اصولگرایان قدیمی هم نوع واکنشها بعضا بسیار متفاوت و اختلافات فاحش است.
از یک سو، چهره اصولگرایی که هم اکنون عضو کابینه است، یعنی عزتالله ضرغامی، در توئیتی(که با کلیت موضعگیری همطیفان سیاسی او تفاوت داشت) نوشت:
"کومله و دمکرات و منافق یعنی چه؟ اجمالا مشغول بچههای دهه هشتادی خودمان شدیم. آنها را درک نمی کنیم و آنها هم ما را نمی فهمند. آنها را دریابیم و عقبماندگیها و غفلتها را جبران کنیم. "
اما همه واکنشها چنین همدلانه و از سر مسالمتجویی نبود. همزمان شاهد بودهایم که چهرههایی چون حسین کچوئیان، با تعابیری تند و تحریککننده، حاضران و معترضان به ماجرای مرحومه مهسا امینی را دچار فساد اخلاق و با اغراض بیبند و باری جنسی خواندند.
در این میان، کارشناسان و اهل فنی هم بودند که سعی کردند از نگاهی جامعهشناسانه و از منظری عمیقتر، اما بدون کلیشههای عصاقورت داده و محافظهکار همیشگی، به ماجرا بپردازند.
برای نمونه، ابراهیم فیاض، عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، که از نظر سیاسی به طیف اصولگرایی نزدیک بوده است، با استدلالهایی، ریشه ناآرامیهای 1401 را در «انقلاب جنسی» دانست که چند سالی است در زیرپوست جامعه جریان دارد. شاید گمان شود که مثلا حرف فیاض تصدیق سخنان تند و رادیکال امثال کچوئیان، به زبانی دیگر بوده، اما تفاوت مبنایی در این میان وجود دارد. فیاض این ماجرا را به عنوان یک واقعیت میدانی و یک فکت اجتماعی موجود، بدون ارزش داوری روایت میکند و تلویحا معتقد به بازشناسی، به رسمیت شناختن مساله از سوی حاکمیت و بعد چارهجویی بر مبنای پذیرش مشکل است.
اما به تازگی و در پی ماجراهای دامنهدار اخیر، مدیر مرکز افکارسنجی ایسپا، وابسته به جهاد دانشگاهی، هم گفتگویی بسیار جالب و قابل توجه با خبرگزاری جمهوری اسلامی(ایرنا) صورت داده است. ایسپا به طور خاص، به خاطر پیمایشهای دقیق و بسیار نزدیک به نتیجه نهایی در مجموعه انتخابات چند سال گذشته شهرت یافته است و از این رو، سخنان مدیرعامل آن در خصوص تبارسنجی اعتراضات و ناآرامیها قطعا برای اهل نظر نافع است.
مهدی رفیعی مهابادی، مدیرعامل ایسپا در باره اعتراضات و برآمدهای اخیر که حاوی نکات قابل اعتنایی است. اهم نکات بیانشده توسط رفیعی مهابادی از این قرار است:
"...بر خلاف نظر کسانی که معتقدند اگر جایی برای اعتراض امن وجود داشته باشد، اعتراض از اغتشاش جدا میشود؛ بنده هر چند در این کار ضرری نمیبینم اما علاج اصلی این درد را هم این مورد نمیدانم.
-گستره نارضایتی را نباید محدود به همین تعداد شرکتکننده در تجمعهای اعتراضی دانست ...
-نکته بسیار مهمی که باید به آن توجه شود اینکه، گستره نارضایتی و خشم را نباید محدود به همین تعدادی دانست که در تجمعهای اعتراضی شرکت میکنند. اینها درصد بسیار اندک از کل کسانی هستند که عصبانیاند. بسیاری اعتراض را به دلایل متعددی اثربخش نمیدانند که شرکت نمیکنند یا متغیر مهم دیگر که در پیمایش نیز جزو متغیرهای مهم تاثیرگذار بر پتانسیل اعتراض است، «ترس از هزینههای شرکت در اعتراض» است. این متغیرها اکنون عمل میکنند اما قابل پیشبینی نیستند و ممکن است روزی عمل نکند و باعث اعتراضهای بسیار گستردهتر شود...
-بیشتر پیمایشها نشان دادهاند نسل متولدان دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد که در پیمایشها مورد بررسی قرار میگیرند، بسیار متفاوت از نسلهای دیگر میاندیشند و بدیهی است حاکمیت نمیتواند آن مواجههای را که به طور مثال با متولدان دهه 50 و 60 داشته با این نسل هم داشته باشد.
-یافتههای پیمایشهای چند سال اخیر هم نشان میدهد که پتانسیل اعتراض در زنان نزدیک به مردان شده است. به لحاظ طبقاتی نیز، این اعتراضها را فقط طبقه متوسطی نمیدانم. همانگونه که در آبان 98 هم طبقه پایین و متوسط همزمان حضور داشتند، در این اعتراضها هم همینگونه است؛ چون نه اعتراض آبان 98 فقط اقتصادی بود و نه اعتراض کنونی فقط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی است.
از طرف دیگر طبقه پایین مانند گذشته مطالبه فقط اقتصادی ندارد زیرا بر اثر گسترش تحصیلات و آگاهیهای سیاسی اجتماعی که پیدا کرده مطالباتی از جنس طبقه متوسط یافته و از طرف دیگر طبقه متوسط نیز فقط مطالبه سیاسی اجتماعی ندارد و بر اثر فشار معیشتی که در طول دو دهه گذشته به مردم وارد شده است، طبقه متوسط هم فقیرتر شده و مطالبات اقتصادی دارد. به عبارت دیگر طبقه پایین و متوسط به هم نزدیک شدهاند. "
در بین نکات مطرح شده مدیر ایسپا درباره تبار اعتراض و لایهشناسی اجتماعی آن، این بخش، موضوع اصلی این مقال است:
" بیشتر پیمایشها نشان دادهاند نسل متولدان دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد که در پیمایشها مورد بررسی قرار میگیرند، بسیار متفاوت از نسلهای دیگر میاندیشند و بدیهی است حاکمیت نمیتواند آن مواجههای را که به طور مثال با متولدان دهه 50 و 60 داشته با این نسل هم داشته باشد. "
و البته این نتیجهگیری دکتر رفیعی مهابادی را هم باید مد نظر داشت:
" وی یادآور میشود: مردم ایران طبق نتایج پیمایشها در بعضی از شاخصهای دینداری مانند پیش از انقلاب وضعیت بسیار مناسبی دارند اما در برخی شاخصهای دینداری به ویژه در بعد دینداری پیامدی یا آنچه در اسلام، رعایت شرعیات و ترک محرمات خوانده میشود، وضعیت کنونی بسیار متفاوت از قرائت رسمی است. "[1]
اگر بتوانیم کلیت سخنان مرکز افکارسنجی ایسپا را در یک عبارت خلاصه کنیم، به همان چیزی می رسیم که پیش از این بسیار در مباحث فنی و تخصصی در باب جامعه جدید ایرانی مطرح شد، اما اکنون نمود عینی فرهنگی، اجتماعی و البته سیاسی در کف خیابان یافته است: «تغییرات نسلی»
و البته با توجه به انقلاب ارتباطات و حاکم شدن عصر شبکه اجتماعی باید گفت تغییرات «طوفانی» نسلی. به عبارت دیگر، اگر تغییرات از نسل دهه 40 به پنجاه، و پنجاه به شصت، با یک شیب ملایم و نسبتا قابل انتظار صورت گرفت، اما به ناگهان از نیمه دوم دهه هفتاد که آغاز دوران «دات کام» (انقلاب فناوری اطلاعات) است، تغییرات شیبی بسیار تند و فزاینده یافته است. به نحوی که تفاوت نسل دهه 80 با نسل دهه 70، حیرتآور است. اگر این قیاس را بین دهه هشتادیها و نسل اول انقلاب صورت دهیم، به شکافی درهمانند در جهانبینی، طرز فکر، نحوه اندیشیدن، نحوه زیست و سلایق در حوزههای مختلف حیات اجتماعی می رسیم.
بله، نمی توان سر در برف فرو کرد و حقایق را ندید. بخش بسیار کانونی و تعیینکنندهی این تفاوتها، همان نوع جدیدی از آگاهی و کنش جنسی است، که برخی، از سر دلسوزی کمعمق یا شاید رخوت فکری و به روز نشدن، آن را به دستاویزی برای اتهام زدن و محکوم کردن کلیت ماجرا استفاده می کنند، در صورتی که این نوع مواجهه عین پاک کردن صورت مساله است. به بخشی از گفتگوی ذکرشده از ابراهیم فیاض دقت کنید:
" این قصه با این شورشها تازه شروع شده است. این اغتشاشات برمیگردد به دبیرستانها و دانشگاهها و در پی آن بازتولید تئوریک جنسی شروع میشود که به عهده زنان است. این بازتولید به فلسفهها کشانده میشود، و دبیرستانیها میخواهند درباره همه چیز بحث کنند. به نظر بنده دبیرستانها از حوزه صرفا جنسی خارج شده و همه چیز را از جمله دین و سیاست با هویت جنسی بررسی میکنند. به این شکل نقد اجتماعی، سیاسی و دینی هم در رابطه با مسائل جنسی راه شروع میشوند. "
و نکته شاید تکاندهندهی تحلیل فیاض اینجاست:
" مردم به آن چیزی شورش میکنند که تبدیل به تئوری بشود، و میشود. این فقط محدود به دانشگاهها نیست و در حوزههای علمیه هم طلبهها هم وارد قضایای روزهای اخیر شده و برخی از آنها همراه هم شده اند. اتفاقا قم هم خیلی شلوغ شده است. خود طلبهها هم پیگیر جنبش هستند. "[2]
این تغییرات نسلی و تحول همهجانبه در سلایق و ترجیحات به وجود آمده است و یک واقعیت کف میدانی و تجربه زیسته است، اما به نظر می رسد در سوی حاکمیتی ماجرا، در بر همان پاشنه می چرخد و هیچ خبری از به روز شدن، تعویض سیستم عامل ادراکی، پویایی در تحلیل مساله و پویایی در پیدا کردن راه و حل و امثال آن نیست. به عنوان یک مصداق نمادین، بخش اخبار 20:30 سیما، در تلاش برای عقب نماندن از نبرد روایتها، دست به یک اقدام انتحاری می زند و فیلم یک زن برهنه شده در خارج از کشور را پخش می کند. احتمالا در ذهنیت سازندگان این رپرتاژ، چنین بوده که چون در سال 79 و در ماجرای کنفرانس برلین، پخش صحنه برهنگی و رقص اپوزیسیون لمپن و بدوی، منجر به تاثر بخش مذهبی جامعه شد و توانست یک پاتک اجتماعی به آن جریان سیاسی راه بیاندازد، اکنون، 22 سال بعد از آن ماجرا، در نیمه 1401 هم همان تاکتیک جواب می دهد! این یعنی دستگاه ادراکی و حل مساله برخی از دوستان، صرفا یک مجهولی است و نمی تواند معادلات چند مجهولی را در بدو امر اصولا تشخیص دهد تا بعد بخواهد حل کند.
پرسشها بسیار ساده است: آیا جامعه ایران همان جامعه 1379 است؟ آیا آرایش نیروها همان است و ما یک معادله دو مجهولی اصولگرا-اصلاحطلب داریم؟ آیا در این میان در دنیا و به تبع آن تحولات فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی عظیم رخ نداده است؟ آیا کنشها و کانالهای ارتباطی ما در این 22 بدون تغییر مانده است؟ آیا هنوز مانند سال 79، رسانههای رسمی تنهاد مراجع تغذیه خبری هستند؟ و یک سوال اساسی این که، آیا نحوه دینداری و حتی «حزباللهی» بودن در 1401، بدون تغییر، مشابه سال 1379 مانده است؟
البته معلوم است که در پخش چنان رپرتاژ مهلکی، به این سوالات ساده اصولا فکر نشده است، چرا لازم نبود دو سه روز بعد، از سوی مسوولان بخش خبر سیما از مردم عذرخواهی شود. [3]
باور کنیم نسل دهه 80 و دهه 90، که بعضا به شوخی یا جدی، با تعابیری چون «زامبی» یا «هیولا» از آنان یاد می شود، به شخصه و فینفسه، هیچ گناهی ندارند که زاده نسلی هستند که به واسطهی جهانی شدن عصر انقلاب ارتباطات، با نمادها، المانها و مولفههایی بزرگ شده و رشد کرده که سرمجموع چیزی به نام «شهروند جهانی» را شکل می دهد. این نسل که نسل گوشیهای هوشمند است، با فیلم و سریال و موسیقی و گیمی بزرگ شده که نسل تینایجر در جای جای دنیا، با آن رشد کرده است و حتی از شبکه پویای جمهوری اسلامی وپلتفرمهای وطنی و مجوزدار هم (جبرا و ناچارا) انیمیشن خارجی دیده و با ابرقهرمانان کارتونی و غیرکارتونی هالیوودی اخت و عجین بوده است.
اشتباه نشود، منظور این نیست که علیالاطلاق، همه تینایجرهای ایرانی دقیقا همین مسیر را آمدهاند، یا تربیت فرهنگی اسلامی و دینی و مطابق با ارزشهای رسمی جمهوری اسلامی نداشتهاند، اما سخن این است که اگر کودکان و نوجوانان دلبند و نور دیدهای که چند ماه قبل در گل کردن سرود «سلام فرمانده» در نماهنگها و اجتماعات حاضر شدند، بخشی از دهه هشتادیها و نودیهای ما هستند، همان دختران دانشآموزی که در روزهای اخیر با شعارهای تند سیاسی و بدون پوشش رسمی، بعد از مدرسه وارد خیابان شدند هم بخش دیگری از نسل تینایجر ایران اسلامی هستند. هم دیدن این و ندیدن آن و هم عکس آن، خطایی بزرگ و راهبردی و گمراهکننده است. بگذریم از این که بین این دو سر طیف هم، قطعا علایق، سلایق، خاطرات و قهرمانان و ابرقهرمانان مشترک وجود دارد.
اتفاقا، نکته دردناک جریان و ماجراهای اخیر همین است که اصولا چرا باید دختر نوجوان 14، 15 ساله ما این اندازه «سیاسی» شود که بخواهد کنشگری «خیابانی» کند؟ این سن، اصولا سنی است که ذهن باید درگیر چیزهایی لطیفتر و «عادیتر» باشد. قطعا علما و متخصصان امر باید نظرات تخصصی بدهند، ولی بر نگارنده تردیدی نیست، که ریشه اصلی که منجر به این کنشگری نابهنگام و ورود به عرصه سخت و زمخت سیاست در این سن و سال شده، مطالبه برای «دیده شدن» و «به رسمیت شناخته شدن» است. راستی، در همان صدا و سیمای ما آخرین باری که یک برنامه «نوجوانانه» درست و حسابی برای نسل دهه هشتادی، که این تفاوتها و پوستاندازیهای نسلی را ببیند و به رسمیت بشناسد، کی بوده است؟ اصولا تلویزیون ما برنامه «نوجوانانه» دارد؟
چه بخواهیم و چه نخواهیم، هر نسلی، مختصات و مولفههای خاص خود را دارد. اصطلاحا «روح زمانه» مهر خود را بر شخصیت فرزندان هر نسل حک می کند. این نسل، نسل «شبکههای اجتماعی»، «استریمینگ»، «گیم» و در یک کلام نسل دیجیتالی است که با همسنهای خود در اقصی نقاط دنیا، اشتراک و شباهت بیشتری از نظر فرهنگی و اجتماعی دارد، تا با فرزندان نسل دهه 60 هموطن خود(چه برسد با اهالی دهه 50 و 40 و قبلتر). بله، این نسل نسبت به اسلاف خود برخوردارتر بوده و توجه و عطوفت بیشتری از پدران و مادران و خویشان خود دیده و «نازپروردهتر» و حتی «لوستر» است، اما تنهایی این نسل عمدتا «تک فرزندی»، و زیست در آپارتمانهای 50 و 60 متری، در زمانه محو فضاهای کوچه و خیابانی از حیات کودکان این نسل، و وابستگی و شاید اعتیاد آن به فضای مجازی را هم در نظر بیاوریم که روح آنان را شکنندهتر و خلقیات آنان را بیشتر مستعد عصیان کرده است.
مضافا این که به واسطه انقلاب فناوری ارتباطات و انفجار اطلاعات، در سن پایین با سیل بیوقفهای از اطلاعات در حوزههای مختلف مواجه شده که بعضا در زمینههایی موجب «بلوغ زودرس» آن شده و ثمره این بلوغ زودرس و آگاهی پیشرس، بسیاری از اوقات، سرخوردگی زودهنگام، تلخکامی و در بدرترین حالت احساس پوچی و بطالت پیشرس نیز هست. این نسل چون در فضایی، با قید و بند و محدودیتهای بسیار کمتر نسبت به نسلهای قبلتر خود، چه در خانواده و چه عرصه اجتماعی، رشد کرده، بسیار جسورتر هم هست و بعضا میلی «خطرناک» به تجربههای جدید از هر نوع دارد که در ریشه، برای فرار از همان حس سرخوردگی و نیهیلیسم است.
این به معنای آن نیست که این نسل، تنها سرخوردگی، طغیان، نظمگریزی و میل خزنده به آنارشی دارد. نه، دهه هشتادی امروز، به سبک خود انسانیت و ارزشهای انسانی و حتی معنوی و روحانی را می فهمد، که شاید فقط به خاطر تفاوت با نگاه نسلهای گذشته، این چنین غریب و غیرقابل مفاهمه به نظر می رسد.
برای نمونه، به واسطه این که عمدتا از داشتن برادر و خواهر محروم بودهاند، میل به «رفاقت» و بودن در «گروه» های همسالان در آنان بسیار است. گرچه کمحوصله و زودرنج است، اما دریای جوشانی از استعداد و هوش است که اگر در جای درست و با شیوههای منعطف و همدلانه هدایت شود، دستاوردهای درخشان خواهد داشت. به واسطه این که نسبت به نسلهای قبل خود (به ویزه نسل مظلوم دهه 60!) در شرایط نسبی رفاهی بهتری بزرگ شده، به زیبایی و خوشپوشی و برندبازی با هدف خودنمایی علاقه وافری دارد و این هم یک دلیل وجودشناسی دارد.
آنان نسل شبکههای اجتماعی هستند که عرصه و فضای «بازنمایی» و جلوهگری و لایک دادن و لایک گرفتن است، از این رو، در فضاهای عمومی، تا حدی میل به ژست مانکنی و بازیگری دارد. چون از کودکی در معرض صداهای مختلف و روایتهای مختلف از یک موضوع بوده، به سادگی در هر موضوعی قانع نمی شود و باید استدلال و قدرت اقناعسازی بالایی برای قانع کردن آنها نسبت به درستی یا نادرستی موضوعات به کار گرفت و البته به شدت از «موعظه» گریزان است. از قضاء این نسل، برعکس اسلاف خود، در وهله اول اصلا سیاسی نیست و در عوالم مختص خود به سر می برد...اینها تنها بخشی از خصوصیات و تفاوتهای نسلی است که امروز برای مطالبه دیده شدن و به بازی گرفته شدن، حضور خیابانی را انتخاب کرده است.
از قضاء، فارغ از همه شعارهای داغ و احساسی این روزها، این نسل، بیشتر از همه نسلهای قبل خود، نیازمند حمایت و تکیهگاه در بحرانهای عظیم روحی و شخصیتی و مخاطراتی است که این عصر بر فرزندان خود اعمال می کند. رها کردن این نسل و نشنیدن حرف آن و عدم تلاش برای ارتباط گرفتن با آن، یک خسران بزرگ برای کشور خواهد بود.
مگسها، پشهها و زالوها، عاشق خون هستند. کافی است جایی زخمی باز شود و بوی خون تازه انسانی در فضا بپیچد، تا سر و کله آنها پیدا شود، چرا اقتضای طبیعت آنان خونخواری است. اما زخم باید باشد، تا خون باشد و سر و کله خونخواران پیدا شود.
جریان نفاق، سلطنتطلب، بهایی، سعودی اینترنشنال(متعلق به ابا ارّهی معروف، بنسلمان)، بنگاه فتنهپراکنی سلطنت انگلیس و عوامل میدانی موساد و شرکا، همه اینها مترصد استشمام بوی خون در فضای ایران هستند. در این کمترین تردیدی نیست که شیاطینی که ارباب اینها هستند، در خیالات باطل خود از فکر «کلنگی شدن» جامعه ایران و سوریهسازی آن بشکن می زنند و نشئه می شوند.
اما حضور آنان نباید ما را از نفس وجود «زخم» غافل کند. آنچه که در هفتههای اخیر، در ایران ما گذشت، بیش از هر عاملی(سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و امنیتی که البته همه مولفههای دخیل هستند) به یک «زخم فرهنگی» برمی گردد که پیدایش آن حاصل عدم «مفاهمه» است. به جرات باید گفت، این مفاهمه کلید استحکام و انسجام کشور و نظام خواهد بود و عدم حصول آن، بسامد و دامنهی «بحرانها» را بیشتر و بیشتر خواهد کرد.
[1] https://irna.ir/xjKFmy
[2] http://www.didbaniran.ir/fa/tiny/news-140223
[3] https://www.farazdaily.com/fa/tiny/news-54325